خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خدایا! ننه جون خدیجه م رو به خودت سپردم هواش رو داشته باش و بیامرزش

حالا دیگه حدود چهار پنج روز از رفتنش میگذره
شنبه, یک شنبه, دو شنبه, سه شنبه, چهار شنبه …
من گریه کردم ولی باور نکردم,
فریاد زدم ولی باور نکردم,
کاملا منطقی پذیرفتم ولی باور نکردم
من دلم گریه می خواد,
دلم ننه جون خدیجه م رو می خواد
امشب وقتی سر سفره شامش نشسته بودیم یه لحظه بغض پرید وسط گلوم و گفت این شام شام ننه جون خدیجه ت هست ها!
انگار داشت باورم میشد ولی باور نکردم
ولی وقتی بعد از شام دختر خاله م گفت متین سه ساله ش وقتی وارد اتاق ننه جون شد, دنبال ننه جون میگشت و چون ندیدتش پرسیده؟ اون وقت دیگه کاملا باورم شد که ….
نمی خواستم باور کنم ولی باور کردم
می خواستم گریه کنم ولی گریه نکردم
بغضم رو قورت دادم
قطره اشک های بی اجازه پریده وسط چشم هام رو یواشکی پاک کردم و به چشم هام گفتم
به سوز
به جای قلبم بسوز
در کنار قلبم بسوز
و درد ….
حالم اصلا خوب نبود و زودتر اومدم خونه ….
باید بنویسم
باید بنویسم تا سبک بشم,
باید اشک بریزم
من گریه می خواستم و با اولین خط تمام اشک های نریخته م رو ریختم …..
الآن سبک تر براتون می نویسم ولی خب قبول کنید که نمیشه و نمی تونم اون قدر سبک بنویسم تا حس کنید فضای سبک زمان خاک سپاری رو!
من گریه می کردم و فریاد می کشیدم ولی عجیب آرامشی داشت اونجا
ناراحت بودم ولی غم نداشت اون فضا!
خنک بود و سبک!
حتی وقتی دست گذاشتم روی طل خاک هایی که حالا دیگه سقف خونه مادربزرگه بود و نگران سنگین شدن ننه جونم بودم واقعا حس کردم چه خاک سبکی خیلی سبک …
ننه جون خدیجه من خاص بود, از اون پیرزن های مهربون دوست داشتنی که فقط دعات می کنند و ورد زبونشون خیر بود و خیر….
غرغری و آه و ناله کن نبود, عزت نفسی داشت برای خودش عجیب و غریب بی نهایت
ذهن و هوشش که دیگه وصف نشدنی, واقعا اگر در زمان خودش امکانات داشت یا در این دوره متولد میشد حتمی و بدون اغراق ترشی خورده یا نخورده یه چیزی میشد
سختی کشیده بود و داغ دیده که بگذریم …
ننه جون خدیجه من پیتزا خییلی دوست داشت و به پیتزا میگفت پیتا خخخخخخ شکلک دندون مصنوعی و پیری در کنار هم دیگه
پفک هم دوست داشت و فقط عیبش تعارفی بودنش بود, البته شاید هم واقعا نمی خواست ولی خب اصلا اختلاف من با این ننه جون موصوف فقط بر سر همین مطلب بود که هرچی ما میگفتیم میخوای؟ میگفت نه و من که با زور اجبار بهش میدادم خخخخخ
تازه وقت هایی هم که خور و پوفش هوا بود بعد صداش میزدی میگفت بیدارم و زیر بار نمیرفت که خوابه و بله دیگه ایشون همیشه بیدار بودَندی البته باز اینجا به اختلاف میرسیدیم که تهش دیگه زور و اجبار نداشت خنده بود و خودش یه جوک شده بود یا هست توی خونه واده ما…
در کل که دیگه نوشتنم هم نمیاد و فقط اومدم بگم برای مامان جون من دعا کنید و از خدا طلب بخشش و آمرزش براشون بخواید که دستشون دیگه از این دنیا کوتاه هست و هان از اتاق فرمان ننه جون بیگم و بابا جون حبیب و بابا جون خدادادم هم می گند ما رو هم بگو که دست ما هم خیلی وقتی هست از این دار فانی کوتاه شده نوه گل گلابتون عزیزم.

۷۰ دیدگاه دربارهٔ «خدایا! ننه جون خدیجه م رو به خودت سپردم هواش رو داشته باش و بیامرزش»

وای بانو!
خدای من نه!
بانوی عزیزم بهت تسلیت میگم.
میدونم که گریه کردی و میدونم که برای ننه خدیجه باید گریه میکردی
شوکه شدم با اینکه وقتی اوضاعشو بهم تعریف میکردی میدونستم که به زودی قراره بره ولی من نباید بهت بگم و نباید بدونی که موقع رفتنش اومده اما شوکه شدم
مرگ نزدیکه و ما واقعا فکر نمیکنیم که شاید به زودی موقع مرگ خودمون باشه.
میدونی وقتی پستت رو دیدم یخ زدم
اومدم اینجا چون میدونستم که شهروز نیست و باید قبل از خواب به اینجا یه سر بزنم تا ببینم کاری برای انجام دادن هست یا نه اما…
خدا پدربزرگها و مادربزرگهات رو رحمت کنه.

