ضمن درود فراوان و عرض ادب! من دوباره اومدم تا براتون تعریف کنم و آنقدر حرف بزنم و با حرفهایم سرتون را بخورم…، روز اول بعد از تحویل سال تا اومدیم کارهای باقی مانده ی خونه تکونی را بکنیم ظهر شد و بیخیالش شدیم و به خانه ی مادر رفتیم تا به یاد سالهای گذشته دور هم جمع بشیم و ناهار بخوریم… عصر هوا بادی شد و محمد و مریم کوچولو بادکنک به دست به حیاط رفتند و بادکنکها را به باد سپردند و باد هم دو بادکنک قرمز و صورتی را بالا برد تا به کودکانی دیگر در جایی دیگر برساند و آنان را خوشحال کند…، حالا دو کودک با سر و صدا به اتاق آمدند و بادکنک خواستند که من دوباره دو بادکنک باد کردم و با نخ بستم و تحویل دادم… پس از چند دقیقه مریم پیشم آمد و بادکنک خواست… پرسیدم بادکنکت کجاست؟… جواب داد: محمد گرفت برد بیرون… در همین موقع محمد کوچولوی شیطون با شادی و خنده وارد اتاق شد و گفت: بادکنک مریم را باد برد… و من بادکنک دیگری به مریم دادم… راستی من امسال سه بسته صدتای بادکنک به 36000 تومن خریدم و ایام عید همه را سرگرم بازی کردم… مهمونهایم را هم با بادکنک پذیرایی کردم… بعضیا یکی برمیداشتند و بعضیا که مثل خودم شیطنت داشتند پنج یا ده تا برمیداشتند… ادامه ی متن روز اول… برای شام به خانه ی پدرزنجان رفتیم و با باجناقها و بچه هاشون دیدنی و بادکنک بازی کردیم…، روز دوم-خانه تکانی عقب افتاده و پس از ناهار پذیرایی از مهمانها و دوچرخه سواری با بعضی از مهمانها در محله…، روز سوم تا دوازدهم دید و بازدیدهای فامیلی… که من به این کار ریگشور میگویم… آخه یکی نیست به این جمائت بگه این چه دید و بازدیدی است که یک یا چند ساعت بعد به بازدید میروی که فقط جبران کرده باشی و در طول سال از حال یکدیگر بی خبرید…، از سوم تا بیستم شبها تا ساعت دو و سه با کامی جون سرگرم میشدم و آموزشدهایم را تمرین میکردم… بیشتر از مبایل در کامی جون کپی میکردم… آنقدر با کامی جون ور رفتم تا جاز و مینا خسته شدند و از دستم فرار کردم… با چند نفر تماس گرفتم و با نریتور سرگرم شدم و پس از چند روز نریتور هم تقریبا خسته شد و دیگر با من همکاری نکرد…، بالاخره آقای همت به خانه آمد و فراریها را به کامی جون برگردوند و مرا سرگرم کرد…، راستی بازی دادن نریتور خیلی باحال بود… وقتی میرفتم یکی از اینها را اینتر میکردم خنده دار میشد… سینا… مینا… دارا… عجب روزهایی بود… سینا خیلی کوچولو و ناز بود…، قبل از عید شنیدیم که آقای ناطقی 24 فروردین گروه مشهدی داره… باهاش تماس گرفتم که با هواپیما رفت و برگشت بگیرم و از مسافرخانه و غذایش استفاده کنم که پیشنهاد ایرانر تخفیفی داد… چند سال ایرانر اصفهان مشهد نداشت ولی امسال داشت… یازدهم به اداره بهزیستی رفتم و معرفی نامه گرفتم سپس به دفتر هواپیمایی رفتم و بلیت تهیه شد… با راننده استیجاری اداره که یک دستش فلج است حدود یک ساعت طول کشید که رفتیم و کاملا موفق برگشتیم…، روز چهاردهم عصر متوجه شدیم که ناطقی بیست و چهارم نمیره و بیست و ششم میره و ما حتی یک شب هم نمیتونیم بین دوستان باشیم…، عصر چهاردهم که برای کلاس کامی