یه وقتایی هست که میخوای بنویسی، ولی هرچی فکر میکنی چیزی نمیتونی بنویسی. یه وقتایی هست که هرچی میگردی،کلمات مناسب برات پیدا نمیشن. نمیتونی تو واژه ها اون چیزی که میخوای رو پیدا کنی. ی وقتایی هست، میخوای بگی. اما نمیدونی چی؟ یه وقتایی هست که همه چیز نوک زبونته ولی گفتنش انقدر برات سخت میشه که فقط سکوت میتونه بهترین راه باشه. یه وقتایی میخوای باشی. ولی نمیدونی چه طوری. میخوای انرژی باشی برای کسی که تنها علاجش شاید بودن تو باشه.ولی نیستی. یه وقتایی بوسه هات، نوازشهت، آغوشت، عمیقترین آرامش و رؤیاییترین زندگی کسی هست که زندگیته ولی تنها یک دنیا دوری ازت بهش میرسه و یه دنیا خستگی و تنهایی.
با ذهنی مستأصل دست به قلم میبرم. میگم هرچی شد شد. خودش راهش رو پیدا میکنه لابد. قبه حرکت در میاد. راه میفته روی صفحه ی عاشقانه ام. جلو میرم. یک خط، دو خط، سه خط، یک صفحه، دو صفحه، سه صفحه. همش رو پاره میکنم. اینا چیه دیگه؟ مگه داری انشا مینویسی؟ حتی انشا هم به این مزخرفی یادم نمیآد نوشته باشم. لیوان چاییم یخ زده. حوصلشو ندارم برم عوضش کنم. لاجرعه اون رو سر میکشم. بدون قند. تلخ تلخ. با قلم روی کاغذ مینویسم تلخه. دور بودنت، دور بودنم، نبودنم، نبودنت تلخه.
پنجره بازه و هوا سرد. نسیم سردی که میآد توی اتاق لرزه به وجودم میندازه. بلند میشم و پنجره رو میبندم. باز میام برای نوشتن. این بار مینویسم، سرده. دنیای بی تو، بی آغوشت، بی گرمای حضورت، سرده. درست مثل عصر یخبندان.
ناگهان همه جا تاریک میشه. چراغی که روشن بود تا همین الآن، دیگه روشن نیست. بلند میشم میرم دم در اتاقم. کلیدش رو چند بار میزنم. سوخته. دیگه روشن نمیشه. برمیگردم برای نوشتن. مینویسم، تاریکه. این خونه بدون تو و روشنی قلبت تاریکه.
دستم به لیوان خالی چای میخوره. میفته از روی میز پایین و جیرینگ. همه چیز به هم میریزه. بینظم، درهم، آشفته. روی کاغذم مینویسم، آشفتست. حال من، بی تو، بی نوازشت آشفتست.
میخوام گوشیم رو بردارم و بهت زنگ بزنم. به امید شنیدن صدات. گوشی تو دستم خاموش میشه. دنیا با تمام وجود امشب مقابل من ایستاده که اثری از آثار تو توی زندگیم نباشه. با قلم رو کاغذ مینویسم، سوتو کوره. زندگیم بدون صدات، بدون خنده هات، بدون آهنگ نفس هات، سوتو کوره.
به یادت میفتم. یادم میاد که الآن در چه حالی. یادم میاد که بیدغدغه برای خودم تو اتاقم نشستم و کاغذ پاره میکنم و دوباره و دوباره مینویسم. ولی تو چی؟ تو چه صبورانه داری تحمل میکنی. همه چیز رو. بیرحمی تقدیری رو تحمل میکنی که دست بردار هم نیست. بیوفایی دنیایی رو تحمل میکنی که نامتناهیست. بیخیالی منو تحمل میکنی که بی اندازست. تو فقط تحمل میکنی و صبر میکنی و هر روز محکمتر میشی و من، در نبردی سخت و نابرابر با دنیایی که هیچ توقفی در بیمروتیش نیست، قدم به قدم، ثانیه به ثانیه، روز به روز به شکستن و فرو ریختن نزدیکتر میشم.
میبینی؟ دنیا برعکس شده. تو صبوری و من عجول. تو منطقی و من پر از بهانه های بچه گانه. تو محکم و من بیمناک از شکستنی که صداش میدونم فلک رو کر خواهد کرد.
