خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

ترانه ای که خاطره شد

بعضی شبا تو زندگیت هستن که به سختی به صبح میرسونیشون
و بعضی روزا که هرچقدر هم که شاد باشی، یه چیزی ته دلت آزارت میده
یه چیزی که بغض میشه و راه شادیتو میگیره…
امروز واسه من از همون روزا و امشب از همون شباست…

7 اردیبهشت 1393، روزی بود که با چشمای گریون و خارج از خواسته خودم، به اجبار چیزی که شدیدا بهش علاقه داشتم رو کنار گذاشتم
7 سال با زحمت زیاد، با کلی رنج کشیدن و بدون هیچ کتابی توی آموزشگاه زبان کنار بچه های بینا نشستم و پا به پاشون زبان خوندم و به بالاترین سطح رسیدم
تو این راه کم دلم نشکست، اما تحملش فقط یه دلیل داشت:
علاقه
اما یه روزی مثل امروز، این علاقه خدشه دار شد
اونم توسط معلمی که بهش اعتماد کرده بودم
اما در عین ناباوری متوجه شدم از این اعتماد سو استفاده شده
این خیلی واسم گرون تموم شد
باعث شد 2 ساله هیچ مطالعه ای در زمینه زبان نداشتم، اونم من که 1 روزم رو بدون مطالعه به شب نمیرسوندم
باعث شد هروقت از جلوی آموزشگاه میگذرم بغض کنم
باعث شد هر سال مثل امروز رو بغض داشته باشم و اشک بریزم
اما من فکر میکنم اون شخص حتما واسه کارش دلیل داشته هرچند هم که از نظر من غیر منطقی باشه و هرچند من هیچوقت نشنیدمش، ولی به هر حال دلیله
منم فقط به همین دلیل بخشیدمش
خیلی دیر بخشیدم، ولی بخشیدم
اما محاله یاد اون خاطره چشمام رو خیس نکنه.

اما دلیل اینکه چرا گفتم ترانه ای که خاطره شد
اون شب تا صبح من آهنگی که میتونین از
اینجا
دانلودش کنین رو گوش دادم و گریه کردم
از اون شب به بعد این آهنگ واسم شده یادآور اون خاطره…
دوستای گلم ببخشید که زیاد حرف زدم و سرتون رو درد آوردم
امروز دلم خواست با دوستام درد و دل کنم
امیدوارم شما همیشه شاد باشین و خنده مهمون لباتون باشه
لحظاتتون سرشار از لبخند خدا

۲۴ دیدگاه دربارهٔ «ترانه ای که خاطره شد»

سلام فرزانه خانم
اگه ما به خاطر هر چیز, هر چقدر هم به نظر خودمون ارزشمند باشه ماتم و اندوه به خودمون راه بدیم که زندگی سراسر میشه غصه
البته من به هیچ وجه قصد توهین یا بی احترامی به ناراحتی شما رو ندارم
فقط به عنوان یه عضو کوچیک از این محله نظرم رو گفتم
من به شخصه به خاطر اینکه یه فرد روشن فکر و منطقی هستید و کینه ای نیستید بهتون تبریک میگم
واقعا تبریک میگم
اما بیشتر به خودم و دیگر هم محله ای ها که دوست و هم محله ای مثل شما داریم
همیشه یه سری آدم پیدا میشن که وقتی کسی زیاده از حد بهشون محبت یا اعتماد نشون میده, اونقدر پررو میشن که دیگه از این به بعد اون اعتماد یا محبت یا علاقه رو وظیفه شخص میدونن
و اگر روزی به هر دلیل نتونستی مثل قبل به اون این حس ها رو داشته باشید خودشون رو مستحق این میدونن که هر جوره بهتون خیانت و از هر طرف بهتون ضربه وارد کنند
البته من باز هم نظر خودم رو گفتن
به هر حال از آهنگ قشنگتون ممنون
در پناه یزدان پاک

