حالم خوبه و دست هام بوی سرشیر میده. چقدر حالم خوبه! راستیاتش من خیلی وقتی می شد سرشیر نخورده بودم و یک عدد سوپری لبنیاتی مشتی ممدلی، هم بوق داره هم صندلی، کنار محل کارم پیدا کردم که سرشیر خونگی هم می فروشه. دیشب ربع کیلو خریدم بردم خونه و امروز صبح، نصفشو با عسل و مربا، زدم به بدن! آخ که چه حالی داد. پیشنهاد می کنم شما هم حتما بخرید ببینید تا حالا که سرشیر نخریدید چقدر ضرر کردید؟ لامسب مزه ی سرشیر با خامه هزار بار متفاوت هستش و چقدر من این سرشیر جونم رو از خامه های مزخرف بیشتر می دوستمش!
البته دوغ هم از همون سوپر لبنیاتی خریدم که بطری نداشت، دوغ رو توی ی نایلکس ریخت داد دستم. منم پلاستیک دوغ علیه سلام رو که مثل شکم گوسفند باد کرده بود، آوردم خونه، گذاشتمش توی ی پارچ، و با کارد، پاره اش کردم. بعدم از پارچ کشیدمش بیرون که همه ی دوغ ها ریخت توی پارچ و جنازه ی خودش تشریف آورد بیرون، آخر کار هم ی مراسم دفن توی سطل آشغال خونه واسش برگزار کردم. در ادامه، ی قیف برداشتم، نوکش رو گذاشتم روی درب ی بطری خالی و پارچ رو توی قیف خالی کردم تا دوغ هایی که ریخته بودم تو پارچ، با سرعت یک مگا بایت بر ثانیه، به درون بطری منتقل بشه. ی صدای باحالی می داد که نگو.
البته چشمتون روز بد نبینه و گوشتون هم نشنوه: چند باری دوغ و پارچ و قیف، تصمیم گرفتند علیه من کودتا کنند. نقشه کشیده بودند که اول بطری از زیر دستم در بره، زیر پای قیف رو خالی کنه و خودش و دوغ هاش و قیف با هم پهن بشند کف آشپزخانه و با هم به من بخندند. بعدم که من دستو پامو گم می کردم، پارچ هم در آخر کار لیز می خورد و اون هم با دوغ های نصفه نیمه اش کنار دوستاش از خنده قش می کرد. حالا من باید هم دنبال دستمال و اسفنج و شامپو فرش برای تمیز کاری می گشتم، هم باید ی دوش حسابی برای رهایی از شر بوی گوسفندی دوغ می گرفتم و نهایتا باید دستو پام که گم کرده بودم را پیدا می نمودم.
این شد که اون شد! یعنی در واقع، من نگذاشتم این اتفاق بیفته. گردن بطری رو گرفتم فشار دادم، گوش پارچ رو پیچوندم و بر سر قیف فریادی کشیدم که هر سه، ماست ها رو کیسه کردند. بعدم که کار دانلود دوغ توسط بطری تمام شد، از ماست هایی که هر سه دشمن گرامی کیسه کرده بودند، باهم نوش جان کردیم.
یکی از دوستام می گفت، خو تو دیوونه ای. چرا پلاستیک رو ریختی تو پارچ و بعدش پارچ رو ریختی تو بطری؟ مستقیم، پلاستیک رو توی بطری با همون قیف خالی می کردی. ولی من هرچه کردم نشد. یعنی راستیاتش ترسیدم پلاستیک رو باز کنم بریزم تو قیف، و در حین این عمل، پلاستیک، ی خمیازه ی محکم بکشه، دهنش رو زیادی باز کنه و همه ی دوغ هام به جای قیف و بطری، بریزه کف آشپزخانه. این شد که ریسک نکردم. گفتم بگذار این چالش رو دفعه ی بعد انجام بدم و فعلا ی قلپ دوغ رو خون خودم نکنم.
