خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

پانزدهمین شب نشینی محله نابینایان. ادامه پنجشنبه شب از کامنت 188

سلام بر دوستان و شب نشینان محله نابینایان.

امیدوارم که خوب باشید, و از این روزهای آخر سال لذت ببرید.

قصد ندارم که پست را طولانی بکنم برای همین میرم سر اصل مطلب و توی کامنتها منتظرتون هستم.

موضوع امشب خونه تکونی هست خخخخخخخخخ راستش این روزها حسابی درگیر کارهای خونه هستیم دیروز که مشغول بودم به این فکر افتادم که امشب در این باره صحبت کنیم, از اینکه توی خونه تکونی شرکت میکنید یا نه؟؟؟؟ چه کارهایی را تا حالا انجام دادید؟؟؟ از انجام چه کارهایی لذت میبرید؟؟؟؟ توی این خونه تکونیها کدوم بخشش براتون جذاب هست؟؟؟؟؟ آقایون بگید که به خانواده کمک میکنید؟؟؟؟؟؟ از خاطرات جالبی که دارید برامون بگید..

دیگه هیچی توی کامنتها منتظر هستم.

این هم یه شعر از زنده یاد امینپور که من خیلی دوستش دارم تقدیم به شما.

 

************

 

دردهای من,
جامه نیستند,
تا ز تن در آورم.
چامه و چکامه نیستند,
تا به رشته ی سخن درآورم.
نعره نیستند,
تا ز نای جان بر آورم.
دردهای من نگفتنی,
دردهای من نهفتنیست.
دردهای من,
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست,
درد مردم زمانه است.
مردمی که چین پوستینشان,
مردمی که رنگ روی آستینشان,
مردمی که نامهایشان,
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان,
درد می کند.
من ولی تمام استخوان بودنم,
لحظه های ساده ی سرودنم,
درد می کند.
انحنای روح من,
شانه های خسته ی غرور من,
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است.
کتف گریه های بی بهانه ام,
بازوان حس شاعرانه ام,
زخم خورده است.
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟.
این سماجت عجیب,
پافشاری شگفت درد هاست.
دردهای آشنا,
دردهای بومی غریب,
دردهای خانگی,
دردهای کهنه ی لجوج.
اولین قلم,
حرف حرف درد را,
در دلم نوشته است.
دست سرنوشت,
خون درد را,
با گِلم سرشته است.
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد رنگ و بوی غنچه ی دل است,
پس چگونه من,
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای توُ به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق,
شعر تازه ی مرا,
درد گفته است.
درد هم شنفته است.
پس در این میانه من,
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست,
درد، نام دیگر من است.
من چگونه خویش را صدا کنم؟

 

 

شاد باشید.

۵۱۸ دیدگاه دربارهٔ «پانزدهمین شب نشینی محله نابینایان. ادامه پنجشنبه شب از کامنت 188»

وااااااااااای طاها رو میگی کلاسش رفده بالا؟ اون که کلاً کلاسش در ارتفاعات بود… هاههاهاهاهاهاهاهاهاها… حالا شب نشینی بعدی که انداختینش گردن من برادون نقش بچه هایی که با کلاس شدنا بازی میکنم… هاههاهاهاههاهاهاهاها..

دیلیتت میکنم… هاههاهاهاهاهاههاها.. میدونی چه بدبختی یی دارم سر این قضیه؟ مث خنگا شماره ها رو دیلیت میکنم بعد که کارشون دارم میگردم از این ور و اون ور دنبال شماره طرف میگردم… خخخخخخ

خب دیگه من برم درو ببندم.
شما هم جمع کنید برید بگیرید بخوابید. چه معنی داره بچه تا این وقت شب بیدار باشه خخخ.
بچه ها. باور کنید هیچی ارزش ناراحتی تو این دنیا رو نداره.
چند روز پیش یکی از دوستان زمان مدرسه تو سی سالگی سکته کرد و فوت کرد. جالبه که دو سال پیش برادرش هم که اون هم نابینا بود به همین دلیل فوت کرد. واقعاً از یک دقیقه بعد خبر نداریم. پس دلیلی هم نداره که کدر باشیم و باعث کدورت کسی هم بشیم.
مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.
شبتون به خیر.
بدرود.

دوستان شب خیلی خیلی خوبی بود.
همه شما عزیزان را به خدا می سپارم
رهگذر بپا دماغت نره لای در خخخخ خخخخ هاهاهاهاهاهاها
ارادتمند همه شما هستم دوستان

شب خوش بچا… من اگه حسشو داشدم شب نشینی رو میزنم… اگه حسش نبود مدیرا میزنن… من هیچ قولی نیمیدم… خخخخخخخخ…. شبتون خوش.. صبح فرداتون به خیر و خوشی

نه خواهش میکنم من میخوام بدونم؟؟؟؟؟؟ این نشونی که دادی برام آشناست حسینی.
بچه ها شب خوش خیلی شب خوبی بود. راحت شدم از این به بعد کسی نمیتونه تحدیدم کنه خخخخخخخخ.