خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خاطرات سیاحتی زیارتی من از مشهد تا کربلا/قسمت اول

به نام یکتا هستی بخش که همه خوبیها از او سرچشمه میگیرد
سلام به دوستان خوب انشا الله حال دل همگی خوب بشه و اگه خوبه خوب تر
سفر کربلای ما هم اومد و رفت و حالا ما و کلی آرزوی زیارت که هیچی توی این دنیای تنگ و تاریک با ارزش تر از خدمت و زیارت و محبت و اطاعت عزیز ترین و بزرگوار ترین کسانمون و گلهای سرسبد هستی و بهترین منتخبین خدا نیست
اول جا داره به نوبه خودم درگذشت مادر بزرگوار جناب خادمی و دوست عزیزم خواهر گرامی شون رو بهشون تسلیت بگم و اینجا هم برای این عزیز خدا طلب غفران هرچه بیشتر الهی داشته باشم
واقعاً از شنیدن این خبر قلباً ناراحت شدم و براشون و برای هرکه این طور اتفاقات براش پیش اومده آرزوی زندگی سعادتمند زیر سایه رحمت و توجه ویژه امام عصر و آرامش و صبری نیکو دارم
از شما هم بخاطر الطاف و آرزوهای خوبتون قبل از رفتن سپاسگزارم انشا الله که نصیبتون بشه و به این ندای فطری تون پاسخ داده بشه و دست پر برگردید به دست کرم مهربانان
این بار خاطراتی که از مشهد به ذهن داشتم و قبل از رفتن به کربلا نوشته بودم رو میارم  و تو یه پست دیگه به درخواست چندی دوستان یه گزارش خاطره ای هم از این سفر مینویسم باشد که مقبول افتد
همشو یه جا قرار نمیدم تا طولانی نشه امیدوارم شما هم دوست داشته باشید

