خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

تاریخ هنر ایران و جهان… جلسه چهارم…روی سخنم با دختراس امروز…

سلام دوستان… دلم میخواد امروز یه گریزی بزنم به زیبایی شناسی… کی گفته باید حتمی روی روند تاریخی پیش بریم؟ بزار یک تنوعی بدیم به مباحثمون… این بحث زیبایی شناسی از اون بحثای خیلی شیرینه که اگه حالشا داشتم و پرشهای ذهنیم اجازه داد ادامه ش میدم…

امروز بزار مث این صاحب نظرها نظریه های خودمو بهتون تحمیل کنم… عین این دیکتاتورا…خخخخخخ… ولی خب شما دوستان آزادید که قبول نکنید و اصلاً پاشید از کلاس بزنید بیرون و تو محوطه شیطونی کنید…خخخخخخخخ… اینجا دموکراسی حکمفرماس عزیزان من… راحت باشید…

و اما زن… زیبایی شناسی زن رو میخوایم بررسی کنیم با هم امروز…شنیدید میگن: زن بلاس… هیچ خونه ای بی بلا نباشه؟ خب این یه شوخیه، حقیقت اینه که زن کانون محبته و خدا هیچ خونه ای رو بی رحمت الهی قرار نده…..

از یه بزرگی پرسیدند چرا مردها در هنر موفقتر از زنهان؟ جواب داد: چون زنها خودشون اثر هنری ان، چون خودشون مظهر زیبایی اند. و چون این زیبایی را در وجود خودشون  میبینن دیگه نیازی نمیبینن که بیرون از خودشون دنبال زیبایی و هنر بگردن…

بزارید یه گریزی بزنیم به مذهب… اگر ما موجودات مظهر صفات جمال و جلال الهی باشیم، زن مظهر صفات جمال خداست: رحیم و جمیل و لطیف و رئوف و حبیب و طاهر و زکی و غیره و غیره… هر سال محرم که از راه میرسه، ملت میریزن به عزاداری و تو سر خودشون میزنن که واااای حسین کشته شد… ولی من بر عکس همه ی عالم و آدم تمام غمای دنیا میریزه توی دلم و به فکر میرم و تا آخر صفر فکرم درگیر حضرت زینب میشه و این اعتراف رو هم بکنم که فقط یه جمله اس که تو این ایام اشک منو در میاره و هر بارم با شنیدنش شوکه میشم و اون جمله ی حضرت زینبه در جواب یزید که پرسید: در کربلا چه دیدی؟ و حضرت زینب جواب دادند: ما رأیت الا جمیلا… خب قصد ندارم براتون روضه بخونم… ولی همه تون هزاران بار شنیدید که چی شد و چه اتفاقایی افتاد توی کربلا… ولی این جمله ی دختر حضرت امیر از کجا نشأت گرفته؟ تمام افراد خانوادت رو جلوی چشمت سلاخی کنن و تو چیزی جز زیبایی ندیده باشی؟ یا للعجب…

هی دوستان… بزارید یه تقلب بدم بهتون…شما اگر اهل موسیقی باشید هر جا میرید تحت تأثیر موسیقی ها و صداها و نُت ها هستید… منی که نقاشم، هر جا میرم فرم میبینم و رنگ… دیدید یکی مثلاً یه پژو میخره، بعد میاد میگه: ای بابا… تا دیروز کسی پژو نداشتا… امروز خیابون پر از 206 بود…خخخخخخخ شما باید بش بگی: نه قربونت برم.. خیابون همیشه پر از 206 بوده، شما چون نداشتیش نمیدیدیش… حالا که 206 دار شدی میبینیش…خلاصه اینکه آدما چیزهایی را که دارن را بیشتر میبینن، یا بهتره بگم آدما هنر خودشون رو همه جا میبینن… من فرم و رنگ میبینم، شما موسیقی میشنوی… اون یکی آشپزیش خوبه، دقیق میشه روی آشپزی زن همسایه ش و حتی جنبه ی بد این قضیه هم صادقه… طرف خودش آدم بدیه، هی میشینه میگه: وااااااااااای… دیروز تو خیابون دیدم یه دختر و پسر فلان و بیسار… پریروز تو ماشین فلانی اینچنین بود و آنچنان… بعد هی تو پیش خودت میگی ای بابا… پس چرا من نمیبینم پس این قضایا رو تو جامعه؟ یعنی گیجم؟ نه عزیزم.. شما گیج نیستی… تو چون خودت خوبی فقط خوبیها رو میبینی…

حالا نتیجه ای که من میگیرم اینه که زینب خودش در اوج زیباییه… اصلاً زیبایی با زینب تعریف میشه…. البته این رو هم تو پرانتز بگم خدمتتون که منظورم زیباییهای سطحی نیستا… شما برو تو عمق مطلب… منظورم اینه که صفات جمال خدا در زینب متجلیه…

یه بار توی یه پستی گفتم که زنها مثل آبند…آب قلیل، آب کُر، آب جاری، آب بارون…

آب قلیل آبیه که از زمین نمیجوشه، از کُر کمتره و راحت نجس میشه… آب کُر بیشتر از آب قلیله، اگر به نجاست بخوره خودش نجس نمیشه بلکه نجاستو پاک میکنه، البته گر زیاد نباشه اون نجاسته…

آب جاری هم که مایه ی خیر و برکته و در طول مسیر خودش باعث آبادانیه…

آب باران هم که پاک کننده ست و وجودش فضا را عطر آگین میکنه…

من همیشه گفتم و میگم که یک زن باید به خودش رجوع کنه ببینه جزء کدوم دسته س…اگر آب قلیله باید توی خونه بمونه و زندگیش رو محدود بکنه به توی خونه موندن… اگر کُر، یا جاری و آب بارونه، وظیفه شه که از خونه بزنه بیرون و مایه ی خیر و برکت و آبادانی جامعه ش بشه…حالا این بیرون میتونه فضای حقیقی باشه، میتونه فضای مجازی باشه… شما فکرت رو محدود نکن…

منِ زن اگر بدونم که وجودم مایه ی آرامش و دل گرمی و بهجته و با خودم رأفت و مهربونی و دلگرمی رو به همراه دارم باید باشم تا به دیگران دلگرمی بدم… ولی اگر وجودم مایه ی دردسر و نجاست و نکبت و بدبختیه، همون بهتر که توی خونه ی خودم بنشینم و لااقل در حریم خونه پاکیم رو حفظ کنم…

نمیدونم دوستان نابینا هم صدای آب رو دوس دارن یا نه…یا صدای بارون رو… کانت میگه: زیبایی آن است که جدای هر گونه علاقه ای موجب خرسندی شود… یعنی چی؟ یعنی جدای هر نفع شخصی و نیاز و غیره و ذلکی شیء زیبا موجب خرسندی میشه…

این صدای بارون یا صدای آب جاری حتی اگر تشنه ت نباشه باز موجب لذت بردن تو از اون لحظه ت میشه… موجب خرسندی تو از زندگیت میشه… خب دخترای گل محله که همه از دم مث قطره های بارون همیشه فضای محله رو آکنده از عطر و طراوت و سرزندگی میکنن و مایه ی خیر و برکتند حواسشون باشه که این طراوت رو حفظ کنند و در دنیای مجازی و حقیقی هر جا که میرن باعث بهجت، سرور و رحمت باشن …. حواسمون باشه که تا میتونیم به هم انرژی مثبت بدیم و هوای همدیگه رو داشته باشیم تا به قول بانو باشد که رستگار شویم…

هعی دخترا میدونستید که در زمانهای قدیم که شاه تیر اندازی میکرد فرح طناب بازی میکرد ما ایرانیان ایزد بانوی آب را میپرستیدیم؟… میدونستید که هر چی برکت بوده نسبتش میدادیم به ایزد بانو؟ میدونستید که گندم و نان که الانم میگیم نباید زیر دست و پا بیفته و برامون خیلی حرمت داره نشأت گرفته از همون اعتقاداته؟… میدونستید که تمام آبهای جاری و بارون رو منسوبش میکردیم به ایزد بانو؟ و اینرا هم میدونستید که بعد از ورود اسلام به ایران ایزد بانو جاش را با حضرت زهرا عوض کرد و ما آب را مهریه ی حضرت زهرا کردیم؟

تک تک ماها… تک تک ما دخترا اگر به اصل خودمون برگردیم و تجلی دهنده ی صفات جمال خدا باشیم ایزد بانوهایی خواهیم بود که مایه ی خیر و برکت و آبادانی و سرور و بهجت اطرافیانمون خواهیم شد… پس یادمون نره که زن بودن فقط زیبایی ظاهری نیس… زیبایی حقیقی خیلی فراتر از اینهاست…

قربون قطره قطره های بارون محل:

رهگذر…

۱۸۷ دیدگاه دربارهٔ «تاریخ هنر ایران و جهان… جلسه چهارم…روی سخنم با دختراس امروز…»

سلام پری جون… بعله… اینجایی جون؟ بعله…خخخخخخخ
دس رو دلم نذار عزیزم که خونه… قلقش اومده دسم یوخده… باید خسته ش نکنم… نباید باش چیزی دانلود کنم که مبادا حضرت اشرف خسته شن و فرتی خاموش شن… نه بابا… پولم کجا بود که بخوام درستش کنم؟…خخخخخخ… چه خوشحالی تو…خخخخخ
فعلاً باش کژدار و مریز طی میکنم تا جونش بطور کامل دربیاد و بیفته بیمیره راحت شم از دسش…
هعی… پری این برادرزاده ی افشاری من اون پایین داره اذیت میکنه ها… نبینم کم بیاری… بزن به ده بسته ی ده تایی تقسیمش کن…خخخخخخخخ

سلام عرض ادب آقای صالحی…
مرسی… راسیاتش نمیدونم چشه این خیر ندیده… خود بخود خاموش میشه… پرسیدم بهم گفتن ممکنه مشکل از سی پی یوش باشه… حالا میترسم ببرم تعمیرگاه یه هو کلی خرج رو دسم بذاره… چون هیچی پول فعلاً تو بساطم نیس… ظاهراً مشکلش سخت افزاریه… اگه نرم افزاری بود که حل بود…
قربون محبتتون… ممنون که بفکرم بودید… همین تعارفم خودش کلی ارزش داره واسم… سپاسگزارم…

تعارف نبود خعلی هم صمیمانه بود. پشت سیستم رو باز کن و با یه پمپ باد قوی یا سشوار حرمش رو غبارروبی کن. حالا یکی دو قطره روغن چرخ بزن به پره هاش هیکلش بیاد. از روغن دیگه ای استفاده نکن که با گرم شدن سی پی یو آب میشه و از هستی و احتمالا نیستی ساقطت میکنه. حالا فن رو با دست بچرخون ببین نرمتر شده یا نه. حدس همایونی اینه که مشکلت با این عمل صالح حل میگرده. حالا اگر مشکلت منحصر به زمان دانلود هستش اون مربوط به یه باگ توی internet download manager هست که خودش داستان مجزاییه. بی خبرم نذار هرچی بود همینجا جواب بدی میخونم. راستی بابت تلاوت کتاب برادرکشی هم سپاس بی کران. شاد باشی.

