خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

تاریخ هنر ایران و جهان – جلسه ی سوم:

حالا، حالا، دیمبل دیشدن، دیمبل دیشدن.

جونی جونُم یار جوُنم ، بیا دردت به جونُم، شب مهتاب سی تو آواز میخونُم.

دیری دیری ری ری ری، حالا ، حالا، آآآآآآآآ.

خب بسه، خانوما حجاباتونا رعایت کنید، آقایونم بیایید جلو بشینید حواسم بهتون باشه.

خب بحث چی بود؟ به کجا رسیدیم جلسه قبل؟ کی بلده؟ خب خدا را شکر که ما داشتیم گِل لقد میکردیم دو جلسه، خخخخخخخخ، باشه.

از دوره ی پارینه سنگی شروع کردیم و قرار بود به جایی برسیم که نرسیدیم آخرش، هنوز اول راهیم و فکرم نمیکنم با این همت کج و کوله ی من و عمر کوتاهی که دوستان برام در نظر گرفتن بتونیم به دوره ی معاصر برسیم، داشتم فک میکردم که چه کنم؟ بیام سر عیلامیها؟؟ یا از هخامنشیان بگم؟ یا از اقوام اولیه ی ساکن فلات ایران؟ همین طور ذهنم قاراشمیش میرف که دیدم بهتره یه جلسه ای رو پرانتز باز کنیم و راجع به صفات مشترک اقوام نخستین یا اولیه هم با هم به صحبت بشینیم، شاید به نظرتون خیلی عجیب بیاد ولی هنر اقوام بَدَوی تأثیر خیلی زیادی روی هنر مدرن گذاشته.

بزارید راحت حرف بزنیم و کلاسمون را ریلکس برگزار کنیم.

پاشید، پاشید بریم بیرون بشینیم زیر سایه ی گنبد مسجد شاه اصفهان، اونجا صفاش بیشتره! بچا مسیرتون خورد اومدین اصفان نرید فقط میدون نقش جهان و چل ستون و سی و سه پل، برید جاهایی که هیشکی ندیده و نمیره، یکی از این جاها کوچه پس کوچه های پشت میدون نقش جهانه،خیلی صفا دارن خداییش! پل خواجو خوبه، ولی پل چوبی یه چیز دیگه س! عالی قاپو قشنگه ولی بازار مس گرا حال دیگه ای داره! خصوصاً برای شما دوستان نابینا که میتونید اونجا صنایع دستی اصفهان رو لمس کنید از نزدیک.

خب پیام بازرگانی بسه بریم سر تاریخ هنر ایران و جهان.

 

خب رفقا، اقوام بدوی یک سری صفات مشترک دارند همه شون از دم، که یه چن تاییشا براتون اینجا ردیف میکنم.

1-شیء مقدس: تقریباً همه ی ادیان ابتدایی و بهتره بگیم آیینهای ابتدایی یک حس احترامی داشتند به یک مکان  یا شیء مخصوص، اونها اعتقاد داشتند که این شی یا مکان یک نیروی فوق طبیعی داره، یه قدرت، یه منشأ خیر یا برکت یا حتی شر ،خب در ایران عزیز ما احترام به آب، گندم، نان، و خورشید بخاطر اعتقاد به ایزد بانوی آب جایگاه ویژه ای داشته.

2- احترام به مانا: مانا یعنی نیروی حیاتی دینامیزم، این اعتقاد بیشتر مال هندوها و مراکشیها و آفریقاست، اینها معتقدند که یک قدرت نامعلومی در یک شیء موجوده که شبیه یه نیروی مافوق طبیعیه، که به وسیله ی اشخاص مشخص و معینی اون نیرو در وجود اشیاء زنده و متحرک ظاهر میشه و دارای این خاصیته که میشه اون را از اشیاء جامد به افراد جاندار منتقلش کرد،

3- سِحر و جادو جمبل: سِحر به کارای عجیب و غریبی گفته میشده که آدمیزاد میتونسته با دمیدن و تکرار بعضی کلمات یا انجام بعضی کارا، قوای فوق العاده عظیم جهان رو به نفع خودش قبضه کنه، مثل شِمنیزم که یکی از طریقه های سِحره و مقصود از اون تصرف در قوای روحی و غیبی جهانه که به معنی جادو پزشک و حکیم و جن گیره، یا خدااااااااا، خخخخخخخخخ.