به کتابخانه رفته بودم دوستان پیشنهاد کردند که با دفتر حسینیه تماس بگیرم و اتاق بگیرم… صبح پانزدهم تماس گرفتم و موفق شدم سوییتی بگیرم… جایی که به حسینیه نجف آبادی ها معروف است یک حوتل کامل است و فقط شناسنامه های صادره از نجف آباد میتوانند هر دو سال یک بار پنج شب از امکاناتش استفاده کنند…، ما امروز ساعت 11 و نیم از اصفهان پرواز کردیم و ساعت 14 در حسینیه بودیم… جمعه بیست و هفتم ساعت 16 و 45 به سمت اصفهان پرواز داریم…، راستی روز پنجم برای پیاده رفتن به اداره ساعت هفت و بیست دقیقه از خانه خارج شدم و پس از پانزده دقیقه یکی از همکاران با ماشین رسید و سوارم کرد و به اداره رفتیم… هفتم تا یازدهم هم همین بازی ادامه داشت و من ساعت هفت و ده دقیقه به امید پیاده روی به اداره از خانه خارج میشدم و هر روزی یکی از همکاران میرسید و اجازه نمیداد که کل راه را پیاده به اداره بروم… از خانه ی ما تا اداره پیاده رفتن من که نابینا هستم یک ساعت و ربع طول میکشد…،راستی سیزده به در هم با مهدی دوازده ساله دوچرخه را سوار شدیم و به باغ پدرزن رفتیم و آنقدر اطراف باغ و کنار جاده کمربندی جنوب نجف آباد دوچرخه سواری کردیم و خوش گذروندیم…، جای دوستان خیلی خالی… هادی ده ساله و مهدی دو پسر خاله هستند که به نوبت راننده ی اصلی میشدند و موقع استراحت پشت من روی ترک دوچرخه دو نفره مینشستند… من و باجناقم راننده بودیم و علی کوچولو دو ساله و حسین هشت ساله دو برادر روی ترک بودند و چهار نفره دوچرخه سواری میکردیم…، جای دوستان خالی سیزده خوبی را گذروندیم…، راستی داشت یادم میرفت بگم: قبل از عید یه درخواست نوشتم بردم پیش رئیس اداره که یه کیس و یه کیبرد بهم بدهند تا در محل کار هم تمرین کنم و هم تلفنها را یادداشت کنم که رئیس به شوخی گفت: میشه ما به تو یه مونیتور و یه موس بدهیم و از گرفتن کیس و کیبرد بگذری… ، صبح بیست و سوم با یک هدفون و سیدی پارس آوا به اتاق مهندسین کامی اداره رفتم و جاز یازده نصب شد و وقتی پارس آوا نصب شد و صدای مینا به گوش رسید صدای جاز به پیرزنی با لکنت تبدیل شد و نتوانستیم درستش کنیم… حالا که من در مسافرت و خوش گذرونی هستم شاید آقای همت بره جاز پانزده را نصبش کنه و صداشو هم درست کنه و من از صبح شنبه بیست و هشتم شماره تلفن هایم را در کامی جون ذخیره میکنم… حالا هم جای دوستان خالی در مشهد هستیم و به خوش گذرونی مشغولیم…!
۵۳ دیدگاه دربارهٔ «فروردین 95 خوش گذرون محله!»
خودم پستتو منتشر کردم. خودم اول. خودم مدال. خودم دلم واسه مهدی و محمد و مریم و بیشتر از همه واسه خودت تنگولیده! خودم خودت نوش کوفتت بشه سفر! جامو خالی کن! هرجا ی خوراکی بود، مشربه ی پاکی بود، جامو خالی کن عدس پلو!
درود! بیا بگیرش این مدالت… حالا بگو ایرانسل باشه یا همراه اول؟… موقع اوج گرفتن هواپیما و ناهار خوردن در هواپیما خیلی جات خالی بود…!
ایییییییییوووووولللللل
بیشتر خوش بگذرون
درود! چشم چون تو گفتی بیشتر خوش میگذرونم!
سلام. یعنی هیچ کس رو تو دنیا خوشتر از تو ندیدم. هیچ کس.
درود! من که سیزده ساله هستم و باید خوش باشم!