از خودخواهی خودم لجم میگیره. از این که فقط به خودم فکر میکنم. از این که تاریکی و سردی و آشفتگی و تلخی و هر بدبختی توی دنیا دارم رو قراره بندازم روی دوش تو و ازت بخوام به همه ی اینها پایان بدی. پس تو چی؟ تو هیچی نمیخوای؟ حق تو کجای زندگی منه؟ آرامش تو کجای دنیای منه؟ گرمای تو پس چی میشه؟ همش من، من، من. راست میگن عاشقها همیشه خودخواهن.
دوباره قلم به دست میگیرم.اینبار نه تاریکی، نه سرما جلودارم نیست. روی کاغذم مینویسم، ببخش. همه چیز رو ببخش. نبودنم اونطور که باید باشم رو ببخش. بهانه گیریهام، بد اخلاقیهام، بچگیهام، خودخواهیهام رو ببخش. تو بخشیدن رو خیلی خوب بلدی. بارها اینو دیدم. مثل وقتهایی که قهر میکنی و دلت نمیاد و یه دقیقه بعد آشتی میکنی، اینبار هم ببخش. مثل وقتهایی که میرنجی و میخندی ببخش. مثل وقتهایی که نیستم ولی از بودنم خوشحالی ببخش.
چشمام سنگین میشن. قراره خواب به سراغم بیاد. خیلی وقتها توی خواب کنار همیم. خوابهایی که به امید تمام نشدنش توی خواب محکم دستات رو میگیرم که بیدار نشم ولی خب خوابه و ناپایداریهاش.
دست روی میز میبرم. دستم به گلدون کوچیک روی میز میخوره. گلدون رو برمیدارم و درمقابلم میگیرم. گلبرگهای گل مینای توی گلدون رو بین انگشتام میگیرم. کمی بعد، آروم گلدون رو سر جاش برمیگردونم. با قلم روی آخرین سطر کاغذم مینویسم، زیباست. انتظار رسیدنت زیباست. خیال بوسه هایت زیباست. امید دیدنت در خواب زیباست. آرزوی داشتنت زیباست. دوست داشتنت زیباست. حتی به یادت بودن هم زیباست. و در انتهای خط مینویسم، عاشقت بودن زیباست.
۶۳ دیدگاه دربارهٔ «عاشقت بودن زیباست»
سلام شهروز.
آفرین پسر.
خوب نوشتی.
اصلا همه چیز زیباست و بس.
شاد باشی.
سلام عمو.
مرسی از لطف و حضورت.
موفق باشی.
اینجا کجاست اومدم.
همش بوی شکستن میاد.
بیخیال خب بگم که…
خب ننویس…
چرا چای تلخ مینوشین مگه قهوه های ترکیه رو تموم کردین…
خوب شد که پنجره رو بستین، آخه ما هم سردمون بود….
پاشو جمش کن، به جاش درست کن نه بشکنش…. پاشو که صاحبش میادااااا…
لو رفتی عشقت تو نت و گوشیه که با سوختن بابا برقی دلت سوخت… نازی…
خدا رو شکر که این یکی رو نشکستی؛ گلدون اونم با گل مینااااااااااا…
سلام سیتا.
نه گوشیم نسوخت شارژش یه دفه تموم شد خخخ.
همیشه باید شکست تا بشه ساخت.
اوخ عجب چیزی گفتم.
پیروز باشی.
راستی آخرش زیبا بود. لااقل نیگات زیبا بود.
درست میشه به شرط اینکه بجنبی
نه اینکه فقط بنویسی و پاره کنی
باشه میجنبم خخخ.
آخرای پاییز که میشه غم و غصه ها با توله هاشون میان و مث بختک آوار میشن سر خونه ی دلم… برگای درختا رنگ به رنگ میشن…تو کله م باد میپیچه… یاد تو توی دلم یه درخت پاییزیه با برگای یکی در میون نارنجی و قرمز…اینروزا هوا ابریه… میترسم بارون بگیره… اگه بارون بگیره و تو نباشی چی؟ اگه بارون بگیره و من بی تو خیس بارون نشم چی؟ اگه بارون بگیره و من سردم بشه چی؟ اگه بارون بگیره و دستی نباشه که بیاد روی شونه هام چی؟ اگه بارون بگیره و کسی نباشه که من باهاش بدوم زیر بارون دنبال سرپناه چی؟
نیستی… نیستی و من دلم لک زده برای بارون… دعا کن بارون نباره… بی تو من با بارون بی تو چه کنم؟….
