خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت دوم

درود.
خوبید؟

توی قسمت قبلی گفتم که بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با این جناب مسئول و البته کمی خرج کردن تونستم توی انجمن نبینستان عضو بشم.

اما چند روزی که گذشت، گفتم بلند شم برم به این انجمن و یه عصا ازشون بگیرم. آخه عصای خودم دیگه چند سال کار کرده بود و کشش خراب شده بود و خلاصه دیگه خیلی قابل استفاده نبود.
این شد که بلند شدم و رفتم به انجمن. وارد که شدم، بازم آقای مسئول پشت میز بود. دوباره توضیح بدم که این آقای مسئول فامیلیش مسئول هست.

سلام آقای مسئول.

سلام. بفرمایید.

راستش یه خواهش داشتم از شما.
چه خواهشی؟

میخواستم اگر براتون امکان داره و عصا توی انجمن دارید، یه عصا بهم بدید. عصای خودم خیلی دیگه خراب و داغون شده.

شما تو این انجمن پرونده دارید؟

بله بله. پرونده دارم.

خب کارت انجمن رو بدید به من لطفاً.

بله حتماً. بفرمایید.

بسیار خب. شما اول باید یه فرم درخواست برای گرفتن عصا پر کنید.

خب باشه مشکلی نیست. پر میکنم.

چند دقیقه بعد، فرم درخواست رو خودش با سؤال کردن از من توی کامپیوترش پر کرد. بعدش گفت: خب. حالا ما برای این که مطمئن بشیم که شما به عصا احتیاج دارید، باید یه گواهی پزشکی از شما داشته باشیم که توش ذکر شده باشه که شما کاملاً نابینا هستید.

خب ببخشید من اگر نابینا نبودم که الآن عضو انجمن نبودم!

به هر حال باید مطمئن بشیم. شاید شما کمی بینایی داشته باشید. من مسئولم.

بله اسمتون رو که میدونم.

نخیر. این مسئول اون مسئول نبود. اون مسئول فامیلیمه. این مسئول پستم تو انجمنه. الآن منظورم از مسئولم این بود که مسئولم. یعنی من مسئول هستم. ای بابا یعنی تو این انجمن مسئولیت دارم.

باشه باشه. شما خودتون رو عصبانی نکنید با این حالتون براتون خوب نیست.

با کدوم حالم؟

هیچی. گفتم یه کم شاید تمرکزتون ریخته باشه به هم کمی آروم بشید بتونید به شرایط مسلط بشید.

به هر حال شما هنوز واجد شرایط گرفتن عصا نشدید.

ای بابا! حالا ساعت چی؟ میتونم درخواست ساعت داشته باشم؟

آره. اونم فرم داره.

دوباره شروع به پر کردن فرم، این بار برای ساعت برجسته کرد. فرم که تموم شد گفت: خب. حالا یه گواهی دکتر برامون بیار که نشون بده تو مشکل شنوایی داری.

ببخشید مشکل شنوایی دیگه چرا؟

خب به خاطر این که بهمون ثابت بشه که تو مشکل شنوایی داری و نمیتونی از ساعت گویا استفاده کنی.

مگه هر کس از ساعت برجسته استفاده کنه یعنی به جز نابینا بودن ناشنوا هم هست؟

به هر حال این قانون انجمن ماست.

خب اگر من مشکل شنوایی داشته باشم پس چه طوری دارم الآن صدای شما رو میشنوم؟

پس اگر مشکل شنوایی ندارید ما نمیتونیم به شما ساعت برجسته بدیم.

فکر نمیکنید این قانونتون درست نیست؟

من اینجا مسئولم. یعنی هم مسئولم و هم مسئولم. یعنی …

باشه باشه. دوباره خودتون رو اذیت نکنید یه وقت یه بلایی سرتون میاد من بدبخت میشم.

فقط میتونیم ساعت گویا بهت بدیم.

خب باشه. همون ساعت گویا رو بهم بدید.

