خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

گفت و گوی خواندنی با مجری نابینای تلویزیون

سلام دوستان عزیزم. حالتون چطوره؟ امیدوارم پاییز زیبایی را توأم با خزان مشکلات آغاز کرده باشید و با ورود به زمستان برف شادی قرین لحظه های تان باشد.
دوستان پیشاپیش عید سعید قربان، این عید بزرگ مسلمانان رو خدمت شما تبریک عرض می کنم و آرزو دارم که روزی برسد که بتوانیم زنگار از دل بزداییم و خودخواهی ها خودپسندی های خویش را قربانی کنیم.
دوستان عذرخواهی مرا بابت تأخیر در ارسال پست پذیرا باشید. اما این رو بدونید که اولین کاری که هر روز انجام میدم سرکشی به محله خوبمون هست.
هم محله ای های عزیزم علت تأخیر من تألیف کتابی هست که انشا الله به زودی توسط انتشارات حقوقی مجد چاپ خواهد شد که به محض چاپ اون حتماً خبر مفصلش رو خدمتتون عرض خواهم کرد.
این بار قصد دارم یکی دیگر از موفقیت های همنوعان خودمونو به تصویر بکشم. طبق عادت روزانه برای مطالعه اخبار به سایت الف رفتم. در این سایت به مصاحبه ای با سرکار خانم مسیح علایی مجری نابینای برنامه نقطه های برجسته برخوردم که ضمن اینکه برای من جالب بود، تحسین منو نسبت به همت ایشان و اثبات حضور نابینایان در جامعه بر انگیخت و من رو بر اون داشت که این خبرو به شما دوستان عزیز نیز منتقل کنم، باشد که امید در دل ما همیشه زنده بماند.
دعوت می کنم این مصاحبه رو بخونید.
تا درودی دیگر به درود.

«مسیح علایی» اولین مجری رسانه ملی است که توانسته با وجود نابینایی اجرای یک برنامه تلویزیونی را برعهده بگیرد. آن هم برنامه ای در حوزه معلولان که خانم مجری خودش از جنس آنهاست.
تصور یک برنامه تلویزیونی با مجری نابینا که نمی تواند جای دوربین ها را تشخیص بدهد و به اشاره افراد پشت دوربین واکنش نشان دهد کمی عجیب به نظر می‌رسد. اما «پیام ابراهیم پور» تهیه کننده برنامه «نقطه های برجسته» و «سعید اشناب» مدیر سابق گروههای تلویزیونی شبکه افق این ریسک را پذیرفتند تا در برنامه ای که در حوزه معلولان است، این بار خود مجری نیز هم جنس آنها باشد. تا گپ و گفت مجری و مهمان واقعی تر شود.
به گزارش مهر به بهانه پخش برنامه «نقطه های برجسته» از شبکه افق و جسارت «مسیح علایی» برای اجرای این برنامه با او یک قرار مصاحبه گذاشتیم تا او برایمان از سختی های کار اجرا و زندگی شخصی و دنیای پرکارش تعریف کند. شاید برایتان جالب باشد اگر بدانید این برنامه در منزل شخصی خانم مجری تصویربرداری شده است. علایی بارها در حین ضبط برنامه برای مهمانانش چای دم کرده و شربت و شیرینی آماده کرده است. و به قول خودش همه چیز در این برنامه واقعی واقعی است.
نمی توانستم قبول کنم نابینا شدم
مسیح علایی متولد ۲۲ مهر سال ۵۷ در تهران است. پدرش یکی از همافران ارتش بود. بنابراین از دوم ابتدایی با خانواده اش به دزفول رفت و دوم و سوم ابتدایی را در این شهر به مدرسه رفت. کلاس سوم ابتدایی بود که پدرش در جمعه خونین حجاج در مکه به شهادت رسید تا از وجود پدر محروم شود و لحظه مصاحبه درست سالگرد دقیق این اتفاق است. بعد از آن به دلیل یک بیماری ژنتیکی در ۱۰ سالگی نور چشمانش رو به افول رفت و نابینا شد. بنابراین مجبور بود از چهارم ابتدایی برای ادامه تحصیل از مدرسه عادی به مدرسه نابینایان برود و خط بریل را یاد بگیرد: «من در مدت کوتاهی بخش عظیمی از بینایی ام را از دست دادم. همین که اسم نابینا روی من می خورد و باید مدرسه نابینایان می رفتم برایم بسیار وحشتناک بود. آن موقع ها اکثر شب‌ها زیر پتو گریه می کردم. وقتی به آن روزها فکر می کنم، می فهمم خیلی سخت با مشکلم کنار آمدم. یادم می آید مادرم سر کلاس کنارم می نشست تا به محیط جدید عادت کنم. خب من از یک مدرسه که هر کلاسش ۳۰ نفر دانش آموز داشت به مدرسه ای رفتم که هر کلاسش ۸ نفر بیشتر نبودند. اما خوشبختانه معلم های بسیار خوبی داشتم که خیلی خوب برخورد می کردند. مادرم هم به این موضوع به شکل یک موضوع حاد برخورد نکرد و اجازه می داد کارهایی که دوست دارم ،مثل بیرون رفتن با دوستانم ، انجام بدهم. اما دیگر دوستان نابینایم چنین اجازه هایی را نداشتند. همین عملکرد مادرم باعث شد که من نسبت به دوستانم مستقل تر باشم.»

