خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

امروز از کارگاه مسیر یابی تا همه چی در هم بر هم

درود

خدا کنه ما رو نندازن بیرون. از سر کارمونو میگم. تازه جا خوش کردیم. تازه به این زندگی نمک هست قند نیست شکر هست پنیر نیست عادت کردیم. تازه تابستون شده میخواییم حقوق های آخر ماه رو بسپریم به دست خوش گذرانی و پس انداز و فیش آب و برق و گاز و تلفن و اینترنت و موبایل و شارژ ساختمون و اجاره خونه و خوراک و پوشاک و لذت بردن از زندگی. تازه داریم جون می گیریم.

این از اون. اونم از این. کسایی که دلتون واسه من تنگولیده مثل من که دلم واسه شما تنگولیده، میتونید فردا پنجشنبه بیایید خانه ریاضیات هم دیگه رو ببینیم و ی کارگاه نجاری هم راه بندازیم. چیزه. اشتب شد. حواسم نبود زدم روی موج رادیو چوبینه! کارگاه مسیر یابی قراره راه بندازیم. جلسه اولش که بد نبود. فقط ی رسمی هست کسی با خود برگزار کننده در میون نمیذاره که کلاس چطور پیش میره. من واسه اینکه بتونم بفهمم کارگاه طبق میل شرکت کننده ها هست یا نه، خدا منو ببخشه، خدا منو ببخشه، مجبورم برم فال گوش واستم ببینم کی به دوستش راجع به کارگاه و نحوه ی اداره ی من چی میگه تا دستم بیاد کارمو خوب انجام میدم یا نه. خب شما که دارید میگید، ی کمی بلندتر بگید ما هم بشنویم هی مجبور نشیم بلند بشیم بیاییم گوشمونو بگذاریم دم دهن شما!

ما اول های کار ی کمی یواش یواش رفتیم جلو ولی امیدواریم تند تر تند ترش کن بشه و فرتی این کارگاهم به اتمام برسه. هفته ی قبلی چند نفر از بچه ها بودند که گوشی هاشون با ماهواره ارتباط نمی گرفت. اونقدر صبر کردم و کارگاه رو نگه داشتم تا گوشی های اونا هم ارتباط بگیره. اصلا چه معنی داره گوشی لجبازی کنه و با اعصاب ی نابینا بازی کنه و خلق خدا رو ناراضی؟

از شاگرد های قبلیم هم هفته پیش اومده بودند. دانش آموز ها هم بودند. محمدحسین سلمانی بود، علی صانعی بود، امیرحسین فخری بود، دیگه دانش آموز اون طرف ها ندیدم باشند! ی چند تایی هم اسم نوشته بودند که از حضور‌شون بی نصیب شدیم و نشد ببینیم‌شون.

تا اینجای کارگاه، ما مفاهیمی مثل نقطه، مسیر، ماهواره، گوشی، جهت حرکت و عیبیابی گوشی برای اتصال به ماهواره رو کار کردیم. نکته های خیلی خیلی جالبی رو بهش برخوردیم و بچه ها از هم دیگه کلی چیز یاد گرفتیم. البته من با شرمندگی تمام، یک ساعت تأخیر داشتم که مستر رضایی امور رو به دست گرفتند تا من رسیدم.

دیگه چی؟ دیگه هیچی دیگه. هرکی دوست داره توی کارگاه شرکت کنه بیاد که داره تموم میشه و راستی یادم رفت به غیر از مستر رضایی، از عمو حسین و جواد ایزدی هم واسه همکاری توی اداره ی هرچه بهتر کارگاه با من تشکر کنم. از شرکت کنندگان هم تشکر که اگه نبودید اصلا کارگاهی تشکیل نمیشد.

دیگه؟ دیگه؟ دیگ نیست. هی میگم دیگه. دیگ نیست! شاید قابلمه باشه ولی دیگ نیست دیگه!

فردا صبح با ی گونی سه خط پر از انرژی می بینم‌تون!

راستی، ناهار برنج و خورش آلو با ماست موسیر که نمیدونم با کودوم س می نویسند خوردم و الان میخوام ریشامو بزنم برم سر کار، حال ندارم که ندارم که ندارم. بگو مشغله دارم. بگو مشغله دارم.