خاطرات مشهد الرضا (ع)
نمیشه قبلش یادی از جمکران نکنم جایی که بی پیوند با سفرهای مشهدم نبود و اهل دل میفهمند که به واقع کوی دوست هست
شیرینی و آرامشش رو هر منتظری که طالب بوده میفهمه و صفاش رو با حضور قلب درک میکنه
مخصوصاً حضور در صبحها و غروب های جمعه و شبهای چهارشنبه که این پیوند نزدیک تر میشه
توی حرم باصفای حضرت معصومه که بدون چادر میرفتم یکی از خادماش آخرا که دیگه میخواستیم برگردیم اعتراض کرد و فوری یکی از بچه ها گفت این نابیناست خنده دار بود چون میدونم که این کاملاً یه توجیه و بهونه دلسوزانه ست که اون آقا هم نمیپذیرفت و قصه اومدن مرد نابینا به خونه حضرت فاطمه (س) رو تعریف کرد ما هم بیخیال ازین موضوع گذشتیم ولی من امسال توی حرم امام رضا لذت داشتن چادر مشکی رو با همه وجود میفهمیدم البته نه اینکه بخوام یه دفه ازین رو به اون رو بشم و همه جا چادری باشم
مشهد امام رضا رو وقتی بری یه سبکی و شادی خاصی پیدا میکنی
به قول یه حاجآقای مشهدی از گنبدش مهربانی میریزه
واقعاً توی حرم یه حرفایی میشنوی یا ناخواسته شایدم قبلها خواسته و خدا خواسته یه اتفاق هایی میفته که احساس میکنی خود امام رضا مستقیم به خود خودت گفته و واسه خودت خواسته
البته وقتی دلی بخواد به قلب پاک و دریایی شاه عالم و بهترین بنده خدا وصل بشه این چیزها عجیب و غریب نیست واسه کسی که علوم و انوار الهی رو درک کنه
دوستانه رفتنش خیلی صفا داره و اصلاً یه احساس خودموی خاص و قشنگی آدم با امام رضا (ع) میکنه
این احساس رو تا سالها پیش نمیفهمیدم حتی تا پارسال هم زیاد متوجهش نبودم اصلاً از مشهد خاطره خوبی نداشتم
سه بار رفته بودم مشهد یه بارش بی هیچ حس و حالی فقط یه ساعت توی صحن بودم و بعدش رفتیم اصفهان اما دو بار دیگش هم بچه بودم هم موضوعی برام پیش می اومد که خیلی نابیناها ازش خاطره دارن
بله دخیل بستن و همه گریه کردن برای بینایی گرفتن چیزی که من روش خیلی حساس بودمو دلم نمیخواست به فرض هم که میخواست این رفتار بزرگترها دیوونم میکرد تقصیریم نداشتن بندگون خدا ولی من رو اسیر میکرد
حالا مگه امسال ولم میکنن میخوان که از کربلا با چشم باز برگردم و از امامان بزرگوار بخوام و اونام قطعاً میدن منم معتقدم ولی از همه مهمتر صلاح خدا و خواستن خودمه که هر کار میکنم نمیتونم از ته دل بخوام که بشه و خوب البته اسباب دیگه ای هم داره
بنابر این هر چیزی که خیرم باشه و مثل خیلی چیزای دیگه از جمله سامرا اگه نرفتم که نشد عوضش رو میخوام که خدا همیشه زیبا جبران میکنه و کاش به این ظرفیت و قابلیت توفیق برسیم
پارسال که با دوستان شیراز بودیم شاه چراغ به دلم افتاد که کاش منم یه مشهد عالی برم واقعاً نیاز به زیارت و به عنایت ویژه حضرت داشتم هر چند قبلش باور نداشتم روزی به زیارت امامان برم
چند روز بعد اولین نفر اسم من رو نوشتن و خدا قسمت کرد با دوستای خوبم رفتیم که خیلی خوش گذشت از اون سفرهایی که هر دقیقه سوژه ای برای حسابی خندوندن هم ایجاد میشد
غذاهاش عالی نبود سفره نداشتیم ولی بشقاب هامونو به حدی پر میکردن که جایی واسه با قاشق برداشتن نبود بایدم تا آخر میخوردی و میشستی شون حالا هر چقدرم میگفتیم کم بریز خوان کرمشون وسیع بود
واسه همین امسال خرید غذا شد به عهده خودمون که هر کس هر چی و هر اندازه میخواد خودش از رستوران هتل بگیره برا منم به صرفه بود که زیاد غذای بیرون نمیخورم کمتر به نسبت بقیه چیزی میخریدم
فرق دیگش هوایی بودن سفر و دو برابر اون جا بودن مون بود و اتاقی که به علت شلوغی هتل مثل پارسال به جای چهار نفره سه برابر توش بودیم و با اینکه خواب روز و شب نداشتیم شیرین بود
و دیگه اینکه تونستیم بخاطر وقت بیشتر یه عصر و مخصوصً یه صبح تا عصر دیگه با بچه ها یه تفریح جانانه بزنیمو از چند جا دیدن کنیم
صدای عبور آب از هر دو طرف به مدت طولانی با هر قدم صدای پرنده ها حیوون ها قایقرانی و مسابقه
شادی و خوش خلقی هم سفرها ناهار خوش مزه با تخفیف توی فضای آزاد وجود مردی که کنار هر گروهی میومد کمی دف میزدو واسه هر دسته مناسب حال خودشون میخوند ترکی عربی یا فارسی ودر وصف حال زایر و ما هم دست میزدیم و بعدش پول میگرفت و زود میرفتو ملت رو پشیمون میکرد که چرا نگهش نداشتن باهاش بخونن یا حیف پول بود
واسه نابینای طبیعت دوست و قدر دان اونم توی مشهد و در جوار امام رضا وقتی میدونه همیشگی نیست خیلی میتونه لذت بخش و عالی باشه
توی ماشینی هم که گرفته بودیم وقتی گوشی کسی زنگ میخورد بچه ها واسه اینکه تنوع بیشتری به خرج بدن و سر به سر بنده خدا بذارن شعرایی که میخوندن رو فوری عوض میکردن و به قول ما میرفتن شبکه امام رضا که مثلاً اونی که پشت تلفن هست  فک کنه الان تو حرمیم و ملت دارن بلند رضا رضا میخونن و هی میگفتن
صحن انقلاب آزادی این طرف
زیر زمین بفرمایید چپ