دانشجوی ممتاز کارشناسی و معدل بالای ارشد
خانم مجری سال ۷۵ در رشته حقوق دانشگاه علامه طباطبایی قبول می شود و چهار سال بعد به عنوان دانشجوی ممتاز انتخاب می شود. اما بعد از پایان تحصیل در دوره کارشناسی به علت مشکلات ناشی از نابینایی ادامه تحصیل را رها می کند تا وارد بازار کار شود. «درس خواندن با شرایط ما خیلی سخت است. باید تمام کتاب‌ها را ضبط کنیم. مسیر رفت و آمد هم یکی دیگر از مشکلات است. بعد از آن بلافاصله وارد بازار کار شدم و از آن زمان تا الان یکی از کارمندان صدا و سیما هستم. در سیستم های ما نرم افزار مخصوص نابینایان نصب شده است. در استفاده از کامپیوتر هیچ مشکلی ندارم و همپای بقیه کار می کنم.» خانم علایی سال ۸۵ دوباره هوس درس خواندن می کند و کنکور کارشناسی ارشد می دهد و «تفسیر اثری» دانشگاه قرآن و حدیث قبول می شود. در نهایت هم دوره کارشناسی را با معدل ۱۹/۲۵ به پایان می رساند.
گفتند مجری باید خودش معلول باشد
وارد شدن به صدا و سیما و برخورد با بسیاری از تهیه کنندگان و برنامه سازان رسانه ملی همراه با ذوق شاعری و نویسندگی باعث شد تا پیشنهادات زیادی برای انجام کارهای مختلف سراغش بیاید اما علایی به جز چند مورد خاص که با حال و هوای شاعرانه خودش جور بوده از زیرشان در رفته است. تا اینکه پایش به نقطه های برجسته باز می شود: «من چون سررشته ای در شعرو نویسندگی داشتم و به ادبیات علاقه زیادی دارم بارها پیشنهاد اجرا در رادیو و برنامه های شعرخوانی و متونی ادبی داشتم. حتی چندین مورد روی استیج اجرا داشتم. اما خودم هیچ وقت اجرا در تلویزیون را قبول نمی کردم. اما تهیه کننده برنامه «نقطه های برجسته » اصرار داشت حالا که این برنامه در حوزه معلولان است حتما یک معلول اجرای آن را به عهده بگیرد. به همین خاطر اجرای این کار را به من پیشنهاد دادند. من ابتدا پیشنهاد آقای پیام ابراهیم پور را رد کردم اما بعد احساس کردم خودم می توانم به عنوان یک معلول با این کار به جامعه معلولان کشور کمک کنم. برای همین اجرای این برنامه را قبول کردم.»

