خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

سلام زیبا

سلام بچه ها.
حالتون چطوره؟
چند وقتی بود که دلم میخواست یه متن احساسی که از خودم باشه توی محله بذارم. آخه من یه وقتایی یه چیزکی مینویسم. چند شب پیش یه متن خطاب به مادرم نوشتم و تصمیم گرفتم بذارم اینجا اما نمیدونم چرا پشیمون شدم.
امروز این متن رو نوشتم تا کمی آروم شم. بعد تصمیم گرفتم اینجام بذارمش.
من یه، نمیشه بهش گفت مجموعه، پس بهش میگم یه پوشه توی لپتاپم دارم به اسم، سلام زیبا، این متن اسمش هست سلام زیبا 44، پس از عددش تعجب نکنید.
توی نوشته هام هیچ وقت سعی نمیکنم ادبی و قشنگ بنویسم تنها چیزی که برام مهمه اینه که حرف قلبمو بنویسم تا کمی سبک شم.
پس تقدیم به شما.
سلام زیبا (44)
سلام زیبا. امروز دوباره هوا اینجا برفیه برفی است. میدانی عجیبتر از تمام اینها چیست زیبا؟ جنگی بی پایان بین خورشید و دانه دانه های برف در جریان است و زمین نظاره گر، قطره قطره اشکهای سرما را در خود میریزد و دم نمیزند و این نبرد همچنان برپاست. و من امروز قدم در برف نهادم زیبا، با چشمهایی که دیگر برف را هم سیاه میدید. راستی زیبا، آخرین باری که برف را دیدم کی بود؟ از آخرین باری که دیدگانم از سفیدی برف، تنگ شد و چشم را سایه بان کردم، چند خورشید میگذرد؟ تو یادت هست زیبا؟ از آخرین باری که با اشتیاق به آدمک برفی خیره شدم و غرق در رؤیای کودکی، آهی پر از شوق و دلتنگی کشیدم، چند کهکشان میگذرد؟ چرا چیزی در خاطرم نیست زیبا؟ مرا چه شده؟ چرا هرچه تلاش میکنم تنها درد است که در لوح حافظه ام نقش میبندد؟ چرا یادم نیست خندیدن چه طعمی داشت؟ چرا مزه اشتیاق از زیر زبانم فرار کرده و تنها تلخی است که چاشنی تمام لحظاتم شده؟ مرا چه شده زیبا؟
تا به حال آدمک برفی سیاه دیده ای زیبا؟ امروز وقتی من قدم در حیاط نهادم و با اشتیاقی ساختگی، دست در کار ساختن آدمک برفی شدم، هیچ چیز جز سیاهی همراهم نبود. آدمک برفی هر لحظه شکل میگرفت اما با کمال ناباوری، دیدم که آدمک برفی سیاه است زیبا! نکند در کابوسی عمیق غرقم زیبا؟ نکند تمام اینها جز خوابی تلخ و بی انتها نیست زیبا؟ نکند قبل خواب فراموش کردم به چیزهای قشنگ فکر کنم و اینچنین در گردابی پر از سیاهی فرو رفتم زیبا؟ چرا دستی مرا از این کابوس بیدار نمیکند؟ چرا چراغ اتاقم روشن نمیشود و مادر بالای سرم ظاهر نمیگردد تا بگوید خواب دیدی دخترکم، خواب دیدی. چرا تمام نمیشود زیبا؟ چرا؟
میگویند عشق درمان تمام درد های آدمیست. میگویند قدرت و حرارت عشق، تمام زجرها را ذوب میکند. میگویند عشق سوزاننده ترین خورشید در گیتیست. میگویم زیبا، چرا عشق است که ذره ذره مرا آب میکند؟ نکند من خود دردم و عشق تنها دارد وظیفه خودش را انجام میدهد؟
میترسم زیبا، از این همه تاریکی میترسم، از این همه تنهایی میترسم، از این همه بی تو زیستن، بی تو سیاهی را تاب آوردن، بی تو زیستن میترسم زیبا.
یادت هست آن روز که برایت گفتم از سیاهی میترسم؟ یادت هست آن روز دستهایم را گرفتی و گفتی سیاهی ترسناک است اما تو تنها نیستی، امروز من هستم و سیاهی نیست و فردا اگر سیاهی باشد، باز من هستم، پس دیگر از هیچ چیز نترس….. سیاهی آمد زیبا، پس کجایی؟ چرا هر روز که میگذرد دور تر و دور تر حست میکنم؟ چرا هر ثانیه برایم سالی میگذرد؟ زیبا، چند خورشید است که نوازشم نکردی؟ چند ماه است که نگفتی کنارم خواهی ماند؟ چند ستاره است که از لذت لمس کردنم سخن نگفتی؟ زیبا، چند کهکشان است که زنده ام و زندگی میکنم در این همه تاریکی؟
میدانم، میدانم، من همه چیز را میدانم زیبا. تو تنها سنگ صبور درد های منی. از سخنان تلخ من نرنج زیبا. تو چند خورشید مهمان کلبه همیشه برفی من شدی و بعد…… میگویم زیبا، رسم است که میهمان قبل رفتن، یادگاری ای به میزبان میدهد اما من این رسم را میشکنم و قلب کوچکم که جز نام و مهربانی تو، چیزی در آن نیست را در کوله بارت مینهم. برای من یاد تو کافیست زیبا.
خودت بهتر از همه میدانی که سرزنشت نمیکنم. خودت بهتر از تمام گیتی مرا میشناسی، پس باز هم به مهربانی ات ادامه بده. باز هم برایم بخند. باز هم هرچند سرد، هرچند دور، هرچند کم رنگ، اما باز هم کنارم باش. من دیگر توان و میلی برای جنگیدن و برای به دست آوردن ندارم زیبا، من به همین اندکها خو گرفته ام تا روزی که از این زندان سراسر تاریکی پر بکشم.
دوستت دارم زیبای همیشه زیبای من.