سلاااااااااااام
خوبی حالا میری پیش بستنی فروشی؟ برو حالشو بگیر.
خوش بگزره ادَسی جون مرسی که خاطراتتو با ما به اشتراک میگذاری مرسی
درود! اگه مادر بزرگ مهر نرفته باشه حتما میرم… راستی چهارراه معلم به کدام میدان نزدیک است؟!
سلام
خوش بگذره
همیشه ب شادی
درود! دوستان همه به شادی و خوشی باشند…!
درود! فعلا که دارم پامیشم بریم حرم… با تشکر خدا نگهدار!
ادَسی جون تا کی اونجایی؟ من مشهدم اگه میخوایی میتونم فردا همدیگه رو ببینیم و هم خوشگذرونی و شیطونی کنیم و هم من برات یکم از خودمون و روستامون و نابینایان بگم و هم با هم آشنا بشیم و بعد برگردیم خونه هامون دیگه مررررررررررررسی ادَسی خوشگذران محله
درود! من تا جمعه هستم… راستی تو مشهدی هستی؟… من از صحن غدیر وارد میشوم و به صحن جمهوری و انقلاب میروم… کجا با هم قرار بگذاریم و ساعت چند راحت تر میتونی بیایی؟… من تا حدود نیم ساعت دیگه به صحن انقلاب میروم…!
سلاااااااام نه من اسفراینی هستم و از روستای چهاربرجی که معروف هستش به نبینک ها هستم دیگه اما خوب الان مشهدم چون شماره ای ازت نداشتم و اینترنت هم نداشتم که این پست رو نگاه کنم یه چیزی از خودت اینجا بزار فردا میبینمت و هی زنگ میزنیم همدیگه رو پیدا میکنیم مرسی
راستی اگه نخواستی عمومی بزاری e.goli73@gmail.com ایمیل منه
سلام . خوش بگذره . سفرخوبی داشته باشید
درود! متشکرم… شما هم همیشه در سفرها و شادی و سلامتی باشید!
درود.
در خوش گذرانی دست شاه عربستان رو از پشت بستی!
دعوت میکردی منم بیام!
حال کن برا خودت
درود! ولله چی بگم؟… من با هر اتفاق کوچکی خوشم…!
عدسی! منم بادکنک میخواااااااااااام، باااااااااادکنک!
راستی به DJ سلام برسون!!! خخخ.
درود! وزززززززززز… یاد اون روزها گرامی باد… شمارش انتقاله… حالا یه پیامک بهش میدهم تا دوباره صداش دربیاد… خخخهاهاهاهاهاهاها
سلام بر عدسی محله.
خیلی خیلی عالی بود پستتون.
همیشه به سفر و همیشه به خوشی و شادی.
کامی جون کلمه با مزه ایه تا حالا نشنیده بودم کسی برای کامپیوتر استفاده اش کنه.
منم بادکنک میخواااااااااااام.
درود! دوستان کامپیوتری سالیانی است که فقط یاد گرفتند بگویند: نشستم پشت سیستم… اما من که تازه کار هستم دوست دارم با کامی جونم حال کنم… من از کوچکترین لحظات عمرم برای شادی و حال کردن استفاده میکنم!
سلام خوش بگذره التماس دعا
درود! انشا الله قابل باشیم!
درود! دقایقی پیش نماز ظهر و عصر در حرم مطهر به امامت حاج آقا راشد یزدی اقامه شد و من هم تا دقایقی دیگر به کفشداری ۱۳ میروم و کفشامو میگیرم و در صحن منتظر می ایستم تا خانم بیاید و برای ناهار به منزل بریم!
سلام آقای عدسی…ممنونم که برامون نوشتید…سلام من و هم به امام رضا ع برسونید…زیارت قبول…خوش باشید همیشه.
درود! ممنون… اگه قابل باشیم!
dj.dj.dj
baby dj
dj.dj
baby dj
we are coming soon…
خخخ خخخ خخخ.
درود! تو ندیده اینطوری شدی… حالا اگه مثل فلانی که میخواست پشت تلفن منو بزنه ببینیش چیکار میکنی؟… راستی صبح پیامش دادم جواب نداد…!
