خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

به دنبال ف قسمت دوم

با سلام خدمت عزیزانِ بهتر از جانم.
قبل از بازگو کردنِ بقیهِ این جریان, خِدمتِتون عرض میکنم به علت این اسم این بنده خدا را ذکر نمیکنم که خودش به من گفته راضی نیستم کسی ِسمَمو بفهمه لذا فقط به حرف ف اکتفا میکنم.
اگه یادِتون باشه تا اونجا خِدمتِتون عرض کردم که سوار ماشین شده در جستُجوی خوشبختی به خونِهِ سهراب رفتیم.
خلاصه پس از احوال پرسی با خودش و مِهمونش, تا به اطاق رسیدیم, یه بوی زننده مشاممو آزرد. دیدم صدای روشن بودنِ پیکنیک و زدنِ سیمی روی آن و صدای غلغل کردن, میآد.
گفتم, سهراب این صداها چیه که میآد؟ ف. گفت, صداش که صدای آشنا و بوش هم بوی شیرهِ زندگانی هست. و سه تایی شروع به خندیدن کردند. ف. هم شروع کرد به لوس بازی و چرب زبانی و از این ور و اون ور گفتن و کارهایی که باعث خندیدنِ آنها بشه. من هم ناراحت بوده, گفتم, ف. چشمت نزنند خوب دلقکی هستیا. و صدایِ قهقههشون, بلند شد. گفتم ف بسه, تو این همه بگو بخند نمیکردی. چه شده نطقت گویا شده؟ قدری هم ساکت شو. ف. هم برای لوس بازی گفت, چشم, باید بگم چشم؟ خوب چشم.
سهراب دست مَنو گرفت و گذاشت رویِ یه شیشه بزرگ مربا خوری که دو سوراخ, رویِ آن کرده و دو لوله از آنها گذرانده بودند. و آن شیشه را تا نیمه بیشترین آبَش کرده بودند. و آن را قُل قُلی میگفتند. و یه سنجاق آورده روی سر آن کثافت یعنی یه نخود تریاک با فندک پخته بوده, چسبانده بودند. سرِ لوله را گرفته مثل قلیان, میکشیدند. سهراب, لوله را به من داد و گفت برو. گفتم کجا برم؟ گفت, توی خلسه. همهشون, خندیدند. ف. هم, مثلِ معلم, برام توذیح میداد. که داوود جون, این کار اول, بکن. بعد, این کار بکن.خیلی سرم, دَوَنگ شده اعصابم, خورد شده بود. میخواستم بزنم توی گوشِ ف. گفتم, ف. فقط بریم بیرون از خونه, پدرتو میسوزونم. خون, خونمو میخورد. بی اختیار با مشت کوبیدم, زیرِ چانهِ ف. و چند دَری وَری نصیبِ سهراب کردم, و گفتم نامرد, این یه نابینا هست خودش یه درد داره یدک میکشه این دردو دیگه کجای دلش بگذاره؟ سهراب گفت اولً داد نزن, من مهمون دارم. در ثانی خودش نخاد. مگه من به زور دستشو گرفتم آوردم خونه. مهمونش گفت, آقا داوود, شما واقعً حرفت درسته سهراب جون درسته تو دستشو نگرفتی ولی بدون رو در واسی, هر وقت ف. اومد اینجا, بندازش بیرون. چون اگه خدایی ناکرده, معتاد شد همه تف به رویِ تو می اندازند.و میگند, نابیناییش موجه, اعتیادش چطور؟ شر برای خودت راه نینداز, اگه ننه باباشم فهمیدند, پاشنهِ درِ خونهتو در میآرند.ف. گفت, اولً داوود به تو چه ربطی داره, بعد هم آدم خودش نخاد کاری بکُنه.من 10 20 روزی یه بار دوتا دودی, میکشم, اونم شما نمیدونید چه درد هایی توی این دلم هست؟ و یه دفعه شروع کرد به گریه کردن. گفتم, آخه مردک, منم هزار درد و زجر دارم, تو که بیشتر از همه میدانی. پس همه درد مند ها برند معتاد بشند؟ ف. گفت، من این دل خوشی را به قیمتِ جانم هم شده نمیگذارم از دستم بره.
سهراب گفت, ف. این دفعه به خاطرِ این که مهمون هستی و احترامِ مهمون خیلی واجِبه ولی اگه دفعه دیگه او مدی با تیپا بیرونت میکنم. من خودم این قدر, گرفتاری دارم که مالِ تو توش گُمه. عزیزان, قسمت بعد را که هیجان انگیز هم هست, چند روزِ دیگه به عرضتون میرسونم. تا آن موقع خُدا نگهدار.

۲۲ دیدگاه دربارهٔ «به دنبال ف قسمت دوم»

با سلام بر آقای مََلِکی.
واقعً خدا از سرِ دست اندر کارانی نگذره که میتونند کاری برای سرگرمیِ نابینایان بکنند ولی شانه خالی میکنند.آخر قیامت هست میزِ سعال و جواب هم هست. به امیدِ آن روز.

