خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

نامه ای به دوستم راضیه

سلام راضیه حالت که امیدوارم عالی باشه.
وقتی به هم زنگ میزدیم مقدمه چینی نداشتیم حتی حوصله مون هم نمیشد احوال پرسی کنیم. در اصل ما همیشه و حتی با دیگران عادت داشتیم یا شاید داریم خودمونی باشیم و از رسمی بودن خوشمون نمیاد چه برسه با هم دیگه.
و حالا هم لابد میگی خوب حالا چی میگی و بعدش میگی چه خبر و اون قد حرف میزدی که تا نیم ساعت قبل از قطع تلفن هی میگفتی باشه الان دیگه میرم و باز بیخیال ادامه میدادیم تا اینکه یکی دیگه با تلفن کار ضروری پیدا میکرد و میرفتیم.
و من هم همیشه اون قد باهات حرف داشتم که انگار ساخته شده بودی واسه راهنمایی و مهربونی هر روزه به من و نشستن پای حرفام از خیلی مهم تا خیلی ریز.
هر زمان که اراده میکردم اول صبح آخر شب یا وسط روز حتی زمان ناراحتی و بیماری خودت هم از کمک در حق من غافل نمیشدی.
دوست داشتم کمی از تو بنویسم که نقش زیادی در رشد و موفقیتم داشتی تا بدونیم که انسان خوب هنوز هست ولی چرا به این راحتی چون تویی از دستمون میره چیزیه که خیلی دوست دارم خدا بهم حکمتش رو بگه.
هر چند پیامهای خوبی از حتی از دست دادن تو گرفتم.
چقدر خوبی که رفتنت از این دنیا هم برام بوی جدایی نداشت.
رفتار حکیمانه و قلبً پر محبتت برای خدا اون قدر دوست داشتنی بود که نخواست لذت با تو بودن برام ناپایدار باشه.
اینه که چه درسهای قشنگی بعد از گذرت از این عالم بهم داد.
اول صبری که وقتی بهش فکر میکنم جز بزرگی مهربانی و قدرتش به خاطرم نمیاد و واقعً بیش از همیشه باید شاکرش باشم.
فهمیدم که اصل قلب و روح پاک آدمهاست که باقیند و دید و بازدیدهای همیشگی ما یک ظاهر دنیایی بود.
هر چند دلتنگ اون روزها میشم اما با یاد خاطراتت شنیدن صدات و هرچی ازت یاد گرفتم انگار همیشه با منی و هر روز بهم سر میزنی.
مثل اون موقع ها که هر وقت دلمون میخواست خونواده هامون ما رو می آوردن پیش هم حالا هم انگار خدا ما رو از لطفش دریغ نمیکنه و با وجود دوری دل هامون رو به هم نزدیک کرده.
و تو از این مسافر خانه این جهان و ایستگاه دنیا نرفتی تا اینکه.
من رو سپردی به حق به اهل معرفت و به کسانی که برام از تو و از هر کسی بیش از اون که فکرش رو میکردم برتر عزیز تر و مهربون ترند.
با کمک هات حرفات نشون دادن شیوه عملی زندگی و حتی رفتنت به من فهموندی باید به اصل خودم برگردم.
راه درست رو انتخاب کنم.
با توکل بر خدا در امور زندگیم به خودم متکی باشم.
نه حتی به تو که خوب ترین دوستم هم که باشی که بودی و هستی اما فقط ماموری در بخشی از زندگیم هستی و همیشه نیستی.
و باید همیشه به آسمونی های بی ادعا و نماینده های تمام و کمال خدا روی زمین و در نهایت به اون وجود بی نهایت خوبی و تک پناه بیارم.
بهم یاد دادی میشه بهترین پیامهای زندگی رو از کتاب خدا آموخت.
وقتی نیستی هم میشه از داشتنت و نکته هات و به کار بردنشون لذت برد و بیشتر بهت رسید.
میشه حرف بیهوده ای نشنید و موسیقی بی ارزش و به قول خودت وقتی هیچ نفعی به حال مون نداره گوش نداد ولی دنیای مفرح و پر سُروری داشت.
میشه چادری بود و با استواری لذت و افتخار توی دانشگاه کوچه و خیابون مهمونی ها و کلاسها قدم برداشت.
و میشه با داشتن آدمهای مذهبی و بهتر بگم خدایی مثل تو در کنار خود به اوج صفا و شادی رسید.
اون وقته که به چیزهایی میشه رسید که خیلیها متوجه نشدند و لذتهایی رو کسب کرد که خیلیها نمیتونن باورش کنند.
و من عاشق بودن با تویی هستم که هرچه یادم دادی با عشق دریافتم نه با زور اجبار تحمیل و حتی امر و نهی ساده غیر دوستانه.
کاش حقایق آسمونی رو هم که بهش رسیدی و من به این حرفم ایمان دارم. نصیب من هم بشه.
و اون قدرت تلاش گذشت از خود دریا دلی خدمت به خلق و خاکی بودن و به افلاک رسیدنت هم بیشتر به من بِچِشونی.
تا بتونم پا رو از گِلِ انباشته شده این دنیا بیرون بیارم و دستم به ریسمون آسمون نزدیکتر بشه.
میدونی که این تعریفها رو حالا که رفتی نمیکنم و از اونجا که ما اصلً باهم تعارف نداریم و عیب و حُسن هم دیگه رو صادقانه به هم میگفتیم همه جا میگفتم که قبولت دارم.
و بهت میگفتم اگه حرفای ما ثبت میشد چه کتابهای جالبی در میومد و آدما باید خیلی هم دلشون میخواست و تهیه شون میکردن.
جز اینکه در برابر حرف زور جفا و بی عدالتیهای سخت کوتاه اومدنی نبودی همیشه موج مثبت میدادی و در برابر شداید صبرت رو با مهربانی تحمل تلاش جبران کننده و برا دیگران با دلسوزی و یاری هر زمانی پاسخ میدادی.
اشتباهات رو وقتی بهت تذکر میدادم خاضعانه و با حق پذیری که داشتی قبول میکردی.
هر چیزی میگفتم یا پرسشی ازت داشتم جواب حکمت آمیز و قشنگی براش داشتی.
آرزوهات این دنیایی نبود و اگر هم بود مقدمه رسیدن به بهشتی بود که تعریفهای جالبی ازش میکردی.
خدایی که همیشه آغوشش رو میطلبیدی.
و پاکانی که همش دلت میخواست بهشون خدمت کنی مثلاً با عشق بهشون آب و میوه تقدیم کنی.
همون طور که خودت میخواستی خدایی که خیلی دوستت داشت طوری وجودت رو خالص کرد تا واسه رسیدن به بهایی که داشتی آماده و قابل تر بشی و لذت بیشتری کسب کنی.
پس از اون دنیای قشنگت هم هر چند بدون سختی نیست باز هوای ما رو داشته باش و برامون دعا کن.
اینجا با بچه ها همگی به یادت هستیم همه جا ذکر خیرت هست و برات دعا میکنیم.