بلند تر بگو ماشا الله صلوات بفرست حرم برو راست
و خلاصه ازین حرفا که کلی برامون خنده داشت  انگار ترمینال باشه که هر کسی یه چیزی بگه و مسافر مثلاً تاکسی بخواد:شیراز شیراز اصفهان بیامنم انگار که این بچه ها خادم باشن میگفتم ببخشید فلان صحن کجاست اون یکی مثلاً میگفت برو پایین بعدش چپ
و باز همه یک صدا:قربون کبوترای حرمت..
هم معنویت داشت هم شادی هم حس دوستی و ارادت به امام رضا و هم شوخ طبعی
که واقعاً اون روز چون تولد امام هادی (ع) هم بود یه شادی عجیبی در جوار آقا احساس میکردم
ولی صمیمیت و معنویت هر دو سفر  برام عالی بود انگار معنی مشهد رفتن رو تازگیها میفهمم و طبق انتظاری که از امام رضا میرفت پر انرژی و راضی برمیگشتم
هر چند دلتنگی و شوق و عطش دو برابر از قبلش رو داره این طبیعیه که از بهشت بیرون بیای و دلت بگیره و بازم بهشت و اصلت رو بخوای
باید خوشحال بود که بیش از پیش دلتنگ میشی این یعنی وقتی آب گوارا بخوای  بهت میدن و دوست دارن که خواهان باشی تا نصیبت کنن و الهی که روزی هر خواهانی بشه که واقعاً برای این سفرها نگران چیزی که اصلاً نباید بشی پولش هست
و امید که این تقرب بیش از پیش بشه مشروط به اینکه قلباً بخوایم
و برای طاعت خدا و رضای خلقش تلاشهایی داشته باشیم
یکی از صحنه هایی که برا همیشه توی ذهنم حک شده وقتی بود که توی شلوغی حرم خدا خواسته راه ضریح برامون باز شد و اونایی که واقعاً دلشون میخواست به همت خادمین زیارت کردن
زیارت قشنگی که لحظه هام در آرزوش میگذره و چقدر حالمو خوب کرد
هر چند توی صحنش یا همین جا هم که باشی میتونی عالی زیارتش کنی و از با او  بودن و داشتنش و گفتگو و درد دل باهاش سعی بر اطاعتش و درک محبتش لذت ببری و شاکر باشی
اما به حق که بازم حرف زدن باهاش توی خونه خودش و اصلاً احساس میکنی توی خونه خودت به همراه عطری فرح بخش و روحت  که توی بهشت مثل پرنده یا فرشته شادمانه پرواز میکنه و سالها یا ماهها منتظر این لحظه بودی کنار مرقدش و تمام آشفتگیهات رو پیشش بیرون ریختن و دلداریی که با محبتی ناب بهت میده چیز دیگریست
انگار بچه ای که تازه مامانش رو بعد از سالها بیچارگی پیدا کرده و با زبونی غیر از کلمه تمام گله هاش رو تلخیهاش رو گم شدنها و دردهاش رو بیرون میریزه و چقدر در دریای مِهربونیش آروم میشه
سر آشفته ام را
به ضریحت گذارم
دل درمانده ام را
به شما میسِپارم
و خداییش و انصافاً که توی همین یه سال و خرده ای از نتایج آرامش بخش و مهربانانش بهره مند شدم و میشه که بشم اگر ظرفیتم قدرت حفظ این همه خوبی  رو داشته باشه
این میشه که میفهمم هر سختی در زندگیم داشتم ارزشش رو واقعاً داشت
این قدر خوشبختی که رنجهای سفر رو وقتی بدونی از سوی خداست با آغوش باز میپذیری و این نیست مگه اینکه خودشون این قدرت رو میدن
گریه های تو حرم از سر شوق و عشق هست حتی از سر درد و غم هم که باشه سریع بعدش یه آرامشی نصیبت میشه که من یکی که تا ساعتها بعدش از یه ترک دیوارم کلی میخندیدم
اما اتفاقی که قلب و خاطر همه رو آزرد شنیدن خبر فاجعه منا بود که مخصوصاً وقتی جزئیاتش رو از امام جمعه اون جا شنیدم حس کردم دنیا روی سرم آوار شد
و چقدر جای این داشت که از خودم عصبانی و از خدا شرمنده بشم که به مامانم غر میزدم چه لزومی داشت یکی دو ساعت برا نماز جمعه زیر این آفتاب داغ بمونیم کاش حالا نمی اومدم
پارسال داداشم هم باهامون اومد خیلی هوایی مشهد شده بود و اون جا هم بیشتر وقتا برامون غذا میگرفت و بخاطر یا بهتر بگم خدا خواسته به بهانه من هوای بقیه بچه ها رو هم داشت
وقتی برمیگشتیم نیشابور کیف پولش رو گم کرد و هممون مخصوصاً خودش و من کمی به کسالت دچار شدیم
گفتم امام رضا مگه نه اینکه شاه خراسانی و ما مهمونت بودیم پس میخوام با دل شاد سوار ماشین بشیمو برگردیم اگه میشه لطفاً از خراسون بیرون نیومده دل ما رو شاد کن
کلی مدارکش رو نمیدونم چرا حتی اونایی که لازم نبود بیاره مثل کارت سوخت با کلی پول که مقداریش مال من بود گذاشته بود توی همین کیفش و این اتفاق حال گیری بود
دقیق یادم نیست ولی مثلاً قرار بود ساعت پنج حرکت کنیم توقف مون بخاطر کار داشتن راننده که با اینکه انگار عجله هم داشت و میخواستن زود بریم طول کشید تا حدود ساعت هفت که شام هم خوردیم و یه جای دیگه قرار بود حتی واسه شام پیاده بشیم
میگفتن زود بیایید که میخوایم بریم ولی باز همین طور همه نشسته بودن تا وقتی که دیگه قرار شد سوار شیم بابام زنگ زد به داداشم که برو کیفت رو از فلان مغازه بگیر
یه بچه پیداش میکنه و میدش به مغازه دار قبلش یه خورده واسه خودش خوراکی میخره و نوش جان میکنه و مغازه دارم شماره معلم داداشم رو که اتفاقی توی کیفش گذاشته و بارها میخواسته بندازتش دور پیدا میکنه و زنگ میزنه بهش اونم به جناب پدر زنگ میزنه و ایشونم مثل همیشه یکی از فرشته های نجات ما میشه
