خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

ویژه نامه (23مهر)بخش دهم

مفهوم نابینا:دانشجوی نابینا (رویکردهای علمی)

پرسپکتیو 1 (منظر)

در این بخش، دانشجویان نابینا، از خلال تخصصشان مفهوم نابینا را به تحلیل میکشند.

بی اخلاقی اخلاق مدارانه.

نویسنده:احمد طاهری

دانشجوی کارشناسی فلسفه دانشگاه تهران

اگر این فرض بنیادین فیلسوف پیشینمان افلاطون را بپذیریم که انسان ها همواره به دنبال انجام اعمال درست و شایسته هستند می توان این سؤال را مطرح کرد که ما چگونه به این تشخیص می رسیم که عملی درست و عملی غلط و ناشایست است؟  سؤال مهم دیگر این است که ما در چه موقعیت هایی در طول زندگی خود مجبور به فکر کردن و تشخیص چنین مسألهی دشواری می شویم؟

   شاید یکی از امور متعددی که ما انسان ها را دچار چنین پرسشی می کند.  مواجه شدن با امور نامتعارف است. مثلاً وقتی در راه با کیف پولی برخورد می کنیم که از قضا کسی هم اطراف آن نیست شاید از خود بپرسیم حال باید چه کنم یا چه کار نباید انجام دهم در اینجاست که هر عملی که ما انجام دهیم  راجع به تعریف ما است از مفاهیم اخلاقی.

 حال یکی از امور نامتعارفی که هر انسان به لحاظ زیستی-عادی  گاهاً با آن برخورد می کند افرادی هستند که به نوعی از صلامت جسمانی برخوردار نیستند شاید هر کس در مواجهه  با این گونه افراد این سؤال را از خود بپرسد: چگونه  باید عمل کنم؟  این سؤال مهم قبل از این پرسش مطرح می شود که چگونه باید به او کمک کنم و غیره. حال ما از این سؤال رد می شویم و عملی را انجام می دهیم که مثل همه اعمال هر روزه ما نیست اکنون  ادعای این جستار مطرح می شود و آن این است: هر عملی که ما در برابر آن فرد معلول انجام می دهیم عملی غیر اخلاقی و ناشایست است. از این به بعد سعی خواهم کرد که این ادعا را توضیح دهم.

 بیاییم  یک بار دیگر به لحظه ای برگردیم که با آن معلول مواجه شدیم،  چه وقتی که مواجهه  ما مواجهه  فیزیکی و مستقیم بوده باشد و چه  وقتی که به آن فکر کرده ایم. حال ما چه کرده ایم از خود پرسیده ایم که چه باید کرد. به طور کلی وقتی با این پرسش مواجه شدیم که در برابر یک واقعیت چه گونه باید عمل کنیم و در برابر آن چه موضعی باید اتخاذ نماییم،  باید به این سؤال پاسخ نسبتاً کاملی  داده باشیم که آن چیست در واقع باید از ماهیت آن خبر داشته باشیم. حال ما این پاسخ کامل یا نسبتاً کامل را در طی  چه فرایندی به دست می آوریم؟ آیا پاسخ این پرسش مهم که زیر بنای هر گونه عمل و موضع گیری ما در برابر آن واقعیت است را از خود آن واقعیت طلب می کنیم و اجازه می دهیم تا آن واقعیت، هر چه که باشد خودش خودش را بروز دهد و خود را به نمایش دیدگان ما بگذارد یا اینکه بخش مهمی از شناخت خود را از آن واقعیت،  مدیون دیده ها و شنیده ها و روابطی هستیم که بین مفاهیم ذهنی خودمان که قبل از مواجه شدن با آن واقعیت به دست آورده ایم بر قرار می کنیم؟ آیا غیر از این است که ما وقتی دست به ساختن مفاهیم و قانون سازی کلی می زنیم همه واقعیت های  نامتعارف را تقلیل داده آنها را نابود می کنیم آیا غیر از این است که از خلال همین  مفاهیم بسیار مقدس شده و کار راه انداز همه چیز را نگاه می کنیم؟ مقدس چون سقراط را به خاطر به چالش کشیدن همین مفاهیم کشتیم. و کار راه انداز زیرا  احتیاج به باز اندیشی و نقد ندارد احتیاج به کنار گذاشتن آنچه تصور می کنیم درست است ندارد احتیاج ندارد که آدم لحظه ای از خود بیرون بزند و دقیق تر به آنچه در حال وقوع است نگاه کند. و از همه مهم تر اینکه می توان به سرعت  با آنها تصمیم گرفت.