۳۰ دیدگاه دربارهٔ «سلام زیبا»

سلام سارا جان!
منم یه پوشه دارم اسمش “من نوشته” هست …. من همین طور می نویسم برای خودم و فقط می نویسم که نوشته باشم …. نوشتن آدم رو سبک می کنه …. بنویس و اونهاییش رو که میشه به اشتراک گذاشت رو برای ما هم بذار بخونیم….
می دونی سارا حس نوشته هات خیلی رنگ نوشته های منه …. شاید این مدلی نمی نویسم ولی همین رنگ …. آدم برفی سیاه …. و من اگر روزی سفیدی برف برام سیاه بشه! خدایا! سخته و من تنهام …. من و سیاهی رو با هم تنها نذار ….
سارا غرق نوشته ت هستم هنوز … می دونی من دلم می خواد ختاب به مهتاب بنویسم …. تو ختاب به زیبا ….
سارا همیشه آخرش امید رو بیار تو نوشته هات, همیشه روزنه باز کن …. می دونی همیشه آخرش فریاااااد بزن خداااااا خداااااا ….. سبک می شی اون وقت |آخرش …. حس کردم که می گم …. امتحان کن یه بار

سلام بانو. منم یه پوشه ی دیگه دارم اسمش هست talk to my falcon یعنی صحبت کردن با شاهینم. توی اون درد دلهای روزانه ام رو مینویسم اونا اسم ندارن فقط شماره دارن. الان فک کنم پونصد و بیست و چندتا هستن. امید…. کاش برگرده توی زندگیم تا توی نوشته هام هم بیاد.

