خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

بد اخلاق یا خوش اخلاق؟ کدامیک موفقیت آمیز تر است؟!

ضمن درود فراوان و عرض ادب!

خب دوستان من دوباره اومدم تا اتفاقاتی که امروز برایم افتاده است را برایتان تعریف کنم و با نظراتی که شما دوستان عزیز میدهید به مشورت بنشینم و نتیجه بگیرم که انسان بد اخلاق موفق تر است یا انسان خوش اخلاق…، امروز برای من روز خوب و پر تجربه ای بود… من امروز طبق معمول شیطنتم گل کرد و به دوستی مخالف زنگیدم و پس از سلام سؤال بی ربطی پرسیدم که هم حرفی برای گفتن داشته باشم و همین دیگه… پس از پرسیدن سؤال جواب گرفتم شیطونی نکن و پشت خط ماندم تا صحبت را ادامه دهیم… بین صحبتها دوباره شیطنتم گل کرد و گفتم: تو چقدر بد اخلاقی… و جوابهایی گرفتم که از صد تا فحش برایم سنگینتر بود و جوابی دادم که کم نیاورده باشم… او میگفت: من باید بد اخلاق باشم تا… من اگر بد اخلاق نباشم افرادی مثل تو… اصلا تو چرا به من زنگ زدی؟…، و در آخر تلفن را قطع کرد… من انتظار داشتم با توجه به شناختی که از من داشت این همه تیکه به من نیندازد… بگذریم… بیخیالش… البته من با اندکی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که قبل از تماس من کسی او را ناراحت کرده بوده… یا او خسته بوده که اینطور رفتار کرده…، ساعت چهارده به ورزشگاه رفتم و در بازی گلبال توپ یک بار به شکمم خورد که خیلی دردم اومد… دوباره یه توپ خورد به سمت راست سینه ام که فریاد زدم آخخخخخخخ… جای بعضیا خالی: یه توپ هم خورد زیر چونه ام و چنان دندونام خورد به هم و دردم اومد… اما این همه درد به پای اون درد نرسید که عجب تیکه ای انداخت به من… ساعت پانزده و سی دقیقه ورزش تمام شد و ساعت شانزده کنار خیابان سر کوچه ای از ماشین مربی پیاده شدم تا پیاده تا نیم ساعت بعد به خانه برسم… همانطور که عصا زنان در کوچه پیش میرفتم تصمیم گرفتم به سمت راست بپیچم و کمی انحراف مسیر دهم و وسیله ای برای منزل از مغازه ای بخرم… بین راه متوجه شدم که کمی اشتباه پیچیده ام و وقتی از عرض خیابانی عبور کردم و مغازه ها را بررسی کردم آن مغازه نبود و من نمیدانستم که کجا رفته ام و همه چیز ناشناس بود… ایستادم کمی فکر کردم و به سمت دیگر خیابان رفتم و باز هم دیوار و مغازه ها ناشناس بود و واقعا من به کجا رفته بودم؟.. همانطور که ایستاده بودم و فکر میکردم یه موتوری ایستاد و پرسید جایی میخواهی بروی؟… پرسیدم این خیابان چیست؟… پاسخ داد: قدس… ادامه دادم و اشاره کردم این یکی؟ گفت: ریاضی… تشکر کردم و در ریاضی حرکت کردم و راننده موتور ادامه داد این مسیر به خیابان امام میرسد و من به سمت دیگر برگشتم و به سمت خیابان گل‍بهار حرکت کردم… بنده از کوچه میرزاخانی به سمت خیابان گل‍بهار میرفتم که وسط راه تغییر مسیر داده بودم و اشتباهی به کوچه ریاضی که موازی همان کوچه بود وارد شده بودم و پیچ در پیچ پس از نیم ساعت سرگردانی به خیابان قدس برگشته بودم… حالا مسیر اصلی پیدا شده بود و درست میرفتم که ناگهان پای راستم در چاله ی کوچکی پیچید و محکم پخش زمین شدم و کش دسته ی عصا از دستم خارج شد و به سویی پرتاب شد و هرچه گشتم پیدا نشد… ناراحت و با درد شدید پا از جای برخاستم و ایستادم و با حرکت آهسته ی پا به دنبال عصا گشتم… پسرکی عصا را برداشت و به سمتم دراز کرده بود و مردی حدود بیست قدم دورتر میگفت: نابیناست بده دستش… راستی در این کوچه ی خلوت اینان کجا بودند؟… عصا را گرفتم و لنگان لنگان به راهم ادامه دادم تا به خیابان گل‍بهار و مغازه ی مربوطه رسیدم که بسته بود… این همه دردسر برای رسیدن به مغازه ای که بسته بود؟… آیا آن شخص که بهش گفتم: بد اخلاق و باهاش شوخی کردم و به من تیکه انداخت خیلی ناراحت شده بود و دلش شکسته بود که این بلاها سرم می آمد؟… شاید آره و حقم بود تا درس عبرتی بگیرم و دیگر با کسی شوخی نکنم… در کوچه به راهم ادامه دادم تا به خیابان شهدا رسیدم و به مغازه دوستم رفتم و چند دقیقه نشستیم و از هر دری سخنی راندیم… سپس از خیابان عبورم داد و در کوچه به راهم ادامه دادم… در کوچه ی مجاور مدرسه تعطیل شده بود و بچه ها با سر و صدا به کوچه ریختند… پس از چند دقیقه به کوچه ی دلنواز وارد شدم که یه دانش آموز پیشنهاد همراهی تا خانه را داد و بازویش را گرفتم و پس از چند دقیقه به نانوایی و رسول سوپری رسیدیم و به مغازه لوازم خانگی رفتیم و او هم آن وسیله را نداشت و با پسرک برگشتیم و به سمت منزل رفتیم… خسته و کوفته ساعت ده دقیقه به هجده به خانه وارد شدم و لباس اضافی را در آوردم و روی تختم لمیدم تا استراحت کنم… پس از چند دقیقه استراحت و خوردن هندونه به بام رفتم و لباسهارو روی بند پهن کردم و هزار تومن فدا کردم تا با دوستانم شصت دقیقه بحرفم… با دوستی از هر دری سخنی چهل و پنج دقیقه حرفیدیم… کامپیوتر را روشن کردم و با کنترل آ آهنگهارو انتخاب کردم و اینتر و دامب و دومب مشغول جدا کردن سنجاق از پتو ها شدم و ملافه ها از پتو ها جدا شد… هنوز پانزده دقیقه رایگان داشتم و ساعت از بیست و یک گذشته بود… در مخاطبین گوشی به دنبال دوستی میگشتم… به امیررضا زنگیدم جواب نداد… به سلیمی آشپز اردو ها زنگیدم و هشت دقیقه شوخی و خنده و خداحافظی… به امیری دیگر برای اولین بار زنگیدم و با شوخی و خنده شروع شد و دوازده دقیقه صحبت کردیم و به یاد خاطراتی که در ایستگاه سرگرمی میگذاشتم افتادیم…آیا با بد اخلاقی افراد مزاحم را از خود دور کنیم بهتر است یا با خوش اخلاقی و خوش رویی؟… راستی بچه ها من با بد اخلاق ترین افراد دوست میشوم و آنان را مجذوب خودم میکنم… من از بد اخلاقها خوشم میاد… هرکی با من پشت تلفن بد اخلاقی کنه من دوباره بهش میزنگم… با تشکر از مدیر بزرگوار که اجازه میدهد ما اینجا درد دل کنیم و بنویسیم و یاد بگیریم… دوستان بیایید مرا نصیحت کنید شاید یک درصد تإثیر بگذارید و من تغییر کنم و دست از شیطنت بردارم و به بد اخلاقها نزنگم و مزاحم نشوم…!