سلااام و درود بر خانم عظیمی اونم از نوع فرزانهش خانم وکیل و زبان دان به قول عمو رضا بابا بی خیال ناز کردن هم حدی داره حااااالاااا این رو که این جا خوندی چه ربطی به پست خانم عظیمی داشت خب چون اون عاشق صدای عمو رضاست این شعر رو از عمو یادم اومد میگم بازم خوش به حال شما که تونستی زبون رو تموم کنی پس من چی بگم که یه مدرس نامرد کانون زبان ایران باعث شد که از اون زبان کده دو پای دیگه قرض کنم و فرار کنم تا ابد لعنتش میکنم که اوهن کار رو به سر من آورد حاااااالاااا بماند که چی کار ولی میدونم نفرت و کینهی که از اون در دل گرفتم هیچ وقت از ذهن و یادم نمیره شاید بره پشت مغزم چون مشغله زیاد دارم ولی یادم نمیره که باهام چی کار کرد فعلاً هم فکر نکنم بتونم ببخشمش مگه خدا یه فرجی بکنه بتونم ببخشمش الآن هم البته پشیمونم که چرااا زبانم را رهاااا کردم مطمئن باش به محض اینکه از پایان نامه ام دفاع کنم و وکالت قبول بشم میرم که داشته باشم اول آموزش زبان انگلیسی بعد فرانسه حالا چرا فرانسه چون دوسش دارم بعد عربی و آخر کار هم آلمانی خب تازه آهنگ رو دانلود کردم چی ببخشید ترانه رو منظورم هست و میگوشمش و اگه شما میگید براتون خاطره انگیزه حتماً که نشنیده قشنگه
دعا کنید این دوتا امتحان مزخرف حقوق دریایی و مسؤولیت مدنی رو پشت سر بگذارم و موضوع پایان نامه ام تصویب بشه که نامردا این گروه حقوق خصوصی دانشگاه ما جیگرم رو خون کردن
بازم مِقسی بابت این پست و امیدوارم روزهایی شاد و توأم با شادی داشته باشی در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

سلام فرزانه.جالبه پستای امروز خاطرات تلخ وشیرین منو زنده می کنن.از این بی مهریا کم ندیدم و جوری درکت می کنم که انگار درست بغل دستت نشستم.خوب کردی نوشتی چون نوشتن آدمو سبک می کنه.معلم دوم دبستانمو طی سالهای اخیر با کلی دلیل و منطق بخشیدم.هزار تا توجیه که بابا عیبی نداره حالا بعضیا شاید نمی دونن ی رفتار کوچیک چه عواقبی تو روحیه آدما داره و اینا.بماند.واسه همینه که معلمای بی اعتنا باعث شدن عاشق بچه ها شم چون احساس می کنم مظلوم ترین موجودات دنیان.تو دانشگاهم با اینکه خوب بودم ولی خب …زبانتو ادامه بده و یاد روزای خوبتو زنده نگه دار.شاد باشی!