طبق قراین موجود در کیف هم مشخصات معلم بوده و هم پدر و برادر ما
فروشنده هم خواسته از طریق پدر بچه کوچولوی آشنا مبالغ مصرفی خوراکیها رو که 15 هزار تومنی بوده برگردونده که دیگه داداش خان ما از طرف من راضی شده.مهم نیست ما هم خدایی داریم جبران میشه
امسال هم روز یکی مونده به آخری که میخواستم برم مامانم دلش گرفته بود و گفته بود که یه هفته ای من نیستم داداشمم که سربازه کاش قسمت شون  میشد که بابام رفته بود غافلگیرش کرده بودو برا دوتایی شون بلیط و هتل گرفته بود این شد که اونا هم طلبیده شدن در صورتی که قبلش اصلاً شرایطشون واسه اومدن با ما جور نبود
من همش با بچه ها و دوستان بودم ولی اونا هم بهمون سر میزدن و تعدادی مون باهاشون میرفتیم حرم و دور هم توی رواق مینشستیم یا غذای حضرتی میخوردیم جاتون خالی عالمی داشت
یا یه خربزه بزرگ برام میخریدن و میرفتن که خوش بود باهم میخوردیم ولی گلو درد همه رو هم تشدید کرد چون آب و هواش هم بهمون نمیساخت و با این تفاسیر باز توی سردی باغ وحش رفتیم یه بستنی بزرگ خوردیم که واقعاً خدا به من رحم کرد و حالم از همه بهتر بود
یه روز توی حرم قسمت زنونه که نشسته بودیم یکی از دوستام داشت برامون مداحی میخوند که به دو علت ما بیجنبه ها رو به خنده وامیداشت
یکی اینکه چند تا خانم که میگفتن عرب هستن از اینکه یه نابینا داره مداحی میکنه و دلشون براش و برا ما چند تاییمون میسوخت در حال و هوای گریه دعا و استغاثه واسه ما بیخیال ها به سر میبردن
و ما هم از تعریفهای بیناهای اطرا فمون و خنده هاشون و ازاینکه این دوستمون همیشه با لطیفه ها و حرفای بامزه و کاراش موجبات خنده رو برامون فراهم میکرد حالا توی اون شلوغی برامون ناآشناست که مثل آدمای جدی بشینه مداحی کنه دست خودمون نبود و خیلی خنده مون میگرفت
به همت بچه های کانون و درخواست هایی که داشتم با یکی از بچه ها سال گذشته از خادمین تقاضای تبرک کردیم که چند قطعه فرهنگی و خوراکی بعنوان تبرک برای همه گرفتیم امسال هم یه روز نبات و یه روزم برای تمام هتل که البته برا خودمون میخواستیم و شکر خدا نصیب اونا هم شد ژتون برای غذای حضرتی گرفتیم
برای خلوت کردن ضریح و زیارت راحت هم که پرسیدیم میگفتن هر وقت گروهی مثلاً نابیناها که تعداد شونم کم نباشه ازمون بخوان این موقعیت و فرصت رو اگر امکانش باشه براشون فراهم میکنیم منتها دیروز اون قسمت رو میخواستیم تمیز کنیم و در رو ببندیم که قبلش فقط یه عده ای از نابیناهای یه جای دیگه که از ما خواستن تونستن بیان دقایقی زیارت کنن که شما باید زودتر اقدام میکردید
تقریباً مثل پارسال خودمون که یک دفعه ای شد
قدریم دلداری داد و گفت که حرم اصلی دل شماست و هرجا حضرت رو بخوایم هست و خلاصه قسمت نبوده که من واقعاً متقاعد شدم چرا که هم با محبت یکی از دوستام چند بار دستم به ضریح قسمت پایینی و پنجره فولاد رسید هر چند مثل پارسال خیالم راحت نبود چون همش نگران اونایی بودم که حق زیارت داشتن و باید زود از اونجا خارج میشدم تا نفر بعدی هم این حقش ضایع نشه و مزاحمتی برای دیگران نداشته باشم
و هم با خودم میگفتم من که راضیم حالا چرا برا چیزی اصرار کنم که خیلیها سالها آرزوش رو دارن و بهش نرسیدن انصاف نیست من جای یه عده دیگه به صرف نابینا بودن برم حسابی لذت ببرم و یکی دیگه که خیلی مشکلات داره بخاطر نبود این امکان محروم بشه
و از خدا خواستم همیشه خودش هر موقعیتی که میخواد برام ایجاد کنه و من هرگز برا چیزی که صلاح نمیدونه ذره ای حس اصرار یا تلاش نداشته باشم
خلاصه دوست دارم و باز میخوام برای خودم و هر طالبی لذت انتظارش دیدن ارادتمندی مردم نمازهای توی حرم
صحن انقلاب و بوی عطر غذا و قرمه سبزی  شنیدن صدای نقاره ها توی طلوع صبح و  غروبش و ولادت بزرگی از انوار پاک شادیهای بینظیرش شلوغی بی اندازش مهربانی خادمین و همسفرهای امام رضایی
قدم زدن و با ماشین مخصوصش رفتن از این صحن به اون صحن خستگیش
خوردن آب سقا خونه بیخوابی که موقع برگشت جبران میشه و اون زمان حس نمیشه با وجود شبهایی که با سر و صدای بچه ها و بزرگترها به خوبی یا داد و بیداد میگذره.کنجکاوی و رفتن برای دیدن قسمتهای مختلف حرم صبح زود بیدار شدنهاش و عجله برای رسیدن به نماز صبح رفتن بیناها به بازار و گذاشتن ما توی حرم
برخورد با آدمهای غریبه ای که بوی آشنا دارن در جستجوی یار سفر کرده بودن
صدای ساعتش سوتیها و لبخندهای ما و دور همی بودن هامونو خودمانی بودن هاش
مراسم دعاها مناجات با امام رضا و امام زمان (ع)  ویژه دعای عاشقانه ندبه کمیل توسل .مراسم جشن پر از سرور
قولهایی که میدیم و میگیریم و حسهایی که واقعً قابل وصف نیست بلکه فقط باید درکش کرد و در نهایت بازخورد و نتیجه تمامی این زیباییها و امید و تلاش رسیدن به سعادت
مثل کربلا..و واقعاً رازی داره این کربلا که نمیشه وصفش کرد