۲۹ دیدگاه دربارهٔ «بد اخلاق یا خوش اخلاق؟ کدامیک موفقیت آمیز تر است؟!»

سلام
عدسی
هیچکس از دست تو ناراحت نمیشه این را بدون
چون حرف های تو همیشه سر زبونت هست و میدونم که هیچی تو دلت نیست اگر کسی هم بهت گفته شیطونی نکن حتما باهات شوخی کرده
کسی هم بد اخلاق نیست همه باهات خوش اخلاق هستند
در مورد افراد بیخودی قضاوت نکن
به نظر من این حرف ها جاش اینجا نیست من که راضی نیستم اگر با من پشت تلفن حرف بزنی بیایی اینجا بگی چون این حرف ها تا حدی خصوصی هست
اگر از طرز برخورد کسی ناراحت میشی باید به خودش بگی.

درود! خخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها… متشکرم از نظرات صمیمانه ی شما… البته که نظر دوستان محترم است اما این دلنوشته نیاز به نظرات عموم دارد و اینجا شخص خاصی مورد نظر نبوده و مشخص نشده که این بد اخلاق کی بوده… آقا بوده یا خانم… موضوع اصلی چیزی دیگر است و تو حق داری هر طور که دوست داری با دوستانت رفتار کنی و کسی اجازه ندارد در باره ی تو در این محله حرف ناجور بزند… من خودم یکی از مدافعین خانمها هستم!