بسیاری از مردم تصور عجیبی از معلولان دارند
خانم علایی از نحوه به تصویر کشیدن معلولان در رسانه ها ناراضی است و معتقد است رسانه ها تصویر درستی از معلولان ارائه نمی دهند و همین موضوع باعث سرخوردگی بسیاری از معلولان شده است: «در رسانه ها گاهی یک سری از معلولان با قابلیت های خیلی ویژه دعوت می کنند. مثلا نابینایی که با دست به هرچیزی رنگ آن را تشخیص بدهد. یا مثلا می گویند این نابینا از روی حرکت قدم‌ها می تواند بفهمد که آن آدم چه کسی است. این موضوع کار را برای معلولانی که مثل من قابلیت ویژه ای ندارند سخت می کند. یا اینکه یک معلول و یا نابینا را طوری نشان می دهند که معلولیتش تقاص گناه خودش و یا خانواده‌اش است. این موضوع را ۸۰ درصد مهمان های ما در نقطه های برجسته اشاره می کنند. برای همین ما در این برنامه سعی کردیم تصویر جدیدی از معلولان ارائه بدهیم. مثل اینکه معلول مثل یک انسان عادی زندگی می کند و حتی کارهای شخصی خودش را می تواند انجام بدهد و از خود و خدایش هم راضی است. گاهی اوقات هم جامعه فکر می کند معلول خیلی کارها نمی تواند انجام بدهد. مثلا دوستان خود من از برخی کارهای عادی من مثل میوه شستن، پذیرایی کردن تعجب می کنند. باور کنید این کارها خیلی عادی است. اما جوری با معلولان رفتار می شود که انگار کار عجیب و غریبی انجام داده اند. برای همین در این برنامه ما دنبال معلول های عجیب و غریب نگشتیم. معلولانی را آوردیم که مثل مردم عادی کارهای روزانه شان را انجام می دهند. مردم باید بدانند هرکاری که یک آدم عادی با حواس پنجگانه کامل انجام می دهد؛ یک معلول هم می تواند این کار را انجام دهد اما به روش خودش و این معلولین برایش محدودیت نیست. همه می توانند از پله های زندگی بالا بروند. اما یکی باید عصا دستش بگیرد. یکی باید از سطح شیب دار بالا برود و دیگری هم ممکن است عصای سفید لازم داشته باشد.»
فکر می کنند معلول نباید ازدواج کند
یکی از مشکلات معلولان از نظر خانم علایی ازدواج آنهاست و او دلیل این مشکل را همین تصورات غلط از معلولیت می داند: «همین الان وقتی از ازدواج یک فرد معلول صحبت می شود، می گویند: «وای مگه این خانم می تواند آشپزی کند و یا کارهای خانه را انجام دهد.» من دوست نابینایی داشتم که آقایی به او علاقه مند شده بود. با این حال در جلسه خواستگاری به خانم گفته بود من فکر می کنم روی دیوارها یک عالمه میخ بزنم. بعد به این میخ ها طناب وصل کنم. برای اینکه اگر خواستی از اتاق خواب به جایی بروی از طریق طناب بتوانی حرکت کنی. وقتی از نابینا تصویر یک ناتوان ارائه می دهیم همین می شود. عده زیادی از من می پرسند که کارهای خانه را همسرت انجام می دهد؟ وقتی می گویم خیر خودم انجام می دهم. تعجب می کنند. در نهایت ما در جایی کمک لازم داریم. مثلا خانه را جارو کنم یک قسمت کامل تمیز نشده باشد خب همسرم به من می گوید مثلا این قسمت یک مقدار آشغال مانده است. هیچ اشکالی ندارد.»

