خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت ششم

درود.

حتماً دیگه تا حالا فهمیدید که من عضو انجمن نابینایان نبینستان شدم که آقای مسئول که هم اسمش مسئوله و هم رسمش، اونجا همه کاره هست. این بار هم میخوام یه خاطره از یکی از مراجعاتم به این انجمن پویا براتون تعریف کنم.

راستش من یه بار رفتم به این انجمن تا ببینم چه کلاسهای آموزشی اونجا هست که بتونم ازشون استفاده کنم. وارد انجمن که شدم، دوباره با آقای مسئول رو به رو شدم.

سلام آقای مسئول.

سلام. بازم تویی که!

خب اگر مزاحمم برم!

بدبختیمم همینه دیگه! اگر بندازمت بیرون میری انجمن اون باجناق کلاهبردارم زیرابمو میزنی، ویلای مادرزن میپره.

ای بابا! مگه من بیکارم که این کارو بکنم آخه؟

از کجا معلوم! شاید همینطور که خبرای اونجا رو برای من میاری، خبرای اینجا رو هم میبری برای اونجا دیگه!

خب الآن خیلی اینجا اونجا شد، به قول شاعر، من نفهمیدم، کجا به کجاااااست، نقل کجاااااست، ای دل غافِِِِِِل.

این آهنگای منحرفو گوش نکن پسرجون!

والله این آهنگای منحرف مال عصر شماست نه ما قربان!

حالا کارتو بگو! برای چی اومدی اینجا؟

خب اومدم از کلاسهای آموزشیتون استفاده کنم.

کلاس آموزشی دیگه چیچیه؟

یعنی شما اینجا کلاس آموزشی ندارید؟

نه. مثلاً چه کلاسی؟

مثلاً کامپیوتر.

خب چهارتا آهنگ گوش دادن با کامپیوتر دیگه کلاس میخواد؟

خب مگه فقط با کامپیوتر آهنگ گوش میدن؟ خود شما الآن پرونده هاتو تو کامپیوتر مگه نداری؟ بعدشم اینترنت هم میشه رفت با کامپیوتر.

مگه نابیناها اینترنتم میتونن برن؟

پَنَپَ! نامه میبندن به پای کفتر پرتش میکنن هوا بره برسه به دست صاحابش.

ببین با من درست صحبت کن. من مسئول اینجام. هم مسئولم و هم مسئول.

خب جناب مسئول! ما نابیناها هم عین بیناها با کامپیوتر میتونیم کار کنیم. بریم اینترنت، حتی برنامه بنویسیم. یعنی شما این چیزها رو نمیدونی؟

اِهِم. چرا خب! خواستم ببینم تو هم میدونی یا نه!

بله کاملاً مشخصه!

چی گفتی؟

هیچی. حالا کلاس کامپیوتر دارید آیا؟

نه. منتها قبل از این که احتمالاً بخوای بگی باجناقم کلاس کامپیوتر گذاشته، من خودم میگم که کلاس کامپیوتر میذارم، رایگان هم میذارم. از مبتدی تا پیشرفته.

خب خوبه. دیگه زحمت من رو برای توضیح در مورد باجناقتون کم کردید.

تو فقط بگو اون دیگه چه کلاسایی گذاشته؟

خب اون انجمن کلاس کار با گوشی اندروید هم داره.

به حق چیزای نشنیده! مگه نابینا با اندرویدم میتونه کار کنه؟

یعنی واقعاً که!

خب اون گوشیها لمسی هستن. چه طوری میشه که نابیناها باهاش کار میکنن؟

میگم میشه یه لیوان آب به من بدید لطفاً؟

خب مگه من سؤال بدی پرسیدم آخه؟

آآآآآآب!

باشه بابا! بیا اینم آب. خیله خب بابا! کلاس اندروید هم میذارم.

میشه بپرسم گوشی شما چیه؟

از این معمولیهاست که فقط میشه باهاش زنگ زد. من چه میدونستم میشه با اندروید هم کار کرد! وگرنه یکی میخریدم.

میگم شما با این همه شناخت درست از نابیناها چرا تو کارهای فرهنگی شرکت نمیکنی که نابیناها رو بیشتر به جامعه معرفی کنی؟

اتفاقاً تو فکرش هستم. قراره یه مراسم بگیرم چندتا خَیِر دعوت کنم، چندتا از خانواده هایی که مشکل شدید مالی دارن رو هم دعوت کنم، شاید یه پولی چیزی هم گیر اون خانواده ها بیاد هم خَیِرها بیشتر اعضای این انجمن رو بشناسن بیشتر بهمون کمک کنن.