هیچی دیگه. همین. حرف خاصی نداشتم. همین که گاهی اینجا بنویسم، واسم آرامشه. راستی، بچه ها، می بینم با پست های خوبی که اینجا می گذارید، اینجا رو خوب پیش می برید ولی حس نکنید من چون کامنت نمیدم، برای شما یا پست شما ارزش قائل نیستم. حس نکنید من حواسم به زحمات شما نیست. باور کنید یا نه، بدجور درگیرم، شغل و مشغله و خواب و کار و کار و بازم کار، واسم زندگی نگذاشته. به قول معین گرامی که می فرمایند:
“تو واسم زندگی نذاشتی بیبیگل،
واسه چی منو دوس نداشتی، بیبیگل؟”
لذت ببرید از زندگی و شاد باشید!
۵۴ دیدگاه دربارهٔ «کودتای نافرجام دوغ و پارچ و قیف»
سلاااااااااااام!
خیلی عالی بووووووووووود!
پرتقالی!
پرتقالی ححح!
سلااام عزیزم! خودت خیلی عالی بودی.
پرتقالی، نارنگی، نارنجی!
عزییییییییییییزم؟
به مِ می گوی عزیزم؟
حالا مِنَم میرم به بابام میگم کا این به مِ میگه عزیزم!
عزیزم! عزیزم!
خخخ! میگما! این پستای بدبخت من کی منتشر میشه؟
عزیزم؟ میخوای دیگه بهت نگم عزیزم؟ باشه عزیزم! دیگه بهت نمیگم عزیزم. عزیزم!
خخخ
پست هات تو صف بررسی میمونند و بعدش منتشر میشن!
میگما! به بابات گفتی؟ شنفتی؟ بابات زودتر از تو اینجا رو میخونه، خیالت تخت!
هه
راستی یادم رفت مدالمو بگیرم!
مداااااااااااااااااااااااااال!
میدونی ما بچه هایی که یادشون میره مدالشون رو همون اول بگیرند چه کار می کنیم؟
شکنجه!
اینطوری که دو روز بهشون غذا نمیدیم، بعد، ی پیزتای خوشمزه سمت چپش، ی تهچین مرغ خوشمزهتر سمت راستش و ی چلو کباب برگ جلوش میذاریم و دستاشو میبندیم نمیذاریم بخوره!
بیا، اینم مدالت. دفعه بعدی یادت بره، میدونی که چه کارت میکنم! آره؟ همون که بالا خوندی!
حِحِ!
به قول آقای حیدری معلم زبانمون!
آویزونِت میکنم اون با لا!
شما که منو میشناسید!
میدونید که چِقَد شیطونم! خخخ!
آره. خوب می شناسمت مهدی!
شیطونی هستی که شیطونو درس میدی!
سلام. وایی سرشیر از تصورش هم به نظرم میاد در حال خفه شدن بدون بازگشتم. خیلی خوشمزه میشه با این ترکیبی که معرفیش کردی ولی من ترجیح میدم نفس کشیدنم یادم بمونه.
من پلاستیک رو سوراخ می کنم البته۱سوراخ کوچولو که خمیازهش نگیره بعدش این سوراخه رو می فرستم داخل بتری و دست به ته پلاستیک و حالا نفشار کی بفشار. در ضمن این عمل لذتبخش، ته پلاستیک سر و ته رو که خالی و خالی تر میشه می گیرم به باد پیچوندن و دِ بپیچ. صداش با حاله، مدلش با حاله، نتیجهش هم با حاله.
شکلک نیمخیز برای فرار اگر این اقدام کنه و اوضاع بر طبق تصورات و تجسمات من خیت بشه به جان خودم چیزی ازم باقی نمی ذاره. با اجازه من در برم که در صورت بروز خیتی این اطراف نباشم.
شاد باشید همگی.
این ترفند رو امتحان می کنم ولی اگه نشد، میام خونه خرابت می کنم! توی محله ی شما دم خونت داد می زنم آی مردم بیایید که دوغ های نازنینم به خاطر دستورالعمل های چپ اندر قیچی این خانوم، به باد رفت!