۲۵ دیدگاه دربارهٔ «خاطرات سیاحتی زیارتی من از مشهد تا کربلا/قسمت اول»

سلام ثنا جان.
زیارت قبول.
امیدوارم باز هم کربلا و مشهد و زیارتهای دیگه قسمتت بشه البته زیارت با معرفت که خیلی ارزش داره.
ثنا جالبه که منم همون موقع که تو مشهد بودی اونجا بودم.
اون گروهی هم که قبل از شما حرم رو به خاطر اونا خالی کردن ما بودیم.
غذای امام رضا قسمتمون شد گل هم گرفتیم عجب صفایی داشت!
الآن که خاطراتتو میخوندم یاد اون موقعها افتادم.
واقعا زیارت با صفایی داشتم البته یکی از دوستای گوش کنی هم باهام بود که اونجا شناختمش.
منتظر خاطرات کربلا هستم.
موفق باشی.

سلام مرسی دوست گلم
وای دختر چرا باهم هماهنگ نکردیم اتفاقً بچه ها یه گروهی از نابیناها رو دیدن
ولی میگفت از زنجان هستن که
نوش جونتون من دلم میخواد یه بار قرمه سبزی بخورم
ما هم یه صبحی رفتیم گل حرم گرفتیم قبلش باید توی اون شلوغی میرفتی توی مراسمش شرکت میکردی که من اولش یکم خسته شدم و خودم خیلی رغبت به گرفتن گل نداشتم به خدا میگفتم یعنی حکمتش چیه اومدیم به هزار زحمت این قسمت که بعدش فهمیدم یکی از بهترین اتفاقهای زندگیم همون صبح بود واقعً صفای کم نظیری داشت