درود! جواب زنگ و پیامم را داد… متن پیامی که داد این است… دست از شیطنتات بردار روانی. ضمنا من مشهد نیستم و در حال حاضر در یاسوج به سر میبرم و دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت دولتی میخونم. دیگه هم لطفا مزاحم نشو اسکل دیوانه… البته من در پیامم سلام تورو بهش رسوندم که این پاسخ را داد… خخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها دج دج دج دجدجدجدجدجدجدجدجدجدجدج!
سلاااااااام فکر کنم واقعا بهتون خوش گذشته بوده
امیدوارم مشهد هم بهتون خوش بگذره
و کامپیوترتون هم روز بیست و هشتم درست بشه تا بتونید راهت باهاش کار کنید
درود! متشکرم… من خوشم و همیشه خوش میگذرونم… خوش باشی و خوش بگذرونی عزیزم…!
عدسی بالاخره ی روز سر از دیزنی لند در میاری خخخ خلاصه دفعه بعد توی آمریکا ببینمت خخخ
درود! من بیشتر ایران گرد هستم… البته جهانگردی را دوست دارم… من دو مرتبه به بغداد و یک مرتبه به سوریه و لبنان سفر کرده ام…!
بله راستی یادم رفت بگم منم از صحن غدیر میرم همیشه و بعضی وقت ها هم از بست شیخ توسی میرم که راحت برم شهدا چهار راه معلم بیشتر به استقلال و پارک ملت نزدیکِ و دیگه این که به کامنتم سعی کن زودتر جواب بدی و یک چیزی از خودت اینجا بذار که دیگه باز میخوام برم بیرون و اینترنت ندارم و گوشیم هم افتاد زیر خاور و مرد و حالا فقط با کامی ها میتونم بیام محله و تا باز بتونم یک گوشی بخرم و باز به پست دادن و کامنت دادن بپردازم مرسی پس من باید بهت زنگ بزنم و ببینمت و با کارت تلفن و هی بزنگم تا بیابمت پس فعلا بای من تا جوابت پای کامی میمونم و بعد میرم خیابون و فردا رو هم که انشالا با هم خوش بگذرونیم بااااااااااااااای باااااااااااییییییییییییییی
درود! فعلا دارم میرم بیرون… وقتی برگشتم جواب میدهم!
باشه مرسی
درود! قرار شده ساعت هشت بریم صحن انقلاب حر عاملی… سپس بریم طبرسی و شیخ بهایی… تو زنگ بزن جواب میدهم… ۰۹۱۳۷۱۷۱۲۸۲ !
سلااااااااااام سلاااااااااااااام و دروووووووود درووووووووووووود بر عدسی یا جوان یا نوجوان ۱۳ ساله بابا ای ول میگم دیگه خوش گذرونیی بود که شما انجام بدید و از اون خوشی لذت ببرید بابا منم این همه خوشگذرونییییییی میخوااااااااام چرااااااا
راستی توی مشهد یه یادی از من هم بکن و نایب الزیاره باش سفرت خوش و همراه با سلامتی بری و برگردی همین راستی سوغاتی هم یادت نره مرسی بابت پست توپ و باحالت در پناه حق بدرود و خدا نگه دار
درود! همین که در زندگی تنوع میسازم تا خوش باشم و در مسافرت هم تنوعی رفتار میکنم خوشم و خوش میگذرونم… حتما اگه قابل باشم…!
سلام به آقای عدسی گرامی.
سفر خوبی داشته باشید و امیدوارم هر جا که هستید بهتون خوش بگذره.
سلام بنده را هم به امام رضا برسونید و التماس دعا دارم.
شاد باشید.
درود! ممنون… حتما قابل باشیم… اکنون که در منزل دراز کشیده ام و از پنجره به صدای نقاره گوش میدهم!