سرشیر بخور، ویتامین داره، مفیده، مفید! هه
نه بابا!
نیاین!
تازه این خونه خریده!
برید! برید!
ای شیطونک! ای ووروجک! واستا مگر دستم بهت نرسه مهدی خان!
سلام مجتبی. فکر میکنی فقط خودت زرنگی سرشیر میخوری؟ منم میخورم. فقط سرشیر دوغ مربا و عسل رو باهم یکجا قاطی نکنی بخوری! هنگ میکنی
باهم خوردم، هنگ نکردم رفیق، ولی میدونی چی شد؟
ریست شدم! خخخ
خدا رو شکر شات دان نشدم! زودتر میگفتی خو!
سلام و درود بیپایان خدمت داش مجتبی رئیس کبیر محله ی خودمان, نوش جونت بشه داش مجتبی اون سرشیر دوق و ماست,
میگم همه اش را خوردی یا چیزی هم برای ما مونده برادر تنها خوری مزه نمیده بیار تو محله تا همه ی هم محله ای ها هم از اونها بخورند راستی من الآن دارم شربت طبیعی نارنج میخورم بفرمایید شربت گوارای نارنج, مرسی بابت پستت خیلی خیلی پست خوش مزه ای بود, در پناه حق بدرود و خدا نگه دار
ی کمش مونده داداش. بخور نوشِ کوفتت!
سلام مجتبی.
ولی خودمونیم تو تمام ظرفیتها رو برای خنثی کردن یه کودتا رو داشتی و ما نمیدونستیم هااااا!!!
پس این کودتاهای نافرجام مخملی، نارنجی، رنگی و آبی رو تو به نافرجامی مبدل میکنی ناقلااااااا؟
خوشا به حالت در لحظه ی لفت و لیس کردن اون سرشیرها، واقعا دلم خواست، کشتی منو قاتل.
بازم لذت ببر از زندگیت و مارو حسرت به دل نگه دار.
مییییخوامت عمویی! خوشحالم که هستی اینجا توی کوچه ی ما و شما و ایشان.
بعله. سرشیرو عشقه
لایک بر نظرتون. سرشیر، عااااالیههه!
چاکرات، مخلصات
درود. مرسی از این پست خوشمزه من هم نظر پریسیما خانم رو لایک میکنم و خودم هم انجامش دادم موجی جون.
ببین تو یه گوشه ی اون پلاستیک رو که یه ذره پاره کنی دیگه بقیش حله کاری نداره.
البته که باید دقت کنی دیگه.
راستی کَلَبس کوهی پونه و موسیر هم با دوغ قاطی کن خیلی خوشمزه میشه نابینا.
در ضمن نگفتی خوابت تنظیم شد یا نه.
خلاصه که ما اهل محل شدیداً واسه تنظیم خواب رهبرمون موجی جون نگران و ناراحتیم.
من دیروز تو اخبار سراسری خوندم که گویا خوابت تنظیم شده درست هست یا شایعه. خَخ.
موفق باشی.
نه بابا، نامردا شایعه کردند علی! تنظیم خوابم بدتر هم شده. یکی رفته تنظیمات خوابم رو دستکاری کرده ساعت خواب رو گذاشته رو صفر!
مواردی که گفتی با دوغ مخلوط کنم رو موافقم شدییید نابینا!
اون پلاستیک هم فعلا که نیست و هی منو نترسون. من فعلا انجامش نمیدم چون از جونم سیر نشدم!
سلام مدیر.
جالب بود مثل همیشه.
راستش من هم با پریسا موافقم, سرشیر نه عمرا.
اما دوغ و ماست خوبه خیلی.
شاد باشید.
سلام. مدیر نیستم ولی خودتم شاد باشی. کسی که سرشیر تناول نفرماید، بیش از دویست درصد عمرش بر فناست!
سلام: عجب کودتایی.
کار خوبی کردی ریسک نکردی.