خب بزارید از کتاب جان بایر ناس یه مثال خوب از شمنیزم برادون بیارم: «جادو پزشکِ یکی از قبایلِ سرخپوستِ آمریکا، به نام قبیله ی سیه پا، وقتی این هنر را در مورد یک بیمار معمول میداشت، خود را به مضحکترین پوششی که به ذهن میگنجد در آورده بود: نیم تنه ای از پوست خرس زرد پوشیده که پوست سر آن به عنوان ماسکی چهره ی جادوگر را فرا گرفته بود. بر روی آن نیز پوست انواع درندگان را به خود آویخته بود تا مظهری از یک جادوگر قبیله ای وحشی را جلوه گر کند. علاوه بر این، پوست افعی و وزغ و موش صحرایی و صدف حلزون و منقار و دُمهای انواع پرندگان و سُمهای گوزن و بزکوهی و بال و یال و دُم و شاخ و سُم هر پرنده و چرنده و خزنده و شنا کننده ای را زیب پیکر کرده بود. آنگاه عصای جادوگری به دست، با نعره های ناموزون و جست و خیزهای عجیب و رَماننده و خُرناسهای ترسناک و غرشهای مَهیب و دندان قُروچه های خرس آسا بر روح شریر نهیب میزد که بدن بیمار را ترک کند،» جان بایر ناس. تاریخ جامع ادیان. ترجمه علی اصغر حکمت. ص 16

4- تابو: شخص رئیس گروه یا شیخ و بزرگ قبیله تا وقتی که قدرت را در دست داشت، غالباً تابو به حساب میومد، و ملت اعتقاد داشتند که یک نیروی غیبی و فوق بشری داره که دست زدن به بدن، لباس یا اسباب وسیله هاش یا حتی جای پاش

خطرناک بوده و اگر کسی چنین گناهی میکرده جونش در معرض خطر بوده و باید با عمل خاصی اون رو جبران میکرده، یه جورایی کفاره باید پس میداده مادر مُرده، تابو فقط منحصر به رییس قبیله نبوده، سربازها قبل از نبرد یا بعد از نبرد، شکارچیها و ماهیگیرا و جسد میت و یا لمس کردن آدمکشها و قاتلا و مادر طفل شیر خوار و یه عالمه مورد دیگه که من الان یادم نیس، همه تابو حساب میشده، میدونم که حواستون هست که الانم خیلی از این تابوها توی زندگیای ما انسانهای پست مدرن وجود داره.

5- آداب تصفیه و تطهیر: اگر کسی بر خلاف قاعده و قانون، رسم تابو رو میشکسته آلوده و نجس میشده، یه جورایی تولد، مرگ، خون ریختن، به قول دوستان جنازه کردن و خونین و مالین شدن و تماس با اشخاص تابو همه موجب نجاست و پلیدی میشدند، حالا چیکار بایس میکردن؟ باید یک سری عملیاتی رو انجام میدادن تا اون روان پلید که وارد بدن یارو یا یه مکان خاص شده بوده خارج شه، خب در اقوام مختلف این قضیه فرق میکرده، مثلاً: روزه میگرفتند، مو میتراشیدند، ناخن میگرفتند، خودشون رو روی خاک مینداختن یا جلوی دود وایمیسادن و ورد میخوندن یا از بین آتیش میدویدند یا بالاخره بعضیاشون به عقلشون میرسیده که خودشونا بشورن، خخخخخخخخ، البته با خون،خخخخخ، یا اینکه یک بخشی از بدنشون رو زخم میکردند تا خونشون جاری بشه و روح پلید ازشون خارج شه.

خسته شدم یه چار پنج تا دیگه ام موند که میذارم برا جلسه بعد.

راستی یکی از هنرهای اصیل ایرانی هم که بسیار بهش پایبندیم از دیر باز تا کنون طَرَب و الکی خوش بودنه، که کلاً دوسش میداریم همه جوره، خخخخخخخ.

حالا حالا:

جونی جونُم یار جونُم ، بیا دردت به جونُم

شب مهتاب لب دریا سی تو آواز میخونُم

حالا، حالا، دیمبل دیشدن، دیمبل دیشدن، دیمبل دیشدن، دیمبل دیشدن،

اووووووه.

توی شرجی، توی گرما، ما میرُم کنار دریا.

منتظر به رات میشینُم تا قیامت حالا حالا.

وای و واویلا به روزُم، باز به دریا چش میدوزُم.