سلام زیبا بود تلخ مرسی

اگر افلاطن و سقراط بوده اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان.
به گاهواره مادر بسی خفت
سپس به مکتب حکمت حکیم شد لقمان.
در آن سرایی که زن نیست،انس و شفقت نیست
در آن وجود که دل مرد،مرده است روان
به هیچ مبحث و دیپاچه ای قضا ننوشت
برای مرد کمال و برای زن نقصان
زن از نخست بوده رکن خانه هستی
که ساخت خانه بی پای بست و بی بنیان

در آن سرایی که زن نیست،انس و شفقت نیست
در آن وجود که دل مرد، مرده است روان
شعرت زیبا بود آقای طاها،
راسی این چیه کنار عسکتون نوشتین مثل چینی ژاپنیا از بالا به پایین نوشتین فقط رنگ فیروزه ایش معلومه، متنش نات معلومه

جهان اینهمه بزرگ نیست که دست ها به هم نرسن. فقط بخواه و بخواد و بعدش آب خوردنه. دستت رو دراز کن و دستش رو بگیر. جایی نرفته. بر می گرده.
هر غیبتی غیبت نیست. گاهی نبودن ها حاصل نشد ها هستن.
شاید اون هم خسته هست. شاید شونه هاش گرفتار سنگینی درد هایی هستن که توی سربالایی این جاده نفسش رو به شماره انداختن. با این سربالایی بجنگ و بهش برس. شونه به شونهش وایستا، دستش رو بگیر و با هم برید بالا. سخته به جای۲نفر جنگیدن. باید خودت هم بجنگی تا بشه همراهت بجنگه نه به جات. اون گفته توی سیاهی باهاته. شاید الان خودش هم کمی گرفتار سیاهی های گرفتاری هاشه. سهم خودت رو بپرداز. توی سربالاییش همراهش باش. شاید خسته باشه از جنگیدن. کنارش بجنگ. نگو میل جنگیدن نیست. بگو۲تایی بجنگیم تا سریع تر برنده باشیم.
درست میشه. هر سربالایی۱انتهایی داره. شونه به شونه برید تا برسید.
درست میشه!
موفق باشی!

سلام. متاسفانه بیشتر اوقات جهان توصیفی تو، با جهانی که داریم توش زندگی میکنیم از زمین تا آسمونه راهش. بله انسانها درد دارن. همه ی ما درد روی شونه هامون داریم و من همیشه تلاش کردم همراه و هم دوش عزیزانم باشم تا کمی از بارشون رو روی دوش بکشم. عزیزانم هم در حد توانشون همراهم بودن اما افسوس که گاهی دردها اونقدر بزرگ میشن که….. کاش همه چیز سیاه نمیشد….. تحمل کردن یک درد شاید ممکن باشه اما وقتی مجبور باشی توی یک بازه زمانی اندک، دردها رو بر دوش بکشی، اون وقته که خم میشی. و من امروز شجاعانه و بی هیچ خجالتی میگم، من خم شدم، من در مرز شکستنم…. شایدم شکستم نمیدونم…. اما در هر صورت مرسی که وقت گذاشتی و خوندی.

آفرین زیبا. هزار آفرییییین زیبا. درود بر تو زیبا. واقعا زیبا بود زیبا. درود بر این همه احساس پاک و بیغل و غش. آفرین بر سارای گرامی و نازنین با اون همه احساس و اخلاص. چی بگم جز اینکه باز و باز و باز بگم آفرییییییین. پاینده باشی مهرت جاودانه.

سارا جان برات بهترینها رو آرزو میکنم
شادی زود هنگامتو از خدا میخوام و دوست دارم بعد از شاد شدنت و سبک شدنت بازم برامون بنویسی.
سخت نگیر عزیزم
همه ی مردم کره ی زمین مشکل دارن و هرکس فکر میکنه مشکلش سختترین و بزرگترین مشکله اما نیست.
عزیزم محکم باش.