 اکنون به همان سؤال نخستین باز گردیم که در برابر یک معلول چه می  گفتیم که قبل از پاسخ به این سؤال باید از ماهیت آن معلول خبر داشته باشیم حال پرسش مهم این است که ما تبیین خود  از معلولین را از کجا آورده ایم؟ بله،  ما دغدغه عمل کردن داریم ولی بهتر است بدانیم که ارتباطی که ما با یک واقعیت خاص بر قرار می کنیم است که اولا جایگاه آن را تعین میبخشد  و ثانیا شکل دهندهی ماهیت آن است. مسأله این است که ما  آنچه را که می دانیم را بدیهی می شماریم و لذا در جست و جوی عمل کردن  برمی آییم.

 چه نسبت هایی می توان با یک واقعیت بر قرار کرد؟  اگر نسبت ما با آن نسبت یک پرسشگر باشد که به دنبال فهم معنایی است  که از هستی واقعیت مورد نظر خبر می دهد پیش از اینکه در اندیشه عمل کردن  باشیم باید  صبور بود  تا آنچه هست را به منصه ظهور بگذارد ولی وقتی می خواهیم کاری انجام دهیم  و رد شویم گویا که می دانیم با چه طرفیم

. گفتم آنچه ما از یک واقعیت می دانیم جایگاه آن را در تعامل ما با آن واقعیت مشخص می کند حال اگر آگاهی ما از دل واقعیت در نمیآمده باشد می تواند بسان  زندانی تنگ،  آن را در بر گیرد و ما به عنوان زندانبان شبانه روزی آن به مراقبت بنشینیم. معلولیت هم واقعیت کوچکیست در جهان پر از ابهام  می توانیم از هر منظری به او نگاه کنیم و با او تعامل کنیم ولی اگر دغدغه فهمیدن داریم و همچنین دغدغه اخلاقی عمل کردن،  چنین چیزی هرگز میسر نمی شود مگر در یک رابطه گفت و گو محور چگونه  می توان دعوی تأمل اخلاقی با معلولیت را کرد وقتی شکل یافته و توانی برای تبیین خود ندارد.

 درست است زندگی  معلولین بسیار اسف ناک و مشمئز کننده  و همراه با تلخ کامیست درست است ارزش زندگیشان مورد سؤال است. بله هیچ کس را تاب چنین زندگی  نیست و این واقعیت،   این هدیه  شوم را مدیون و مرهون دانایان کل  است که بیشتر عمل کنندگان خوبی هستند  تا اینکه شنوندگان راستین  باشند.کسانی  که به قدری نسبت به آگاهیشان مطمئن هستند  که اندیشهی درست عمل کردن را در سر می پرورانند. باید به آنها گفت  شمایی که روی قله های بلند تبیین های خود نشسته اید و هیچ کس و هیچ چیز نامأنوس با مفاهیم خودتان را به بارگاه خود راه نمی دهید  از قله هایتان پایین بخزید عینک هایتان را کناری بگذارید و گوش فرا دهید تا معلولیت   به عنوان  یک واقعیت پیش رو نشان دهد چه هست و چه می تواند باشد

نابینا:نمای نزدیک (دوستان صمیمی)

پرسپکتیو 2 (منظر)

در این بخش، دوستان صمیمی بینای  افراد نابینا، تجربه دوستی خود را در رابطه با دوستان نابینایشان در میان گذاشته اند.