سلام فرزانه
اشکالی نداره عزیزم این جور چیزا برا ماها پیش میاد دیگه.
یه بار تو محله نوشتم که سر زبان و حقوق من چی اومد و چرا من از تلفن خونه سر در آوردم.
ببین منم دقیقا مثل تو چند سال بدون کتاب و فقط با شنیدن صدای معلم و کار زیاد تو خونه زبان رو خوندم و تا pre tofle پیش رفتم همۀ ترمها رو با بالاترین نمره قبول میشدم اکثرا صد میگرفتم و شده بودم الگوی دخترهای زبانسرا.
دو ترم آخر که با آقایون مشترک بودیم من بازم top شدم رسم این بود که کسایی که تاپ میشدن رو استخدام میکردن تا بتونن تو امتحانهای تافل و امتحانهای دیگه موفق بشن.
من برای کار مراجعه کردم ولی دریغ از گوش شنوا!
اونا بهم گفتن که روحیۀ بچه ها خراب میشه وقتی ببینن معلمشون نمیتونه رو تخته بنویسه
گفتن که برای تدریس نوشتن لازمه و تو نمیتونی بنویسی در حالی که ترمهای بالاتر اصلا نیاز به نوشتن نداشت خب میدیدم که معلمها نمینویسن و اصلا با نوشتن کاری ندارن.
من بهشون پیشنهاد کردم که رو لپتاپ بنویسم و یا از یکی از بچه های تاپ کمک میگیرم ولی میخ آهنی در سنگ نرفت که نرفت.
تو حقوق هم به یه جاهایی رسیدم اما وقتی خواستم کارآموزیمو شروع کنم به مادرم گفتن که امیدوار نباش که ما به این کار بدیم فکر کنید دو نوع پارچه دارین متراژ یکیش کمه اما سالم یکیش زیاده اما زده دار
بعد با وقاحت تمام گفت که شما بودید کدومشو انتخاب میکردید خب سالم رو دیگه.
منم به تلفن خونه بسنده کردم.
فکر کن چقدر سخت بود که همزمان هم درس میخوندم و هم زبانم رو ادامه میدادم اما امیدوار بودم که یه کار خوب پیدا کنم و این سختیها جبران بشه بدون کتاب زبان خوندن واقعا سخته اما من تحمل میکردم.
اینه که میگم ناراحت نباش و اصلا به دل نگیر خدا کریمه.
امیدوارم پستهای شاد از تو ببینم.

سلام پری جون
وای آره دقیقا
همه همکلاسیهای من معلم بودن جز من
دقیقا ب همین دلیل نوشتن
منم کلی غصه میخوردم ولی با هر سختی تموم شد
اما این اتفاق باعث شد با تمام علاقه ای که به زبان داشتم الآن که به گذشته نگاه میکنم احساس کنم ۷ سال عمرم رو به هدر دادم
ممنونم ازت
شاد باشی

فرزانه عزیز بدون شک جایگاه شما خیلی بالاتر از این هست که به خاطر اقدام یک فرد درست یا اشتباه، خودتو ناراحت کنی. یادت باشه آدمها تا جایی ارزش دوست داشتن دارند که لیاقتش را داشته باشند. به هر هال خوشحال میشم ببینم دوباره زبان می خونی. من هم به عنوان یک عضو کوچک محله اگه کمکی از دستم بر بیاد دریغ نخواهم کرد.

سلام
فرزان سعی بکن فراموشش بکنی میدونی چرا
چون اگه این نامردی اون شخص باعث میشد تو هیچ موفقیتی به دست نیاری نمیگفتم فراموش بکن
اما حالا که تو فرد موفقی شدی و یک وکیل خوب و شاعر و دکلمه سرای خوب و با استعدادی پس گذشته رو بی خیال
بچسب به آینده روشنی که در انتظارته
موفق و پیروز باشی

درود! نگفتی که معلمت چی گفته یا چه برخوردی کرده… تو که بخشیدی… پس بدیها را فراموش کن و به آینده بیندیش و آینده را با شادی بازسازی کن و غمها را فراموش کن و شادیها را جایگزین غمها کن و گریه کردن و اشک ریختن را کنار بگذار و شاد باش و زندگی خود را از نو با لبخند و شادی و شادابی شروع کن… بیخیال گذشته ی پر درد و غم شو و روز از نو و روزی از نو شروع کن… تو میتونی…!

سلام
البته گفتم چیکار کرده هاااا
جواب اینکه بهش اعتماد کرده بودم رو به بهترین نحو ممکن داد خخخخ
بعضی اتفاقها فراموش کردنشون خیییلی سخته و شاید سالها طول بکشه
اینم از همون اتفاقاست
ممنونم ازتون
شاد باشین