عالی نوشته بودی… خیلی قلمتو دوس داشتم… دلم بدجور امام رضا میخوااااااااااااااد… خیییییییییلی حالم بده… اگه یه سفر برم مشهد شاید آروم شم… زیارتت قبول خانومی…
شنیدم کربلا خیلی حس خوبی داره… خانوادم اجازه نمیدن برم… خودمم یه جورایی میترسم… مگه میشه آدم بره و قدم بذاره جایی که حضرت زینب قدم گذاشته؟ مگه میشه آدم بره تل زینبیه و زنده برگرده؟ میشه واقعاً؟ فک میکنم نتونم تحمل کنم غمش رو… سالهاست میخوام یه تابلو بکشم از حضرت زینب… ولی نمیتونم…خیلی سختمه… خیلی…

سلام دوست من حالت رو انشا الله عالی میکنه نگران نباش منم تا حالم بد نشد نصیبم نکردن و این باعث شد هم قدر بدونم و هم برا دفعات بعدی دلتنگ تر بشم و برا خودشون برم نه برا خودم هر چند این یه وانمود باشه ولی همینم خوبه
اتفاقً از من بشنوی کربلا رفتی هم چین تحمل و آرامش در حد بیخیالیی البته نه قلبی و عمدی بگیری که باورت نشه
خود آقا دست روی دل آدم میذاره و نمیذاره مهمونش اذیت بشه چه برسه اینی که میگی
انشا الله بطلبه جور میشه خدا کمک میکنه