حرمش کوجاشه صالحی؟ هیکلش چیه؟ ببین میدونم که فنش مشکل داره چون مث تراکتور صدا میده…
برادر کشیا که من نخوندم خانم اشرافی خونده… من دیوانه وار کریستین بوبن رو خوندم و سرگذشت ندیمه و دلبند و به کسی مربوط نیست و اینا… اینها همش تو محله موجوده… خانوم اشرافی خیلی خانم با سواد و خوش خوانیه… خدا خیرش بده… من به اندازه ی ایشون خوب نیستم خداییش… چون این بالا جا نیس، اون پایین جواب بده… میبینم…

سلام عمه …درستهه که دکتر نیسی و مایه ننگ خاندان میباشی خخخخخخخخخخ.
ولی ناچارم ک بت افتخار کنم .
کاش کسایی مثل پریسیما هم کمی از تو یاااااااااد بگیرن و هنری اگر دارن رو کنن ….البته شک دارم ک ایشون هنر خاصی داشته باشه تو الگوی پریسیما باید باشی عمه ..نمیدونم انقد درررررررررک داره ک بیاد ازت یاد بیگیره یا نه …!!!
بیا .بیا ای پریسیما در حلقه بحث استادت خانم قدم خیر رهگذری لوسیمی زاده بنشین و تلمذ نمااااااااا.
ببخش پریسیما ناچار بودم جواب حرفاا تو پست آقای چشمه اینجا بدم …
ایامت شونیز عمه .منتظر پستای دیگتم هستیم قدم خیر .رهگذر زادهی لوسیمی نژاااااااااااااااااد ..خخخخخخخخخخخخخخخخخخ!!!!۱

عه عه… این پسره ی لوس …تمام بچه گیت پا تلویزیون بودی فک کنم… من فقط یه پسر شجاع میدیدم اونم بخاطر شیپورچی و دار و دسته ش… دیگه هیچی نیگا نمیکردم… تو انگار پا تلویزیون بزرگ شدی… حتماً از این پسر چاق پرخورا بودی…خخخخخخخ..
هعی… شیپورچی… نبینم پری، دختر مهربون محله را اذیت کنیا…میدمت دس خرس قهوه ای و روباه مکار شل و پلت کنندا…خخخخخخ
راسی دکتر شیپورچی…مام به شوما افتخار میکنیم… مگه خدا به آدم چن تا برادرزاده ی دکتر میده؟ خخخخخخخخ

رهاااایی سلام . یعنی چی روی سخنم با دختراس امروز خخخخ
دختر مختر نداریم خخخ اول حرفاتو به پسر مسرا بزن اگه جالب بود بعد به صرف شام و شیرینی دخترا رو دعوت کن .
راستی یکی از دخملای نبین میگه چشم جورابی یعنی چه شکلی ؟؟
منم گفتم یعنی کشیده و قشنگ خخخ
اسمتو گذاشتن چشم جورابی هههه به بقیه بگو منظورشون چشم آهووویه هاهاهاها

خخخخخخخخخ… چش جورابی؟ یا خداااااااااا… حالا جورابش زنونه س یا مردونه؟ اسپرت باشه لطفاً… من از این جوراب توری موریا خوشم نیمیاد…خخخخخخ
خب آخه اینا که بدرد پسر مسرا نمیخورد که… آخه پسرمسرا که حال و حوصله ی این بحثا رو ندارن… بنظرشون لوسه یقین…خخخخخ… دوس داشتم دخترا بیان بوخونن حتماً…

سلام ننه جون.
یالاااا یالاااا، کسی چادر سرش نباشه خخخ.
من فقط جهت عرض ارادت اینجا تا دم در اومدم و برم.
از طرف خانمهایی که توی این کامنت نیان از این پست تشکر میکنم و از طرف آقایونی هم که نمیتونن توی این پست وارد بشن تقاضای ویدیو چک میکنم که بلکه بتونن بیان و کامنت بذارن خخخ.
ممنون از پست.

شما که نامحرم نیستی عمو… تا جاییکه من میدونم عمو به آدم محرمه…خخخخخخ… بفرما یالله نمیخواد… بفرما بشین بالا مجلس… آهای دخترچی بدو برو یه چایی ترکی برا عمو بریز…
مرسی عمو… خب شما پستای تخصصی اندرویدی مندرویدی میذارید مام پستای تخصصی زنانه…خخخخخخخ… ما از اونا سر در نیمیاریم… شومام از اینا… عجب دنیای پیچیده ایه عمو…خخخ…

رهااایی فک کنم لااااایک دوباره یادت رفته هاهاهاها
البت نگرون نباش . رععهد بزرگ تبحر خاصی در زدن لایک داره خخخ ی لاااایک میزنم ده تا که نه صدتا لااااایک نشون میده هههه
پس چی،چی فک کردی ؟؟
رعععد بزرگ در شرکت ابر لایکان سایت گستر مدیره . هاهاها
اینم صدتا لایک تصویری ????????????????????????

دلم بابونه و باران
دلم یک دشت بی پایان
دلم یک هم سُرایی با صدای آب
دلم انگیزه می خواهد
دلم رفتن ،
دلم تغییر می خواهد
دلم دریا ،
دلم یک ساحل از شنهای سَرگردان
دلم باد و هوایِ ابری و موجِ خروشان و منِ بنشسته در ساحل،
دلم یک خواب می خواهد
دلم شوقی به یک رویا … دلم پرواز میخواهد…..
هوای خشک و بی باران
عبوس و داغ و بی پایان
من و تاریکی و ماتم
تمام روح من آزرده از تکرار بی سامان
دلم ذوقی به یک لبخند
دلم شوقی به یک ترفند
دلم یک جرعه از عطر اقاقی ، نرگس و پونه
دلم تغییر بی برگشت میخواهد
دلم، دل کندن و رفتن
از این کوی و از این برزن
دلم امیــــــــــــــــــد
میــــخواهـــــــــــــد

دل منم اینا را میخواهد خره… جستیش به منم بده یوخده…خخخخخخخ
دلم یک رعد میخواهد…
دلم هنگامه میخواهد…خخخخخخخخخ…
هی رعد… تو خیلی خوبی خره… تو بهمه امید میدی خره… ولی من روی سگ دارم که بالا نمیاد ولی وقتی بالا میاد میشم خود هاپوکومار…خخخخخخخ… راسی خبر داری که من دو روزه تو سطل زباله محله اسکان دارم؟ خخخخخخخخخخخ… بو سطل آشغال گرفتم خب…

شاید فک کنی که کامنتم بی ربط بود . ولی اگه دقیق بری تو بحرش میفهمی که چندانو چندینو مندین بی ربط نبود خخخخ
رهاااایی واقعا دوست دارم خودمو خودمو باز خودم بعدش خودتو خودتو بازم خودت ی تغییر کنیم .
من ازون جوراب اسپرتها نمیپوشم باهاش کفش پاشنه بلند نمیشه پوشید خخخ

تو خیلی خوبی… تغییر نکن که همین طوری خیلی دوستت داریم… تو از اون زنهایی هستی که مث بارون مایه ی خیر و برکتی… باعث رشد و نموی… اصلا تا میای شادی میاری با خودت… بقول استاد شجریان: ببار ای بارون بباااااار…

سلااااااام رهگذر جونم.خوبی آیا؟حال منو ک حسابی خوب کردی با این پست بیست درجه یک هر چی بگم بازم کمه.سرشار از احساس,حقیقت,مهر,اصالت زن و دانش و……کاش می شد هزااااااار بار لایکش کنم.خیییلی دوسش داشتم.شاد و در پناه یگانه ایزد آفریننده زیبایی,زیبا زندگی کن.

سلام لنا جان… خوب؟ آره عزیز خوبم… تو چطوری عزیزم؟
خدا را شکر که دوس داشتی… حالا اگه دل و دماغ داشتم این بحثای زیبایی شناسی رو با هم ادامه میدیم… ولی حیف که نمیتونم تو چارچوب بمونم… هی فرار میکنم و گریز میزنم… من هیچ وق معلم نمیتونم بشم… اصلاً ذهن منظمی ندارم…خخخخخ
خب با توجه به بحث امروز تو خودت زیبا بودی که مطالب رو زیبا دیدی خانومم…
انشالله همیشه خوش باشی…

خوب نبودم خوب شدم.اینجا ک میام دلم ب رنگ پستای شاد و غمگین دوستام درمیاد.با این پستا حال آدم بد نمیشه.خب برنامه ریزی کن روزای خاصی مباحث خاصی بذاری یا……اه نه واش کن برنامه ریزیو خخخخخ هر وقت هر جور در مورد هر چ ک دوست داری بیا بنویس.اینطوری باحالتره.

برنامه ریزی؟ هاهاهاهاههاهاهاها… اصلاً از من چنین چیزی نخواه که خیلی سختمه…خخخخخخخ… اصلاً محاله… من شلخته ترین موجودی ام که در صد سال گذشته پا بعرصه ی هستی گذاشتم…خخخخخ… بذار همین طوری شلخته پلخته بیام و پست بذارم… بقول خودت با حالتره…

عرض سلام به حضور اله های زیبایی لطافت طراوت و تازگی شادی و شور و شوق هر چند مطلب خطاب به آقایان نبود بنده فرصت را غنیمت دانسته تا به ایزد بانوی هنر و زیبایی محله سلامی بکنم هر چند ایشان در روز ورود بنده به محله من را مفتخر نکرده و قابل ندونستن.

کی بی محلت کرد؟؟؟
رهایی ؟؟
نه !!!
این رهاااایی مثل رعععد عاشق نبیناس فک کنم چشم جورابی محله ، شما رو ندیده عالی جناب .
شکلک رعععد بزرگ با دسته ی جااارو سه تا محکم میزنه توی سر بانوی بی هنر و میگه :پسر بزرگ نکردم بفرستم فرانسه . کنت بزرگش کنم ،بعد تو تحویلش نگیری اعه اعه.
هیچی نگو ،نشنوم نق بزنی خخخ چش درومده معذرت بخواااه

نزن داداش… نزن جلو مردم ما رو… اص حیثیت واس آدم نمیذاری تو… ای پسر ته تغاریت جزی جیگر بیگیره… نزن بابا…بخدا یادم نمیاد همچین پستی دیده باشم…خخخخخخ…
عرض ادب آقای کنت دومونت شاهین… سپاسگزارم… به به.. چه ادبیات قشنگی… یاد فیلم کیت و لئوپولد افتادم… لئوپولد از زمانهای قدیم و زمان کنتها و دوشسها به قرن بیست و یک اومده بود و لحن صحبتش با خانومها بسیار زیبا بود و اونها رو تحت تأثیر قرار میداد…خخخ
کنت شما سرور مایی… خوش اومدی به محفل زیبایی و هنر… اصلاً این محفل با جملات شما رنگ و بوی هنری گرفت… دوستان رعد دوستان منهم هستند و قدمشون روی چشم ماست….
خب من خطای گذشته رو جبران میکنم و همین جا و از همین تریبون به شما خوش آمد میگم… خوش اومدید به گوشکن… این محله ایزد بانو و پری دریایی و رعد و بارون و ترانه و چلچله و دار و درخت زیاد داره…خخخخخخخ… خوش باشید انشالله…

سلام, ما اگه بخواییم زندگیمون, اطرافمون, دوستانمون, و, و, و, زیبا باشن
اول باید وجود خودمون رو زیبا کنیم
اول باید بفهمیم زیبایی یعنی چی
باید بفهمیم که این زیبایی نتیجش چیه, باید بدونیم هدفمون از زیبا شدن چی هست؟
اینا همه تماما نظرات من بود خخخی
راستی
رهگذر عزیزم
دلم برات تنگ شده بود
ممنون از بودنت و پستهای زیبااااات

آفرین زینب جان… بابا تو که خودت یه پا صاحب نظری قربونت برم… آفرین بر تو زینب جان… زینت بابا…
منم دلم برات تنگ شده بود عزیزم… فک کنم از تابستون که شروع کردی به دویدن هنوز داری میدوی…ها؟…خخخخخ… دختر دونده ی زیبای محله به سلامت باد…

سلام پست جالبی بود

کاش باران ببارد
کاش باران بداند زخمهایم چقدر تشنه اند….