درود بر شما خانم عظیمی. وقت به خیر. من نمیدونم اون شخص چه کرده ولی درکتون میکنم. حالا که این طور شد بذارید منم بگم. من علاقه بسیار زیادی به زبان داشتم و همیشه هم با لهجه آمریکایی تو مدرسه درسا رو میخوندم، طوری که همه هم کلاسیا و معلمای زبان ازم راضی بودن و خیلی خیلی از استعدادم حرف میزدن، چه تو مدرسه ی نابینایان، چه تو عادی. اما سال اول دبیرستان که کوتاه نویسی و این حرفا شروع شد، من یه کم تنبلیم میشد که یادش بگیرم، هر چند که بعدها یاد گرفتم ولی باز الآن به دلیل عدم مطالعه یادم رفته و ذهنم مشغول کارای دیگه شده، من وقتی داشتم از رو ریدینگ می خوندم، روی کلمه spetial من و من کردم، معلممون هم که بسیار آدم مغرور، سختگیر و بد اخلاقی بود بلند شد و زد تو گوشم و گفت توی احمق این همه استعداد داری و کم کاری میکنی. گم شو از کلاس بیرون و دیگه هیچ وقت هم نیا. من هم از اون جایی که بسیار مغرور بودم رفتم و تا آخر سال هم سر کلاس زبان ننشستم، تا اینکه به اصرار مادرم رفتم سر کلاس نشستم تو آخرین جلسه قبل از امتحان خردادماه و حتی عذرخواهی هم نکردم. معلممون که فهمیده بود با چه کسی طرفه فقط گفت اگه نمره بالای ۱۸ بگیری قبولی وگرنه باید شهریور بیای امتحان بدی. من با اینکه سر کلاس نرفته بودم ولی نمره برگه امتحانیم ۱۵ شد و معلممون تو کارنامه ۵ رد کرده بود. شهریور هم که رفتم امتحان بدم راهم نمیداد سر جلسه و من رفتم پیش معاون و با قلدری گفتم بابا این آقا چی میگه و دلیلش چیه که من رو راه نمیده آخه! معاون مدرسه هم رفت باهاش صحبت کرد و راضیش کرد. خلاصه با هر بدبختی که بود، اون ۱۰ رو بهم داد و قبول شدم اما چه فایده! من سال سوم راهنمایی که تو مدرسه ی عادی بودم، از بین ۳۵۰ نفر دانش آموز سال سومی، به همراه ۴ نفر دیگه انتخاب شدم واسه المپیاد زبان ناحیه ۱ مشهد، اما اون جا به دلیل ضعف منشی در خوندن زبان، از ۵۰ تا سؤال فقط تونستم ۳۰ تا رو جواب بدم و به توفیقی دست نیافتم. من همین الآنشم خیلی خیلی به زبان علاقه دارم ولی حیف که حوصله ی پرداختن به مطالعه رو ندارم و فکرم مشغول پول در آوردنه برای خرید خونه. ببخشید که کامنت من از پست شما طولانی تر شد! خخخخخخخخخ
خودش یه پست مجزاییه! امیدوارم همیشه شاد باشین و دیگه از غم برامون ننویسین خانم عظیمی. بدرود

سلام واقعا متأسفم فرزانه خانم من در جریان جزئیات نیستم و نمیدونم برخورد اون معلم تا چه حد زننده بوده
اما نظرم اینه که ما نباید در برابر افراد کوته فکر کم بیاریم باید به پیشرفت ادامه بدیم تا به افراد بی فرهنگ اثبات بشه که ما میتونیم
واقعا حیف شده که زبان رو ترک کردید البته خیلی از ماها لالایی بلدیم خوابمون نمیبره منم یه وقتایی از رفتارهای ناسنجیده ی مردم شدیدا ناراحت میشم
اون ترانه هم فوقالعاده زیبا بود و شعرش حرف دل من بود خیلی جاها متأسفانه ما باید همرنگ جماعت بشیم و اختیار ازمون سلب میشه باید سوخت و ساخت براتون آرزوی موفقیت دارم انشاء الله از این به بعد این حوادث براتون اتفاق نیفته و ببخشید که همون دیروز که روز خاطره ی ناگوار شما بود از این پست اطلاع پیدا نکردم که به موقع نظر بدم.

دیدگاهتان را بنویسید