خب پس باید دوباره فرم درخواست ساعت گویا پر کنی.

دوباره من گفتم و اون تو کامپیوتر فرم پر کرد. فرم رو که پر کرد گفت: مدرک زبان دارید؟

مدرک زبان برای چی؟

خب این ساعت گویای ما به انگلیسی ساعت اعلام میکنه. شما باید مدرک زبان داشته باشید تا بهتون تعلق بگیره.

آقای مسئول. چهارتا عدد هست که من بلدم دیگه مدرک نمیخواد. میخوای همینجا از یک تا شصت به انگلیسی برات بشمارم؟

به هر حال این قانون ماست. منم مسئولم. یعنی هم مسئولم و هم مسئولیت دارم.

خب الان شما به من بگید من که نه مشکل شنوایی دارم و نه مدرک زبان دارم چه طوری باید از گذر زمان مطلع بشم؟

خب یه مدل ساعت هست که هم گویا هست و هم برجسته. اونا رو بگیر.

خب باشه. همونا رو بهم بدید.

باید فرم درخواست پر کنی.

دوباره فرم رو پر کرد و بعدش یه کم تو کامپیوترش این طرف و اون طرف رفت و گفت: خب الآن اسمت رو تو لیست ثبت کردم. نوبت زدم برات اگر اتفاق خاصی نیفته تا سه ماهو نیم دیگه ساعتت رو بهت میدیم.

چرا انقدر دیر؟

به خاطر این که ما تعداد محدودی ساعت داریم و قبل از شما هم کسای دیگه درخواست داده بودن و باید اول اونا ساعت بگیرن و بعد ساعت جدید بیاریم که بتونیم بدیم به شما.

عجب! یعنی من برای یه ساعت شاید سی چهل هزار تومنی باید سه ماه و نیم صبر کنم؟

شایدم یه کم دیرتر بشه. باور کن من مسئولم. یعنی هم مسئولم و هم …

باشه باشه. متوجه شدم توضیح لازم نیست. ببخشید من این موبایلمو جواب بدم بعدش در خدمتتون هستم. الو بفرمایید! بله خودم هستم! چی؟ از طرف کجا؟ انجمن؟ کدوم انجمن؟ آهان! حال شما خوبه؟ بفرمایید با بنده امری داشتید؟ چی؟ ساعت؟ بله اتفاقاً ساعت لازم دارم. یعنی الآن ساعت رو بهم تحویل میدید؟ واقعاً ممنونم. من الآن میام اونجا. بله بله! حتماً خدمت میرسم. بازم ممنون. خدا نگهدار.

خب آقای مسئول ببخشید من دیگه باید برم. اون یکی انجمن ظاهراً سرش خلوتتر بود ساعتاشون الآن آماده هست گفتن برم بگیرم.

کجا؟ یعنی چی؟ تو اینجا فرم پر کردی بعد میخوای بری از اونا ساعت بگیری؟ مگه من میذارم؟ به من میگن مسئول! من هم خودم مسئولم، هم کارم مسئولیته، اصلاً همه جوره مسئولم. ببینم ساعتی که میخوان بهت بدن چه مدلیه؟

خب گفتن که مدل برجسته هست.

بلند شد رفت سر کمد و یه کم گشت و اومد سمت من و یه جعبه داد دستم و گفت: بفرما! اینم ساعت برجسته برای شما. اصل سویس هم هست.

ولی من گواهی ناشنوایی ندارما!

ولش کن مهم نیست. خودم یه کاریش میکنم. راستی عصا هم میخواستی نه؟

بله اگر ممکنه.

دوباره رفت سر کمد و بعد از کمی گشتن اومد سمتم و یه عصای خیلی درست و حسابی که جنسش هم خیلی خوب بود بهم داد. گفتم: من ولی گواهی پزشکی ندارما!

اشکال نداره. بالاخره اگر کمی هم بینایی داشته باشی ممکنه یه جاهایی عصا لازمت بشه. گواهی هم نمیخواد. اونو خودم درستش میکنم. اصلاً یه دقیقه صبر کن الآن میام.