۲۸ دیدگاه دربارهٔ «نامه ای به دوستم راضیه»

سلام ثنا جان
واقعا عالی نوشتی.
هرچند من راضیه خانم رو نمیشناختم و نمیشناسم، ولی از لا به لای نوشته های شما به خوب بودن و عزیز بودن این عزیز پی بردم.
امیدوارم هممون عاقبت به خیر بشیم. باز هم از خدا برای بازماندگان طلب صبر مینمایم، و امیدوارم خدا روحشون رو غریق رحمت فرماید.

سلام عزیزم مرسی البته تاسف توی نوشته من لا اقل از طرف خودم احساس نمیشه و البته که همین طوره آرزوی قشنگت به دعای خیر شما انشا الله بیشتر بشه مخصوصً برا دیگر عزیزان و امیدوارم خودت هم همیشه شاد و موفق باشی

راستی ثنا جان تو واتساپ پیامتو تازه دیدم ولی متوجه نشدم که متنو باید چه کارش بکنم.
البته حس کردم که خواستی که متنو هم به دوستای واتساپیت بفرستی هم اینجا منتشرش کنی ولی باز خواستم بپرسم تا اگه کار خاصی قراره انجام بدم بهم بگی
موفق و پیروز باشی.

سلام پریسیما جون بسیار مرسی از لطفت کاری داشتم زحمتت میدم عزیزم ولی فعلاً عرضی نیست اینکه جواب تو رو اول دادم واسه این بود که اینو هم بگم که سرعتم واسه باز شدن صفحات این سایت خیییلی بده محله برام درست بالا نمیاد رفرش نمیشه گفتم معذرت خواهی داشته باشم پیام بچه ها رو با تاخیر جواب میدم

سلام خانم غلامی عزیز
امیدوارم حالتون خوب باشه.
شما اولین نفری هستید که همچنان یاد و خاطره دوستی که خیلی براتون عزیز هست زنده نگه داشتید. این سالها و روزها آدمها خیلی زود از یاد ما میرند من به شما به خاطر این خصلت زیباتون که به یاد دوست عزیزتون هستید تبریک میگم. من یادم هست که موقع فوت دوستتون در این محله پست گذاشتید خدا روح ایشان را قرین رحمت خودش قرار دهد و انشا الله سر سفره بانوی دو عالم حضرت صدیقه طاهره (س) مهمان باشند. التماس دعا

سلام ممنون از لطف و دعای زیباتون انشا الله
البته من هم چین دوست با وفایی هم نیستم یادی از ذره ای از حقیقت کردم و قدر شناسی ولی قدر دانی رو خدا میدونه
بله خانم بشارت پست گذاشته بودن و خوب دوستای با معرفت هنوز هم هستند

سلام بر ثنا خانمی عزیزم
من واقعا در مقابل این همه محبت و عشق چیزی نمی تونم بگم به جز این که به واقع به راضیه خانمی غبطه میخورم اونم خییییلی …. چه قدر این طوری رفتن قشنگه خیییلی … اصلا آدم از مردنش ناراحت نمیشه …. یعنی اصلا این طوری باشی مرگ معنایی در مقابلت نداره … فقط حیات هست و زیباییی ……

دیدگاهتان را بنویسید