بقیه ی این شعر کلاسیک رو هم برای تکلیف جلسه بعد بجورید بیارید سر کلاس، تایپ شده بیارید، سؤالی داشتید ساعت مشاوره بیایید دفترم.

خوش باشید دوستان.

راستی برای مطالعه بیشتر میتونید به همون کتاب تاریخ جامع ادیان مراجعه نمایید، کتاب خوبیه، اگر گویا نشده بگید تا بگیم گویاش کنن خب، ای بابا.

راسی یه چیز دیگه ام هس که باید بابتش عذرخواهی کنم، بنده ی سرا پا عذر و تقصیر قرار بود روز جهانی عصای سفید نمایشگاهی داشته باشم برای دوستان نابینا، خب راسیاتش من تابستون اوضاع جسمی و روحیم یه هو بهم ریخت و هنوزم بهم ریخته س، از سی تا تابلو فقط شونزده تا تابلو آماده شد و من حسابی شرمنده ی دوستان شدم، این نمایشگا دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره، نمیدونم کی برگزارش میکنم، راسیاتش گفتم دیگه پیش پیش حرفی نزنم بهتره، پس همچنان توکل بخدا سیر میکنیم ببینیم چی پیش میاد؛ شماهام بیکار نشینید برای جسم و روح این بدبخ دعا کنید بلکه شفا بیگیره.

دیگه خدافسدون.

۵۰ دیدگاه دربارهٔ «تاریخ هنر ایران و جهان – جلسه ی سوم:»

سلام استاد! لذت بردم، خیلی کلاس خوبی بود، با دادار دودور اول و آخر کلاسم خیلی حال کردم، راستی می دونستی نمایندۀ اون قشر الکی خوشی که گفتی علی بیغمه، دارم فکر می کنم که چرا برای سمبل سازی گفتن علی بیغم نگفتن حسن بیغم یا معصوم بیغم یا مرتضی بیغم، کی می دونه؟ خدا عالمه شاید بعدا گفتن. بای.

عرض ادب جناب نخست وزیر…
آره ها…بعدشم کوچه علی چپم داریم… حالا چرا کوچه معصوم چپ نداریم آیا؟ این خودش میتونه موضوع یه مقاله علمی پژوهشی باشه…باید روش کار کنم… خخخخخ..
سپاسگزارم…خوش اومدید…صفا آوردید… خدا به همراتون… شام میموندید خب؟ یه چی میخوردیم دور هم…

خانم کاظمیان شوما سروری…سالاری…عزیز دل منی… قربونتون برم، آخه تو شب نشینی مگه صدا به صدا میرسه؟ من در دنیای حقیقی فداتون میشم…ول کن دنیای مجازی رو… جنازه ام بد نیس که… باید بتونی باش ارتباط برقرار کنی… خخخخخخخخخ
فردا قرارمون یادت نره….دوسِت دارم یادت نره…

سلام و درود بر ادیب مرد محله… خوبید؟ خوشید؟ چشمه ی جوشان فصاحت و بلاغتتون همیشه جوشان باد…
راستی من اهل کنایه و طعنه نیستما… کلاً راحت میحرفم و اهل ادب رو هم بسیاااااار دوست میدارم… امیدوارم از ما و دوستان ما ناراحت و رنجیده خاطر نباشید…
خوش باشید و سلامت…

س رهگذر….
اول بگم که من صبح زود پستت رو خوندم ولی چون خانومم گفت بریم باید سور و سات فردا رو آماده کنیم رفتم (فردا میریم قرمه خوری)ما رو گول زدن فعلا مادر خرج هستیم!!!!!….
برجابند یا ورجاوند,فروهر,گذشتن سیاوش از آتش مثالهای خوبی بودن اگه میزدی تنگ اینا ….
میگم خیلی خوشحالم که خوشحالی…..
میگم چشاتو ببند و فکر کن الان ده سال بعد هست تو به بچه ات این پستا رو نشون میدی با شوهرت فکر میکنی راجع به آهنگات چی بهت میگن(البته فکر نکنی میگم بده)…
میگم من که حال ندارم ادامه شعر رو بذارم ولی اگه میخوای لینک آهنگ لیلا رو بذارم واست !اون بهتر میخونه از این ماهور ما….
راستی پستت هم مثل همیشه عالی بود….
راستی خاطراتی هم که میذاری میخونم ولی تا میام نظر بذارم چند روزی میگذره و میره اون ته مه ها ,میگم دیگه شاید نبینیشون….

