خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یک شعر از پروین اعتصامی

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام رفقا. ای باباااااااااااااااا بازم که این اینترنت کامنتهامو نمیخونه

حالا ولش کن

امروز یک شعر اوردم

از پروین اعتصامی

میوه ی هنر

آن قصه شنیدید که در باغ یکی روز

از جور تبر زار بنالید سپیدار

کز من نه دگر بیخ و بنی ماند و نه شاخی

از تیشه ی هیزم شکن و اره ی نجار

گفتش تبر آهسته که جرم تو همین بس

کین موسم حاصل بود و نیست تو را بار

تا شام نیفتاد صدای تبر از گوش

شد توده در آن باغ سحر هیمه ی بسیار

دهقان چو تنور خود ازین هیمه بر افروخت

بگریست سپیدار و چنین گفت دگربار

آوخ که شدم هیزم و آتشگر گیتی

اندام مرا سوخت چنین ز آتش ادبار

خندید بر او شعله که از دست که نالی

ناچیزی تو کرد بدینگونه تو را خوار

آن شاخ که سر برکشد و میوه ندارد

فرجام به جز سوختنش نیست سزاوار

جز دانش و حکمت نبود میوه ی انسان

ای میوه فروش هنر این دکه و بازار

از گفته ی ناکرده و بیهوده چه حاصل

کردار نکو کن که نه سودیست ز گفتار

آسان گذرد هر شب و روز و مه و سالت

روز عمل و مزد بود کار تو دشوار

پروین اعتصامی

منبع

درس 15 فارسی ششم

۱۱ دیدگاه دربارهٔ «یک شعر از پروین اعتصامی»

دیدگاهتان را بنویسید