درود! قرار بود ساعت ۳ بامداد امروز برای نماز صبح مانند دیروز به حرم برویم که بیخیالش شدیم و ساعت ۵ و نیم نماز صبح را در اتاق خواندیم و دوباره خوابیدیم و ساعت ۹ بیدار شدیم و صبحانه خوردیم و بیست دقیقه مانده به ده از منزل خارج شدیم… سپس به صحن غدیر و به ترتیب به جمهوری و انقلاب و از آنجا به مقبره محمد عارف معروف به پیر پالوندوز رفتیم… سپس برگشتیم به صحن آزادی و به مقبره شیخ بهایی بنیان گذار نجف آباد رفتیم… بعد از آنجا به صحن انقلاب برگشتیم که جنازه آقای سیدی را تشییع میکردند… کمی ایستادیم تا خلوت شد… سپس در شمال شرقی صحن انقلاب به زیرزمینی رفتیم که مقبره حر عاملی وجود داشت… پس از آن به صحن جمهوری آمدیم و من کفشهایم را به کفشداری ۱۵ تحویل دادم و وارد حرم مطهر شدم و پس از زیارت و اقامه نماز جماعت به امامت آقای راشد یزدی به کمک یکی از زواران به کفشداری ۱۵ آمدم و سپس به صحن جمهوری رفتم و پس از تشکر با وی خداحافظی کردم و همانطور که منتظر خانمم ایستاده بودم نیمی از این اتفاقات را نوشته بودم که گوشی هنگ کرد و خاموش شد و خانمم رسید و به منزل آمدیم و ناهار که چلو ماهی بود را زدیم به بدن و یک ساعت خوابیدیم و من بیدار شدم و گزارش امروز را برای دوستان بازگو کردم… خوش باشید تا همیشه!
سلام مجدد سال نو مبارک طبق معمول من از آخر اول شدم
از پست سر زنده و قشنگت تشکر به همه ی دوستان سلام برسون راستی با ید الله از طریق تلگرام ارتباط پیدا کردم بهش دوباره سلام برسون سپاس
درود! آنان که اعتقاد دارند بهتر حرف منو میفهمند… ساعت ۱۸ و ۱۸ دقیقه از منزل به سمت حرم مطهر حرکت کردیم… پس از ده دقیقه به کفشداری ۱۳ رسیدیم… رعد و برق آسمانی و باران بود و همه به سمت حرم مطهر روانه بودند… کفشهایم را تحویل دادم و به کمک مردی به سمت ضریح رفتم و پس از تشکر و التماس دعا جدا شدم و خود را به جمعیت سپردم و پس از چند دقیقه به ضریح چسبیدم… عرایضم را گفتم و جدا شدم و هم اکنون در صف نماز هستم!
درود! حدود ساعت چهار بامداد بود که به حرم مطهر رفتیم و زیارت و دعا کردیم و نماز صبح را با جماعت خواندیم و دوباره به زیارت و دعا پرداختیم… سپس ساعت ۶ به منزل برگشتیم و خوابیدیم… ساعت ۹ برخاستیم و صبحانه خوردیم… ساعت ۱۰ اتاق را تحویل دادیم و در نمازخانه اطراق کردیم… ساعت ۱۲ به بازار رفتیم بستنی خوردیم و ساعت ۱۳ و نیم ناهار خوردیم… حالا در نمازخانه زیر پتو دراز کشیده ام و مینویسم… ساعت ۱۵ و نیم هم با آژانس به فرودگاه میرویم و ساعت ۱۶ و ۴۵ دقیقه به سمت اصفهان پرواز میکنیم…!
درود! پرواز ۳۹۱ ایران a ۵ b شماره صندلی من است که تا دقایقی دیگر به پرواز به سمت اصفهان به آسمان میپرد… مهلت پرواز ۸۰ دقیقه میباشد…!
درود! داره مانند اتوبوس روی زمین حرکت میکنه!
ما از ساعت ۱۶ در فرودگاه منتظر این لحظه بودیم… ساعت پرواز ۱۶ و ۴۵ دقیقه بوده است!
درود! ما دقایقی است که روی زمین نشستیم و مانند اتوبوس میرویم!
درود! مسافرین در حال پیاده شدن هستند!
درود! خوب جای همه ی دوستان خالی ما رسیدیم به خانه ی خود… واقعا مسافرت خوبی بود… سه شب بود مانند سه شب اردیبهشت ۹۴ که با دوستان خوش بودیم… به امید چنین مسافرت های خوش برای دوستان یا با دوستان… خدانگهدار!