گاهی وقتا لازمه آدم بره روبروی آینه وایسه, زل بزنه تو چشمای خودش و بگه: ببین تو یروزی واسه همیشه میری! اگر تا اون موقع هنوز خیلی مونده باشه پس شادی ها و اندوه های زیادی پیش روته! احتمالا قراره خیلی چیزارو بدست بیاری و از دست بدی…پس قوی باش! قوی باش و نذار چندتا خاطره اینقدر داغونت کنه…

آرزوهای بشر پایان ناپذیر است. هرگاه به آرزویی رسید، آرزوی دیگری دارد. ایمانوئل کانت

در سمت توام
دلم باران ، دستم باران
دهانم باران ، چشمم باران
روزم را با بندگی تو پا گشا می کنم …
هر اذانی که می وزد
پنجره ها باز می شوند
یاد تو کوران می کند …
هر اسم تو را که صدا می زنم
ماه در دهانم هزار تکه می شود …
کاش من همه بودم
کاش من همه بودم
با همه دهان ها تو را صدا می زدم …
کفش های ماه را به پا کرده ام
دوباره عازم توام …
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است
زندگی با توست
زندگی همین حالاست…
زندگی همین حالاست…

آفرین آقای طاها… آفرین… تو که اینقد شعرات قشنگه که من همیشه کم میارم… الان چی باید بگم مثلاً؟ خخخخخ… اصلاً چی میتونم بگم؟
آره ای کاش خاطرات گذشته رو فراموش کنیم و بچسبیم به زمان حال و لذت ببریم از زندگیمون… شاد باش طاها… وگرنه میسپارم بکشندتا… قاتل حرفه ای تو محله زیاد داریما، خبر داری که…خخخخخخ…
برم که باس برم به یه شاگرد تنبل پولدار مرفه بی استعداد سیا قلم یاد بدم…خخخخخ…
خدایا به کی پول میدی آخه؟ اص حواست هس؟خخخخ

راستی طاها از پریسا خبر داری؟ کوجاس؟غلط نکنم یه خونه درختی ساخته رفته اون بالا داره زندگی میکنه و از اون بالا سنگ و کلوخ پرت میکنه به کله مله ملت…خخخخخخ… بش سلام برسون و بگو کم آتیش بسوزون… از اون بالا بیا پایین و یه سر به محله بزن… بگو دلمون واسش تنگ شده…

به به وقتی خانوم وکیلمون لایکمون کنه پس دیگه لایکیم حتمی… چطوریایی؟ خوبی؟ خوشی؟ چن نفرا فرسادی بالا چوبه دار؟ چن نفرا ابد بریدی؟ چن نفرا آزاد کردی؟ خخخخخخخخخ… عجب شغلی داری خره… اص درکت نمیکنم چرا؟ قار قار قار…خخخخخخ

هی مخت منفجر شه عمه .منفجر شدم بسکی اینا رو خوندم و هیچیم نفهمیدم ..عه عه عه .
بیمیری اینم رشته بود گفتی من برم …عمه .خودت جیز جیگر بیگیری کچل آکله گرفته ی کک مکی .آنشرلی با موهای قرمز …
تو میدونی کی هسی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خانم هاویشام هسی عمه …تو اونی دقیقا ..هاویشاااااااااااااااااااااااااااااااااااام بدبخت ..
آدمخوار ….خونآشام ….دیو …..!!!!
وای روانم راحت شد .ب درسا ک نمیتونم فحش بدم مث توکی آدم نیسن عمه ….!!!خدا همه عمه ها رو حفظ کنه ..و دیگر ..هیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییچ.

!!!

خانم استاد زبان .خانم پیش رفته تا مرحلهه Pre-TOEFL الان یه خطا از کتابم میذارم اینجا یه ترجمه کن ببینم /؟؟
ببین پریسیما یا ترجمه میکنی .یا اگه نکردی فردا صبح جنازت آویزونه از سردر معاونت بهداشت و درمون ….
میدونی چطوری جنازتو میندازم ؟؟اول شونیز بت میدم تا بیهوش بشی .بعد ک بیهوش شدی با چاااااااااااااقوی دسته زنجان میزنم تو قلبت .تا جنااااااااااااااااازه شی .هععععععععععععععی ..پری دریایی هسی یا دیو زمینی شما ؟؟؟؟؟!!!!!اگه اینو ترجمه نکنی کاری میکنم ک بشی حوریه بهشتی …خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
In tests that consist of separate sub-tests, test takers may not be
given the opportunity of answering them in the order in which they
choose.
I .

ببین آخه من چه کار تست و ساب تست دارم من میخوام چیکار که فرصت انتخاب داشته باشم یا نه؟
ببین ترجمه نمیکنم تا ببینم فردا چه … میخوای بکنی خخخ
راستی چاقوهای دسته زنجان شکم صاحباشونو پاره نمیکنن اونا صاحبهاشون رو میشناسن میدونی اصلا برعکس عمل میکنن
میخوای امتحان کن
در ضمن من از اولشم حوریه بهشتی بودم اومدم به این دنیا تا دیوونه هایی مثل تو شناسایی بشن.
برو بشین درستو بخون شاید برا خودت کسی شدی و تونستیم به زور بهت افتخار کنیم خخخخخخخخخ خخخخ خخخخ خخخ خخخ

پری بزنش…بزن بیمیره… من که زورم بش نیمیرسه… چِشم تو چش داداشمه هر روز… فردا نمیگه پسرمو زدی کشتی؟
تو بزن جنازه شم چرخ کن بذار فریزر محله واسه شب اربعین استامبولی بدیم به ملت… ثوابشم میرسونیم به روح داداش پیرم…
تو تا مرحله ی چرخ کردنش که بری باقیش با من… تا فاسد نشده بسته بندیش میکنم میذارم فریزر…خخخخخخخ

سلام
رهگذر اینقدر این درس شیرین بود که من دوست دارم دوباره و سه باره بخونمش خیلی خوب بود باز هم میام میخونمش
من از صدای آب و صدای بارون هم خوشم میاد
ای به چشم سعی میکنم که همه جا مایه ی دلگرمی دیگران باشم و اگر نباشم از خونه بیرون نیام
خیلی دوستت دارم ممنون از این درس زیبا

قربونت برم خانوم کاظمیان جونم… ایشالله که گرفتی مطلبا… صبح راجع بهش حرف زدیم خب… آره دیگه… غصه خوردم بابت دل مهربونتون… ماها باید بهمدیگه دلگرمی بدیم… به ساناز جونم سلام برسون…

عرض ادب آقای خوشی… خب من کوجا باید خبری از شما بگیرم داداش من؟ خخخخخ… خوبید؟ خدا را شکر که خوشید… تحلیلم بیسته جدی؟ مرسی… شما نمره ی نگاهتون بیسته که بیست میبینید… سپاسگزارم…. انشالله همیشه خوش باشید…

سلام.
بسیار لذت بردم از تمام پست و البته از نظریاتِ شما که کاش می شد سرش بیشتر از این ها بحث کرد اما جرقه ای بود در ذهنم که برم دنبال حرف هایی که در این مطلب فرمودید.
اما از جمله شاه تیر اندازی می کرد و فرح … خوشم نمیاد چون آن ها که رفته اند رفته اند و حسابشون با کرام الکاتبین است و ماییم که مانده ایم و باید ببینیم چی کاره هستیم.
و تأکید می کنم که می دونم قصدِ شما فقط شوخی ای هست که از قدیما بین ما بچه ها مرسوم بوده ولی خب نظرم این بود دیگه.
ممنون که هستید.

سلام بر آگاهی… بچه مثبت کلاس.. خوبی پسر ریش دار اردوی نجف آباد؟ مرسی که نظرت رو گفتی… خوب کردی گفتی… من از آدمای رک خوشم میاد… آره خب.. قصدم فقط شوخی بود…
بابت اون جرقه هم خوشحالم.. برو ببینم به کجا میرسونیش… تو که کارت بیسته… حالا از توش یه متن توپ در میاری یقین… آفرین بر آگاهی همیشه آگاه…

شواهد و قرائن نشون میدن که کشتمش
اگه فردا بیاد بدونید که روح سرگردونشه که به خاطر شدت مرگ دردناکش تو این دنیا سرگردون مونده
دیگه چگونگی قتلشو توضیح نمیدم چون باورتون نمیشه
فقط بگم که پرواز دیگه برای همیشه از بینمون پرواز کرد و رفت خدایش بیامرزاد.

کشتیش قاتل؟ کشتیش هند جیگر خوار؟ برادرزاده ی منو کشتی؟ هععععییییی… پسر خوبی بود بدبخ… یوخده قاتل و سفاک و خونخار و جنایتکار بود ولی دکتر بود…
هععععیییی… سه روز عزای عمومی اعلام میکنم تو محله بدین وسیله…
خب بده من اون گوشتشا بذارم تو یخچال اقلاً تا فاسد نشده بدبخ… جیگر کباب شده دوس داری؟ کاش دوغ داشتیم اقلاً…خخخخخخخ… برم زغالا رو بیگیرونم…خخخخخخخخخ

قدم خیر کک مکی و حوریه بیروان ….لدفن غیبت استاد مسلمتون .آقا و ولینعمتتون …سرور این جهان و اون جهانتون ..آقا پروازا نکنین ..
خدا به تیر غیب گرفتارتون کنه ..که من راحت شم از دستتون ..چی میخواین از جونم باباااااااااااااااااااااااا !!!!
تو دنیای حقیقی کم از درسا میکشم ک تو دنیای مجازی هم باس از شما دو تا بکشم ؟؟ای ای باباااااااااااااااااااااااااااع …!!!اوه دُرسا جون ..چندمی هسی شما ؟؟؟
ای عمم قربونت بره ..پریسیما فدات شه .میخوام بیام خواستگاری
نگو نه نیمیشِد /این دل من عاشقته عاشقترم میشِد .
میشی فدام .عاشقِ چشااااااااام ..
هعععععی چش عسلی .دُرسا خانوم ..میخوام بیام در خونتون
هعی حرف بزنم با بابادون
بقیشم بهه شما مربوط نیس.
قدم خیر حوریه ..زود چادردونا بکشین سردون برین خونه …
چه معنی داره دختر تا نصف شوم بیرون باشه ..عه عه عه …

درسا جون عزیزم بیا پیش عمه… خودم یه پسر دارم شاخ شمشاد… این شیپورچی واست شوهر نیمیشه… داداشم خودشا کشته نتونسه یه نصفه زنم براش بجوره تا حالا… هر جا میرن با لنگه کفش بیرونشون میکنن… بیا عمه عروس خودم شو… فقط باید یه چن سال صبر کنی تا من شوهر کنم … غصه شو نخور عمه… پسرما میذارمش تو زود پز برات … تورم میذارمت تو فریزر… چن سال دیگه بهم میرسید ایشالله…خخخخخخخخ…

سلام رهگذر. به سفارش خودت این پایین نوشتم. خروس بی محل شدم که حرفت زمین نیفته همشیره. وقتی کِیس رو باز میکنی فن ها کاملا مشخص هستند. اونا رو غبارروبی میکنی حالا یا با جاروبرقی یا با سشوار یا پمپ باد. هیکلش هم که باید روغن بخوره تا حال بیاد همون قسمتی هستش که پره ها به بدنه وصل میشن. خیلی خیلی ساده است و اصلا نیازی به تعمیرکار نداره. مشکلی که سیستمت داره اینه که فن سی پی یو خاک گرفته و خیلی وقت هم هست روغن نخورده. این دوتا مشکل رو توی نیم ساعت حل کن مابقی مشکلات هم با پول حل میشه. ارادت.