هععععی آکله بیگیری شهروز حسینی… سر صبح این چه پستیه زدی؟ حالا میخوام بیشینم شب بخیر سه بنویسم یقین… آکله بیگیرم… کار دارم خب…خدافس… خخخخخخخخخ….
آخی الهی
محله عشاق ….
بنده خدایی میگفت: پاییز عاشقان دو نفره ها رسید
برای تک نفره ها طلب صبر خخخخخ
خب رهگذر جان کامنت خودتم از پست شهروز کم نبودااااااا
خره سیتی من عاشقم مگه نمیدونستی؟ خخخخخخخ… یه خری بهم گف تو محله حرف از عشق نزن خوبیت نداره واس یه خانوم که حرف از عشق بزنه… ولی بنظر من یه خانوم خودش یعنی عشق… یه خانوم نماد عشق و محبته… اگه یه خانوم حرف عشق نزنه پس کی بزنه؟ مردا که زمختن و فقط بلدن از کامپیوتر و موبایل و آجر و سیمان بنویسن…عه عه عه…خخخخخخخخخ….
بذار برم سیتی… برو کنار شر درست نکن باز سطل زباله ایم میکنندا…. خخخخ…. روزت خوش…
لایک رهگذر,گل گفتی عزیزم.
سلام رهگذر.
خب چتر اختراع شده واسه همین وقتا خخخ.
اتفاقاً در طرحها و رنگهای مختلف هم هستن.
بابا اون شمشیرو بذار کناااار.
سیتا الهی آمین.
اون طلب صبر رو میگم خخخ.
یه طوری از سطل آشغال حرف میزنی رهگذر انگار هر شب ساعت نُه میذاریمت دم در خخخ.
حالا چهارتا کامنت حذف کردیمااااا!
سلام فاطمه.
لایکت الآن مال کامنت اول رهگذر بود یا کامنت دوم یا هردوش.
خب این لایکهای سرگردون رو تکلیفشون رو معلوم کنید خخخ.
اینم بگم و برم به مطالعاتم بپردازم…
شهروز حسینی عشق خالی خالی فایده نداره مادر… هر جوری هس شده خودتا به کشتن بدی یه کاری دست و پا کن، بزن تو دهن سرنوشت و شازده خانومتا ورش دار بیار تو زندگیت… بدو مادر… وخی دس بجنبون… کااااااااااااااااااااار… بجورش… حتی اگه شده از زیر سنگ… تو که یه عالمه کار بلدی چرا دس بکار نمیشی؟ صنایع دستی که تو تهران بازار خوبی داره… یه مجموعه کار کن یه نمایشگا بزن خب… از حالا شروع کن… تو تهران بازار صنایع دستی داغه بابا… خصوصاً بالای شهر… بزن تو خط تولید آثار هنری… تو که قالی بافی رو بلدی، یه دوره کوتاه گلیم برو، چون خیلی راحت و کم خرجه… بازار بهتری ام داره… الان مده مردم گلیم میخرن… وخی مادر… وخی تو که از خومونی… هنرمند جماعت سرش بره، از گشنگی بیمیره باز داره اثر خلق میکنه… یه یا علی بگو و پاشو…
رهگذر خدا بگم چیکارت کنه
آخه
تو کارتون شکرستان، اون ننه اصفهانی رو که میبینم، یاد تو میفتم، میزنم زیر خنده، که این ننه نماد رهگذر ماستااااااا
هاهاهاهاهاهاهاههاهاها…. خره من دوسِت دارم چرا نیمیفهمی؟…خخخخخخخخ…….
خب رهگذر من همین الآن متحول شدم.
اتفاقاً یه کم گلیم بلدم.
ولی خب یه کم سرمایه میخواد لامسب. خیلی هم ارزون نیست وسایلش.
خخخ سیتا خخخ.
رهگذر پس بانو چییی؟
باز طاها به پرواز تعهد داره خخخ.