درود بر شما منم بهت تسلیت میگم مادربزرگ خودم که مرده بود کمی گریه کردم ولی با بعد با نوه های دیگه نشستیم و از خاطراتش گفتیم و کلی خندیدیم مجلس شیون به مجلس خنده تبدیل شد و این وسط والدین ما بودن که ما را به باد فحش گرفتن یکی از اون ها می گفت بابا ما که چغندر زیر خاک نکردیم که شما ها این جا نشستین و هره کره میدین خاک بر سرمون با این بچه بزرگ کردنمون تازه وقتی زن دوم پدر بزرگم به رحمت خدا رفت بساطی بود بیا و ببین این قدر به ما خوش گذشت همه نوه ها می گفتن کاش بابا بزرگ چند تا دیگه زن می گرفت تا ما هر از گاهی این همه خوشی می کردیم حالا نه این که ناراحت نبودیم ما اول گریه می کردیم بعد می خندیدیم زن سومش که از دنیا رفت متاسفانه حرم سرای بابا بزرگ هم درش تخته شد خدا همه رفتگان را رحمت کنه

سلام و درود خدمت بانو خانم واقعاً از صمیم قلبم بهتون تسلیت میگم امیدوارم که ایشان در خانه ی ابدیشان قرین رحمت و مغفرت قرار گیرند و از خدا هم برای شما صبر جمیل آرزو میکنم روحشان شاد و یادشان گرامی باد در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

سلام بانو , بسیار شوکه شدم .
نمی دونم چطوری بنویسم ولی از خدا برای ایشون طلب آمرزش و شادی روحش رو دارم …
خداحافظ ننه خدیجه .
میدونم باور کردنش خیلی سخته و همیشه اونو در کنار خودت و در جای همیشگیش تصور میکنی . فکر میکنی باز هم داره از اونجا باهات حرف میزنه … درسته .
ولی من اعتقادم اینه که همین طور هم هست . اونها میتونند از ما با خبر باشند . روحش آزاده و هنوز هم مراقبت هست . مثل همیشه . مبادا که براش زیاد اشک بریزی . خودت رو اذیت کنی …
اون ناراحت میشه … دوست نداره شما خودتو اذیت کنی . اون دوست داره که به تو بفهمونه که دیگه مریضی ها تموم شد . ناخوشی ها تموم شد .
هیچ دردی وجود نداره . هر چی هست آرامش هست و آرامش .
من میگم بخند . شاد باش .
اگه ننه خدیجه رو دوست داری شاد باش . که اون شاده و فقط نگران شماست که خودتونو اذیت نکنین .
میدونم که آسون نیست . ولی به این فکر کن که اون جاش خوبه و در رحمت خداوندیست و مثل قبل , همیشه دوستتون داره .
همه مون یه روز دور هم جمع میشیم و با هم خوش هستیم .فقط دیر و زود داره بدون سوخت و سوز
.
به شما و خانواده محترم تسلیت میگم و از ایزد متعال خواستار شادی روح آن مرحومه هستم .

سلام بانو. تسلیت میگم. خدا رحمتش کنه. می دونی؟ الان دیگه از تمام درد هاش خلاص شده. خوابه. واسه همیشه بدونه هیچ درد و هیچ سنگینی خوابه. سخته ولی شاد باش از آرامشش. سخته ولی سعی کن که بشه. گریه هم چرا خوردیش؟ کاش رهاش می کردی! گریه سبکی دل هاست. باید باشه وگرنه غبار این جاده دل هامون رو دفن می کنه. امیدوارم هرچه سریع تر دلت به آرامش برسه. آرامشی از جنس صبح.
ایام به کام.

سلام پریسا خانمی ممنون …. اون موقع نمی شد گریه کرد ….. جای گریه نبود و می باید به حرمت مهمون های ننه جونم سکوت می کردم ….. ممنون از حضورت و ان شا الله خدا رفتگان شما رو هم در نهایت آرامش و در قرب رحمتش قرار بده

سلام بر بانوی همیشه بزرگوار و گرامی محله.
منم عروج ننه جون خدیجه رو به آسمان به تو و خانواده ی بسیار محترمت تسلیت عرض میکنم و برای روح بزرگ این مادر مهربون سبک بالی و آرامش ابدی رو آرزو میکنم.
روحشون شاد و یادشون همیشه گرامی.