سلام و درود بر عدسی, میگم خودمونیم چه قدر دردسر کشیدی تا اومدی خونه من با اینکه از شما شناختی ندارم ولی از پستهایت فهمیدم که شما خیلی آدم خوش مشربی هستی کلاً خوشم میاد که میگی میتونی حتی با بد اخلاقها هم بجوشی این مهم نیست که طرف بد اخلاق باشه یا نباشه این مهمه که تو باهاش با روی خوش رفتار کنی کاری که شما هم داری انجام میدی ببین خوش اخلاق بودن یک حسنی هست که اگه طرف مقابلت داشته باشه نور علی نوره همین باز هم مرسی بابت پستت در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

درود! هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها… این کار را از کیسه خلیفه بخشیدن گویند… ترسوجان اگه جرإت داری خودت بزنگ… راستی حدود یک ماه پیش یه مزاحم باحال داشتم که فقط با پیامک بازی سربسرم میگذاشت و خودشو منیژه معرفی میکرد و انتظار داشت که من بهش شارژ بدهم… اما موفق به گرفتن شارژ نشد و پس از چند روز از من خواهش کرد که اذیتش نکنم و منو به فامیل صدا کرد و دیگر بازی پیامکی را پایان داد… منم بیخیال شناختنش شدم و به خواهشش گوش کردم و اذیتش نکردم… من مطمئنم که تو یکی از بد اخلاق ترینهای دنیا هستی که با پنجا کیلو عسل هم نمیشه خوردت…

سلام بر عدسی عزیز
ببینم تو چه جوری با بد اخلاقها می گردی؟ من اگه یه بد اخلاق به پشتم بخوره چنان می زنم شَل و پرش می کنم که جیگرش حال بیاد خخخخ هاهاهاهاهاهاهاها
اما سعی کن زیاد با آدمهای بد اخلاق معاشرت نکنی و خودت هم با دیگران خوش اخلاقی کنی. من فکر کنم اگه ده دقیقه دیگه با اون طرف ادامه می دادی حتما یه جنگ جهانی دیگه تو راه بود خخخخ هاهاهاهاهاها
مرسی از پستت و موفق باشی.

درود! آخه وقتی داشتیم صحبت میکردیم تلفن را قط کرد و اجازه نداد من از دلش در بیارم و دوستانه بحث را تمام کنیم… منم دیگر به خودم اجازه ندادم که دوباره بزنگم و جنگ جهانی براه بیندازم!

درود! تجربه نشان داده اگر به خوش اخلاقترین نفر بگوییم بد اخلاق: خیلی خنده دار میشه و میگه: باید بد اخلاق باید بد اخلاق باشم تا افرادی مثل تو مزاحمم نشوند… تجربه به من نشان داده بعضی اوقات میشه از خوش اخلاق ترینها بد اخلاق ترینها را ساخت و از ته دل خندید یا گریه کرد!

سلام آقای عدسی…جالب بود….ممنونم
معیار تماس یا زنگ زدن من به دوستان معمولا بد اخلاقی یا خوش اخلاقی نیست…
با یکی دوست شدم دیگه دوست شدم…حالا گاهی هم بد اخلاقی میکنه دوستمه دیگه….ایرادی نداره….منم ممکنه یه روزی بی حوصله …عصبانی یا روحیه خوبی نداشته باشمو یکی زنگ بزنه نتونم خوب تحویلش بگیرم یا خوشحالش کنم…یا به درد و دلش گوش بدم
معیار من دوستی دو طرفه است
اگر به کسی یکی دو بار زنگ بزنم یا حالشو بپرسم ببینم اون از من سراغی نمیگیره دیگه باهاش تماس نمی گیرم حتی اگه دلم براش خیلی تنگ بشه…چون احساس میکنم نباید مزاحمش بشم…یا من براش فایده ای ندارم…یا دوستی ما یکطرفه است و بهتره فقط توی دلم باهاش دوست باشم و دوسش داشته باشم.
هی…میسوزمو میسازم که دوسش دارم…خخخ
خیلی از همین دوستهام که همیشه من بهشون زنگ میزدم بعد از مدتها از من خبر میگیرن میگن که خبری ازت نیست؟
و من متعجب میمونم از حرفشون که…خب این حالا یعنی چی که میگن؟!
در مورد شوخی کردن هم همیشه باید جانب احتیاط را نگه داشت
من یکی که با یکی شوخی میکنم صد بار ازش میپرسم ناراحت شدی؟تو رو خدا شوخی کردمااا…ناراحت نشی…..یعنی من اصلا جنبه ندارم با کسی شوخی کنم بعدش همش توی فکرش میرم نکنه ناراحتش کردم چیزی نمیگه…خخخ
کلا آدمهایی را هم که دیدم خیلی با همه شوخی میکنند معمولا گرفتار میشن و با دیگران یه جورهایی تنش دارن.درمورد شما نگفتم چون من هنوز هم شما را نمیشناسم…خخخ
خوش باشید همیشه
ممنونم که تجربیات خودتونو به اشتراک میگذارید.

دیدگاهتان را بنویسید