بحث به اینجا که می رسد از ازدواج خودش می پرسیم. خانم علایی می گوید «همسرم من را در محل کارم دید، خودش می گوید همانجا به من علاقه مند شد. اما ابتدا می ترسیدم. چون هیچوقت باور نمی کردم کسی من را برای ازدواج بپسندد که خودش سلامت جسمی کامل و موقعیت اجتماعی خوب داشته باشد. به خاطر اینکه تصور از یک معلول واقعا در اجتماع بد است. بسیاری هم معتقدند که معلولان باید فقط با کسی مثل خودشان ازدواج کنند. یا اصلا ازدواج نکنند. من دوستان نابینای زیادی دارم که با اینکه موقعیت های فرهنگی تحصیلی و اقتصادی خوبی دارند، همگی با مشکل ازدواج روبرو هستند.بنابراین ابتدا کمی می ترسیدم که این علاقه زود گذر باشد یا اینکه شاید خانواده اش مرا نپسندند و با من برخورد خوبی نداشته باشند. اما واقعا همسرم خانواده ای بسیار محترم و منطقی دارد و در طول این ۹ سال زندگی مشترک آنقدر بامن خوب برخورد کردند که من شاید چنین برخوردی را در خانواده خودم نبینم.»
همه اتفاقات در نقطه های برجسته واقعی است
مسیح علایی اولین مجری نابینای رسانه ملی است. شاید قدم بزرگ او در این راستا باعث باز شدن این مسیر برای معلولان در رسانه ملی شود و دیگر معلولان مهمانان همیشگی این رسانه نباشند و خودشان روزی میزبان شوند. اما علایی می گوید که قبل از نقطه های برجسته توقعش از اجرا کار راحتی بوده اما حالا معتقد است «اجرا» واقعا هنر است. «ابتدا فکر می کردم توفیق بیشتری در اجرا دارم. اما بعد از ضبط چند قسمت فهمیدم که اجرا واقعا هنر است. حتی بارها می گفتم وای من نمی توانم ادامه بدهم. حس می کنم هنر و جسارت من در اجرا کم است. چون من خیلی با آدمها رودربایستی دارم. برای اینکه خودم شخصیت حساسی هستم. مدام در طول برنامه می ترسیدم که اگر این سوال را بکنم، شاید مهمانم ناراحت شود. در برنامه ما طیق خواسته تهیه کننده هیچ هماهنگی با مهمان قبل از برنامه وجود نداشت و قرار بود همه چیز در حین برنامه اتفاق بیفتد. برنامه هم گپ و گفت دو معلول باهم است. در بیشتر دوستی هایی که داشتم من شروع کننده دوستی نبودم و همیشه طرف مقابل پیش قدم می شد. اما در این برنامه برعکس بود و چون من مجری و میزبان بودم باید من یخ میهمانم را آب می کردم. بنابراین گاهی حس می کنم خوب نبودم. بنابراین مطمئنم که اجرای این برنامه از عهده یک آدم عادی برنمی آمد و حتما باید یک معلول برای ایجاد یک درک متقابل برنامه را اجرا می کرد.»