احتمال دردسر شدنش زیاد بود.
خوش باشی و سرحال
مِقسی محسن جان.
بعله. من ترسوی خوبی هستم که از ی نایلکس دوغی هم وحشت دارم ولی امیدوارم این دفعه واسه ریختن پاکت شیر توی قیف بطور پخش زنده و مستقیم، بتونم در خدمت دوستان باشم. خخخ
مجتبی خیلی عالی بود. منو یاد تخمه ژاپنی انداختی که با خرد شدنش بهت خندید. ولی خوشم اومد که حتی یه بار هم نتونستی پیروز بشی بر تخمه ژاپنی و هر چی میشکستی خرد میشد زیر دندونت و سالم بیرون نیومد و تمام تخمه ژاپنی ها به ریشت خندیدن. یااااااادت که هست!!!
شیرازو میگم
عسییییییسم!
ای دیوونه!
چه چیزی رو یادم انداختی!
خخخ
کلی خندیدم و از تخمه ژاپنی حرصیدم.
هیچ سفری مثل سفر به شیرازی که باهات داشتم، واسم شادی، خاطره، آزادی و دید باز به دنیا در بر نداشت!
خیلی دوست دارم باهات ی سفر دیگه هرجا که شده برم.
من از اول تا ششم عید خالیم، ای کاش شرایطت طوری بود میتونستیم باهم ی سفر دیگه تجربه کنیم ولی توقع زیادی ازت ندارم چرا که میدونم شرایطش واست نیست.
لذت ببر از مردگی که منم دارم نمیبرم! ههه
درود! بخور تا توانی به بازوی خویش… اگه پارچ لاکی باشه دیگر نیازی به قیف نیست و نودون سر پارچ را دم بطری میگذاریم و با احتیاط ته پارچ را بالا میبریم و مایع را وارد بطری میکنیم… من برای مسافرت شربت آبلیمو عسل در پارچ درست میکنم و در بطری ها میریزم و در مسافرت میخورم!
به گفتن نیست. باید ی بار بیام خونت عملا تجربه کنم! آبلیمو عسل؟ چه چیزی بشه!
سروده ی من در مدح شربت:
رنگ چشات عسل،
طعم نبات عسل!
اسمت که شیرینه،
اونم بذار عسل!
میایی توی محله من مدیر؟ محله من اینجاست. داخل گوش کن. درست همینجا. پیدا کردنم آسونه من مال همین محلم. بیا داد بزن.
کامیاب باشی مدیر.
آرزومه واقعا همین که میگی باشه، کیف کن و خودتم شکلاتیاب باش چون منو کامیاب آرزو کردی!
شلام که،خوبی مدیر جوووونی،یعنی سرشیر ویتامین داره و من از شیرای پرچربی که واسه مامان میگیریم سرشیرشو میگیرم میریزم دور یعنی خخخخ،یعنی بیخود نیست مامان کلی باهام دعوا میکنه یعنی، سرشیر با عسل،حتما باید یه بار امتحانش کنم که،بعد اینکه واسه خالی کردن دوغ از توی نایلکس منم کار پریسا رو معمولا انجام میدم که،مجی امتحان کن خعععلی باحاله،یه صدایی میده که نگووو،خخخخی،هوهوهوهوهوه،من لفتم که،خدافسی
وااااآآآآاااآآآااااییییییی!
حیف اون سرشیرا!
کاش ما همسایه بودیم شکم گشنه ی من نقش سطل آشغال رو برای سرشیرا بازی می کرد!
امروز واقعا خسته بودم!داقون بودم!ولی با خوندن این یکی حال کردم!خییییلیییی باحال بود!دمت گرم
خواهش
سلام.
عجب ماجرایی داشتی ها!
ولی خوب شد که تونستی به مصرف برسونی مواد بسیار بسیار غنی از کلسیم رو.
راستی متن خیلی خوبی نوشتی آرایه های ادبی خوبی هم داشت من از ماست رو کیسه کردن که یه جورایی با دوغ و سرشیر جور در اومد خیلی لذت بردم.
