خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

آشنایی من و آقامون سید علی

سلام به دوستان عزیز گوش کنی. امیدوارم حال روزتون خوب باشه..نشد که اولین پستم معرفی خودم باشه و سعادت بود تبریک تولد همسفر زندگیم باشه.. حالا اینجا یه کم شیرازی بازی در میآریم و هم خودمو معرفی میکنم و هم نحوه آشنایی مونو میگم… اسمم هانیه هست بچه آخر خونمون هستم 24سال دارم دوتا داداش دوتا آبجی دارم. شیرازی هم خب میدانید هستم افتخارات بزرگم پدر و مادرم هستن.. دنیای من هستن.. و الان خانم سید علی از بچه های محله شدم.. قصه اونجا شروع شد که دوست من دانشجو اصفهان بود و استادشون ازش خواسته بود اگر مورد مناسبی سراغ داره برای ازدواج برای سید علی که دانشجو یه ترم پائینتر از دوست من هست معرفی کنه.. و دوستم این ماجرا رو برای من تعریف میکرد.. من خودم پیشنهاد دادم مارو به هم معرفی کنه.. دیگه خلاصه از اینجا به بعدش خودمون دو تا بودیم. من نزدیک به چند هفته با علی آقا تلفنی صحبت کردم و از اخلاق و خصوصیاتم گفتم و از ایشون هم پرسیدم..مشاوره رفتم و با آبجی بزرگم در میون گذاشتم اون هم با خانوادم در میون گذاشت. تصمیم گرفتم علی آقا با خانوادش بیان خونمون.. و از همون اول با مخالفت خانوادم رو به رو شدم ولی خب من تصمیمم رو گرفته بودم.. نه اینکه خانواده من منظورشون این بود که داماد نابینا نمی‌خواهیم.. ولی به من می گفتن مشکلات زیاد هست و دوست نداریم تو زندگی شکست خورده باشی.. خلاصه بعد از چندین جلسه متقاعدشون کردم سخت نیست ازدواج با نابینا.. خدا رو شکر فکرش رو هم نمی کردم اینقدر علی و من رو تحویل بگیرن.. نه تنها خوشحال هستن علی دامادشان هست بلکه خیلی باهاش دوستن و بیشتر وقتا کمکمون هستن.. سؤالی دیگه بود من در خدمتم… حق یارتون

۴۸ دیدگاه دربارهٔ «آشنایی من و آقامون سید علی»

سلام هانیه خانم
کار بسیار خوبی کردید که داستان وصلتتون رو اینجا بیان کردید . برای من سوال بود . چون خودم از وقتی نابینا شدم مشکلاتی برایم پیش اومد و خیلی دوست داشتم نظر های دیگه رو ببینم .
یک نابینا هیچ چیزی از افراد دیگه کم نداره , بلکه میتونه با تلاش مضاعفی که با ایجاد انگیزه در اونها دیدم , بیشتر هم موفق باشه.
خیلی از افراد رو در اجتماع دیدم که علاوه بر اینکه مفید نیستند , مشکلاتی رو هم ایجاد میکنند و سربار دیگر افراد هم هستند.
مهم ترین رکن , خلقیات و تفاهم هست که شما بهش رسیدید و آرزو دارم ابدی بشه .
خوشبخت و شاد باشید.

سلام به عدسی شیطون محله.. ممنون مرسی.. در جواب شما داداش کوچولوی خودم کلی یه جمله میگم نه این که در مورد خودم و علی اقا باشه… این خوبه زن و شوهر متقابلا خودشون ملکه ذهن هم بدونن.. ولی با این نگرش شما من یه کم نگران آینده این جور ذهنیت ها برای آینده هستم.. من قبول کردم با کم زیادی ها خانم علی بشم.. این یعنی یکی شدن. بودن. الگو. احترام.. بیایید سعی کنیم ذهنیت دیگران و اصلاح کنیم که چه خانم و چه اقا نابینا میتونه بهترین همسر. مادر. پدر. ویه همکار. باشه. . نه یکی خدا ویکی بنده…