سلام
خیلی خوب و ساده نوشتید
راستی حس میکنم از دست من ناراحتید چون جواب سوال های من را نمیدید
اگر از دست من ناراحت هستید همینجا از شما عذر خواهی میکنم
ببخشید ببخشید.
درود بر خانم کاظمیان.
نه بابا اختیار دارید.
خب من چرا باید از شما ناراحت باشم آیا؟
ما به شما ارادت داریم. پروازو کفن کنن راست میگم خخخ.
ممنون از لطف و حضورتون.
پیروز باشید.
سلام حسینی.
عنوان پست را که دیدم گفتم کارِ حسینیِ.
خیلی زیبا بود خیلی,میگن آدم اگر عاشق باشِ حرفهاش هم رنگ و بوی عشق میگیرِ.
آرزو میکنم که به زودی مشکلاتت حل بشِ,تا تو خبرهای خوب برامون بیاری,تا صبرِ زیبای شازده خانوم هم نتیجه بگیرِ,تا ما بفهمیم این دختر خانوم و فهمیدِ کی هستش.
راستش من خیلی سال میشه که ننوشتم,دانش آموز که بودم خیلی خوب مینوشتم مقام هم میاوردم,ولی خیلی وقت میشِ که ننوشتم,تقریبا نوشتن را گذاشتم کنار,این دل نوشته هات من را تشویق میکنه که بنویسم.
راستی قرار بود تو یه پست با ث بزنی چی شد خخخخخخخخخخخخ.
سلام فاطمه.
به وقتش متوجه میشی کیه.
نگران نباش.
خب مثل این که مثل موضوع شب نشینی باید هی بهت گیر بدم تا نوشته اینجا بزنی. خوبه خدا امشب تو شب نشینی بهت رحم کنه خخخ.
ث هم دیدم به خاطرش داره واسه من و ثریا حرف در میاد بیخیالش شدم خخخ.
مرسی که هستی.
شاد باشی.
ببین حسینی این دیگه موضوع نیست که تو مجبورم کنی عمرا خخخخخخخخخخ.
من برای تو آرزو کردم,ببین من سیدم ها نفرینت میکنم گره کور به کارت میفتِ ها خخخخخخخخخخخ.
بعدشم لایک ماله همان کامنتی هست که بهش پاسخ دادم,اصلا همش تقصیر شماهاست دیگه,چرا یه کاری نمیکنید کامنتها لایک بخورن خوب خخخخخخخخ,اون دنیا از شما جواب میخوان خخخخخخخخخ.
شاد باش
نهههه. نفرین نکرده گره کور خورده دیگه فکر کنم بخوای نفرین کنی پلمپ میشه جای گره خخخ.
وردپرس اصلاً امکان لایک کردن کامنت نداره خخخ.
فقط یه امکان هست که میشه به کامنتها مثبت منفی داد که اونم فایده نداره.
خب آقای گستاخ احساسات منو به سخره گرفتی؟ حوالت میکنم به خودی خداااااااااااااا…خخخخخخخ
شهروز حسینی… تو اصفان یک سری کارگاههای قالی و گلیم هس که همه چی در اختیار هنرمند بافنده قرار میدن، ظاهراً یک سری حمایتهایی داره میشه… حتی در سطح گسترده ای قالیبافها را بیمه کردن تو کشور… البته الان بودجه شون ته کشیده ولی هنوز بعضی حمایتها سر جاشه ننه… یه پیگیری بکن ببین تو تهران از این خبرا هس یا نه… باور کن صنایع دستی تو تهران با قیمتهای خوبی فروش میره… یه سری آینه بود که پارسال سفارش نقاشیشون رو من گرفتم و کار کردم واسشون… فکرشا بکن این آینه ها تو اصفهان با قیمت پنجا تومن فروش نرف ولی تو تهرون با قیمت دویست و پنجاه فروش رفت… ای کاش یکی دو تا دوست هنری داشتی که اونجا راهنماییت میکردن… دعا کن من سال دیگه در راه استقلال طلبیم راهی تهران شم… خخخخ… دعا کن… در ضمن تو اگر کارت هنرمندی داشته باشی که گرفتنش سخت نیس یه آزمون عملی داره و یه نظری که خیلی راحته میتونی روش وام بگیری… مجوز بگیری… مجوز نمایشگاه بگیری و غیره و ذلک… من رشته م نقاشیه که بدبختم… بچه های صنایع دستی الان تو کشور نونشون تو روغنه… هیشکی از نقاشا حمایت نمیکنه… تو ایرانم کسی اهل نقاشی خریدن نیس… ولی صنایع دستی رو میخرن…
واااااااااای چقد حرف زدم… کاش اثر کنه…خخخخخخخ… خدافست…
اوکی برم تو فکرش ببینم از کجا باید شروع کرد.