سلام به شما هم خدا قوت
اولً کم سعادتی هست که برام این توفیق حاصل نمیشه
ثانیً باور کنید مدتیه خیلی فعالیتم توی مطلب گذاشتن یا نوشتن کم شده از خودم چیزی ندارم و مطالب کپی هر چند مفید هم ماشا الله زیادن و انتخابشون با یه سری تنوعاتی که باید توش به کار برد تا خیلی تکراری نباشه استعدادی میخواد که همیشه انگار ندارم و وقت بیشتری که بخاطر نداشتن برنامه ریزی و هم مسافرت ها مطالعه و امور مختلف زیاد نداشتم و پیش نیومد
امیدوارم خدا لایقم بدونه که از انجام هر کار خیری هر جا که میشه بینصیب نشم

سلام ثنا جونم عزیزم خیییلی خیییلی زیارت قبول خیلی … ان شا الله تلفنی مزاحم میشم ….
و اما: خیلی قشنگ نوشته بودی یه مدلی که دوست داری بخونی و بخونی وبخونی منم انگار باهات بودم توی صحن انقلاب با هم بوی قرمه سبزی می خوردیم و رو به روی حرم ایستاده بودیم از دور سلام می دادیم …. یادته چقدر خندیدیم …… خیلی زیارت قبول هم جمکران هم شاه چراغ و حضرت معصومه و امام رضا و هم کربلا و واقعا خوشا به سعادتت و ان شا الله همیشه در دریای رحمت الهی غرق باشی

سلام به ثنا.
زیارت قبول.
خیلی زیبا نوشتِ بودی یه لحظه دلم مشهد خواست,دلم پر کشید برای حیاط باصفاش.
راستی جمکران هم یه حال خوبی به آدم میدِ,من پارسال خیلی اتفاقی عید آقا طلبید و رفتم,با این که قبلا هم رفتِ بودم ولی هر وقت که میری گویا انرژی تازِ میگیری.
مرسی,این پستت من را حسابی برد به خاطراتم.

سلام ثنا جون!
خوش به حالت با این همه معنویتت، با این همه تواناییت برای انتقال عواطف و احساسات پاک معنویت.
نوشتنت واقعا خاصه مخصوص خودته.
نمیدونم چطوری بیان کنم واقعا معنویت و نزدیکیت به خدا توش مشخصه!
خوش به حالت. منم دعا کردی؟
میدونی که این روزا چقدر دلم گرفته بود و چقدر دلم مشهد میخواد!
واقعا خوش به حال ساکنان مشهد!
که بدون نگرانی هر وقت اراده کنن به راحتی میتونن برن حرم با امام رضا درد دل کنن ازشون حاجت بخوان.

سلام عزیزم مرسی چه جالب
نزدیکی به خدا رو از طرف اون آره ولی من به او واقعً نه خیلی کار داره من از اوناش نیستم سریع برسم
البته دوستم نگرانی رو به دلت راه نده شمام میری انشا الله
ولی من دلم نمیخواد مشهدی باشم چون این طوری نمیتونم قدرش رو بفهمم و درست استفاده کنم چون اون عطش و دلچسب بودنش توی دوریش و زحمت و خواستن رسیدن بهش هست و وقتی اون جا زیاد اقامت داشته باشی زیاد هم برا اون زیارت از نزدیک تلاشی نمیکنی

میگویند: کربلا قسمت نیست،دعوت است!! خدایا…. من معنی قسمت و دعوت را نمیدانم!
اما تو….معنی طاقت رامیدانی…مگر نه؟
دل من لک زده تا کنج حرم بنویسند
مرغکی ناله کنان میل پریدن دارد
رخ یوسف اگرم هر چه که زیباست ولی
چهره نه، نام شما دست بریدن دارد
من شفا یافته ی لطف شما هستم وبس
شکر ” باذکر حسین ” قلب، تپیدن دارد
همه زوار تو بی دلشده بر می گردند
دل بی دلشدگان به چه خریدن دارد
هر کجا می نگرم عکس حرم میبینم
این ره خانه عشق است، دویدن دارد
دم محشر که حسین بن علی وارد شد
حال و روز دل عشاق، چه دیدن دارد.
.
السلام علیک یا اباعبدالله  

دیدگاهتان را بنویسید