قاطی پاتی جوابدونا میدم تا یوخده اذیت شید…خخخخخخ
هر وق دوس داشتید جواب بدین…من همیشه سر میزنم به پستام…خدا را شکر که این جلسه رو دوس میداشتید…
آهنگ لیلا الان تو سرم داره هوار هوار میزنه دادا… خاستم شما پیرمردای محله تجدید خاطره بکنید…خخخخخخخ….
ده سال دیگه من هنوز رهگذر خالی یم و شوهر نکردم…چون اهل شوهر موهر نیستم…کلاً آزادم… رهااااای رهااااااااا… حالا کو تا ده سال دیگه؟ اوووووووووووووووو….
منم خیلی خوشحالم که شما از خوشحالی من خوشحالید که من خوشحالم…
دیگه چی مونده؟
آهان… خب داداش شما خودت بزن تنگش…قرار نیس که من متکلم وحده باشم که… خب شمام مشارکت کنید…هر جا میبینید نیاز به تکمله داره بزنید پیوست را…آزادید…آزاد…
و کلام آخر اینکه: ای ساده مرد…مادر خرج شدین؟ باید یه جلسه اختصاصی واس شوما تهرونیا کلاسهای اقتصاد بذارم…خخخخخخ…با لهجه ی شیرین اصفانی…خخخخخ

سلام بر عمه ی فقیدم .جنت مکان .خلد آشیان ..رهگذر عزییییییییز ..
هعی داغ عمه خیییییییییلی سختهه خیلیییییییییییییییییییییی
..کمرم شیکست زیر بار این غم جان فرساعععععععععععع.چرا رفتی چرا …هعی
انقد دیشب گفتی برو مشق بنویس الان دارم میمشقم خخخخخ.
عمه جان ..جای تو در قلب ما خواهد بود …
هعی راسی تشییع پیکرت در هتل عباسی چطور بود ..
در خور شان بزرگ خاندان بود آیاااااااااااااا ؟؟؟؟
خدافظ ..

هعععععیییی…. عمه…
من هر چی فکر میکنم میبینم آخرش باید تو رو تو روغن داغ سُرخت کنم با گوجه و فلفل دلمه ای و یوخده نخود فرنگی و زرد چوبه یادت نره… فلفل هم به میزان لازم… هععععییییی… اگه یه قاشق آبلیموام بزنم بت واس سرماخوردگی خوبی… میشه بجاش دو عدد پیاز را در یک قابلمه ی دیگر تفت داده و منتظر بمانید که برنجها خیس بخورند…
هعععععییییی…عمه…جدی جدی جنازه ام از خستگی… لهیده و پهیده ام…

وای چه ویرایشگر سریعییییییییییییییی
..اگه خانم هسی که ممنون ..
ولی اگه آقایی باس بگم …عاااااااااااااااااااااااشقتم …عشقم …ماه جون …مرسیییییییییییییییییی ..واقعا فک نمیکردم ایییییییییییین همه سریع باشی …ایول …دیگه رفتم به جون عمه جونم …خدافظ

درود
اینایی که گفتی کاملا درسته من دوتا دیگه میگم که تکمیل بشه
۱‏ توتم پرستی یا همون مقدس دونستن بعضی از حیوانات
برای مثال احترام خاصی که هندیا واسه گاو قائلن
یا پایتخت سوئیس برن که به معنای خرس هست
۲‏ فتیش پرستی یا اعتقاد به اشیا برای مثال گردنبندی که واسه محافظت از پیامبر در کودکیش به گردنش انداختن
۳ آنیمیسم یا جانگرایی که همه عناصر طبیعت رو دارای روح میدونستن
ایبابا سه تا شد که به هر حال ‏
سپاس

آفرین بر عرفان خان…باریک الله…درد و بلات بخوره تو سر پرواز مبصر چار ساله ی کلاس…خخخخخ…
درست فرمودید…خوبه که اگر توی نوشته هام کمی و کاستی یی میبینید توی کامنتها تصحیح یا کاملش کنید…سپاسگزارم…
راستی توجه کردی که همین الانم ماها توتم داریم؟ من که دارم شماها رو نمیدونم…
همه ی این مواردی که تو گفتی و من گفتم و یه چند تاشم بعد میگم به صورتهای مختلفی هنوز توی زندگیهامون جریان دارند…دست خودمون نیس…این ناخودآگاه تاریخی ماست که هدایت گرمونه توی این موارد… کاش فرصتی بشه راجع به ناخودآگاه تاریخیمونم حرف بزنیم… که نمادهای گذشته الان چه نمودهایی توی زندگیهامون داره… مثل آب…آینه…بُز… نون…صلیب… خیمه…گنبد…گلدسته… و خیلی چیزای دیگه که همه ریشه در یک فرهنگ چندین هزار ساله داره…
مرسی عرفان…

رها باید بخونه رهاااااا باید بخونه .