دُرسا جون این روحه باورش نکن عزیزم
دیروز صفورا رو التماس میکرد که بمونه و نره
این یه چرب زبون سیاستبازه باورش نکن
حالا دیگه برو درسهاتو بخون دکتر قبلش کامنتمو تو پست به قول خودت وزین خودت ببین بعد برو لالا
اصلا چه معنی داره بچه تا الآن بیدار باشه
گنجیشک لالا مهتاب لالا پرواز بخوابه تا صبح فردا خخخ

پری جان… پرواز راس میگه… پستای شب نشینی رو راش بندازید خب… منم از وقتی شب نشینی قط شد دیگه دل و دماغ محله اومدن ندارم… الانم که پست گذاشتم دلیل داشتم واسش… که اینجا جاش نیس بگم…
روش فکر کنید… تو که خودت یکی از مدیرایی اگر بگی باز قبولت میکنن… ما که کاربر خالی ییم آخه…

یعنی نخونده بودی؟ خخخخخخخخ…
خب بت نگفتم که خانواده خودشونا کشتن منو بفرستن حوزه و من نرفتم؟ یکی از دوستای مادرم یه بار مخمو گذاشته بود تو فرغون و حرف زد و حرف زد باهام که تو بدرد هنر نمیخوری… بیا برو حوزه… خخخخخخخ… خب من روحیه م اصلاً حوزوی نیس… چارچوبش خفه م میکنه… ولی تو دانشگا کنفرانسای من همیشه نمره کامل میگرف… بسکی فک میزدم و همه چیا میبافتم به هم…خخخخخخ

آقا خو اینطوری ک نمیشه ما تو این پستا کامنت بازی کنیم …..به نظرم همون شبنشینیا شبی ۲ ساعت خوب بود خو ..از صوب ک درس میخوندیم مخمون تعطیل میرفت شب میومدیم این رهگذرا ب سزای عمل ننگینش میرسوندیم آجنازشا مینداختیم زمین ….
خو ما تو پست تاریخی هی چرت و پرت میگیم ک فک نمیکنم وجهه خوبی داشته باشه .مسئولین رسیدگی کنین دیگه
شب تون شونیز
عمه بپا نخوری به میز.
پریسیما جنازه شی تمیز .
خدافظ دیگه ..

علک سلام روشن جون…
خب آره جنسمون جنس برتره…خخخخخخ… اذیت نکن… سخت نبود… یه کم شاید طولانی بوده… همین…
هعععییی…. روشن جون من خیلی دغدغه ی زنان دارم خب… همش غصه مه واس دخترا و زنا… فرقی ام نمیکنه کجایی باشن… از اول خلقت تا امروز همیشه بهمون ظلم شده… خودمونم به خودمون ظلم میکنیم گاهی…. اینها همش درده… و درد من تو زندگیم همینه… درد بی درمونیه که من دارم…خخخخخخ
مرسی که با وجود طولانی بودن حوصله کردی و خوندی… قربون محبتت…

سلام.
حیف که شب نشینی تعطیل بوده نمیتونم دعواتون کنم.
ولی بابا زدید پست رو ترکوندید رفت پی کارش که خخخ.
شب نشینی رو من تا وقتی که همدلی بین بچه ها رو حس نکنم و بهش مطمئن نشم نمیذارم منتشر بشه.
هدف از شب نشینی محکمتر شدن دوستیها و صمیمیتها بوده. ولی ظاهراً در مواردی خلاف این اتفاق افتاده.
پس خیلی دلیل موجهی برای دوباره راه انداختنش ندارم.
مگر این که یه دلیل محکم و یه حمایت درست و حسابی ببینم.
رهگذر خودت دیدی که وسط شب نشینیهای قبلی چی شد. خودت بودی که گفتی دیگه ادامه ندم یادت نیست آیا؟
اگر قرار باشه که شب نشینی راه بیفته و همون آش باشه و همون کاسه چه لزومی داره که مسئولیت برای خودم بتراشم که هر شب سر ساعت نُه و یازده خودمو بکشم که حتماً پای سیستم باشم و پست رو باز و بسته کنم.
زحمتو وقتی به خودم میدم که بهم بچسبه و با جون و دل بیام و این کارو بکنم.
به هر حال خودتون هرطور میدونید و بلدید برای درست شدن شرایط راه افتادن شب نشینی اقدام کنید.
من آمادگیشو دارم.
ولی تا مطمئن از خیلی چیزا نشم راه نمیفته و این دفه مرغم بدجور یه پا داره.
موفق باشید.

ترکیدن پست فدای سر بچه ها…
دلمون برای هم تنگ شده و میخایم حرف بزنیم خب…
آقای مدیریت محترم… نظرت چیه مدیریت رو دور بزنیم و بجای شب نشینی هفته ای یه بار من یه پست بزنم به نام دور همی؟ شاید اون طوری بتونیم دوستای عزیز شیطونمونا باز برگردونیم به محله… دنیا را چه دیدی؟ پنج شنبه عصر میذاریمش… اصلاً کامنتاشم نبندید بعدش که موظف نباشید پای سیستم باشید شماها… هان؟ هر کی دلش خواس بیاد اونجا با بقیه بحرفه… وقتی دوباره دور هم جمع شدیم شب نشینی رو راه بندازید…هان؟یا اونجا با هم بحرفیم ببینیم نظر بچه ها چیه… شوما چی میگی؟
نگران کامنتاشم نباشید دیگه وقتی پست رف پایین کسی نمیره سراغش… یا اگرم دوس داشتین، ساعت یازده دوازده ببندینش…

آخ که یکی از شما فلسفه ایا را تو خونه مون داریم و من هیچ وق نتونستم این یکیا قانع کنم … حالا شاید تو یکی رو بتونم…خخخخ… بذار یک امتحانی بکنم…
در ضمن مدیر خان… شما چن نفرا داری فدای یکی دو نفر میکنی؟ بزنم نصف شی؟ ماها هویج و شلغم و پیازچه و تربچه ایم آیا؟ یعنی اگر رهگذر الان نمیومد شماها ککتونم نمیگزید و شب نشینیها تون به راه بود… آخه انصافم خوب چیزیه بخدا… خب من الان حسودیم شده… دارم میترکم… باز اون روم میاد بالا و محل اسکانمو به سطل زباله ی محله منتقل میکنید …خخخخخخخخ… خب دوستای دیگه خیلی عزیزن… ولی پریسیما و پرواز و وحید و فاطمه حسینی و نازنین و آگاهی و خودت و سعید و آقای ویسی پور و بقیه پس چی؟ ماها هیچی به هیچی؟ ای خداااااااااااااا…. من کیا بزنم بکشم؟… هعععععییییی… رفتم باز تو سطل آشغال…خخخخخخخخ… کاش بازیافتی میدادینم اقلن جاش کیسه زباله میگرفتین… مُردم تو پشه مگسا آخه… الان ناقل هزار تا بیماری ام که… یه پا میکروبم خودم…خخخخخخ

ای خدا من یه ساعت نوشتم زدم ارسال بشه سایت بازیش گرفت یعنی کامنت پر بار من پرید؟؟؟؟؟
حالا من چه کنم؟؟؟یعنی همه را باز هم بنویسم نهههههه.
من فکر کردم ارسال شد اومده بودم جواب کامنتم را ببینم دیدم کامنتی نیست که جواب داشته باشه خخخخخخخخخخخخخخخخخخ هاهاهاهاهاهاهاها.
از اینها بگذریم خیلی پست زیبایی بود عزیزم خیلی لذت بردم.
من عاشق بارونم عاشق آب.نگاهت به زیبایی ستودنی هستش.تا حالا به خودم یا بهتره بگم به دختر بودنم اینجوری فکرر نکرده بودم خیلی با ظرافت نوشته بودی.
خدایا این دیگه ارسال بشه خواهش میکنم رحم کن.خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

سلام فاطمه جان… من از وقتی بات حرف زدم، کامنتاتو با صدای خودت میخونم… خخخخخخخ… الانم یه لحظه هنگ کردم باز… هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها… بازم که داری سر و صدا میکنی شیطون خانوم… یه کم فرصت بده تا منم یه چی بگم…خخخخخخ…
فاطمه جان شما عزیزی… خوبه که زیبایی شناسی منو دوس داشتی… فک میکردم چون مذهبیه اص کسی محلم نمیذاره… خخخخخ… ولی خوشحالم که خوشتون اومده…
رهگذر فدای محبتت و شیطونیا و انرژی توی صدات شه… خوش باشی همیشه…

بابا چه گیری دادید به این صدای زشت و نخراشیده ی من.
فکر کردی تو چند ماه اینجا هستی من باید جبران کنم این حرف زدن را.
بعدشم من خیلی وقته که کامنتهای تو را با صدای خودت میخونم خیلی هم حال میده.
من انرژیم کجا بود بابا.

سلام رهگذر مهربون خوش صدا و هنرمند! خیلی قشنگ نوشتی کیف کردم. میتونم ازتون یه خواهش بکنم؟ خب همینجا خواهشمو میکنم دیگه میشه درباره تکنیکهای نقاشی برای ما بنویسید؟ آخه من فکر میکنم خیلی از بچه ها مخصوصا کم بیناها اگه تکنیکهای نقاشی رو بدونن میتونن برا دل خودشون نقاشی کنن. مثلا من از زن داداشم یاد گرفتم که اگه مداد رو تو دستم بچرخونم و هر خطی که میخوام بکشم مثلا کوه یا سنگی که میکشم خوشگلتر میشه. به هر حال خواهش میکنم برامون کلاس نقاشی بذار. اگه نذاری خدا سنگت میکنه چون من غصم میشه خدا هم که دلش به دل من راه داره دیگه جوری سنگت میکنه که دیگه از جونو جیریک برات خبری نباشه.