درود بر شما و خانواده با فرهنگ شما که اجازه دادن شما خودت تصمیم بگیری و خوش به حال سید که این قدر راحت به شما رسید کاش تمام خانواده ها مثل خانواده شما برخورد می کردن من که پدرم در اومد تا تونستم خانواده همسرم را راضی کنم البته با من مخالفت نمی کردن بلکه دشمنی می کردن من در این راه ضرر های مادی و معنوی زیادی متحمل شدم یه بار خواهر خانمم گفت همین سختی ها و مخالفت ها باعث میشه الآن زندگی شیرین تری داشته باشید من بهش گفتم اتفاقا تنها نقاط تاریکی که در زندگی ما وجود داره همون دوران سیاه هست ولی الآن خدا را شاکرم که آرتیمان و افسانه را دارم و عاشقانه هم دیگه را دوست داریم راستی من اهل نورآباد ممسنی هستم اومدید شیراز حتما یه سری به ما بزنید من و آرتیمان و همسرم خوشحال میشیم

درود! نگران نباش اختلاف سلیقه و اختلاف عقیده و نزاع های کوچک در زندگی مشترک نمک زندگی است، پس مواظب باش زندگی شور یا بی نمک نباشه، درسته که من تند گو هستم اما این واقعیت زندگی است و تو تازه اول راهی و تازه داری دوران شناخت را میگذرانی، حرفهای من بعد از عروسی است، درسته که من عقرب و شیطون محله هستم و در سن سیزده سالگی خودم سیر میکنم، بزرگترین مشکل و شیطنت من این است که آینده نگری میکنم و چشم و گوش دوستان را باز میکنم و زودتر از موقع از رؤیا خارجشون میکنم، تو میتونی در رؤیا بمونی و به حرفهای نیشدار من فکر نکنی، دو جوان آذری چه زندگی شیرینی میتوانند برای خود بسازند البته بدون دخالت و فضولی دوستان و اطرافیان… موفق باشید!

رععععد بزرگ با صدایی خشن و پایی خسته لنگان لنگان به سمت هانیه ببین میره . از شیرینی که خودش آورده دو تا بر میداره و میخوره خخخخ دخملم مبارک باشه .
مردا ببین و نبین ندارن که هههه چون وقتی بفرستیشون دنبال چیزی میگن نیست ،نبود ،خخخ
پس سعی کن علی خانو،، چی گفت ؟علی خانوم ؟؟ایها الناس ببین شما شاهد باشید من نوشتم علی خان اما صفحه نخونای بد ذات خوند علی خانوم خخخخ خوب شد اسمش رضا نشد ????☺
اینم شیرینی ????????????????????????
با چایی میل کن ،چایی؛ نه ؛اینم نسکافه ☕

سلام به جناب شهروز خان محترم… ممنونم آرزوی منم برای شما در اینده نچندان دور یه زندگی مشترک و آروم و بی دغدغه س انشالله… راست میگی شهروز کی گفته.؟ من فقط گواهینامه م و بخاطر کادو ماشین گرفتم… خخخ من ماشین دوستتت داشت

هی چقد همدیگه رو تحویل میگیرن این دو تا؟ خب منم الان دلم تحویل گیرنده خواس… اول صبی از کوجا بجورم؟ یعنی سوپری محل داره؟خخخخ…. وااااااای برم… چه بی حیا شدن دخترا حالا… استغفرالله… دخترم دخترا قدیم…خخخخ…. راسی ام عجب استادایی دارن ملت؟ خدا شانس بده…خخخخخ
ببین هانیه ایشالله تا صد و بیس سالگی همدیگه رو تحویل بیگیرید و هی واس هم دسته گل سفارش بدین…خخخخخخخ

سلام هانیه جان
من هم برای شما و همسر محترمتون آرزوی خوشبختی میکنم.

ممنون بابت اینکه خاطره آشنایی با همسرتون رو اینجا گذاشتید.

هانیه جان شما میتونید پاسخ کامنت هر کسیو زیر کامنتش بنویسید زیر هر کامنت لینک پاسخ هست که میتونید روش کلیک کنید و به کامنت اون دوست پاسخ بدید.
البته اینطوری هم اشکالی نداره ولی گفتم که شاید این روش براتون راحتتر باشه.
بازم تولد ازدواج و همه اینا رو تبریک میگم.
موفق و سربلند باشید.

سلام هانیه خانم. خیلی خوشحالم بخاطر اتفاقی که برای شما و علی افتاده و ازتون تشکر میکنم بابت انتشار جریان قشنگ آشناییتون! همینطور خطر کردن شما رو تحسین میکنم چون باور دارم که تصمیم مشکل و پیچیده ای بوده اما اطمینان دارم که توانش رو در خودتون و در علی دیدین. فقط خیلی دوست دارم بدونم دوست شما در مورد علی به شما چی گفتن؟ با توضیحاتی که دادین من متوجه شدم که شما علی رو ندیده بودین قبل از این وساطت درسته؟ یکم این قسمتش مبهمه که شما چی شنیدید و چه تصوری داشتید؟ آیا قبلا با نابینا های شهر خودتون برخوردی داشتین و اگر بوده چطور بوده. ممنون میشم اگه تا حد امکان جواب روشنی به سؤالم بدین.