آره حسین جون. من از بچگی با مراعات و نظیر رفیق بودم!
سلام بر مجتبی ای ول جای ما حسابی خالی بوده برای خوردن دیگه خب هرچی بوده الهی شکر که به خیر گذشته و دردسر تمیز کردن آشپزخونه رو نداشتی خخخ ولی دهنمون آب افتاد دلمون به تاپ تاپ افتاد خدااااا
سلام وحید
خوشحالم اینجا می بینمت.
همون یک مرتبه ای که یکی دو سال پیش توی اسکایپ باهات حرفیدم، هنوز صدای گرمت توی گوشم هست.
ایول!
امیدوارم ی روزی دوغ بخری نتونی بریزی تو بطری!
چرا این دعا رو کردم؟
همینجوری. دورِ همی! خخخ
سلام آقا مدیر جالبه خوبه با حاله با مزهست خوشمزهست خخخ
سلام. اولندش که مدیر خودتی. بعدشم بعله، یعنی نخیر. خودت با حال و خوشمزه و با مزه خوندی که اینطور به نظرت رسید.
لطف داری
درود
مجتبی جون سرشیر خوب میخوای؟ بیا اهواز اونم سرشیر گاو نه ها، سرشیر گاومیش باحاله
تا نخوری ندانی جانم!.
سرشیر گاومیش؟
بعله سعید جان.
شنیده ام جایی در اصفهان به نام شاهینشهر، جنوبی ها، سرشیر گاومیش می فروشند ولی هنوز موفق به خرید و امتحان نشدم. سعی می کنم بشم یا نهایتش مییام خونه خوددون عید زحمت میدم دادا!
هم اسم!
آقای ترخانه! هستید؟چ
هستید جواب بدید!
هستید؟ هستید؟
میگما!
من اصلا سرشیر دوست ندارم!
اما دوغو گوشفیل چرا!
با بامیه و زولبیا!
مهدی؟
تو که باز پیداد شد!
خخخ
خوب باید به خدمتت عرض کنم که منم دوغ و گوشفیل رو خعلی دوست می دارم.
راستی، تو که سرشیر دوست نداری، نکنه زیتون هم دوست نداری؟ آره؟ اگه زیتون دوست نداشته باشی، اولین فرصتی که دیدمت، میکشمت!
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ! ححححححححححححححححححححححح!
نه بابا!
اینو دوس دارم!
راستی!
چه خبرا؟
راستی!
عدسی نه چیز اسدی!
عارف گفت به آقای خادمی بگو!
فرصت کردید یه زنگ بهم بزنید!
اگر شمارشو میخاید زیر این کامنت بنویسید!
میخاید؟ یا نه!
راستی!
میدونید میخام رشتمو چی بخونم!؟
زبان انگلیسی!
آخه خیلی دوسشش دارم!
راستی، چون رشته تحصیلی خودم زبان انگلیسی بوده، اگه کمکی خواستی، میتونم کمکت کنم!
مهدی جان، خودش شماره منو داره. بگو کاری داشت، زنگ بزنه من در خدمتم.
یااااااا اله.
من عاشق دوغای خیلی ترشم. با ماست کیسه ای. ماست کیسه ای رو نمک بهش بزن بشین با نون بخور ببین چی میشه. دوغم فقط دوغ گازدار آبعلی یا دوغ کفیر.
سرشیر هم خوردم منتها تو این تهران خراب شده خوبش گیر نمیاد در نتیجه کوفتت بشه.
راهکار خالی کردن اون دوغت هم باحال بود.
راستی گفتی اول تا ششم بیکارییییی، خب باشه. پس من برم بلیت رزرو کنم خخخ.
میگم انگاری الان از سر کار زنگم زدند واسه اول تا ششم باید اضافه کاری شرکت باشم.
حعیف!
ای کاش میشد در خدمت باشیم دادا ولی انگار میباس بیلیتدونا کنسل کونین!