با سلام به آقا مسعود. من سعیم بر این هست که دقیقً تمامیِ مشکلات, و زجرهایی که کشیده را برای خدای ناکرده, کسانی که خود را در لب پرتگاه گذاشته و فعلً کبکشون خروس میخونه را بگم اما سعالاتِ شما و هر سعال کننده ای را با دیدهِ منت جواب میدهم. هدفِ من بیداریِ به خصوص نابینایان هست.و میگویم به خدا به خدا و به خدا این راه باطلاقی هست که خیلی کم توانستند از آن بیرون بیایند. اون هم اگه بتوانند تا آخرِ عمر خودشان را حفظ کنند. خیال نشود اگه کسی ترک کرد تمام میشود, تازه اولِ مبارزه و زجرش اینجاست.در این قذیِه به طورِ مشروح توذیح خواهم داد. موفق باشید.

سلام و درود بر سید داود بزرگوار واقعاً خعععععلی ناراحت کننده بود واقعاً متأثر شدم واقعاً چه قد بعضیها معذرت میخوام پستند که حاضر میشن با یه انسان چنین کاری رو بکنند حالا فرق هم نمیکنه بینا باشه یا نابینا تریاک باشه یا کراک یا شیشه یا ال اس دی یا هشیش یا هرویین یا هر مواد مخدری که انسان رو به فنا میکشونه امیدوارم که هیچ کس در این جرگه و منجلاب نیفته چون که هم سخته که از این دردسر رها بشی اگه خدایی نکرده گرفتارش بشی و هم ممکنه بیاد سراغت با کسی هم شوخی نداره ربطی هم به پست و مقام و بی سواد و با سواد نداره چه بسا که دکتر و مهندسانی که گرفتار این بلای خانمان سوز شدن ببخشید که کامنتم تبدیل شد به یه پست به هر حال مرسی بابت قسمت دوم این سرگذشت من یکیی که بی صبرانه منتظر قسمتهای بعدی آن هستم بازم مرسی از شما بابت این قسمت و مرسی بابت پستت در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

سلام آقا سید . مرسی از ماجرایی که گفتی . واقعا درسته , اگه بخواهیم اسیر این بازی ها هم بشیم , دیگه هیچی .
اونجوری خیلی میتونه انسان بدبخت تر بشه از یه فرد عادی . چون همین وریش نمیشه احتیاجات روزانه رو بر طرف کرد , چه برسه به بقیه اش .

با سلام بر آقا مهدی. بله عذیذِ دلم نابینا خودش هزار مشکل داره چطور میشه بره با کوه مشکلات دیگه دست و پنجه نرم کنه؟ به اون مشکلات هم خواهیم رسید. من چند مشکل معتاد نابینا را میگم ۱ اصلً کی تریاک دهانش کنه؟ همیشه رفیق نمیاد وقتشو صرف یه نابینا کنه ۲ ,کی براش مواد بخره؟ حالا اومدیم نابینا یه تریاکفروشو زی رِ نظر گرفت. یه کمیته چی هم در حینِ خریدنِ نابینا از اون, دیدشون. اونوقت چی میشه؟ تازه زندانو هزار مشکل. که اونم هزار برگ توذیح میخاد

آقا داوود ممنونم از پستتون. فقط الان احساس می کنم خیلی ف رو درک نمی کنم. یعنی تا حدودی داستان نزدیک شد به ماجرا هایی که هر روز میشنویم و سعی در متهم کردن معتاد دارن. یکم در مورد شرایطی که ف توش قرار داشت و از گرفتاری هاش برامون بگید لطفا.

با سلام. جناب قنبری. امیدوارم هیچوقت هم درکشون نکنید.یعنی فقط معتاد, آنهم معتادی که دیگه جون به لبش اومده, میفهمه ف. چی میگه. ایشون هنوز کبکش داره خروس میخونه. به دریوزهگیَش خواهیم رسید. درسته که فعلً میشه توجیه کرد و همه را متهم کرد, ولی کی داره میره خونهِ سهراب؟ ف. کی از بوی تریاک خوشش میاد؟ ف. کی باید به خاطر خدا هم که باشه بیرونش کنه؟ سهراب. ولی شما طبیعت معتادو نمیدونید. یه سیب گند یه صندوق سیبو گند میزنه یه معتاد, میخاد همه را مثلِ خودش کنه من خیلی روی کامنتها حساس هستم. اگه به جواب نرسیدید حتمً اگه صد بارِ دیگه بخاهید جواب میدم. چون باید به خصوص برای یه نابینا این مساعل باید حلاجی بشه. یه نابینا معذل و مشکل خودشو داره.

سلام بر شما. ببینید منظور من از این که میگم ف رو درک نمی کنم این نیست که جونم به لبم نرسیده یا امثال سهرابو ندیدم. مسئله من با خود ف هست. این که ف دقیقا چه حالت ها و چه شرایطی رو تجربه می کرد و چه نیاز هایی اونو به این سمت کشوند. آیا تلاشی برای انتخاب مسیر دیگه ای کرد یا نه. عجیبه که یکباره ف میگه که راه شادی رو پیدا کرده.

سلام آقای حسینی….برای من جالب بود…چون واقعا باور نمیکنم یه نابینا بره معتاد بشه…نمیدونم چرا!
برای دوستتون هم متاسفم.
ولی کاش یه اسم مستعار می گذاشتید و به صورت داستان نقل می کردید ماجرا را و محل سکونتش هم نمی نوشتید…
خدا را چه دیدی…شاید یه روز خوب شد…یا سرو کلش تو محله پیدا شد..راستی…خب بیاریدش محله…اینجا اعتیادش مفیده حتی برای بیناها…خخخ….ترک هم نکنه عیب نداره….منتظر ادامه ماجرا هستیم.

دیدگاهتان را بنویسید