سلام آقای قنبری خواهش میکنم وظیفه بود… اتفاقا اره من هیچ تصویری از نابینایی نداشتم.. در حدی که علی اقا به من پیام داد گفتم وقتی نمیبینید چطور پیام میدید. در این حد که نمیدونستم چه امکاناتی کمکتون هست. اصلا از همه چیز بی خبر بودم ولی پرسیدم از خودش از بقیه حتی تو اون چند هفته که خانواده م نمیدونستن چشام و میبستم خودمو میذاشتم جاش… بعد از طریق واتساپ یه عکس و یه فیلم خانواده ش برام فرستادن.. نه به خاطرانتخاب ظاهرش به خاطر.. انتخاب بهتر داشته باشم..

خیلی جالبه اما من جواب سؤالمو هنوز نگرفتم. 🙂 نگفتید که دوست شما به شما در مورد علی چی گفتن و مهمتر از اون با این وجود که میفرمایید آگاهی شما اینقدر کم بود در مورد نابینا و تواناییهاش و امکاناتش چی شد که خواستید باهاش آشنا بشید. شاید اگه کسی بودید که با فرد نابینا زندگی کرده بود یا در اطرافش، محیط کارش و … چنین فردی بود اینقدر عجیب به نظر نمیرسید. دلم میخواد ضمن این که لطف میکنید و این موضوع رو توضیح میدید صادقانه بگید که آیا بیشتر حس کنجکاوی نبود که قبل از آشنایی با علی شما رو به این کار علاقمند کرده بود؟

دوستم فقط حرفش و زد چیزی زیادی نمیدونست در این حد که دیده بودعلی اقا روفقط.. من خودم به ذهن خودم اومد که نداشتن یه چیز نمیشه نتونه خیلی کارای دیگه انجام بده و به خودم این اراده رو دادم منو معرفی کن تا با علی اقا اشنا بشم… بله هیچ چیز نمیدونستم در این حد سوال هام از علی اقا شروع شد که شبا میخوابی چشمات چطوریه بسته س… خنده داره سوالام نه.. سوالای بیشتر سخت بیرون میری چطوری چطوری ادامه تحصیل میدی. تا حالا کار کردی در امدزندگیتون چطوری فراهمه.. وچرا میخوای ازدواج کنی.. کارهای شخصیتون چطور انجام میشه… البته من از جانب موافقت خودم که مصمم شدم سوال و ملاک های خودم بود از علی اقا.. معنویت زندگی خیلی برام مهمه.. ملاک های که با علی مطرح کردم باهاش مشکلی نداشت و وقتی دیدم محدودیتی در مقابل عقاید و ملاک من جواب میده تصمیمم جدی شد چندین جلسه مشاوره داشتم یه جلسه با علی رفتیم چند جلسه خودم و خلاصه ندیدن علی واقعا در برابر توقعاتی که ازش داشتم و دارم هی چه… انشالله که عملی عملی برای خودم اثبات بشه. و یک روز از اون ملاک ها اینجا براتون بنویسم

سلام هانیه.
آشنایی باحالی بوده.
حتما سید علی هم ذوق زده شده از این آشنایی.
به حرفای شهروز هم خیلی دل نبند، چون من خودم ماشین لازمم و از سید علی میگیرمش، به خاطر شکرانه ی داشتن تو.
خوش باشید و خوش زندگی کنید که دنیا دو روزه.

سلام عمو چشمه.. آشنایی مون واسه بقیه که میگیم جالب هست.. ولی اون روزا برای من خیلی حیاتی بود داشتیم مهم ترین تصمیم زندگی و می گرفتیم.. سعی زیادی کردم و خدا کمک کرد و شد… نمیدونم والا در مورد ماشین با علی توافق کن.. ولی شما هم عمو هستیا…

سلام
عند الله خوشحالم کِردین. چه پست متفاوت و جالبی بود. پیوندتون استوار و استحکامش روز افزون.
راستی عجب استاد های خوب و باحالی پیدا میشن گاهی وقتها. ما که هفت هشت سال توی دانشگاه ها پرسه زدیم و از این استادا به تورمون نخورد. خوش به سعادت سید.

دیدگاهتان را بنویسید