سلام.
ای کاش این بزرگترهای ما، در این زمینه هم مثل موارد دیگه که به خاطر ما از خودشون میگذشتن، مثلاً یه ذره از غذاشونو میدادن به ما یا مثلاً میذاشتن ما فیلمی که دوست داریم ببینیم و خودشون چیزی که دوست داشتن رو نمیدیدن، اینجا هم جاشونو میدادن به ما. میذاشتن ما جاشون بریم و راحت شیم.
بهتون تسلیت میگم. مطمئن باشید حواسش به شما هست و مراقب همه چیز هست.
روحشان شاد.

سلام بر آقای حسینی.
نه داغ از مرگ برای اونها سخت تر هست.
داغ فرزند و نوه جوون ها …. مرتضی محسن مصتفی سه تا از پسر خاله هام که شهید شدند رجب علی دوماد خاله و حاج محمد شوهر خاله م که اونها هم شهید شدند و چند تا از بچه هاشون که توی سنین کم فوت شدند …. خیلی همه اینها برای پدربزرگ و مادربزرگم سنگین بود خیلی …. این واقعا توقع زیادی هست از اونها خییلی زیاد …..
ان شا الله خدا به شما و عزیزانتون عمر طولانی با عزت همراه با شادی و موفقیت بده و همه رفتگانتون رو رحمت کنه ….

*انا لله و انا الیه راجعون

ز هجران تو پرپر می زند دل
ز دل تنگی به هر در می زند دل
چو بلبل در فراق رویت ای گل
به دیوار قفس سرمیزند دل

سلام من هم بانو تسلیت میگم
*در غم از دست دادن عزیزان به سوگ نشستن صبری میخواهد عظیم ، برای شما و خانواده محترمتان صبر و شکیبایی و برای آن عزیز در گذشته غفران و رحمت واسعه الهی را خواستارم .

و امیدوارم آن مرحومه با حضرت زهرا (س) محشور بشوند

سلام بانو… ببخش که دیر آمده … حال این روزهای خودم هیچ خوب نیست اما توجیه مناسبی برای دیر فهمیدن و دیر آمدنم نمی شود … متاسفم برای تلخ کامی و بدحالی این روزهایت، اما خشنودم برای کامیابی و خوش حالی این روزهای مادربزرگت

آسوده دلان را ، غم شوریده سران نیست
این طایفه را ، غصه رنج دگران نیست

راز دل ما، پیش کسی باز مگویید
هر بی بصری، با خبر از بی خبران نیست

غافل منشینید ز تیمار دل ریش
این شیوه پسندیده صاحبنظران نیست

ای همسفران، باری اگر هست ببندید
این خانه اقامتگه ما رهگذران نیست

ما خسته دلان، از بر احباب چو رفتیم
چشمی زپی قافله ما، نگران نیست

خانم قاسمی سلام، من هم از دست دادن مادر بزرگتون رو بهتون تسلیت عرض میکنم و از خدا برای شما و بازماندگانتون طلب صبر میکنم. روح مادر بزرگتون انشا الله با اولیای خدا محشور باشه. حالا که این پست رو گذاشتید من پیشنهاد میکنم که همه اعضای محله یک فاتحه ای نثار همه درگذشتگان از اهل اسلام کنند. التماس دعا و شب شما بخیر

سلام بانو جان تسلیت میگم الهی خدا مادربزرگ های شما مادربزرگ و پدربزرگهای من و هرچی مادربزرگ و پدربزرگ مهربون که دیگه تو این دنیا نیستند رو قرین رحمت بی انتهای خودش بکنه. انشاالله خودتم به زودی حالت بهتر بشه.

سلام بانو جونم
ایشالا حالت روز به روز خوب تر بشه
تسلیت میگم و آفرین بهت که سبک شدی ولی حتمً به خودت کمک کن بغضت رو نقورت
موقعیتهای آرامش بخشی واسه خودت ایجاد کن که هر وقت دلت گرفت تخلیه شی و بعدش شاد
خوش به حالش که با عزت زندگی کرد امید که ما هم عزت نفس مون رو همیشگی حفظ کنیم
انشا الله توی باغ رحمت خدا همیشه سرخوش باشه و هی جای خالیش رو با رحمت فرستادن برا شما پر کنه

سلام ثنا جونم خیییلی ممنونم خیلی. واقعا ان شا الله و چشم حتمی به توصیه هات عمل می کنم ولی واقعا الآن حالم بهتره چون از ته ته قلب مطمئنم مادربزرگم الآن در بهترین جای ممکن در نزدیکترین جایگاه به خداوند مهربون هستند …. دلم برای خودم و از دست دادنم گرفته بود که وقتی فکر می کنم الآن مادربزرگم رو خودم رو سعی می کنم یادم بره

سلام آقای فتحی ممنون و من هم درگذشت مادربزرگتون رو صمیمانه تسلیت میگم و خب واقعا دوست ندارم کسی این قضیه رو درک کنه ولی چه میشه کرد زندگی برای ما بازماندگان ادامه داره و خدا هست ….. بازم مرسی از حضورتون. سربلند باشید.

دیدگاهتان را بنویسید