نابینا از نگاه بینا

نویسنده:مهدی  حسینی

برای من زندگی یک نابینا یا بهتره بگم جهان یک نابینا از چشم یک بینا معنا پیدا می کنه. به این معنا که نابینا بنا به تفاوتش با اطرافیان، با موانع جهانی که مبتنی بر بینایی طراحی شده روبرو میشه. این قسمت به نظر من بیشترین قسمتیه که توجه آدما رو به خودش جلب می کنه. ساده ترین تفاوت رو مثلاً من به عنوان یک بینا تو راه رفتن یا مثلاً تو تحصیل می بینم اما دقیقاً نمی دونم اون چطور این حالت رو تجربه می کنه. در نتیجه من به تفاوت زندگی و موانع زندگی نابیناها تاکید نمی کنم چون میشه چشمامو ببندم و تصور کنم که احتمالاً با چه مسائلی روبرو خواهم شد. اما من چطور می تونم به این مساله نزدیک بشم ؟ می تونم از نگاه یک بینا این مساله رو بفهمم. چرا؟ چون نه جهان نابینایی رو درک می کنم و نه معمولاً دوستم که نابیناست در مورد این جهان با من صحبت می کنه و در نهایت من هم خیلی نمی پرسم. در نتیجه تنها راهی که می مونه واکنش آدم های بیناست که خودمم یکیشونم. درنتیجه من نابینایی رو از چشم یک بینا می فهمم. بنا به تجربه زیسته من آدم ها در نگاه اول به تفاوت های عملی زندگی نابینا و عدم لذت بردن این افراد توجه می کنن و در نتیجه این ناکامی ها اولین چیزیه که به ذهنشون می رسه. اینکه اگر من جای اون بودم چی می شد؟ در واقع اول به ارزش معنایی، لذت گرایانه و کارکردی بینایی توجه می کنن. حالا می تونیم فرض کنیم که آدم های بینا در مواجهه خودشون چه هیجانی یا حالتی رو تجربه می کنن و مبتنی به همین هیجان یا حالت، دست به چه عملی می زنن. این حالت میشه سنگ بنای ارتباطشون و بر اساس این سنگ بنا می تونیم نحوه واکنش افراد رو طبقه بندی کنیم. بعضی ها مضطرب می شن و فاصله می گیرن. یعنی چی؟ انگار نمی دونن با این آدم چطور برخورد کنن. در نتیجه با فاصله گرفتن از اضطرابشون کم می کنن. این اضطراب فقط ناشی از ندونستن نحوه برخورد نیست بلکه گاهی نمی خوان با نقص ها و بی عدالتی های موجود در جهان روبرو بشن. گویا در نگاهشون جهان خیلی شسته و رفته و درست درمونه. بعضیای دیگه خیلی تعجب می کنن و در نتیجه براشون سوال ایجاد میشه. مثلاً می پرسن این آدما چطوری دارن زندگی می کنن ؟  و بنا به تجربه من مثلاً سوال این میشه که چطور درس می خونن؟ و در نتیجه برای من جواب سوال هم در همین سطح باقی می مونه. یعنی چی؟ یعنی مثلاً من می بینم که همکلاسی یا دوست نابینام درسش خوبه. تعجب می کنم اولش، اما بعدش می فهمم که انگار خیلیم درس خوندن براش سخت نیست و در نتیجه موضعم نسبت به نابینایی مشخص میشه و معمولاً برام سوال نمیشه که شاید این دوستم که الان باهاش در ارتباطم ممکنه شرایطی داشته که موفقیت براش تسهیل شده ممکنه خیلی از نابینایان خیلی مشکل داشته باشن. در واقع تجربه زیسته من حد سوال و حد پاسخم رو مشخص می کنه