البته یه کار هست که در حال پیگیریش هستم که تا یکی دو هفته دیگه مشخص میشه.
اگر شد که هیچ اگر نشد طرح تو رو میبرم به صحن علنی خخخ.
ببین حسینی هیچ گره کور نیست,تو فکر میکنی,ببین رهگذر حوالت داد به خدا,اون خوب بلدِ گره ها را باز کنِ.
ما کورین گره ها را کور میبینیم خخخخخخخخ,الان میگن چرا نوشتی کور خخخ,من چه کنم اینجوری هنریتر میشد خخخخخخ.
مهم نیست این لایک ها سرگردون میشن.
خب گره روشندل خخخ.
گره نبین به قول رعد خخخ.
راست میگی حسینی,ببخشید دوستان.
به قول رعد گره ی نبین خخخخخخخخخ اینجوری خیلی هم باحالِ.
خخخ.
سلام شهروز نااااااازییییی زیبا نوشتی آفرین
این هم قولی که بهت دادم ادامه اون شعر
سرخ و سفید و آبیه
در پست بعد ادامه را مینویسم
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود ؟
بی رنگ تر از نقطۀ موهومی بود
این دایرۀ کبود ، اگر عشق نبود
از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود ؟
در سینۀ هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود ؟
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود ؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود ؟
قشنگترین و لذت بخش ترین
عاشقانه ی کوتاهی که هر دختر و پسری
میتونه بزاره اینه که….
بنویسه منو عشقم به هم رسیدیم…
بسلامتی اون روز….
♡♡♡♡♡♡♡
بگید آمین
سلام طاها.
میگم توی سرچهات یه دفه نیایی از سایت خودمون چیز میز کپی کنی بزنی تو کامنتهات.
خیلی ضایع میشیها حواست باشه خخخ.
مرسی که هستی.
شاد باشی.
درود. به نظر من آدم هر کاری میخواد بکنه, اول بهش فکر میکنه, دوم به زبون میاره, و سوم عملیش میکنه.
خب تو الآن تو مرحله ی دوم هستی و امیدوارم مرحله ی سوم هم اجرایی بشه.
مگه خودت به عنوان یه پیشوا و پیشرو دل بچه ها رو یه تکونی بدی تا بلکه برن یه سر و سامونی بگیرن وگرنه که اینجوری نمیشه.
راستی گفته بودی کاغذ مینویسی و پاره میکنی, یاد کامنتایی که مینوشتم و تا دکمه ی فرستادن رو میزدم اینترنت قطع میشد افتادم.
همچنین یاد وقتایی افتادم که حدود یه ساعتی مینشستم مثلاً خیر سرم آموزش آب دوغی ضبط کنم, بعد یهو برقا میرفتن.
فقط فرقش این بود تو خودت کاغذا رو پاره میکردی ولی من تو این کارا دخالتی نداشتم.
راستی بذار قبل از فرستادن همین کامنت یه کپی ازش بگیرم که یه وقت همین حالا این اتفاق نیفته.
این سبک نوشتنت رو خیلی دوست دارم. ساده و بیریا. بدون بازی با واژه ها.
موفق باشی و پایدار.
سلام علی.
خب خودت هم باید دیگه یه فکری برای خودت بکنی.
دیگه خود دانی. چهار روز دیگه موهات میشه رنگ دندونات دیگه میمونی واسه خودت.
منم ورد پاره میکردم خخخ.
مرسی که هستی.
سلام شهروز.
عالی بود مثل همیشه عالی و تلخ اما واقعی.
شهروز تا دیر نشده بجنب.