میگم خداییش اگر پولی ازشون گرفتی یه چهارتا قرص اعصابم بذار رو میزت. به کار میاد.

برای چی؟

هیچی. شما بذار مطمئن باش لازمه. یعنی شک نکن حتی یه درصد.

ول کن این حرفا رو. باجناقم دیگه چه کلاسهایی تو انجمنش راه انداخته.

خب اون کلاس جهتیابی هم گذاشته.

ای بابا! چهارتا تق و توق میخوای عصاتو بزنی به در و دیوار راهتو پیدا کنی دیگه آموزش میخواد چی کار!

خب شما الآن پاشو چهارتا تق و توق بزن عصاتو به در و دیوار راهت رو پیدا کن منم یاد بگیرم.

باشه بابا! چه زودم بهش بر میخوره! کلاس جهتیابی هم میذارم. دیگه چی؟

خب کلاس مهارتهای خانگی مثل آشپزی و خانه داری و این چیزا هم گذاشته.

بابا آشپزی دیگه چیه؟ خب نابینا رو چه به آشپزی؟ یه وقت میزنن خودشون رو میسوزونن. تا مجردن که مادرشون براشون غذا درست میکنه، اگر هم ازدواج کردن هم همون که باهاشون ازدواج کرده براشون غذا درست میکنه.

خب بعد اگر دوتا نابینا ازدواج کردن چی؟

وا! مگه میشه دوتا نابینا با هم ازدواج کنن؟

نه خب! من همینطوری یه چیزی گفتم. شما جدی نگیر. یعنی اصلاً به خودت فشار نیاریهاااا! اصلاً همین امروز یه قانون تصویب شده که دوتا نابینا رو هیچ عاقدی حق نداره عقد کنه.

ببین باز داری بد برخورد میکنیهااا! ولی با این حال چون اون باجناقم این کلاسو گذاشته منم میذارم. بازم رایگان. اصلاً کلاس شنا هم برای بچه ها میذارم، کلاس زبان هم میذارم، کلاس موسیقی هم میذارم.

اوخ. چی شد یه دفه! اینا رو باجناقتون هم نذاشته هاااا!

خب نذاشته باشه. من میذارم. میخوام یه قدم ازش جلوتر باشم.

عجب! باشه! پس من دیگه میرم. هروقت کلاسها رو راه انداختید به من خبر بدید تا ببینم کدومش به دردم میخوره.

کی بشه این ویلا رو به دست بیارم از این همه خرج راحت بشم. باشه برو.

میگم فقط دوباره یادتون نره که به خانمتون چیزی نگیدا!

آهان خوب شد گفتی. آره نباید چیزی بفهمه که به خواهرش بگه که اونم به اون باجناق چاپلوسم بگه.

پس فعلاً با اجازه.

برو به سلامت.

من اون روز هم به این ترتیب از انجمن بیرون اومدم. منتها خداییش این بار من دروغ نگفتم. خود آقای مسئول یه دفه گفت که حدس زده باجناقش هم از این کلاسا گذاشته و منم دیدم خود طرف نخو داده خلاصه گفتم تا تنور داغه بچسبونیم. وگرنه باجناق این آقای مسئول از خودش بدتره. اصلاً کلاس ملاس در کار نیست تو انجمن ایشون. اونجا فقط قند و شکر و برنج دست مردم میدن اونم دو سه ماه یه بار یه نیم کیلویی میدن که طرف یه دو روزی زنده بمونه.

خلاصه اینم یکی از ماجراهای من با آقای مسئول بود که براتون تعریف کردم.
تا یه ماجرای دیگه، مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.
بدرود.

۳۴ دیدگاه دربارهٔ «ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت ششم»

سلام
این قسمت جالبتر و بهتر بود.
فقط اگه به جای مراجعاتم مینوشتی مراجعه هام شاید بهتر میشد من زیاد وارد نیستم حالا اهل فن میان نظر میدن.
میگم آواز هم میخونی تو انجمن آیا؟
یعنی اصلا هم عذاب وجدان نداشته باشی که دروغ گفتی هاا خخخ خودش گفته دیگه تو که مسئول برداشتهای اشتباه اون نیستی که نهههه خخخ.
میدونی اگه این انجمنهای ما مثل همین مسئول فکر نمیکردن و کار کردن برای نابینا رو تو دادن قند و شکر خلاصه نمیکردن اوضاع توپ میشد.
مسئول میگه چندتا آدم پولدار دعوت کنم چندتا هم نابینای بی بضاعت دعوت کنم تا اونا خوب نابیناها رو بشناسن بلکه بیشتر بهمون پول بدن یعنی گدایی محض که متأسفانه تو اکثر انجمنها شایع شده.
بازم از پستت ممنونم.
موفق باشی.