ما درس گوش نمیکنیم . ما خسته ایم به تفریح نیاز داریم خخخخ

بخون دیگه

من برم تا بیام آماده کن چی بخونی .

ای دل تو خریداری نداری
افسون شدیو یاری نداری
نفرین به تو ای دل دل عاشق
این ترانه ی سال ۷۰ بوده خخخخ فک کنم بیشتر بچه ها بلد نباشن .
نوجوونی کجایی که یادت به خیر

حیف بلد نیستم لینک بذارم وگرنه میذاشتمش واست…
دل ای دل…دل ای دل…دل ای دل دل دل ای دل…
دل ای دل…دل ای دل…دل ای دل دل دل ای دل…
ای دل تو خریداری نداری
افسون شدی و یاری نداری
نفرین به تو ای دل دل غافل
تو که گرمی بازاری نداری
دل ای دل…دل ای دل…دل ای دل دل دل ای دل…
دل ای دل…دل ای دل…دل ای دل دل دل ای دل…
عشق مثل کبوتر میاد یا روز رو بامت
تن میده به دامت میشه اسیر و رامت
روزی صد هزار بار زنده میشی میمیری
با گوشه ی چشمی دوباره جون میگیری
دل ای دل…دل ای دل…دل ای دل دل دل ای دل…
دل ای دل…دل ای دل…دل ای دل دل دل ای دل…
دیگه چیزی میل نداری آق داداش؟

پرواز …آره خب…تو کله ی من که یه نخود مغز هس که فقط میتونه بهم بگه پاشو…بیشین…بخور…بخواب….بیمیر…
بیشتر از این ازش برنمیاد که… کلاً پوکه…هععععی….پرواز من وقتی سَرَما کج میکنم این نخوده قِل قِل میخوره میفته اینور…بهد دوباره قِل قِل میره اون ور… نیمکره چپ و راستم گل کوچیک بازی میکنن اون بالا…
این جلسه از کتاب تاریخ جامع ادیان نوشته جان بایر ناس استفاده نمودم… جلسات پیشم که کلاً تخصصمه…یعنی هنر بود دیگه… نمیدونم از کوجاها ریختن تو کله م…این چن سال انباشته شدن… ولی میشه کتاب معرفی کرد براش… البته چن تا کتاب میشه… که اصلیاش: هنر در گذر زمان از هلن گاردنره… و یکیشم تاریخ هنر گامبریجه… و تاریخ هنرای ایران…

سلام رهگذر.
ممنونم از پستت. جالب بود.
جونی جونم یار جونم بیا دردت به جونم
کلاغ دم سیاه غار غارو سر کن
دلبر شیرین مهربون یارررم، ، خوشگل ترین نده آزاررررم
حالا میکروفن را دادم دست رهگذر تا بقیه اش را بخونه
دیری دیری دیدیری دیدیر ، دیری دیری دیدیری دیدیر، دیری دیری دیدیری دیدیر، دیری دیری دیدیری دیدیر، دیری دیری دیدیری دیدیر
خخخ خخخ خخخ

میبینم که کم کم استعدادهای نهفته و بالقوه داره بالفعل میشه…آفرین بر تو داش وحید…امشب توی شب نشینی هم که یک سری دیگه از استعدادهات رو کشف کردیم… یه کم تلاش کنی میتونی تو آزمون ورودی گروهک تروریستی تکثیری پ ه گ پذرفته بشی…
نازنینم بشینه سر منابع و تشتای آزمون و قبول شه اسممونا باید بذاریم: گروهک تروریستی تکفیری پ کاف گاف لام میم نون واو ه ی…
خوش باشی و سلامت…