از اتاق رفت بیرون و یه دو دقیقه ای طول کشید تا برگرده. وقتی برگشت، یه کیسه برنج، یه قوطی روغن، یه کیسه شکر و یه بسته قند با خودش آورد و گذاشت جلوی من رو زمین. گفت: اینا رو هم ببر. ما به اعضای انجمن گاهی مواد غذایی میدیم.

میگم این فرم نمیخواد آیا؟

نه نه. این فرم نمیخواد. اگرم بخواد خودم برات فرمتو پر میکنم.

اما من به اینا احتیاجی ندارم.

مگه میشه؟ کی دیدی به برنج و روغن و قند و شکر احتیاج نداشته باشه. بردار بابا! اینا حق توئه. من مسئولم که اینا رو به تو تحویل بدم.

بله شما همه جوره مسئولید ظاهراً!

آفرین. خوب شد دیگه لازم نیست توضیح بدم.

حالا اینا رو دادید به من، من بدبخت چه طوری اینا رو دست بگیرم تو خیابون عصا هم بزنم برم خونه؟

پس من اینجا چی کاره هستم؟ ناسلامتی این انجمن مسئول داره مسئولشم هم اِسماً و هم رسماً خودمم. الآن برات آژانس میگیرم به حساب انجمن، قشنگ بشین تو ماشین برو تا دم خونه.

دیگه حسابی دارید خجالتم میدید.

این چه حرفیه؟ انجمن ما باید به اعضاش خدمات درست ارائه بده! الآن برات آژانس میگیرم.

آژانس رو گرفت و من با کلی وسایل و یه عصا و یه ساعت برجسته ی نو برگشتم خونه. فقط نمیدونم اگر آقای مسئول یه روز بفهمه که در واقع اونی که پشت خط گوشیم بود برادرم بود که یواشکی بهش تک زنگ زده بودم که بهم زنگ بزنه نه انجمن رقیب، چه بلایی سرم میاره.

تا فرصتی دیگه که یکی دیگه از ماجراهای خودم با آقای مسئول رو براتون تعریف کنم، مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.
بدرود.

۴۹ دیدگاه دربارهٔ «ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت دوم»

سلام شهروز.
چرا دروغ میگی؟
اون برادرت بود بهت زنگ زد یا من؟
میخوای کاری کنم که اون عصا و ساعت رو که از اون انجمن گرفتی پس بگیرن که هیچ، اون برنج و روغن و قند و شکر رو هم از حلقومت بکشن بیرون؟
نذار بگم که همون روز از انجمن ما چه چیزایی گرفتی و با همون ترفند رفتی اون یکی انجمن و اونا رو گرفتی!!!
بالاخره من مدیر هستم، یعنی هم اسمم مدیره و هم مدیر این یکی انجمن هستم.
منتظر بعدیش هستیم.

سلام شهروز جان
خخخخخ خخخخ چقدر خندیدم.
یاد یکی از خاطرات هر سال خودم می افتم. هر وقت می خواهم برم دم یه مغازه لباس فروشی تا یه دست لباس بخرم، اولش با فروشنده کمی راجع به مبلغش صحبت می کنم. مثلا یه لباسی رو به من میده ۲۰۰ هزار تومن. در همین حال تلفن من که از قبل با کسی نیز هماهنگ کرده بودم زنگ می خوره. من هم الکی میگم سلام جناب سرهنگ. خخخ
بعد بطور جدی باهاش صحبت می کنم و مغازه دار هم می فهمه که اون طرفی که پشت خط است واقعا جناب سرهنگ است. خخخخ
حالا دوباره راجع به مبلغش با فروشنده حرف می زنم. یعنی باور کن از ترس این جناب سرهنگ چنان بهم تخفیف میده که نگو و نپرس. خخخ
راستی شب عید نزدیکه هااااا همه به فکر جناب سرهنگ بیفتید خخخخ خخخخ هاهاهاهاهاها

سلام
اگه به اون انجمن رفتید، یه برجسته نگار یه ویس رکوردر و یه لپتاپ هم واسه من بگیرید. خخخخ.
البته اگه واسه خودتون هم برداشتیدش اشکال نداره. خخخ.
اصلا از این چیزا میدن آیااااا؟
خخخ.