من همیشه بین اطرافیانم به صبور بودن معروف بودم. پوست کلفته پوست کلفت!!!! اما اینبار کم آوردم پریسیما کم آوردم. میدونم دیر یا زود دوباره میشم همون پوست کلفت همیشه اما خوب…. همین الاانشم توی ظاهرم هیشکی چیزی از غمهام نمیبینه. جز یکی دو نفر از دوستهام، هیشکی نمیدونه توی قلبم چه خبره و پیش تموم دنیا دارم فیلم صبر رو بازی میکنم. بالاخره زندگی هم میگذره و بالاخره تموم میشه.
یاد یه ترانه قدیمی افتادم که نمیدونم از کیه
عزیزم غصه نخور زندگی با ماست
اگه باختیم امروز رو، فردا که بر جاست
توی این شب سیاه مه گرفته
نگا کن خورشیدی از اون دورا پیداست
عزیزم دنیا همینجور نمیمونه
یه روز آخر میشکنه خواب زمونه
عزیزم شب، همیشه شب نمیمونه
صبح میشه آفتاب میاد رو بوم خونه.
کاش این صبح لعنتی زودتر بیاد.

سلام بر سارا خانمی،
گلم خوبه خوب زیبا مینویسی همچنان که تلخ مینویسی،
ولی بنظرم اگه کلمه زیبا زیباهاشو حذف کنی نوشته ات خیلی زیبا زیبا میشه
باز شما هنرمندین و خود بهتر میدونین،
میدونی بنظرم وقتی مخاطبت پنهان باشه بیشتر به دل میشینه و ذهن خواننده رو به بازی میگیره، و خواننده میتونه هر مخاطبی رو برا نوشته در نظر بگیره، و این به ارزش نوشته شما افزوده میکنه،

سلام بر سارا خانم بزرگوار صبحتون بخیر
متن شما کاملاً یک متن ادبی بود. توصیفهای بسیاری در این متن وجود داشت، توصیفهای بسیار تلخی را در این نوشته به کار بردید. ما انسانها یک روزی شاد هستیم و یک روزی غمگین، این طبیعت ما انسانهاست. غم و شادی همیشه در کنار همدیگه هستند. این ما هستیم که باید هم در لحظه شادی و هم در لحظه غم از فرصتی که در این دنیا داریم بتونیم به نحو احسن استفاده کنیم. انشا الله که همیشه در همه لحظات زندگیمون خدا را در یاد داشته باشیم. موفق باشید.

اتفاقا من فکر میکنم زیباییش بخاطر آوردن کلمۀ زیبا بود. خب هر کسی میتونه برای خودش زیبایی داشته باشه. پس زیبای سارا هم شخص معین و معلومی نیست و ما میتونیم اون رو با در نظر گرفتن زیبای خودمون بخونیم و احساس کنیم.

سلام. از تموم شما متشکرم که وقت گذاشتید و متنم رو خوندید و نظر دادید. تموم نظرات برام محترمه. راستش کلی زیبای دیگه توش بود که ننوشتم!!!!! دلم میخواد زیبا رو همه جا فریاد بزنم!!!!! من متن هام رو برای خاطر اسم زیبا دوست دارم. ولی بازم متشکرم که نظر دادید.

زیبا سلام… هوای حوصله ابریست… با تمامِ قلبم می فهمم احساسِ شما رو… حتی درونِ سیاهیِ مطلق… با دستانِ سبزت آدم برفی بساز… لمسِ تنِ پاکش به من سپیدترین و روشنترین رؤیای جهان را هدیه می کند…

سلام همشهری. وقت خوب. نبینم غمت رو. متن هم زیبا بود من هم فکر میکنم اگر زیبا ها کمتر تکرار میشدند بهتر میشد. هم برای تو و هم برای آرزوی زیبایت دعا میکنم. پس به امید اون روز زیبا در پناه حق.

سلام سارا
سخنی که از دل بر آید , بر دل نشیند .
خوش به حالتون که میتونید اینقدر قشنگ در مورد دلتنگی هایتون بنویسید . خوش به حالتون .
کاش میشد و غرورم اجازه میداد تا تنهاییمو فریاد کنم . حیف که یاد گرفتیم که بعظی چیزها رو نباید که علنی کنیم .
کار خوبی میکنید که شخصیت زیبا رو ساختید یا دارید و تنهاییتون رو باهاش پر میکنید .
امید که از شادیهایتون بشنویم . برقرار و شاد باشید .

دیدگاهتان را بنویسید