یا خداااااااااااااااااااا… تکنیک نقاشی توضیح بدم؟ عجب حرفی داری میزنی! اصفهانی هستی؟ اگه آره که میتونم چن جلسه بذارم حضوری یادت بدم… تکنیک نقاشی رو باید وایسم بالا سرت و جلوت کار کنم و دستت رو بگیرم و فیزیکی راهنماییت کنم تا دستت بیاد چی به چیه… اینجا فایده نداره که، هیچی یاد نمیگیری دختر… من سابقه ی تدریس کارگاهیم خیلی زیاده… حدود پنج سالی کارگاه آموزش نقاشی و طراحی رو داشتم… یه دو سه سالی تعطیل کردم… چون تدریس رو دوس نداشتم ولی امسال گذاشتنم تو رو در واسی باز…خخخخخخ… میخام بگم تجربه ی تدریسم اونقدری هس که بدونم آموزش مجازی فایده نداره برات…
از بچه های اصفهان بپرسی بهت میگن که من اهل تعارف الکی نیستم… همه جوره هستم در خدمت بچه ها… پس اگر تصمیمت جدی بود باهام تماس بگیر…
روز و روزگار به کامت ندا جان… دیدی خدا سنگم نکرد….خخخخخخخخ

مرسی گلم حیف که در حال حاضر شرایطم برای اصفهان اومدن جور نیست! اگه بتونم زود زود بیام اصفهان حتما اولین کاری که میکنم تماس با شماست آخه من خیلی نقاشی دوست دارم برا دل خودم بکشم. چون دلیلت موجه بود خدا سنگت نکرد. اگه دلیل بی خودی آورده بودی حالا سنگ شده بودی و ما میذاشتیمت تو موزه محله برای عبرت سایرین یا میبردیمت مجلس تا وکلا ببیننت و عبرت بگیرن اون وقت ما هم از پرتو رهگذر خدا سنگ کرده به یه نون و نوایی میرسیدیم. حیف که دلیلت موجه بود! حیف که سنگ نشدی! حیف که نقشه هام نقش برآب شد! حییییفففف!

امروز عصر همش فکر میکردم که چطور میشه با یک کم بینا نقاشی کار کرد… به این نتیجه رسیدم که باید رنگای اصلی کار کرد و سطوح بزرگ…برای منم تجربه ی خوبی خواهد بود… حتمی خبرم کن… اصلاً با هم آشنام بشیم… چرا من نباید ندا رو بشناسم؟ خخخخخخخخ

شما چقدر مهربونی! از وقتی بهم گفتی اگه بتونم بیام اصفهان باهام کار میکنی همش دلم برا خودم میسوزه که چرا خونمون اصفهان نیست اون وقت از همین حالا شروع میکردیم. برای آموزش به یه کم بینا فکر کنم بهتر باشه اول با سیاه قلم شروع کرد تا فرد تکنیکها را یاد بگیره و بعد بتونه ازش تو نقاشی های رنگی هم استفاده کنه. البته اگه اطلاعات ناقصم درست باشه. اطلاعات من در این حده که سیاه قلم فقط سیاه و سفیده اولش از سیاه قلم خوشم نمیومد ولی دختر عموم یه تابلو با سیاه قلم کشیده بود با این که مبتدی بود قشنگ شده بود. شاید بشه از تکنیکهای سیاه قلم تو نقاشی های رنگی هم استفاده کرد. من درست نمیدونم اگه میشد بیام با هم یه راهی برای کار با کم بینا و نابینا پیدا میکردیم.

سلام بر ایزد بانوی هنر نفرمایید جای شما در سطل آشغاله.کنت این را برای خود سعادتی بزرگ خواهد دانست که در پیشپای شما زانو زده و کلعهشو تقدیم شما کنه .و یا اگه صلاح بدانید با برق شمشیر مدیر را مجبور به تسلیم نمودن کلید محله به پیشگاه شما نمایم.ایزد بانو در خصوص این شبنشینیها روشنگری فرمایید.بدرود.

عرض ادب آقای کنت… به شیوه ی دوشسهای قدیم…خودتون تصورش کنید دیگه… زانوها کمی خم… لبه دو طرف دامن را با دو انگشت بالا گرفته، پای راست جلو، پای چپ عقب و تعظیم کوتاهی عرض میکنم خدمتتون…
شب نشینیها از این قرار بود که هر شب سر ساعت ۹ تا ۱۱ یک پستی باز میشد تحت عنوان شب نشینی… بچه های با حال محله اعم ز ایزد بانو و مدیرحسینی و وحید خان و زهره بقبقو و دکتر پرواز و پریسیمای پری سیرت و فاطمه باجی و آگاهی همیشه آگاه و پریسای شیطون و طاهای شاعر مسلک و یکی دو نفر دیگه مینشستیم به صحبت و شیطنت… این چند نفری که عرض کردم پایه های ثابت بودیم، بقیه هم اگر افتخار میدادن و میومدن خوشحال میشدیم و خلاصه اینکه خستگیهای کار روزانه رو توی شب نشینی از تن بیرون میکردیم… که زد و محرم از راه رسید و به حرمت محرم تعطیل شد و یه پای مرغ مدیر حسینی شل شد و افتاد ودیگه شب نشینی رو برگزار نکردن… خخخخخخ…
خب فقط هم اینطور نبود که به حرف بیخود گفتن بگذرونیم… موضوع میگذاشتیم وسط و راجع بهش حرف میزدیم… بیشتر هم موضوعات طنز مثل سوتیهایی که دادیم و عشقایی که داشتیم و ترسها و خاطرات خنده دارمون رو واس هم تعریف میکردیم… خب… هر چی بود گذشت و دیگه شب نشینیها رو نداریم… خیلی خوب بود.. واقعاً صمیمیت بین بچه ها زیاد شده بود… خیلی دلمون واس هم تنگ شده… ولی خب… ما اینجا رعیتیم و تابع دیگه… وقتی شاه بگه نمیذارم… باید بگیم : اعلیحضرت به سلامت باد، هر طور که میل همایونی میکشد رفتار بفرمایید…خخخخخخخ
دوس داشتید تو محله سرچ بزنید شب نشینی براتون میاره به گمونم… ولی خیلی اذیت میشید تو خوندنش…چون هر شب نشینی گاهی ۲۰۰۰ تا کامنت داش…

سلام
بچه ها شب نشینی از ساعت ۹ امشب برگزار میشه
امیدوارم بیایید و دوستانه دور همیهای خوبی رو تجربه کنیم
شهروز هم یه کم از دست بعضی از دوستان ناراحته که یه کم نسبت به سایت کم لطفی میکنن
امیدوارم مثل گذشته ها همه بیان و شادی به معنای واقعی رو در کنار همدیگه تجربه کنیم.
منتظر همه تون هستیم.

بسیار خرسندم که ایزد بانو به ریزه کاریهای درباری فرانسه آشنا میباشند کاش من لویی چهاردهم بودم تا لقب دوشس را با تمامی امتیازاتشو بشما اعطائ میکردم.و اما در خصوص شب نشینی کاش فضایی بود بچهها بیشتر با هم در ارتباط و یا چیزی شبیه اون بودن اونم در فضای صمیمی و سالم.

اووووو… جناب کنت… من دبیرستانی بودم که سه تفنگدار و ژوزف بالسامو و غرش طوفانو و کنت دو مونت کریستو و دزیره و گل سرخ و شمشیر و چن تا داستان دیگه ی فرانسوی رو خوندم و حسابی علاقمند بودم به فضاهای دربار فرانسویها… واقعاً برام جذاب بود رفتارها و منشهاشون و تربیت سرسختانه ی دختراشون تا خانم بار بیان…
ممنون بابت لقب دوشس…
خب پری دریایی محله اعلام نمودند که از امشب شب نشینیها برگزار میشه… قدم کنت برای محله مایه ی خیر و برکت بوده ها… امشب بیاید و اونجا خودتونا بیشتر معرفی کنید تا بشناسیمتون… الان در پرده ای از ابهامید…خخخخخ….

چشم دوشس اطاعت امر .منم از طریق ههمین کتابها تا حدودی با دوران پادشاهی فرانسه آشنا شدم و باید بگم عاشق کتابهای الکساندر دوما شدم بدجور کتابهای سه تفنگدار جوزف بالسمو غرش طوفان کنت کریستو ولی اون چند تایی آخریو که کفتی ندارم خواهشن اگه داری و صوتی هستن برام بفرست چون هیچ اثری مثل کتابهای دوما برام جذابیت نداره دیگه.راستی در خصوص شبنشینی امشب چشم میام ولی چیزی واسه گفتن ندارم نمیدانم چرا واستون ابهام پیش اومده در موردم نترسید من کنت خونآشام نیستم.

راسیاتش آقای کنت من هیچی کتاب صوتی ندارم…خخخخخخ… جز چن تا محدود که فرانسوی نیستن… ولی دو تا آخری هم از آلکساندر دوما نیستند… رمانهای عاشقانه ی مربوط به ناپلئونند… این داستانها رو هم پری داره به گمونم… حالا شب تو شب نشینی ازش میخام که بذاره تو محله…
راستی ام نکنه خون آشامید؟خخخخخخ…

وای چه خبری آخجون شب نشینی.
زنده باشی پریسیما.
آقای کنت من هم چیز زیادی برای گفتن ندارم ولی میرم و از گفته های دوستان لذت میبرم پس اومدن به شب نشینی خالی از لطف نیست.
من توی شب نشینیها بود که بیشتر با دوستان آشنا شدم.

عرض ادب محدد آقای کنت… من توی شب نشینی کامنتتون رو ندیدم و وقتی هم دیدم دیگه خیلی دیر شده بود… شرمنده… پس اینجا جوابتونا میدم… بله شب نشینیها از منه…
شب و روزتون خوش… انشالله سؤالی داشتید فردا شب توی شب نشینی بپرسید… هستم در خدمتتون…

سلااااااااااااااام سمانه جان… بذار اول یه عذر خواهی بکنم بابت اون اسمسی که روز عاشورا بهم دادی و جواب ندادم…
آبجی یه مدت خطمو زدم مسدود کردم، یه طرفه شده بود… یعنی از همه جا واسم اسمس میومد ولی من نمیتونستم جایی بفرستم… اکثر مواقع خاموش بودا… ولی هر دو روز یه بار که روشن میکردم هی اسمس برام میومد و من نمیتونستم جواب بدم… خلاصه شرمنده…
بعدم اینکه قابلتا نداره عزیزم نوش جان…خخخخخخخ

سلام صبح بخیر فایل صوتی شببخیر ۲ را قبلا دانلود کرده بودم حدس میزدم که باید از شما باشه.واقعا بدون اینکه بخوام الکی از شما تعریف کرده باشم واقعا واقعا همنجوری که حدس زده بودمصدای زیبایی دارین ولی کاش بذارین صدای طبیعی خودتون باشه منظورم اینه سعی نکنید ببریدش تو غالب خاصی یا مال کس دیگهای.راستی اسم اون چند کتابی که گفته بودی هر چه سرچ میکنم نمییاره نمیدونم چرا؟

منم نمیدونم چرا کتابا رو نمیاره…خخخخخخخ.. بزنیدش خب…
ممنون بابت لطفی که بمن دارید، اغراق میفرمایید، زیبا نه… در واقع بد نیس…خخخخ…
آره حالاحالاها باید کار کنم تا دستم بیاد گویندگی رو… خودم میدونم بعضی وقتا داغون میزنم…
طبق فرموده ی بانو حسینی که پیش برید فک کنم به نتیجه برسید…
خوش باشید و سلامت…

سلام به دوستان عزیز و یه سلام ویژه هم تقدیم خانم رهگذر یا همون خانم بینای اردو نجفآباد. خخخخ. من این پست رو چند بار خوندمش و هر بارم بینهایت از خوندنش لذت بردم. هزاران هزاران بار میلایکمش اونم از اون لایکای ویژه. منتظر پستها و کتابهای صوتی شما هستیم. در پناه حق

یادتونه صدام زدید گفتید: خانم بینا این طرفا سوپری میبینید؟ منم گفتم: نه اینطرفا سوپری نیس آقای نابینا؟…خخخخخخخ
خوبی شما؟ اینقد که تو اتوبوس شیطون بودید تو سایت نیستینا… عجبااااا… مرسی بابت وانت لایکی که اینجا کپه کردی تو سرم… خب خفه شدم که…خخخخخخخخخ… انشالله… زنده بمونم و نزنیم همدیگه رو بکشیم با آقای عابدی ازش خواهم خواست که کتابامو بذاره… فعلاً که عصبانی ام و قصد ادامه کارگویندگی را ندارم… تا ببینیم چی پیش میاد…
خوش باشی قلوزی…

آقای کنت… منم نمیدونم نابیناییش چطوریاس که راهنماییتون کنم… ولی از طریق سرچ محله باید بشه پیداش کرد… اگرم نشد بیخیال… برید خوش باشید… حرص نخورید یه وقتیا…
خدانگهدار فعلاً دوستان…

دوباره سلام.من تا حالا از سرچ استفاده نکردم نمیدونم چرا نمیاره.
من همیشه میرم به بخشه کتابها و آرشیو را هم میبینم اینجوری راهت کتابهای قبلی را هم پیدا میکنم.
خدا را شکر پیدا کردید من صبح با عجله یه سر به سایت زدم دیدم این را نوشتید با عجله نوشتم یادم رفته بنویسم به آرشیو سر بزنید.
راستی با معذرت از رهگذر که من به جاش جواب دادم شرمنده عزیزم.