سلام پریسیما.
خب آره انجمنهای ما متأسفانه هنوز خیلیهاشون دارن کارهای اشتباهشون رو تکرار میکنن.
حتی انجمنهایی هستن که شاید ۲۰ سال سابقه دارن ولی باز هم نوع نگرششون همون دادن مواد غذایی به اعضاشونه.
به هر حال مرسی از حضورت.
پیروز باشی.

سلام شهروز این دفعه هم خیلی خوب بود خب دیگه متأسفانه هنوز خیلی جاها خیلی از مسئولها نمیدونن که ما میتونیم با کامپیوتر کار کنیم
ای روزگار دردم رو به کی بگم یه جاهایی شده رفتم برای استخدام وقتی گفتم کامپیوتر هم کار کردم سرسری از کنار حرفم میگذشتن و بیتفاوت بودن وقتی هم میگفتم بذارید نرم افزارهام رو بیارم بهتون اثبات کنم میگفتن نه یا اجازه نمیدادن خلاصه یه جوری دست به سرمون میکنن
این دفعه هم خیلی شانس آوردی بخت باهات یار بود دیگه نخواست دروغ بگی مسئول خودش برات زمینه رو فراهم کرد راست گفتی اون دفعه درست بعد از اون یکی وحید افتاد کامنتم حالا هم اگه نگار خانم یه خورده دیرتر نظر میداد باز پشت سر هم میفتادیم خخخ موفق باشی.

سلام و درود بیپایان خدمت داش شهروز الدوله, میگم این جناب مسؤول مصداق بعضی از مسؤولان انجمنهای ماست که فکر میکنن یه نابینا فقط میتونه بخوره و بخوابه نه میتونه با کامپیوتر کار بکنه نه با گوشی لمسی نه میتونه آشپزی بکنه و نه کارهای دستی و نه در مقاطع عالی درس بخونه یا یک سایت اداره کنه یا عضو شورای شهر باشه یا استاد دانشگاه, نمیدانم شاید خودمان هم در این مورد بی تقصیر نباشیم من منظورم به کسی نیست به دوستان بر نخورد بیشتر منظورم به خودم هست و بیشتر روی سخنم کلیست تا زمانی که من نابینا نخوام کاری بکنم و سعی هم نکنم دید جامعه عوض بشه همین آش و همین کاسه است جامعه بینا که هیچ انجمنهای به اصطلاح حمایت کننده از ما هم از اونها بدترند, میگم مثل همیشه عالی بود و من که دلم خنک شد که تا اونجایی که جا داشت خون اون مسؤول نامرد را توی شیشه کردی حقش هست این افراد را که ما در عالم واقع نمیتونیم چنین بلایی سرشون بیاریم باید در پستهای تو و در عالم خیال همچین چلوندشون که در کتاب گینس ثبت بشه فقط خیلی مواظب باش این مسؤول نفهمه که ویلایی در کار نیست و تو داری سرش را شیره میمالی همین طور ادامه بده تا ببینیم آخر چیزی از مسؤول میمونه یا نه, در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

سلام حسینی. خخخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخ.
ببین من بودم میزدم میکشتم این آدم را, خو تو که چیزی از نابینا نمیدونی چرا اومدی و این انجمن را تشکیل دادی.
این هم یکی از مشکلات ماست که هیچ کس نمیره سر کاری که ازش تخصص داره, اگر هر کس کاری را که تخصص داشت انجام میداد چی میشد ولی ها, اون وقت ما مجبور نبودیم که برای این که باور کنن قسم و آیه بخوریم که ما هم کامپیوتر بلدیم یا میتونیم آشپزی کنیم.
خوب بود که این بار خودش سر خودش کلاه گذاشت و تو چیزی نگفتی, البته هر بلایی که سرش بیاد حقشه.
باز هم عالی نوشتی.
موفق باشی.

سلام فاطمه.
متأسفانه تا زمانی که بهزیستی و وزارت کشور به راحتی به هر کس که مدارک براشون برد مجوز انجمن زدن بدن میشه همین. باید انقدر سخت گرفته بشه و انقدر استانداردها رو بالا ببرن تا واقعاً اگر گروهی توانایی کافی رو ندارن نتونن انجمن بزنن.
به هر حال ممنون از حضورت.
موفق باشی.