. عده دیگه نمایندگان الهی هستن. یعنی در مقابل این تفاوت خم به ابرو نمی یارن. چرا؟ چون فکر می کنن که خدا دنیای بی عیب و عادلانه ای رو خلق کرده و اگر خدا این فرد رو نابینا کرده رو در کنارش توانایی های دیگه ای هم اعطا کرده. خب نتیجش میشه اون دسته ای که از اصطلاح روشن دل استفاده می کنن. یعنی اگرچه دنیای بیرونشون تاریکه اما دنیای درونشون روشنه و اینجوری معادله نابینایی-بینایی حل میشه. من فکر می کنم عمل این افراد میشه گوش زد کردن توانایی های نابینا

. افراد دیگه ای هم از اصطلاح روشن دل استفاده می کنن اما نمایندگان الهی نیستن بلکه استعاره ای شاعرانه از نابینایی دارن. یعنی نابینا ره به جایی می بره که افراد بینا  ازش ناتوانه. یعنی نابینایی ارزشمند میشه و درنتیجه اگرچه نابینا رنج ناشی از نابینایی رو داره اما بواسطه روش ضمیری جهان زیباتری رو درک می کنه

. بعضیا احساس ترحم بهشون دست میده چرا چون فکر می کنن خودشون کیف می کنن اما نابینا کیف نمی کنه. واکنششونم میشه «آخه». انگار دارن با بچه ای روبرو میشن که مثلاً تا حالا تنقلات نخورده و در نتیجه به موازاتی که ترحم بیشتری رو احساس می کنن از سن طرف مقابل کم میشه. وقتی از بیرون نگاه می کنی انگار دارن با بچه حرف می زنن. تو حرکاتشونم میشه این رو دید. بعضیای دیگه ناراحت میشن و در نتیجه همدلی می کنن. سعی می کنن احساسای طرف مقابل رو بفهمن و بیشتر درک کنن. واسه همین ازشون سوال می پرسن، از مغزشون استفاده می کنند و حدس می زنن. و در نهایت برخی از آدما نگاه می کنن و وارد رابطه میشن. وقتی یه نابینا رو می بینن احساس خاصی بهشون دست نمیده انگار فرقی نیست. من می بینم، اون نمی بینه. انگار ندیدن  خیلی مهم نیست. کسی که می ترسه، از نابینا فاصله می گیره، کسی که تعجب  می کنه، اندیشه ورزی می کنه. کسی که نماینده الهیه، گوشزد می کنه. کسی که شاعرانه می بینه، انسان زدایی می کنه. کسی که ترحم می کنه، تحقیر می کنه. کسی که همدلی می کنه، کمک می کنه. کسی که نگاه می کنه و ارتباط برقرار می کنه، کسیه که به رسمیت می شناسه. حالا باز به همون جمله اولم برمی گردم. من نابینایی رو از چشم یک بینا می فهمم. به نظر من یک نابینا در دنیای ارتباطی خودش با آدم های کمی در ارتباطه که به رسمیت بشناسنش. این موضوعیه که من بهش توجه می کنم اما اینکه چه چیزی واقعاً برای یک فرد نابینا مهمه باید از خودش پرسید.

نابینا:نمای دور (دیگران)

پرسپکتیو 3 (منظر)

در این بخش، کسانی که با افراد نابینا رابطه نداشته اند تصور و درک خویش را از نابینا و نابینایی در میان گذاشته اند.

تصور و درک از نابینا و نابینایی:

نابینا از نگاه یک جغرافی خوان

نویسنده:فریده نجفی

 

از نگاه ترحمانه از دلسوزی متنفرم. نابینا که می بینم، اولین واکنشی که در من به وجود می آید، جان و حال دلم باهم گرفته می شود؛ به خودم که می آیم اگر تنها باشد سعی می کنم به او کمک کنم( خدایا دعایم کن که این کمک کردن به خاطر دلسوزی نباشد) و اگر هم همراه دارد یا بلد راه است کنار می روم و سعی در خالی کردن مسیر از مانع هستم. دوستم می‌گفت: لپتاپ  و دوربین و … من وسیله است، مالکش من نیستم، خداوند این نعمتها را داده دیگران هم استفاده کنند. پس بینایی ظاهری من هم وسیله هست، صاحبش من نیستم، بدون منتی باید کمک کنم. گویا پروردگار به تعداد انسانهای روی زمین چشم و دست و گوش و… آفریده است.