علایی می گوید در این برنامه همه چیز طبیعی است و هیچ فیلمی درکار نیست و اگر چیزی روی زمین می افتد و یا اینکه در پذیرایی از مهمان دچار اشتباه می شود این اتفاقات در حین ضبط رخ داده است و هیچ برنامه از پیش تعیین شده ای وجود ندارد ، در این برنامه هیچ چیز فیلم نیست. لوکیشن این برنامه خانه و زندگی واقعی من است و همه اتفاقات در برنامه طبیعی است. اگر گاهی در پذیرایی از میهمان میوه از دستم می افتد و یا به جای چای معمولی، چای نعنایی دم می کنم همه اینها طبیعی است. ولی روزهای اول ضبط برای یکی از مهمانم شیرموز درست کردم. که وقتی خواستم لیوان را توی سینی بگذارم روی زمین ریخت. چون اوایل برنامه بود دوست نداشتم این درکار قرار بگیرد. ولی در خود برنامه شما می بینید که بارها من به اشیاء مختلف می خورم و آنها را می اندازم سریع مرتبشان می کنم گاهی اوقات هم نمی توانم این کار را انجام بدهم. تهیه کننده هم جز در موارد اضطراری کات نمی داد. مثلا یکبار یک میوه از سینی من افتاد. تهیه کننده کات نداد تا اینکه مهمان من میوه را دستم داد. تمام نقطه های برجسته زندگی عادی است و قرار است سبک زندگی با افراد معلول و نابینا را یاد بدهد. مثلا وقتی نابینا میوه تعارف می کند. شما اتو کشیده نباشید. قدری خم شوید و میوه را از روی ظرف بردارید.»
همسرم باید چشمهای مهربانی داشته باشد
وقتی از خانم علایی می پرسم که دلش برای چهره چه کسانی تنگ شده است و کنجکاو است چهره چه کسی را ببیند جواب های جالبی می دهد: «خیلی دلم برای دیدن چهره پدر و مادرم تنگ شده است. اما فکر می کنم اگر یک روز بینایی ام را به دست بیاورم سریع می پرم جلوی آینه تا چهره خودم را ببینم. چون دلم برای دیدن چهره خودم خیلی تنگ شده است. خیلی دوست دارم چهره همسرم را ببینم. نه اینکه ظاهرش برایم مهم باشد نه. همسرم اگر زشت ترین مرد جهان هم باشد برایم اهمیتی ندارد. ولی خب واقعا کنجکاوم چهره اش را بدانم. البته یک تصویر ذهنی از چهره اش دارم. اما حس می کنم حتما چشمهای مهربانی باید داشته باشد.»

وقتی از محدودیت های نابینایی می پرسم سریع می رود سراغ کتاب خواندن و اینکه چقدر دلش می خواهد کتاب بخواند. «خیلی دوست دارم کتاب بخوانم اما نمی توانم. به خصوص اینکه من عاشق شعر و ادبیات هستم. اما نمی توانم بخوانم. دیروز من در یک مراسم شب شعر شرکت کردم که به همه بچه ها یکی از کتاب‌های آقای قیصر امین پور را دادند. تا کتاب را دستم گرفتم حسابی به هم ریختم. چون با همه وجود احتیاج داشتم که کتاب را باز کنم و بخوانم اما نمی توانستم. اما واقعا خوب شعر خواندن یک هنر است. من که نمی توانم از روی کتاب شعر بخوانم اما خودم خیلی خوب شعر می خوانم. گاهی اوقات هم که از کسی می خواهم برایم شعری بخواند آنقدر بد می خوانند که می گویم کافیست ادامه نده! خودم شعرخوانی آقای صالح اعلا و صدرالدین شجره و آقای عبدالجبار کاکایی را خیلی دوست دارم.»
گاهی سر خدا غر می زنم!
خانم علایی کارمند است.و هر روز باید سر موقع محل کارش حاضر باشد. برای همین شیوه رفت و آمد ها برایمان سوال می شود: «من برای رفتن به محل کار سرویس دارم. اما اگر هم بخواهم جایی بروم با آژانس میروم. چون چندین بار زمین خوردم و پایم شکسته به خاطر همین ترجیح میدهم ایمن‌ تر رفتار کنم. البته گاهی هم سر خدا غر می زنم! بنده اگه سر خدا غر نزند چکار کند؟ همیشه همین را به خدا می گویم. سر نابینایی هم غر می زنم. اما گاهی هم خیلی حالم خوب است و کلی با خدا دوست هستم. اما زمانی که نابینایی باعث می شود نتوانم کاری انجام دهم سر خدا کلی غرغر می کنم. مثلا از یک بنده خدایی خواستم که کنار من در مسافرتی باشد که حتی هزینه اش را پرداخت کردم. اما بعدها آن بنده خدا سرم منت گذاشت که منم وقتم را برای تو گذاشتم با اینکه تو هزینه اش را دادی اما این وقت برای من ارزشمندتر بود. یک بار هم نامه اشتغال به تحصیل از دانشگاه می خواستم که قرار شد یکی از دوستانم برود. بی دقتی که در وارد کردن معدل من داشت باعث شد که کارم انجام نشود.»