بعدشم که دیگه هی میخوام دست از خرج و برج و تنبل بازی بردارم نمیشه که نمیشه که نمیشه. راستی تا دارم میرم بگم ی دیالوگ قشنگ توی داستان آزادی یا مرگ که سعید عابدی واسه دانلود گذاشته و من دانلود کردم دارم گوش میدم پیدا کردم که خعلی خعلی بهم چسبید! قضیه از این قرار بود که ی نفر ترک به ی کرتی میگه تو خجالت نمیکشی که هی عرق میخوری و عرق میخوری و عرق میخوری؟ اون بابایی هم که اهل کرت بوده به اون ترکه میگه تو هم خودت خجالت نمیکشی که هی عرق نمیخوری و عرق نمیخوری و عرق نمیخوری؟ یعنی این دیالوگ رو که خوندم، تا سه ساعت از جالب بودن قضیه و خلاقیت نویسنده فقط فقط می خندیدم!

هاهاهاهاهاهاهاها

اینم از شر و ور های من در روزی که نصفش گذشت!

لذت ببرید از زندگی!

۲۶ دیدگاه دربارهٔ «امروز از کارگاه مسیر یابی تا همه چی در هم بر هم»

سلااااام سلاااام بر مجی جون میگما خوش به حال اصفهونیا که این کارگاه باااا حاااال رو با یک مدرس توپ و عاااالی دااارن میگما نمیشه این کارگاهتون رو بضبطی و بذاریش توی محله بااازم همون شیطنتهات رو میبیییینم و خوشحاااالم که این شیطنتها رو در اختییییار ماااا هم میگذاری و میااااری محله به هر حاااال مرسی باااابت این پست در پناه حق بدرود و خدااااا نگه دااااااار

کارگاهو میذارم حتما
حیف ترشی و شیرینی میکس شده ی آلو های چرب و مرغی که توش هست نیست از دست بدی؟ شاید خورش آلوی بد خوردی دلتو زده.
هرچی که هست، منم همین حس انزجار رو نسبت به شوید پلو، استمبلی، کوکو سبزی، خورش کرفس، خورش لوبیا سبز، خورش بامیه و الوویه ی دست‌ساز دارم!

درود! بدست آوردن شغل خیلی سخته… شاغل شدن خیلی سخته… اما از همه سخت تر حفظ شغله که هر کسی نمیتونه بفهمه… تا مجردی کسی درکت نمیکنه و همه میگند: حیف پول که به این مجرد آس و پاس داده بشه… تو اگر برای حفظ شغل هم که شده باید از خر شیطون پیاده بشی و ازدواج: ازدواج: ازدواج: ازدواج کنی…!

درود. خب. یعنی الآن من باید بنویسم دیگه. خب چی بنویسم. یعنی اینم شد پست نه جدی به این هم میگن پست. خَخ.
من هم اگه دیگه پست شِرو وِر ازت ببینم به روابط عمومی میگم یعنی چی وقت ملتو میگیری که چی بشه. خَخ.
اصلاً اگه ما نخوایم ببینیمت چی میشه هان چی میشه. یه جوری میگه بیایین منو ببینین انگاری نماینده ی مجلسی رئیس جمهوری چیزی هست. خَخ.
پستت بخوره تو سرت خب وقتی تو پست شِرو وِر نوشتی من هم باید کامنت شِرو وِر بدم دیگه. خَخ.
من همینجا تهدیدت میکنم که اگه این کارگاه رو تو محله نذاری کاری میکنم به جای اینکه راهبر باشی, هی راه بری. هی راه بری هی راه بری.
wa یادهت نره.

یعنی اصلا کی با تو حرف زد که اومدی توی پست من؟ از کی اجازه گرفتی سرتو انداختی پایین اومدی توی این کوچه؟
تو مگه بلد نیستی اسم نویسنده رو از پست در بیاری؟ وقتی میبینی منم و تیتر پستمم اینه حق نداری بخونی بعد بگی وقت ملتو گرفتم که! تازه از کی وقت تو شده وقت کل ملت؟
بدبخت به تو که نگفتم بیایی منو ببینی که! با کسایی بودم که راه‌شون نزدیکه! تو انگار بدجوری خودتو تحویل گرفتی خیال کردی با تو بودم؟
کامنتت بخوره توی سرت وقتی جواب شر و ور میدی انتظار پاسخ شر و ور هم داشته باش دیگه!
از لج تو هم که شده، کارگاهو توی محله نمیذارم تا یاد بگیری هیچ وقت ی ایرانی رو اونم از جنس راهبر تهدید نکنی!
wa یادم رفت.
آخرشم مثل خودت ی خخخ می نویسم که مثلا یعنی شوخی بود!
خخخ