ممنون بابت پست خوبتون. عالی مینویسید. امیدوارم یه روزی برسه که مسئولین واقعا مسئول باشند و دیگه نیازی به اینطور ترفندا نباشه.
بمانه که بعضی جاها هم اینطور ترفندا جواب نمیده.
موفق باشید.

سلام حسینی. خخخخخخخخ خخخخخخخخ خخخخخخخخ.
نمیدونم کی این مسؤولین یاد میگیرن که کارشون را باید انجام بدن به جای رقابت کردن..
خیلی خوبِ که دردناکترین حقایق زندگی را اینقدر خنده دار مینویسی.
ببین رمانت را منتشر کن همونی که توی پست من گفتی ها خخخخخخخخخخ هاهاهاهاهاهاهاهاهاها.
موفق باشی..

از اونجایی که به انجمن نبینستان رفتی کارت راه افتاد خخخ
انجمن نابینایان پاتم هم قلم میکردن .
نبین ها خوبن ولی نابیناها و روشن دلان و بقیه رو ول کن . هاهاها
انجمن نبینک ها شمش طلا هم میده . بهتر تر از همشونه
خواستی بری بگو منم بیام . ههههه

سلام
میگم عجب مسئول حسودیه این مسئول!
میخوای یه کاری بکن دفعه ی بعد که رفتی اولش بگو که اگه میخوایین اذیت کنین از همون اول میرم سراغ انجمن دیگه یا بگو آژانس بیرون منتظره که اگه چیزهایی که میگم نداشته باشید منو ببره به انجمن رقیبتون مطمئن باش بیچون و چرا قضیه حل میشه خخخ.

سلام. خخخ! آهان حالا شد! داره یواش یواش داستان میاد دستت. دفعه بعد همین شکلی حسابی ازش هرچی دلت می خواد بگیر و البته حالش رو هم بگیر آخجون! راستی کو لایک ها؟ رفتم لایک بزنم دیدم نیست!
باقیش رو هم زود تر بنویس بیار می خواییم بخونیم.
ایام به کام.

درود بر شهروز آخه مرد حسابی این چه توقعاتی هست که تو داری اون از قسمت اول که اسکناس های بی زبون را دادی رفت اینم این قسمت که درخواست های بیجا از یه انجمن داری برادر من وظیفه اصلی انجمن ها جلسه گرفتن و حرفای گران زدن هست می فهمی گرون

سلام
ببخشید این انجمن خیالی شما چی داره که آقای مسئول اینقدر ازش می ترسه راستش ما با انجمن شهرمون مشکل نداریم می دونین آخه مسئولینش خود بچه های نابینا هستند در واقع بهزیستی برای اینکه بچه ها رو از سر خودش باز کنه ما رو تشویق کرد که یه انجمن بزنیم ما هم زدیم ولی الآن نه جایی برای انجمنمون داریم نه پولی برای ادارش معلوم نیست خودمون که اینجوری ویلون سیلون موندیم چجوری میخوایم به بچه های دیگه کمک کنیم راستش اگه بچه ها بیان و ما رو تهدید کنن به این شیوه که شما آقای مسئولو تهدید کردید با کمال میل بهشون میگیم خواهش می کنم بفرمایید ما و اونا نداریم خدا رو چه دیدی شاید ما هم اومدیم اونجا عضو شدیم مهم اینه که شما به خواسته هاتون برسید نمی دونیم بهزیستیو چجوری می تونیم بترسونیم