من عاشق رنگ ها هستم!
اگر در برنامه نقطه های برجسته به پوشش خانم مجری دقت داشته باشید، متوجه هماهنگی رنگ ها و استفاده از روسری های مختلف خانم مجری می شوید. برای همین از او درباره این انتخاب رنگ ها می پرسیم: «من عاشق رنگ ها هستم. هر موقع هم که به خرید می روم به همراهم می گویم که این بار چه رنگی را می خواهم بخرم. یعنی من رنگ را انتخاب می کنم و همراهم طرح روسری ها را انتخاب می کند. جا لباسی هایم را طبقه بندی کرده ام و روسری هایم را به تفکیک رنگ آنجا قرار می دهم. مثلا طبقه اول برای روسری هایی است که رنگشان به سفید نزدیک است. طبقه دوم به رنگ آبی و سرمه ای. طبقه سوم به رنگ های گرم و زرد و نارنجی نزدیک است و همینطور رنگ ها را به ترتیب مرتب چیده ام و کنارشان هم رنگ غالب را با خط بریل مشخص کرده ام که هرکدام چه رنگی است.»

۲۳ دیدگاه دربارهٔ «گفت و گوی خواندنی با مجری نابینای تلویزیون»

وای بسیار زیبا بود. واقعا لذت بردم. حسابی عجله دارم. دیرم شده اما نتوانستم از خواندن این مصاحبه شور انگیز دست بردارم. حیف میشد اگر احساسم را همین حالا نمینوشتم. واقعا عالی بود. احساس میکنم حال دلم امروز با خواندن این مصاحبه بسیار خوب است و به قول شاملو تنور دلم گرم. باز هم سپاس.

سلام
ممنون از این پست عالی بود
ایشون خیلی خوب با زندگی کنار اومدن و این خیلی مهمه
برای موفق بودن باید قدمهایی رو برداشت که ایشون به خوبی از عهده ی این کار بر اومدن
بهشون تبریک میگم
و مجددا از شما به خاطر حسن انتخاب این پست تشکر میکنم
موفق باشید

سلام به جناب علیوردیلو، دوست عزیزم.
بسیار کار خوبی کردی که این گزارش خوبو اینجا و تو این محل به اشتراک گذاشتی، خود من و احتمالا فکر کنم خیلی از هممحلیها از وجود چنین برنامه با این مجری محترمش مطلع نبودیم. و جالب که تو روزهایی که منو دوستانم داریم به شدت تلاش میکنیم که واسه برنامه هایی نظیر امید نشاط زندگی و زندگی ادامه داره تو رادیو تلاش میکنیم، دوستان ما به موفقیتهای بزرگتری رسیدند که باید هممون به این تلاشها و افتخارات احترام بذاریم.
اما حیف که خود ما از وجود چنین برنامه هایی بی اطلاعیم و دائم بهونه میگیریم که چرا رسانه برای معلولان برنامه سازی نمیکنه و به این قشر توجهی نداره.
من و شاید خیلیا مثل من شاید فکر میکنیم که اگه خود ما در رأس کار نباشیم انگار کاری انجام نشده و مواقعی که همنوعانمون به جای ما به موفقیت رسیدند این موفقیتها رو به شمار نمیاریم.
بگذریم! یه کم خواستم درد دل کنم و قصد جسارت به کسی رو نداشتم.
اما: من با شبکه ی افق تماس گرفتم و انشالا هم با تهیه کننده ی برنامه و هم با خانوم علایی ارتباط برقرار خواهم کرد تا از حرکت خوب و مثبتشون تقدیر کنم و بعد از این هم انشالا این برنامه ها رو سعی میکنم با هماهنگی و برنامه ریزی مثل برنامه های خودمون وارد محل خواهیم کرد.
ببخشید که صحبتام به درازا کشید و باز هم از شما دوست خوب بابت انتشار این مطلب تشکر و قدردانی میکنم.

