خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دوتا شعر طنز از علیرضا ذرویی نصرآباد

سلام
از شما چه پنهون گفتم منم یه چیزی کپی پیست کنم ببینم چه حسی داره. بیکاری هم مزید بر علت شد این وسط. آخه فعلا بودجه ما ته کشیده, پروژه ضبط کتاب خوابیده و من نیز هم. خلاصه چون به کامپیوتر و تحولاتش علاقه ندارم باید یه مطلب دیگه ای کپی میکردم. از شعر طنز و از جوک و جفنگ خیلی خوشم میاد. میدونم به رفتارم نمیخوره. ولی عین واقعیته که عرض میکنم. اَلغرض, دوتا شعر پیدا کردم از ذرویی نصرآباد که الساعه با یه کنترل وی شما را هم ازش بهره مند میکنم.
1.
ز حال و روز رفیقی سئوال کردم، گفت:«
مراد ، شکر خدا حاصل است و هستم شاد»
برای عرض هنر ، بچه اش تپق زد و گفت:«
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد !»
2
آن شنیدستی که روزی دختری با مادرش
گفت: این «عباس احمد ریزه» خیلی بی حیاست
می رود آهسته هر مهتاب شب بر پشت بام
چونکه آنجا کاملاً مشرف به بام خانه ماست
دفتری همراه دارد و اندر آن تا نیمه شب
می نویسد چیزهایی را که حتماً نارواست
واقف از این داستان تنها فقط من نیستم
دختر «کبری کچل» هم واقف از این ماجراست
شاید او بر گونه پرجوش من دل بسته است
کز پسِ صد من کِرِم هم باز آثارش بجاست
گر چنین باشد که من پنداشتم پس این پسر
واقعاً‌ بدجنس و بدکردار و رند و ناقلاست
چند شب زین پیشتر «بی‌بی‌نسا» با دخترش
گفته این عباس، خیلی پخمه و بی دست و پاست
گرچه «دانشجوی دانشگاه آزادست»، لیک
وضع دخلش صدبرابر کمتر از بابای ماست
اتفاقاً دختر «کلثوم جان» هم، پارسال
رد شد از کنکور و الان همسر «حاجی رضاست»
پول باید داشت مادر جان که هر کس علم‌جوست
او, بلانسبت به «مولانا جلال الدین» گداست
بالاخص تحصیل در جایی که باید پول داد
تازه از اینها گذشته، مدرکش پا در هواست
گر ببینم بار دیگر روی بام عباس را
سنگ خواهم زد به او هر چند با ما آشناست
مادرش خندید و گفت: او را مَزَن کاین بینوا
خورده چندی چوب دانشگاه و عمرش برفناست
نیست این بیچاره در فکر تو و امثال تو
گر در این اندیشه ای پندارت ای دختر خطاست
خود نمی دانی مگر کاین خاک برسر، شاعر است
پس حسابش از حساب اکبر و اصغر سواست
صرفه جویی می کند در برق و هر مهتاب شب
روی بام از بی کسی هم صحبت باد صباست

۱۲ دیدگاه دربارهٔ «دوتا شعر طنز از علیرضا ذرویی نصرآباد»

در خمینی شهر اصفهان به دنیا آمده ام، اول مرداد ۵۹. به گمانم فقط همین یک کار را اول وقت انجام داده باشم.
خخخخخخخخ سعید این جمله خییییلییییی قشنگه. فکر میکنم نثر خوب و رسا و شیوایی هم داری بیشتر بنویس. شعرها بخصوص شعر دومی هم بسیار زیبا بودند. ولی اسم شاعر واقعا همینه که نوشتی ذرویی؟ یعنی نمیتونه ذَر وی باشه؟

سلام آقای عابدی
تشکر از اشعار
درود برشما

تصور کن اگر بودی به جای من ، چه میکردی؟
کنار دوستانی غالبأ دشمن ، چه میکردی؟

تصور کن منیژه میشدی ، رستم نمی آمد
برای یاری تو ، حضرت بیژن ! چه میکردی؟

فقط یک لحظه از روز مرا با خود تصور کن
پُر از پرواز باشی _ حبس در آهن _ چه میکردی؟

تصور کن که شاعرباشی اما ترسِ از مردم
تورا منعت کند همواره ازگفتن ، چه میکردی؟

****

تو مردی و نمیفهمی چه رنجی میکشم اما
تصور کن به جای مرد ، بودی زن ، چه میکردی؟؟!!

#منیژه_درتومیان

دیدگاهتان را بنویسید