کاش یه روز بیای و برامون از باهم بودنتون بنویسی!
موفق باشی.
سلام پریسیما.
آره. یه وقتایی خیلی زود دیر میشه.
ولی مشکلات خیلی زیاده.
به هر حال ما لایق یک سایه ی امنیم خخخ.
مرسی که هستی.
موفق باشی.
آهای دو تا حسینیا نبینم اصطلاحات رعععد بزرگو برای اشیا به کار ببرید خخخخ کلمه نبین مقدسه و فقط برای انسانی که منتخب رعععد باشه به کار میره خخخ برای گره روشندل به کار ببرید و دست از سر اصطلاحاتی که از قلب پاک من براومده بردارید هاهاهاها
گره روشندل یا گره ضمیر منور بیتر تره که . خی خی خی
حسینیا هم حسینیای قدیم وااالااا
سلام رعد.
بابا خب چرا عصبانی میشی حالا.
به اعصابت مسلسل چیز یعنی مسلط باش خخخ.
سلام به رعععععد بزرگ.
خوب شما دبیر ادبیاتی,کارِت هم درستِ.
اینها که گفتی به فکر من یکی که نرسید خخخخخخخخ.
شرمندم اگر به مقدسات شما بی احترامی کردم.
آره بابا حسینی هم حسینی های قدیم خخخخخخخخخ.
رعد در حکم آقای حداد عادل سایت هست خخخ.
هی واژه های جدید تولید میکنه خخخ.
سلام. شکلک علامت سوال که نه خود سوال
خب حسینی این معما رو حل کن.
رهگذر پس بانو چییی؟
باز طاها به پرواز تعهد داره خخخ
خب این نثر از کتاب مثنوی معنوی میباشد. لذا آن را طوری بازنویسی کن که منم بگیرمش خخخخ
راستی منم با رهگذر و اینکه ایده اش بره صحن علنی بیشتر موافقم. تا اون کاری که دنبالشی
حسینی وسط دعا برای استقلال رهگذر برا منم دعا کن، که اون وقت ی فکری برا سرمایت کنیم
اینا یه چیزایی هست که تو شب نشینیها باید باشی تا بفهمی چی میگیم خخخ.
بخوام تعریف کنم طول میکشه.
خخخ. شاید شبی از همین شبها، در تاریک روشن مهتاب و چشمک ستاره ها، آن لحظه ی ناب از راه برسد و تو خوب بشوی خخخ.دیگه ارجاعش نمیدم، خب خود نویسنده جای مرجع را میداند. نشانی شیشه.
نکته پاورقی، این جمله بالا از شهروز حسینی میباشد.
راستی حسینی این جمله بالا را از دفتر ادعیه ات نگاشتم. خودمونیما دست به قلم ادعیه ات هم بدک نیسااااا
شهروز حسینی مدیر قرن دقیانوس میباشد. که از او هشت دفتر مثنوی، پنج دفتر ادعیه، هزار دفتر عاشقانه،
و مهمتر از همه، ۱۰۰۱ دفتر وصالیات بر جای مانده است.
خب با اجازه
امضا شیشه
آدرس تهران در خانه شهروز، داخل کمد.
فکر کنم یه دعا هم باید برای تو بنویسم.
به خودت نرسی شرایطت به بحران تبدیل میشه گفته باشم.
سلام
در مورد قلمتون و نوشته هاتون که خوب و عالی مینویسید، با نظر دوستان کاملا موافقم.
هم نوشته های طنز و هم جدی همشون خیلی عالی هستند.
با اجازه منم کمی بزنم به جاده خاکی خخخخخ.
فاطمه جان دیر گفتی عزیز خب حالا اگه به فرض هم قسمت آخر کامنتت حذف بشه، از حافظه آقا شهروز که من شناختم حذف نمیشه. خخخ. پس باید یه فکر دیگه ای بکنی. ببین اون آدم فضاییا بودند اون سریاله اسمش چی بود؟ آهان خودشه مسافران که یه چیزای عجیب غریب داشتند. یا ما باید یکی از همون چیزا پیدا کنیم یا خودمون اختراع کنیم. اهم اوهوم. چیزه داشتم فاطمه رو تشویق میکردم نوشتهاشو اینجا هم بذاره. خخخ.