این مقدمه را گفتم تا وارد بحث نظام فضایی شوم که این روزها دغدغه من است. مسئله اصلی نظام فضایی است، کالبد بدون فضا معنی ندارد. در ادامه بیشتر توضیح می دهم. اتاق من کالبد و جسم است، این اتاق بدون «من» بی معنی است؛ وقتی می گویم فضای اتاق، منظورم من(با تمام تفکراتم) و فعالیتم در کنار اتاق می‌شود فضای اتاق. تفکرات و فعالیت من به این اتاق روح داده است. این روح انسانها است که راه می‌رود، با خدای خود با دیگران ارتباط برقرار می کند، زندگی می کند. چشم هم مانند دیگر اعضای بدن سیستم وار در اعتلای روح می کوشد. هر کدام از اعضای جسم چندبعدی هستند، چشم که نمی بیند، گوش تیز می‌شود، انگشتان دست چشم می‌شوند، مغز همیشه آنلاین است. همانگونه  که گاهی به جای گوش، دهان می‌شنود. با نبود بینایی چشم، سیستم روح و جسم انسان مختل نمی‌‌شود فقط کارها تقسیم می‌شود.

شاید تعجب کنید من معتقدم نبود امکانات بهترین سرمایه است. یک شب برق و اینترنت خوابگاه ساعت۱۰ شب قطع شد  و ما از روی اجبار  زودتر از شبهای قبل خوابیدیم و از روز بعد سحرخیز بودیم و من آن روز این نظریه را عنوان کردم!!! می خواهم این را بگویم گاهی اوقات به خاطر عمیق نگریستن نابینایان به قضایا، خوانده ها و نوشته‌هایشان به حال آنها غبطه می‌خورم و اینکه آنها گناه چشم را در پرونده خود ندارند.

پس خواجه عبدالله انصاری از سر زیبایی چیدن کلمات کنار هم نمی‌گوید که الهی به خاطر نداده هایت شکر.

حسن ختام، به قول حضرت  آقا:«هرکسی نقصی دارد» نقص او ظاهری است و نقص من باطنی.

۶ دیدگاه دربارهٔ «ویژه نامه (23مهر)بخش دهم»

سلام و عرض ادب

تامل و دقت میطلبه مطالعه سلسله پست های شما

واقعیت ابتدا گمان کردم جالب نیستند ولی واقعا عالی خیلی عالی
کاش در فواصل بلند تر مطرحشون کرده بودید و ای کاش موقعیت مباحثه و مشارکت بیشتر دوستان و شما فراهم میبود

درود دوست عزیز. برای اولین بار به این سلسله مطالب شما وارد شدم. مطالب ارزشمند و تأمل برانگیزی هستند. ضمن اینکه تشکر میکنم و قطعا دیگر پستهای شما را مطالعه خواهم کرد و چه بسا از آنها پیرینت بریل بگیرم تا با دقت بیشتری آنها را مطالعه کنم فقط این نکته را یادآور میشوم که بهتر است دانشجویان عزیز صرفا از دیدگاه و منظر علم و خرد به امور بنگرند. ادعاهایی از این دست که نابینایان نمایندگان خدا هستند و اینکه اگر خدا عضوی را بگیرد چیزهای دیگری را میدهد دارای جنبه ی علمی نیستند و بیشتر افکار و باورهای عوامانه هستند. خداوند آفریننده ی پدیده ها و برقرار کننده ی نظام علت و معلولیست او کسی را ناقص نمیآفریند. بار دیگر ضمن تشکر از شما باز خاطرنشان میکنم که علمی بگوییم و بیندیشیم و خود را درگیر باورهای غیر قابل اثبات نکنید. موفق باشید.پ

دیدگاهتان را بنویسید