درود. ببین گند زدی به همه چیز رفت دیگه.
لابد میپرسی چه طور.
وقتی تو گفتی نابینا میتونه با کامپیوتر اینترنت کار کنه یعنی طرف میره میزنه تو گوگل بعد متوجه میشه اینجا ما داریم میذاریمش سر کار بعد دیگه بقیشو خودت میدونی.
شاید هم زمینه چینی کردی واسه مقصر جلوه دادن مجتبی بیچاره که خدا میدونه چه بلایی قراره سرش بیاد.
اگه این آقای مسئول از سایتمون شکایت کرد ما خودتو میشناسیم.
حد اقل اولاً که اسمتو تو محله عوض کن و بعدشم اشتراک ویژه رو فعال کن که فقط خودمون بتونیم بخونیم در ضمن عنوان پستها هم عوض کن که متوجه نشه.
به هر حال اگه مشکلی واسه این محله پیش بیاد من خودم همه چیزو به آقای مسئول میگم قبل از اینکه از ایران بری.
حال کردم عالی بود ادامه بده.
موفق باشی.

سلام علی.
بابا این یارو هنوز روشن خاموش کردن کامپیوترش رو هم به زور بلده. اون سری یه فرم واسم پر کرد پدرم رو دراورد. حالا کو تا یاد بگیره بیاد اینترنت. تا اون موقع من این چهار قسمتم میزنم در میرم خخخ.
مرسی از حضورت.
شاد باشی.

سلام شهروز.راستش اگه واقعا اینطور که شماها میگین باشه تأسف باره که.نمیدونم,نمی شناسم چی بگم جز اینکه شاد باشی و موفق باشی در اطلاع رسانیت و اینکه کاش اونایی که اطلاعاتشون در این زمینه کم هست هم این پستهای ارزشمندو بخونن .مرسی بابت پست خوبت.

سلام لِنا.
متأسفانه در خیلی از موارد این آقای مسئول در خیلی از انجمنهای فعلی ما وجود خارجی داره. دقیقاً با همین خصوصیات اخلاقی.
به هر حال باید گفت تا شاید گوشی بشنوه و اتفاق خوبی بیفته.
ممنون از حضورت.
موفق باشی.

سلام شهروز. مثل همیشه خوب بود. فقط یه چیزی. بذار هر وقت اومدم تهران، باهم میریم پیش این جناب مسئول، بعدشم مخشو می زنیم یه ناهارو ازش می گیریم. حال میده مگه نه؟ ……………
ذهنتم واسۀ داستان کوتاه خیلی خوبه، لطفا در موضوعات مختلف ادامه بده. بعدشم سعی کن تک و توک داستانای بلندترم بنویسی. کلا فکر کنم یه جورایی خورۀ این کاری. یا حد اقل یه روزی میشی. زنده باشی. بای.

سلام به دکتر عقاب خودمون.
خب آره. فقط حواست باشه. اون روز که رفتیم پیشش باید تأکید کنیم که باجناقش اصرار داره که ناهار بریم پیش اون خخخ.
داستان نویسی رو دلی دنبال میکنم. اگر الآن یه نفر بپرسه سبکت چیه یا مثلاً یه نفر پیدا بشه یه نقد علمی بهش بکنه یه کلمه هم نمیتونم جواب بدم. همینطوری یه چیزایی مینویسیم دیگه خخخ.
مرسی از لطف و حضورت.
پیروز باشی.

درود! یه روزی بود و یه روزگاری و یه ایستگاه سرگرمی و چندتا مانند آن وجود داشت… دوباره یه مجتبی مغرور به مرز خودکفایی رسید… حالا چندتا سوسول پیدا شدند و به بهانه ی همکاری محله را از این رو به آن رو کشاندند… اصلا بیخیالش پای کردن در کفش دیگران خوبیت ندارد!

سلام آقای حسینی پست عالیی بود اگر مسئولان ما این کارها رو انجام بدن وظعیت ما از این رو به اون رو میشه همونطور که نوشتید این مسئولین اصلن نمیدونن نابینا چیکار میتونه انجام بده و فقط به فکر جیب خودشونن که به وسیله ی نابیناها پر و پرتر بشه و از مردم کمک بگیرن تازه اگه کمکای گرفته شده رو به نابیناها بدن وگرنه گذاشتن کلاس اونقدرام سخت نیست اگه رادیو و تلویزیون برنامههایی بسازن که نابیناها میتونن در زمینههای مختلف از جمله کامپیوتر یا مبایل یا موسیقی و …… کار کنن به نظرم خیلی بهتر میشه همون موقع که شما زحمت برنامه ی زندگی ادامه داره رو در رادیو فصلی کشیدید به نظرم کار بزرگی رو انجام دادید بازم ممنون

دیدگاهتان را بنویسید