هاهاهاهاهاهاهها… خب آخه کافر همه را به کیش خود پندارد… من اسمس بدم جواب نگیرم… زنگ بزنم جواب ندن به معنای واقعی کلمه سگ میشم…خخخخخخخ… مورد داشتیم زدم شماره طرفا از گوشیم پاک کردم…خخخخخخخخ… هی… عجب خلایی هستیم ما… سلام به روی ماهت…

سلام مجدد. مرسی من خوبم. بله مگه میشه یادم نباشه؟ آخه اتوی اتوبوس شیطنت لازم بود. وااااایییییی حسابی سر و صدا کردیم چه قدر این مجتبی و شهروز رو اذیت کردیم.
خواهش اون لایکا که قابل شما رو ندارن.
آخه عصبانیت چرا؟ چرا قصد ادامه ندارید؟

هاهاهاهاهاها… واااای پریسا کجاس یعنی الان؟ فک کنم خدا بیامرز شده…خخخخخخ… دار و دسته شما به اضافه ی پریسا… خخخخخخخخ… زدین پکوندین اتوبوسا… هاهاهاهاهاهاهاااا…مرسی خاطرات قشنگی برام زنده شد…
خب من تا حالا پونصد بار کتابخونه فاطمه زهرای اصفهانو تهدید کردم که دیگه باهاتون کار نمیکنم ولی باز باهاشون کار کردم…خخخخخخ… این دفعه ی پونصد و یکمیه… مسأله اینه که اونها و خصوصاً آقای عابدی همه خیلی مثبت و عاقلن…من خیلی منفی و ناقص العقل…خخخخخخ… اینه که تعارض پیش میاد و هر دفعه میزنیم همدیگه رو نصف میکنیم ولی کماکان هم داریم با هم همکاری میکنیم نمیدونم چرا…خخخخخخخ…… دعا کنید براشون که خدا بهشون صبر عنایت کنه و بمن عقل…
خوش باشی قلوزی… راسی چمنای اصفهانم داشتی له و په میکردی که بدادشون رسید مامان عباس و نذاش سقوط کنی از شیش متری روشون…هاهاهاهاهاهاهاههااهها…. حیف نمیشناختمتون خیلی… وگرنه حسابی اذیتتون میکردم تو اردو… حییییف…خخخخخخخ….
خوش باشی قلوزی…

سلام به رهگذر عزیز
مثل درسای قبلی عالی بود و پر محتوا … چقدر افکار شما شبیه منه فکر کنم یک علتش اینه که در نوجوانی کتابای مشترکی خوندیم و نویسندگان اون کتابها نقش معلم های مشترک رو داشتن …فقط نکته اینجاست که دنیای شما توی سرزمین هنر شکل گرفته و دنیای من در سزمین زیست و تدریس… حالا هر چی شما کتاب بیشتر میخونین یا تصاویر بیشتری رو خلق میکنین مثل اینه که واحدهای درسی بیشتری رو میگذرونین … خیلی از من جلو زدین … شاد باشید دوست خوبم

وااای سلام مامان بزرگمهر… آب در کوزه و ما تشنه لبیم چرا؟ تو پست خادمی براتون کامنت گذاشتم…خخخخخخخ… حالا بعد برید بخونیدش…
حتماً همین طور بوده… منهم بهترین معلمم تو زندگیم کتاب بوده… حتمی کتابای مشترک خوندیم… من یادم نمیاد تو زندگیم از کسی جلو زده باشم… من همیشه بچه تنبل آخر کلاسم…خخخخخخ… شما بزرگید و عزیز که تمام توان و انرژیتون رو دارید صرف بزرگمهر و آیندش میکنید… من آدم خودخواهی ام حاضر نشدم آزادیم رو بخاطر قبول مسئولیت زندگی از دس بدم… واااااااااااای بر من… من هم اگر اینهمه خودخواه نبودم باید الان شیش تا بچه ی قد و نیم قد میداشتم و در تربیتشون میکوشیدم… اونطوری شاید از شما جلو میزدم… ولی الان نه مامان بزرگمهر… شک نکنید که من این اخلاق ابلیس گونه رو داشتم و دارم و از اون بدتر اینکه بابت خودخواهیهام پشیمون هم نیستم… خدا ببخشتم…خخخخخخخخ…
آخه بهشتم زیر پای مادران است… نه زیر پای رهگذران…خخخخخخخخ…

آقای صالحی….کاش بخونی این کامنتا…
از دیروز خاموش نشدم دیگه… روغن رو ترسیدم بریزم ولی سه شوار گرفتم به کل مجموعه…
ممنون بابت راهنماییتون… مرسی… خیلی مرسی…
حالا اگه باز خاموش شدم روغنم امتحان میکنم…

نه بابا دور از جونشون. چرا خدا بیامرز بشن؟ انشا الله این دفعه هم مثل پونصد دفعه پیشه. ولی به نظر من خانم بینا خیلی عاقل تشریف دارن.
خخخخخخ. نه که شما به فکر جون من بودید!!! بیشتر نگران چمناتون بودید.
خدا رو شکر که اون وقتا نمیشناختید البته اینم بگم که از پس من بر نمیومدید.

نه خدا آمرزیدتش قلوزی… شک نکن… اگه زنده بود که حالا تو پیاده روها محله داش آب زرشک میداد دس ملت… واس ختمش باید آب زرشک خیرات کنیم…خخخخخخخ… خدا روحش رو قرین آب زرشک کنه شالله…خخخخخخخخخ… فکرشا بکن این کامنتا بخونه پا میشه میاد اصفهان منو با چمنا یکی میکنه…خخخخخخخخ
من از پس هیچ کدوم از اهالی محل برنمیام… خخخخخ… همه تون دس شیطونا از پش بستید…خخخخخخ… اما بی شوخی من با اینکه خیلی آدم شولوغی ام اونشب تو اتوبوس شوکه بودم از شیطنتای شما… هنگ کرده بودم…خخخخخخخ
خوش باشی قلوزی… به دوستات سلام برسون…

من راهنما بشم فکر کن خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها.
من خیلی مشتاق بودم این کتابها را بخونم خیلی دنبالش گشتم آخرش دیدم که چه کاری کردم راه به این راحتی من هم وقت تلف کردم گفتم به آقای کنت بگم راحت بشه زود پیدا کنه.بعد دیدم توی کامنت تو دخالت کردم گفتم معذرت بخوام تا نزنی بکشیم خخخخخخخخخخ هاهاهاهاها.
ولی جدی من بینا ندیدم که مثل تو با جنبه باشه.بعدش هم شاید اگر کس دیگِی جای تو بود حتما ناراحت میشد برای همین گفتم شرمنده.

سلام بر رهگذر محله.
این چند روز خععععععلی درگیر بودم و اصلا تو سایت نبودم. از بس کار دارم قیافه ام شده مثل این بق بقی ها. خخخ خخخ خخخ
اما خودمونیم هاااا خعععععععلی قشنگ می نویسی. واقعا خستگی ام در رفت. مررررررررسی .
راستی من نقاشی هم خعععععلی دوست دارم. باید به منم یاد بدی.
شکلک تابلوی نقاشی رهگذر را دزدیدم و اومدم زدم تو اتاقم آویزون کردم. خخخ خخخ خخخ هاهاهاهاهاهاهاهاهاههههاهههاهاااهههاا
الفراااااااار

سلام رحمت قیری کجایی پسر خوب؟ دلمون واست تنگ شده خب… شبا شب نشینی راه افتاده و جات خالیه…
لازم نیس کش بری برادر من…خخخخخخخ… من اگر بدونم کسی نقاشیامو دوس داره بهش هدیه میدم کارامو… شمام اگر دوس داری وردار برو یکیشا داداش… چرا دس کجی میکنی دزد خبیث؟ خخخخخخ… شب نشینی منتظرتیمااااااااااااا…
قابل شما را نداش این نوشته هم… نوش جان…خخخخخخخ

ای دختره ی چترباز و ابن الوقت…خخخخخخخخ… من دارم تعارف خالی میکنم تو چرا پرش میکنی؟خخخخخخخخ…
هستم در خدمتت سمانه جان… این دفعه دیدمت یکی از تابلوهامو واست میارم… حالا ملت نریزن سرم تابلو ازم بخوان؟…. خخخخخخخخخخ… یا خدااااااااااااااااااااااا…. برم دیگه…

سلام مجدد به رهگذر.
رهگذر این رحمت قیری که گفتی حواست باشه لقب رعععععععد بزرگ بود هاااا. وای خدا مرگم بده. اگه بفهمه می زنه به پونصد قسمت مساوی تقسیمت می کنه. خخخخ خخخخ هاهاهاهاهههاهههاهاهاهاااایییی
لقب من نعمت سیاه، نعمت نفتی، غولوم خاکی و یه چیزایی تو این مایه ها بود. از رععععد بزرگ بپرسی بهت میگه. البته اگه نخواد لقب جدیدی اضافه کنه خخخخ خخخخ
راستی من شنیده بودم که بعد از محرم شب نشینی برقراره. اما یکی دو شب اومدم دیدم خبری نیست. این چند روزم درگیر درسها و کلاسهای دانشگاهم.
حتما میام شب نشینی.
خععععععلی ممنونم که تابلوهایت را بهم کادو می دهی. چون واقعا من نقاشی را عاشقانه دوست دارم. یادم میاد وقتی که بینا بودم یه آقای خارجی بود که تو شبکه ۴ نقاشی یاد می داد و موهای بلندی هم داشت و اسم برنامه اش هم لذت نقاشی بود. نمی دونم اون برنامه را یادته یا نه؟
وای که چقدر قشنگ نقاشی می کشید. واقعا به دلم می نشست. خععععععلی دوست دارم .