مشتبهی امیدوارم به سئوالات رعد کنجکاو جواب بدی .
تا حالا توی جوب افتادی ؟یا همون جدول ؟؟
دیروز ی آقای نبینیو دیدم که از اتوبوس با عصاش پیاده شد . برای اینکه بیاد توی پیاده رو باید در حدود نیم متر میومد بالا .
اما همش داشت با عصاش ارتفاع بلندیو میسنجید .
بهش گفتم آقا بیا بالا . اما نبین غریبه ترجیح داد بره دور بزنه و فک کنم عصاش بهش گفته بود ارتفاع خیییلی زیاده .
جریان چیه ؟حالا علاوه بر جهت یابی چیزای دیگه هم با عصا میشه سنجید . مثلا آیا میشه فهمید که توی کوچه آب جمع شده و برید کمی اون ورتر و داخل آبهای جمع شده توی خیابون و کوچه نشد ؟

اولا که بگمت آره. توی جوب افتادم ولی نه زیاد! معمولا حواسم جمعه که شنبه نشم از یکشنبه بزنم جلو!
طرف یا غرور داشته، یا ترسیده اون ارتفاع رو بیاد بالا.
نهایتا ی سری عصا هست، ی عدد حسگر مایع‌سنج نوکش نصبه موایع رو به کور جماعت گوشزد می کنه! البته دولت های محترم خیلی تلاش کردند که با رشوه‌خواری کارشناس‌نما های بهزیستی همچین عصا هایی نه تولید بشه و نه وارد! در عوض، بودجه ی همچین چیزایی رفته واسه نرم‌افزار های آشغال و سخت افزار های مزخرفی که گوشه ی انبار ها خاک خوردند مردند و نابینایان رو هم با خودشون به کشتن دادند. مثلا ی دیکشنری بود به اسم میر‌عماد که زیر‌عماد هم نبود! صد میلیون واسه چیزی از بهزیستی پول بالا کشیدند که حتی نمیتونستیم اجراش کنیم. هیشکی هم نگفت چی شد و کی شد و چرا! اون عصا های هوشمند رو ما فقط اسمشونو شنیدیم و عکساشو اطرافیان‌مون توی اون‌ترنت توی دارک وب دیدهند که مطمئنم مغزت دارک وب رو نمیکشه و شاید مغز خودم هم!
ریز نمیشم که هرچی شدم توی سرم زدند آمپول شدم رفت پی کارش!
اینه که اونه.
یعنی منظورم اینه که بعله. همچین عصا هایی هست ولی ما کور های ایرانی یا ایرانی های کور باید خوابشو ببینیم!

بچه پررو مغز من چی چیو نمیکشه ؟
خب مگه مغز من بارکشه ؟خخخ
اصلا خوشم از کانفیو چرت نمیاد . من رعد بااااارانیم . چی فک کردی ؟؟
تازه چند بار به قول خودت گفتمت که نگو کوووور . بگو نبین . حقشه زبونتو فیلفیل بریزم تا به نبین ها کور مور دور نگی . اعه اعه .
تبریک که زود بلند شدی از خواب . ولی معلومه که اعصابت نمیکشه هاهاها برو به خواب قیلوله برس .

کور خودشه خخخ بچه های من نبین و نبینک هستن . تو دل برو و با هدفن . مثل گوله ی نمکن .
اگه دفعه بعد این لغتو به کار ببری مورد غضب رعععععععد بی باران و یاران قرار میگیری خخخ
عسیس دل نبین ها ،به قربونت دل یاران نگو کور پسرم . کور کلمه نامیزونیه . زبونت ی موقع تاول میزنه . دلم طاقت نداره .
بگو نبین . ن ب ی ن . نبینک . ن ب ی ن ک .
ارادتمند چشمان نبینت :دوستان و اصحاب

واااای خخخخ من این کارگاه رو ثبت نام کرده بودم ولی یادم رفت بیام خخخخ شکلک آلزایمر اونم چه جورش
خب از موج نوری ها هم تشکر که فایل های صوتی کلاس رو گذاشتند و از شما ولی معتقدم کلاس حضوری یه چیز دیگه هست میشه مخ استاد رو در حد کمی تا قسمتی هی سوال پیچ کرد و همونجا اشکلات احتمالی رو حل….. میگم ادامه داره این کلاس ها آیا؟ شاگرد جدید که خب شما حتمی نمی خواید

دیدگاهتان را بنویسید