با کمپرسی بش برسم؟ مگه بُزم که پشت کمپرسی باشم؟ خخخخخخخخخ…
فک کنم باید یه کم یواشتر برم تا اون بمن برسه… هان؟ شایدم تند بدوم که اص نرسه…
چه خوبه آدم همیشه پری کنارش باشه…به هر کجا میرسه رهگذر اونجا باشه…آره آره والله خوبه… لطف و صفا مهمونه بهر دل صابخونه…خخخخخخ…
من کلاً حالم بده…برم بخوابم تا بیشتر از این لایه های پنهان شخصیت قاراشمیشمو هویدا نکردم… شب خوش…

س رهگذر…..
چرا تو میخوای منو اذیت کنی!!!!…
من تهرونی نیستم…خانومم هست….
این لینک دانلود آهنگ دل ای دل که میخونده…
شاید باورت نشه من دیروز داشتم از فول آلبوم لیلا آس هاشو جدا میکردم واسه فلش تو ماشین…..الان تو فلش ما شهرام شبپره,شهره,لیلا,فطانه,شراره,سپیده,و سرور بزرگ بانو هایده هست…همه رو قاطی کردم بعضی ها رو حذف و….ولی فقط از هایده هیچی نحذفیدم….
راستی اینقدر پیرم نیستم دهه شصتی هستم….
آها من از شما اصفهونی ها اصفهونی ترم فکر کردی کسی میتونه تو اقتصاد به من کلک بزنه شریکای فردامون مامان بابام و خواهرم هستند….

دستتون درد نکنه آقای جواد دهه شصتی… مرسی… قبل از انتشار توی کامنت دونی دیدم کامنتتون رو و از همون جا آهنگ رو دانلود کردم… و تمام مدت شب نشینی توی گوشم بود آهنگ…خیلی قشنگ و خاطره انگیز بود… مرسی… به مدد این آهنگ تونستم بیدار بمونم تا حالا…خیلی خوابم میاد…خخخخخخ
خب اگر شرکاتون خانوادتون هستند که باید مهمونشون کنید دیگه…چون آبجی عزیزه و مادرعزیزتر… بابام که تاج سره… خوش بگذره بهتون…جای ما رو خالی کنید…

سلام بر خانم رهگذر مطالب ارزش مند تان را خواندم به قول کلاس بالاها که من جزو شان نیستم بسیار مشعوف شدم به خصوص که در بعضی از موارد مطالب تاریخی با مباحث علوم اجتماعی شباهت پیدا میکند منتظر ادامه دروس هستم موفق باشید…

اتفاقاً کلاس بالاها همیشه خودشون رو از جمع جدا میکنند و گوشه ی مجلس میشینن… خخخخخخخ…خود من که این طوری ام …شکلک بچه پررو…
خوبه که دوس داشتین… مطالب هم از دیدن شما مشعوف شدند…باور ندارید؟ از خودشون بپرسید…خخخخخخ…

عرض ادب آقا سعید…
کتاب تاریخ جامع ادیان رو پرسیدم فرمودن گویا شده… این کتاب کتاب مرجع هست و بسیار معتبر… شما میتونی از کتابخونه فاطمه زهرای اصفهان تهیه ش کنی…البته باید تهرونم باشه… توی این کتاب با آئینها و مذاهب مختلف از اول تا آخر یعنی اسلام آشنا میشید… از آئینهای هند و مصر باستان و یونان و سرخپوستها گرفته تا زرتشتیان خودمون… خوش باشید…

ههه… سلام برادر آگاهی… بچه درس خون و زود برو دانشگاه محله… خوبی داداش؟ خب مام خالی بستیم اینجا… خیلی ام الکی خوش نیستیم… بیست و چار ساعت در حال غصه ی الکی خوردنیم… راسیاتش الکی غصه خوریم….خخخخخخ….
ولی واقعاً ای کاش میشد الکی خوش بود…
مرسی… برو بیشن سر درس و مشقت آگاهی… برو مادر…

خب شوما هم برا ما تابو هستی خانم مخعلم یعنی آیا شکلک خخخیخوووخوخییی خاااخاییی ….. بذار ببینم فکر کنم یه چیزایی دستم اومد از این جلسه …. بپر بپر نعره و اربده پوست خرس و گاو و شیر و شتر و افعی یه قوتی رنگ قرمز هم میریزم روم ….. هااااا هووووووو دااااااا ییاااااا هوووووووو هییییییی بوووووووو بااااااا ناااااااا ببببب ررررر ووووووو …….
و سپاط از کلاس زیر گنبد کبودتون رهگذر گرامی

دیدگاهتان را بنویسید