سلام محدثه.
اتفاقاً مشکل امروز نابیناها همینه.
چرا الآن شما انجمن زدید در صورتی که توان ادارش رو ندارید.
به نظر خودتون بهتر نبود اول فکر همه چیزش رو میکردید بعد انجمن میزدید؟
بهتر نبود فکر تأمین منابع مالیش رو میکردید، فکر جاش رو میکردید، فکر نوع خدماتتون رو میکردید، فکر همه چیزش رو میکردید و بعد انجمن میزدید؟
به هر حال بهزیستی هیچ وظیفه ای طبق قانون در قبال انجمنهاش نداره. پس از همون اول هم نباید رو کمکش حساب میکردید.
به نظر من هر کاری اصولی داره که متأسفانه این انجمن زدنها غیر اصولیترین کاریه که نابیناهای ما دارن انجام میدن و هیچ وقت هم تموم نمیشه.
مرسی از حضورت.

سلام شهروز هاهاها واقعا جالب بود آفرین به این هوش و ذکاوت خب خیلی زیرک بودی که اون لحظه تونستی سر مسئول رو شیره بمالی
این انجمنها هم که شدیدا با هم توی رقابتن و مسئولهاشون چشم دیدن همدیگه رو ندارن
یه فرقی که این قسمت با قسمت قبلی داشت اینه که اون دفعه پول میفتاد زیر پای مسئول ولی این دفعه چنین اتفاقی نیفتاد خخخ خب ترفند این دفعه خیلی بهتر بود
ما که نباید هی دم و ساعت پول بریزیم توی جیب اینا لوسشون کنیم منتظر قسمتهای بعد میمونم موفق باشی.

توی شهرستان ما که بیشتر مسئولین بهزیستی اذیت میکنند تا انجمن.
انصافا من تا الآن زیاد با انجمن مرتبط نبودم، مواردی هم که پیش اومده بدی ندیدم، ولی مسئولین بهزیستی ……. هیچی نگم بهتره. خخخ.
مشکل اینه که تو شهرستان یه شعبه هم بیشتر نیست که مثلا رقیب داشته باشند، رئیس هم که الآن البته نمیدونم کیه، ولی قبلا که رئیس خودش از همه بدتر کار راه نینداز بود.
فعلا که پروندمون اونجا یه چند سالیه داره خاک نوش جان میکنه. خخخ.

نه خب بهزیستی که با شعبه های دیگش رقابت نمیکنه خخخ.
فقط یه سری کارمنداشون تو این انجمنها یه کاره ای هستن یه وقتایی یه تبلیغی از انجمنشون میکنن.
خلاصه بهزیستی رو اذیت نکنید گناه داره پول نداره بدبخت خخخ.

سلام آقا شهروز
خوب نوشتی و هدفداره داستانت آفرین
میدونی چی توی داستانهای سریالی که میخوای بزاری تا اینجا کمه؟
اینکه پایان اسرار آمیز داشته باشی تا خواننده بیشتر جذب بشه و بی صبرانه منتظر قسمت بعد بشه…ولی خب سعی کن یه جایی داستانهای سریالی رو تموم کنی که فکرخواننده مشغول قسمت بعدی بشه که چی میشه بعدش؟!
نمیدونم حالا برای نوشتن بعدش توی فکرت چی هست اما اگر شخصیت های داستانتو هم بیشتر کنی بهتر میشه.
طنزی هم که توی داستانهای قبلیت بود و من خوشم میومد اینجا ضعیفه.
منتظر قسمت های بعدی هستیم.
ادامه بده…خدا را چه دیدی
شاید یه روز روی دست بقیه داستان نویس های مشهور بلند شدی.
من دارم کتاب( الکی خوش ها) ی خسرو شاه آبادی رو میخونم یاد داستانهای تو میفتم.
به نظر من داستانهای ساده ای داره انگار اونم این داستانهای کوتاه را یه زمانی همینطوری فقط از زندگی روزمره مینوشته و فکر نمیکرده معروف میشه.
موفق باشی

دیدگاهتان را بنویسید