آهان یه چیز دیگه هم بگم تا صاحبش نیومده فرار کنم. میگم اون لایک سرگردون هم میشه جاشو پیدا کرد. فعلا برم به بقیه کشفیاتم برسم. خخخخخ.
الفراااااااا آاااااااااااااار.
سلام نازنین جان,اگر آخر کامنتم پاک میشد دیگه مستندی نداشت که مجبورم کنِ تا بنویسم خخخخخخخخخخخ.
آره باید یه گلدونی چوبی چیزی بزنیم توی سرش حافظش پاک بشه,که اینم کار پریساست.
راستی تو دیشب موضوع ندادی بهت پیشنهاد میدم تا دو یا برای محکم کاری سه شب آیندِ به شب نشینی نیای,کاری که من هم قرارِ بکنم فکر کنم یک ماهی نیست بشم خخخخخخخخخخ.
ال فرار.
نازنیییین خوب جایی پیدات کردم.
امشب باید رأس ساعت ۹ بیایی موضوع بدی.
یعنی نیایی دیگه هیچیهاااا!
یه کاری نکن مجبورت کنم پست بزنی خخخ.
فاطمه برای چی میخوای نیایی آیا؟
یه مااااه چه خبره؟
نترس بابا فعلاً که خطر موضوع از سرت گذشت خخخ.
موضوع ترس ندارِ که خخخخخخخخ,کاش همه مشکلات مثل دادن موضوع بودن.
دعا نویس شدی خخخخخخخ؟؟؟؟؟ببین یه کار خوب بهت پیشنهاد میکنم,پولش هم خیلی زیادِ,بیا دعا نویسِ اینترنتی شو خخخخخخخ.
آره اتفاقاً. ملت میگن این نبینه با چشم دلش سیر و سلوک میکنه حتماً کارش خوبه خخخ.
عالیه.
خخخخخخخخخخخ هاهاهاهاهاهاها.
خوب فکریِ ها.
آره تازه هی میتونم تلقین کنم که یه نورهایی دارم حس میکنم خخخ.
منو ترررررررس! خخخخخ.
شب اگه زود اومدم اتفاقا موضوع پیدا کردم البته اگه تکراری نباشه. خخخ.
اگه میخواستم برم نیست بشم که اصلا اینجا یعنی درست تو همین پست پیدام نمیشد. خخخخ.
خب پس یا زود بیا یا اگر دیرتر میخوای بیایی موضوعر و به من بگو اعلام کنم.
خب سعی میکنم رأس ساعت ۹ باشم، ولی موضوع یا بهتر بگم موضوعهای پیشنهادیمو با ایمیل براتون فرستادم امیدوارم به دستتون برسه.
حله مرسی.
بچه ها گوشتون رو بگیرید تا من یه چیزی به شهروز بگم برم.
سلام شهروز جان.
درکت می کنم. من هم آخرهای پاییز که میشه تقریبا همین حس رو دارم.
اگه یه بار به طور کامل خاطرات دانشگاه منو مرور کنی می فهمی من چی میگم.
خب بیا بریم دانشگاه ما . خودم هواتو دارم. درکت می کنم بسی بسیاآآآاآآآاآآآر .
هر وقت خواستی بگو خودم کمکتم. اصلا غصه نخور.
الفرآآآاآآآآاآآآآاآآآر
سلام وحید.
عجب. خب دیگه بگو؟ بچه های دانشگاه چه طورن خخخ.
ببین فکر نکن حواسم نیست کم پیدا شدیهاااا!
شب نشینیها هم که نمیایی.
خلاصه غیبتهات دارن زیاد میشن حواست باشه.
لذت ببر از زندگی خخخ.
سلام عاشقت بودن زیباست ولی زیباتر و مهم تر از این زیبائی تو چاه نیافتادن با آگاهی و از روی منطق و حساب کتاب و بدون در نظر گرفتن واقعیت های روزمره هم عاقلانه تر هست و هم زیباتر.
درود بر سجاد عزیز.
کاملاً با شما موافقم.
ممنون از حضورتون.
موفق باشید.
سلام شهروز جان آره منم خیلی وقتها برای انتقال احساسم کلمه ای ندیدم
یعنی الکن الکن
نوشته خوبی بود ممنون