بابراس بود اسمش… آره یادمه… آره بعد از محرم دیگه مدیریت سردش شده بود حالشا نداش بذاره که با دوستان یه نفت ریختیم روش آتیشش زدیم… فعلاً که داغه…خخخخخخخخخ…
خب غولوم خان…خخخخخخخخ… روزو روزگارت خوش… نشین پای محله… برو به درس و مشقت برس بلکم به یه جایی برسی بهت افتخار کنه نعمت قیری… واااای چی چی بود اسمش؟ چه سختید شماها…خخخخخخخخ… منم دارم میرم که شب برگردم…خخخخ… فعلاً…

رععععد بزرگ بسان شیر زیان وارد میشه و ی غرشی میکنه و میگه : آی نعمت قیری ، اون برنامه لذت نقاشی خیلی جالبه .
نقاشه چند سال پیش عمرشو داد به رهاااایی .
راستی نقاشیای رهای ردددی هم در اینترنت دیدم. قراره ی تابلوشو هم به من بده . به اضافه ی ی تراول پونصد هزاری هههه
آره بیا شب نشینی . بی تو انگار جمعمون ناخوشه . تو که باشی میشیم با خوش خخخخ

یا امامی زمون…
من همین جا از همین تریبون اعتراف میکنم که تا حالا دروغ گفتم و رشته ی تحصیلی کوجا بود؟ دانشگا کوجا بود؟ نقاشی چی چیه؟ من اص سوات ندارم… چار تا کلاس درسم نخوندم… خرم بلد نیستم بکشم… دیگه چه برسه به نقاشی…
یادگاری واس چی میخای شوما؟ من که هر روز خونتونم آخه… دیروز داشتیم با هم پارس آوا بازی میکردیما…خخخخخخخخخخ… راستی پارس آوادون زن نمیخواد؟ خخخخخخخخخخ

درود! عدسی مخالف نخودی با دادن انرژی مثبت به همه ی دوستان در محله، حالا کی قبول داره؟ ۹۰ درصد از من فراریند، آخه چقدر تلاش و کوشش؟ تا کی صبر و حوصله، باید برم یه پست بزنم تا یکی بیاید پخش کنه و دوتا بیایند پس از دو ساعت روانه ی سطل آشغالم کنند!

کی از شما فراریه عدسی.. شما عزیز محله ای… شیش ماه پیش بود ریخته بودیم خونتا… یادمون نرفته که… بابت سطل آشغالم ناراحت نباش… من و رعدم زیاد تو سطل آشغال تردد کردیم… اص یه مدت سطل آشغال نشین بودیم…خخخخخخخخخ…

منم مثل عدسی مخالفم خخخ
اما مخالف این فضای مجازی که میشه از طریقش اس داد خخخ
خب من همش مجبورم بیام محله که ببینم ی عده که خودشونو به نبینی زدن ؛جواب رععععد بزرگو دادن یا نه هاهاهاها
راستی ی کاری کنید که بشه صدامونم به هم برسونیم . مثل وات و تلگروم و وایبرو و غیره بشه .
رها خان نظر تو چیه ؟؟آیا دلت تنگ صدای پر ابهتم نشده ؟؟هان ؟؟

راستش من خیلی با پیغامای خصوصی هم راحت نیستم… خصوصاً اگر از طرف آقایون باشه… خخخخخخخ… کلاً دوس دارم هر حرفی زده میشه همین وسط جلو همه زده بشه…خخخخخ… اما برای ارتباط خانوما با هم خیلی فضای خوبیه… میشینیم به غیبت و سبزی پاک کردن…خخخخخخخ…

جناب کنت… درست میفرمایید… ولی هر کس اخلاقی داره… خوب و بد… اینم یکی از بدیهای منه…خخخخخخخخخ… باید رذیلتهای اخلاقیم رو اصلاح کنم میدونم… همه نشأت گرفته از خودخواهیه… من اعتراف میکنم که بشدت آدم خودخواه و مغروری هستم… خدا منو ببخشه… از حالا که شروع کنم به اصلاح اخلاقم شاید در هفتاد سالگی درست شم آخرش…خخخخخخخخ… شایدم نشم…خخخخ…

صحیح میفرمایید…
و خب… آقای کنت… بذارید توضیح بدم همین وسط…خخخخخخخ
من آدم مذهبی یی هستم… و ارتباط با آقایون را در صورتی مجاز میدونم که مطمئن باشم از بابت طرف مقابلم… یعنی کاملاً برام محرز شده باشه که اون آقا صرفاً شخصیت منه که براش اهمیت داره… نه هیچ چیز دیگه… نظر من اینه: آقای ایکس… آقای وای… من با شما چه حرف خصوصی یی میتونم داشته باشم؟ خب حرف معمولیه که همین جا همین وسط بیا بزن… چرا باید رف تو پیغام خصوصی… راسیاتش من با یواشکی کاری هم موافق نیسم… رو این حساب معمولاً دوستای آقایی که دارم رو از خانواده پنهان نمیکنم… همه ی افراد میشناسنشون… حتی شده یکی دو بار دعوتشون کردم منزل ناهار و سمبوسه ام درست کردیم با افراد خانواده خوردیم… البته در چار چوب قوانین خانوادم…. خخخخ… یا حتی شده وقتی دیدم یکیشون تو مباحث عقیدتی مشکل داره با برادرم آشناش کردم و با هم ساعتها به بحث نشستند و تو سر و مغز هم زدن…خخخخخخ… اینطوریاس دیگه… غرور من ناشی از زن بودنمه… فراموش نکنیم که غرور برای زن یکی از صفات پسندیده س… اینا الان یادم افتاد… شما خودت فکرشا بکن آبجیت غروری نداشته باشه و هر کی بش گف سلاااام… بدوئه باش رفاقت کنه… خب شما به عقلش شک نمیکنی؟ خخخخخخخخ… من باشم دعواش میکنم… بهش میگم: آبجی… طرفت رو بشناس… ببین کیه… چیکاره س… اصلاً نظام فکریش با نظام فکری تو میخونه… اصلاً فضاهای فکریتون شبیه هم هس یا نه… سلیقه هاتون.. شخصیتهاتون… مطالعاتتون… ایدئولوژیهاتون شبیه هم هس که رفتی باش ارتباط گرفتی؟ بقول اصفانیا جخ تازه شم… ما دخترا که عقل نداریم، تندی به یکی علاقه مند میشیم… پس باید در ارتباط با آقایون حواسمون رو جمع کنیم… مثال میزنم برات باز کنت: من در عالم واقع اگر حس کنم… فقط حس کنم که کسی از من خوشش میاد به هیچ عنوانی نزدیکش نمیشم… و تا جایی که بشه ازش دوری میکنم… ولی اگر حس کنم که اون آدم علاقه ای بمن نداره و فقط شخصیت منه که براش جذابیت داره باهاش رفیق میشم در حد شیش دنگ… ولی باز توی رفاقتم اجازه ی شکسته شدن حریمها رو نمیدم… خلاصه این طوریاس که من از بین صد تا دوست خانومی که دارم شاید پنج یا شیش تاشون آقا باشن… اونم معمولاً از بین آدمایی انتخاب میشن که خییییلی شبیه خودم باشن… بدونم صمیمی اند و خیلی مثبتن… و اگر احیاناً با اونها تلفنی یا ایمیلی یا حضوری صحبت بکنم، صحبتم همونی خواهد بود که در ملأ عام هم خواهم گفت… یعنی با کسی حرف خصوصی خاصی ندارم معمولاً… مثلاً فک کن رعد مرده… من با رعد در پیغامهای خصوصیم همون طوری حرف میزنم که وسط محله… خب وقتی اینطوریه دیگه چه کاریه برم اون پشت حرف بزنم… خب این وسط نیشستیم دیگه… حرف میزنیم… منم که کلاً آدم راحت حرف بزنی ام…خخخخخخخ… گاهی مدیریت دعوامم میکنه که رهگذر مراعات کن، فیلترمون میکنن آخرش از دس تو…خخخخخخخخ…
آره دیگه امیدوارم تونسته باشم رفع شبهه بکنم… البته اینها نظر منه و شاید بقیه خانوما و آقایون صد در صد با من مخالف باشن… اونها آزادن هر طور دلشون میخواد فک کنن… من به اعتقادات همه احترام میذارم و دوس دارم به اعتقادات منم احترام بذارن بقیه…
فکرشا بکن کنت… طرف از من شماره میگیره که میخاد بیاد اصفان و منم بش قول میدم که زنگش بزنم و وقتی اومد اصفان، مهمون نوازی بکنم واصفانا نشونش بدم… بعد که زنگ میزنی میگه: من فقط دارم میام خودتا ببینم، اصفان برام جذابیتی نداره، من باشم و خودت، توی یه کافه ای جایی بشینیم چن ساعتی حرف بزنیم… خخخخخخخخ… خب من قصدم چیز دیگه ای بوده این آقا چیز دیگه ای برداشت کرده… بعدم حرفایی میزنه که یا خداااااااااااااااااا… خب… من آبجی شما… من با این آدم چه بکنم؟ منم خدافظی میکنم… شص بار زنگ میزنه جواب نمیدم… پس حق بده که ما خانوما راحت نتونیم ارتباط بگیریم با آقایون… حداقلش اینه که من یکی خیییییلی سخت گیرم تو این موارد…
به اندازه ی یه پست حرف زدم… خخخخخخ… بذارید ادای احترام بکنم بعد برم…چطوری بود؟
آهان…
پای راس جلو… پای چپ عقب… لبه ی دامن را با دو انگشت شست و اشاره میگیرم و کمی خم میشم… در همین حین باید حتماً لبخند بزنم… سرم را کمی خم میکنم و ادای احترام میکنم…
تعظیم عرض میکنم کنت…خخخخخخخ… روز و روزگار به کامتون…

سلام باز هم من.
من را تو آخرش میزنی نصفم میکنی میدونم با پریسیما متحد میشید من را تبخیر میکنید خخخخخخخخخخخخخخخخ.
ولی اومدم بگم که من این کامنت تو را لایک میکنم هزار بار خیلی خوب نوشتی,من خودم هم از بعضی رفتارها بدم میاد,تو از بعضی جهات خیلی به من شباهت داری,ولی من به باحالیه تو نیستم.

شوما از مام با حالتری آبجی فاطمه…خخخخخخخ… آخرش چهار بخشت میکنم و هر بخشت رو میفرستم به شمال و جنوب و شرق و غرب کشور… یه جوری پخشت میکنم که دیگه نتونی خودتا بجوری…خخخخخخخخخ… واااااای چه تاتاری ام من؟…خخخخخخخ… فک کنم من از ترکای مغولی باشم…خخخخخخ

سلام دوشس کوتاه بیا آغا انگار بد جور منظور منو بد اشتب فهمیدی بابا منظور من فقط یه سری حرفهای معمولی بودش که نمیشه جلو همه گفت مثل اطلاعات هویتی شغلی و از این جور چیزها .بابا این طومار هفتاد من چیه؟بابا چرا زدی رفتی تو بحر سمبوسو احساساتو مذهبو دوست پسر و ارز اینجور کوچه پس کوچهها؟آقا اگه من باعث این سوء تفاهم برای شما شدم واقعا معذرت میخام.خوب حالا ببینم این طومارت حافظه واسم گذاشته یه تعظیمی غرا واسه دوشس بکنم خوب یه دست حمایل تو سینه باپاها جفت همزمان که تمام قد خم میشم با دست دیگه کلاهمو بر میدارم از سرم طوری که پره روی کلام به زمین میرسه صبح خوبی داشته باشین دوشس.