سلام اشکان عزیز. برای من مایه افتخاره که همنوعانم بتونن به چنین موفقیت های درخوری دست پیدا کنن. متأسفانه عدم انسجامی که توی تشکیلات و ساختارهای ما وجود داره اطلاع رسانی رو هم تحت تأثیر قرار میده و ما نمیدونیم برنامه های مخصوص ما کی و کجا پخش میشن. ممنونم که با شبکه افق ارتباط گرفتید و بسی جای خوشحالی خواهد بود که بتونی با خانم علایی یک مصاحبه اختصاصی برای محله تهیه کنی. انشا الله موفقیت های دوستان روز به روز بیشتر بشه.

سلام علیرضا.
اولین مجری و بازیگر صدا و سیما که نابینا بوده استاد حیدر ثارمی نام داشتن که هم مجری زبردستی بودن و هم بازیگر و کارگردانی نمایشهای رادیویی مانند قصه ی شب رو بر عهده داشتن.
البته اون زمان تلویزیون خیلی جایگاهی بین مردم نداشت که ببینیم آیا در برنامه های تلویزیونی هم ایشون موفق بودن یا نه، که احتمالا باید فرد موفقی میبودن.
یاد آقای ثارمی گرامی.
امیدوارم که دوستان خودمون مانند، اشکان، امیر، شهروز، امیر حسین و فرشاد هم که دستی بر آتش در رسانه ی ملی دارن هم باز هم بتونن مثل گذشته بدرخشن و همکارای خوبی برای خانم علایی و دوستان دیگه ی ما بشن.

سلام علیرضا.
ممنون.
هر چند خبرنگار در جایی که میگه اولین مجری نابینای صدا و سیما، اشتباه کرده.
اما در کل عااالی بود.
یه چیز بگم.
دلم برای چهره پدر و مادرم تنگ شده.
در کل امروز حس عجیبی دارم و همش یاد اولین روز مدرسه میفتم.
مدرسه دکتر خزائلی که البته این روز ها دیگه خبری از شکوه گذشته نیست و تبدیل به ویرانه شده.
بازم مرسی علیرضا برای اشتراک این مطلب.

سلام.
خب اول از علیرضای عزیز تشکر میکنم.
مصاحبه ی خوبی بود و من هم به خانم علایی تبریک میگم.
فقط اگر این کامنت رو روزی خوندن بهشون توصیه میکنم که سعی کنن در رفت و آمد مستقل بشن چرا که چندان آژانسی بودن هم از نظر اقتصادی به صرفه نیست و هم به هر حال بهتره که ایشون مثل داخل خونه که مستقل هستن، بتونن خارج از خونه هم مستقل باشن.
مرسی بابت پست.

سلام
ممنون بابت این پست زیبا. و بیشتر تشکر از خانم علایی که یه تصویر واقعی از خودشون و زندگیشون ارائه دادن. من یکی همیشه با این مسأله که شخص رو فوق العاده میبینن تا دربارش حرف بزنن مشکل داشته و دارم همیشه دلم میخواست و میخواد موفقیت رو با افراد عادی ببینم نه این که استعداد خاص یکی رو که من ندارم مایه حسرت قرار بدم که هیچ وقت نتونم بهش نزدیک هم بشم چه برسه به رسیدن به این امر.
شرایط واقعی و وضعیت عادی که شخص با اون زندگی میکنه تصویر کردنش مثل حرفهایی هست که از دل بر میاد که لاجرم بر دل میشینه.
موفق و سربلند و پیروز باشید.

دیدگاهتان را بنویسید