با سلام مجدد به دوشس اجازه بده یه سوء استفاده عزیم از این موضوع بکنم دوستان و دشمنان اگه تمایل داشتن پیام خصوصی یا غیر خصوصی از نوع منفی یا مثبتش واسه بنده داشتن و خواستن فقط خودم بدانم آدرس gmail من اینه abarviz.1357@gmail.com … با پوزش مجدد دوشس

فضا که خیلی خوبه کنت… خب شما تازه واردی خبر نداری چه طوریاس… آره گاهی وقتا خیلی خلوت میشه… سکوت میشه… گاهی تا دو سه روز سکوته… بعد یه هو دوباره شولوغ میشه… بعد باز خلوت میشه… همیشه شولوغ وپر از هیایو نیس… حالا عادت میکنی…

احوالت ایوه چونه؟ خخخخ…. چی رو گرفتی کنت؟ بزنم نصف شی؟ خخخخخ… ببین کنت… اینجا اینطوریه دیگه… نمیدونم منظورت چیه که میگی فضا بده… فضا چطوری باید باشه که خوب باشه؟ خب بچه ها پست میذارن و بقیه میان استفاده میکنن و دوس داشتن کامنت میذارن و دوستم نداشتن نمیذارن… همیشه همین طوری بوده… حالا دقیقاً بگو فضای خوب یعنی چی؟ خب شبا شب نشینی هست که فضا را از خشکی درمیاره… دیدی که… خب اگر پیشنهادی داری که فضا را صمیمی تر میکنه به مدیریت بگو… اونها از پیشنهاد خوب استقبال میکنن… باور کن… چیزی رو بدل نگیر… اینجا بچه ها خیلی هوای همدیگه رو دارن و بهم کمک میکنن… بنظر من که فضای خوبیه پسر… بیخیال بابا.. خون خودتا کثیف نکن مادر…خخخخخخ… یه مدت که بگذره همه چی میاد دستت… اندکی صبر…

رعععد بزرگ با ابهت وارد میشه و غرشی بر سر رهایی میکنه و میگه به درد دل کنت گوش بده ببین چی میخواد ؟؟

کنت فرزند خلفم !چی شده ؟؟
چی میخوای ؟؟
بشین که با این پای شلم برم برات چایی و کیک دست ساز رعععدیو بیارم .
گردویی ،فندقی یا پسته ای ؟؟کدوم طعمو دوست داری ؟؟

سلام آق داداش با ابهتم…
شماها هر دو کردین خب، حرف هما میفهمین… من ترکم این وسط… نیمیدونم منظور پسرت چیه…خخخخخخخ… شما باش حرف بزن ببین چی میخوان دقیقاً… من کنت را به شما میسپارم… ازشون پذیرایی کن و بنشین پای درد و دلشون… من تجربه و مهارت آق داداشمو ندارم…خخخ… منم میرم تو سطل زباله ی محله ببینم چی توشه؟ چن روزه اون طرفا نبودم دلم تنگه شده واس باکتری میکروبا…خخخخخ…

خب باید اینجور وقتا بری بیرون ی دور بزنی . وقتی میگم که باید عصا زدنو یاد بگیری واسه این روزاس . ببین خیلیا مثل تو در سنین جوانی نبین شدن. و الان مثل آب خوردن از عصا استفاده میکنن .
مثل فرامز خسروی . ماشاله همش به گشتو گذاره .
خیلی از نبین های مادر زاد هم هنوز بلد نیستن استفاده کنن .
به نظرم روزی یک ربع اختصاص بده به استفاده از عصا و هر روز یک دقیقه بیشتر از روز قبل . قول میدم سال تموم نشده مثل مجتبی و شبو شور و بقیه نبین های مستقل از دارو درخت بالا میری .
از تو چه پنهوون این روزا همه خرابن. پای درد دل ملت بشینی اشکات در میاد .
خب بیا دنده با پلوی زعفرونی با روغن کرمونشاهی با دوغ مامه اسد و ممو نبی اَرات آوردِم خخخ
پاورقی : من اصلا بلد نیستم کردی صحبت کنم .

یکی از دوستای منم تازه نابینا شده… براثر یه اشتباه پزشکی… دانشجو بوده که این اتفاق براش افتاده و الان نابینای مطلقه… بعد از نابینایی رشته تحصیلیش رو که هنر بوده عوض کرده و رفته علوم اجتماعی خونده… چن وق پیش دفاع ارشدش بود… کار هم میکنه…
کنت… من همیشه بهش میگم من تو را نابینا نمیدونم… چون کاملاً درک میکنی خیابون چطوریه، چهارراه و اتوبان چه شکلیه و بقیه ی موارد… کنت… من تو را هم نابینا نمیدونم… چون تا بیس سالگی داشتی همه چیا میدیدی… پس پاشو بزن از خونه بیرون و تنبلی نکن… وقتی دلت گرف نمون تو خونه… می افتی میمیریا… بزن تو دل خیابون و بیابون… تمام تلاشت رو بکن که مستقل شی… مساقل شدن واسه نابینای مطلق خیلی سخته… ولی برای کسیکه بعد نابینا شده خییییلی راحته… همین خانم کاظمیان که این پایین داره شیطونی میکنه سالهاس که مستقله و هیچ وقتم تو خونه نیس… همیشه به گشت و گذاره و یه عالمه هم دوست و رفیق داره…یکی دیگه هم خادمیه… مدیر سایت… اونم نابینای مادرزاده… ولی تلاشش رو کرد که مستقل شه… و خدا را شکر شده… تو هم زود باش… زووووووووووود تا دیر نشده بخودت بجنب…سریع یه عصا بخر و بزن بیرون… چرا باید بیکار باشی… یه کاری واس خودت دست و پا کن… وقتی بیفتی دنبالش، همه چی خود بخود درست میشه…

سلام
آهااااااااااای اینجا چه خبره!!!
آقای حسینی کجایید که ببینید چه به سر این پست اومده؟
حالا اگر من بودم که عصبانی میشدید! آهااااااای آقای حسینی بیایید اینجا اینها را مشاهده کنید! من که نمیدونم چی بگم

عیبی نداره . هیچ وقت دیر نیست . اول عصاشو بخر . اینجا توی محله آموزش جهت یابی از عصا وجود داره . چندین پست بوده .
بعد از روزی یک ربع شروع میکنی . اولش سخته . اما باید نترسی . درین مدت کتاب چهار اثر از اسکاول شین هم که توی این محله نوه ی گلم آریا گذاشته و گویا هستو دان میکنی .
ببین یکی از دخترا از عید پارسال با من تماس گرفت و گفت خیلی دوست دارم ببینمت . بعد فهمیدم که از عصا استفاده نمیکنه .
گفتم هر وقت از عصا استفاده کردی قرار میذاریم بیا ببینیم همدیگه رو . چند وقت پیش میگفت کلی راه رفتن بدون کمک دیگری رو یاد گرفته . ولی اوایل خیلی میترسید .
رضا پسرم بهتره از دوستی خاله خرسه ی خونوادت دوری کنی و مستقل بشی .

رععععد بزرگ غران و خشمگین به تمامی مدیران میگه :
رععععد و رها ازین که پستاشون جایگاه چت بشه خوشحالن .
والااه شب نشینی صدا به صدا نمیرسه .
همه انگار دادو بیداد میکنن . منکه سرسام میگیرم
من هدفم شناخت نبین ها و احساسات و مشکلاتشونه . دنبال تخصصی کردن پست هم نیستم .
به جای این حرفا بیایید به هم کمک کنیم .
رضا خان کنتی بیا از خانوم مهربان کاظمیان که ی نبین مطلق و مستقله سوال موال بپرس .
از کسی هم نترس . در پست رها و رعععد به روی همگان باز است . اینجا کاشانه تمامی نبین های تنهاس . راستی غذات سرد نشه . پیاز و ماستو سالاد هم آوردم . بریم خودمم گشنم شد.
دخترا تعارف نکنید . ی دیگ پلو با صد سیخ کباب . حمممله

نازنین جان بذار رعد و خانم کاظمیان با کنت صحبت کنند… از نظر من هیچ اشکالی نداره… اگر بشه حتی ایشون رو بفکر هم وا بدارند باز خودش قدم بزرگیه و مهمتر از پست من خواهد بود… قربون محبتت…

دوشس و رعد من چندین عصا دارم البته چندین سال پیش مقداری جزیی با مسیر یابی با عصا توسط معلمی که برای فراگیری خط بریل بهش مراجعه میکردم یاد گرفتم ولی من تنبلی از خودمه گاهی فکر میکنم خانواده تا کی؟به امثال خانم کاظمی واقعا تبریک میگم واقعا قدم بزرگی بر داشتن تو زندگیشان .

خیلی عجیبه که من بنشینم کنار گود و بگم لنگش کن… اصلاً ادعا نمیکنم که میتونم درکت کنم… نه هرگز نمیتونم یک نابینا را درک کنم… ولی کنت… من با اینکه بینام و دخترم و اهل تو خونه موندنم نیستم دارم تمام تلاشم رو میکنم که تا یکی دو سال آینده برم و مستقل زندگی کنم… خانوادمم همه جوره دوستم دارن و نمیتونن یه روزم دوریمو تحمل کنن… ولی بقول تو تا کی؟ ماها که نمیتونیم همیشه پیش اونا زندگی کنیم… تازه توام که مردی و حتمی این قضیه بیشتر اذیتت میکنه… بخودم میگم میرم یه شهر دیگه و شده برم تو رستوران ظرف بشورم ولی میرم… شده خدمتکاری کنم ولی میرم…دیگه نمیمونم… دیگه مخالفتهاشون برام مهم نیس… میگن آبرومون میره اگه بری تنها زندگی کنی… ولی این حرف منطقی نیس… من هر طور شده، شده برم تو یه ده کوره بمونم و از تنهایی بمیرم باز میرم… فقط باید بهونه رفتن رو جور کنم… که تا سال دیگه انشالله بهانش رو جور میکنم… پس تنبلی رو بذار کنار که برای یه مرد کرد تنبلی خصلت پسندیده ای نیس…خخخخخخ…
من فعلاً میرم… بعد برمیگردم… اگر کامنتی بود جواب میدم… اگر نبود که هیچی…

کنت پسر خوبم !خب پس نصفه راهو رفتی .
این عالیه . اشکالی نداره که تنبلی کردی . خخخ خوب کردی ولی دیگه داره زیادیت میکنه .
اصلا مردا به چهل سالگی یا سیو چند سالگی که میرسن متحول میشن .
از همین الان به خانواده بگو عصاتو بیارن دم دست .
واقعا پیاده روی توی هوای سرد خیلی مزه میده . حیف نیست که از خودت دریغ کنی ؟؟
کنت به نظر من هفته ای ی بار یا دیرتر یا زودتر بیا در مورد تجربیاتت پست بزن و از بچه ها بخواه که بهت کمک کنن . زندگیت متحول میشه .
عصا زدن از تو . گرفتن ی دختر خوب برات از رععععد .

کنت مادرای ایرانیو خدا آفریده برای غصه خوردن و نوش جان کردن خون دل .
خود من ی مدت بنایی داشتیم رفتم خونه ی مامانم . صبح ها بلند میشدم میرفتم سر کار. غروب ها هم میرفتم کلاسای مختلف .
یک روز که اومدم خونه توی حیاط شنیدم مادرم داره به پدرم میگه میبینی که دخترام چه بدبخت شدن همشون مجبورن صبح زود توی سرما برن کار کنن .
ولی همکلاسیای تنبلشون دارن خوش میگذرونن. خخخخ
خلاصه مادرم نمیدونه که من هیچ گاه دوست ندارم زندگیم به خوددن و خوابیدن تلف بشه .
این سختیا برای انسان لازمه . مامانت شاید اولش کمی غصه بخوره ولی بعد که دید تنهایی میری بیرون و سالم بر میگردی خوشحالیش صد چندان از غمش میشه

دیدگاهتان را بنویسید