خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یکی دوتا خاطره جالب دیگه از من و یکم صحبت با عزیزان محله

سلاااااااااااااام بچه ها خوبین؟خوشین؟ راستیتش من به این محله دوست داشتنی عادت کردم از بس بچه های خوب و هم نوع های مهربونی هستن که واقعا از آقای خادمی و شهروز جان این محله تشکر میکنم که این محله خوب و دوست داشتنی رو برامون درستش کردن من واقعا به عنوان خانه به اینجا نگاه میکنم حالا بگذریم ولی واقعا تشکر میکنم من این روزا خیلی ناراحتم بچهها نمیدونم باید چه بکنم یکم راهنماییم کنید میدونید چرا؟ من یکی دو ماه دیگه کنکور دارم و باید امتحان بدم حالا میخوام رشته زبان قبول بشم ولی نمیدونم باید دقیق کدوم درسها رو بخوانم اگه میدونید راهنماییم کنید تازه استرس هم دارم ناراحتم نمیدونم باید چه کار کنم راستی حالا که این پیش اومده من یک سؤال دیگه هم از بچه ها بپرسم اگه بلد بودید راهنماییم کنید ممنون میشم من این عید که رفتم تفریح گوشیم از دستم افتاد و رفت زیر خاور و مرد من هم مجبور شدم یک گوشی دیگه به دست بیارم یک htc بود که از یکی از رفیقا گرفتمش و حالا جالبه که کاوش با لمس نداره و یک الجی پیدا کردم که اون هم اندرویدش یکم پایینه فکر کنم که 4.0.1. یا یه چیزی تو این مایه هاست به همین دلیل من از داشتن گوشی محروم شدم دوتا گوشی هستن که دوتاشونم کاوش با لمس ندارن و نمیتونی در حقیقت پارو بزنی خخخخخخخ اگه میتونید راهنماییم کنید ممنون میشم زیاد حرف زدم یکم بریم تو خط خاطره بازی یادمه من زمانی که اول دبیرستان بودم دو سه تا خاطره جالب برام پیش اومدن که هیچ وقت از یادم نمیره خخخخخخخخ بچه ها ما زبان داشتیم و هنوز معلم سر کلاس نیومده بود و اما وسط زنگ اومد و ساکت موند حالا دلیلشو نمیدونم چرا ولی اون زنگ اومد و تقریبا یک 15 دقیقه ای ساکت موند و اما ما همیشه بعضی از معلمها با ما خوب بودن ما هم اون روزا چایی و صبحانه سر کلاس میبردیم و اما یک دفه با یکی از بچه ها دعوامون شد البته شوخی بود ولی خب من بلند شدم و تقلید صدای معلم رو شروع کردم درآوردن و گفتم با من لج میکنی الان آبجوش که ریختم روت بعد آدم میشی خخخخخخخ ای وایی از دست این نابینایی اون دوستم جاخالی داد و فرار کرد و معلم هم که اسمش آقای غلامیان بود هرجا هست خدا نگهدارش باشه و من گفتم تا غلام کفتر باز نیومده من باید یه حالی ازت بگیرم دوستم و آقای غلامیان دوتاشون کت تنشون بود من هم کت آقای غلامیان رو گرفتم و آب جوش رو شروع کردم از رو سرش تا پایین شستن و بعد در کلاس باز شد باز من بلند گفتم بچه ها غلام کفتر باز اومد فرار کنیم و بعد دیدم بچه ها دارن میخندن و من گفتم شما …. دیدید که میخندید؟؟ یک چیز بد گفتم و بعد دیگه کم کم آقای غلامیان گوشم رو گرفت گفتم آدم شده گوشم رو میگیره ول کن بینیم از کی تا حالا تو گوش من رو میگیری بعدش هم که باز بچه ها باز زدن زیر خنده من یکم شک کردم گفتم تو که میبینی برو ببین غلام کفتر باز کجاست تا یک فلاسک آب دیگه خالی نکردم روت یک دفه آقای غلامیان گفت غلام … اینجاست من یک پا داشتم دوتا دیگه هم قرض گرفتم الفرااااااااااااااار تا دو هفته کلاس اون نمیرفتم بعد به بچه ها گفته بود که بهش بگید بیاد خخخخخخخخ حالا این به کنار همون سال اول دبیرستان یک خاطره دیگه رو هم هیچ وقت فراموشش نمیکنم بذار اینجا هم بذارمش که فراموش نشه بچه ها ما زنگ ورزش داشتیم که یکی از بچه ها رو اورده بودنش در سالن که مثلا تنبیه شده بود بعد من هر چند دقیقه یک بار میرفتم پیشش بعد که رفت من هم نمیدونستم و بعد خانم یکی از اون معلم ها در جایه اون پسره وایستاده بود و من از دور دویدم سمتش و یکییییییییییییییییی محکم کوبیدم تو شونش بعد گفتم چهطوری پسر؟ خانمه هم قشنگ گفت خوبی مادرم؟ دوباره من چنان فرار کردم از شانس بد من یکی دو تا خانم داشتن عکس میگرفتن و من با کله خوردم به اونا و کار خراب تر شد و معلم اومده بود میگفت تو چرا خانم مردم رو زدی؟ من هم خندم گرفته بود و هم نمیدونستم چطور جواب معاونو بدم که اون خانم اولیه اومد و کار رو درستش کرد و من تا یک روز فقط میخندیدم ولی بازم امان از دست این نابینایی فعلا برای الان کافیه من هم خوشحال میشم که خاطرات شما رو بشنوم و خدا نگهدار شما گوش کنی های عزیز و گل و گلاب و باز هم میگم و همیشه هم میگم عاشق گوشکن میمونم و خواهم موند عاشق گوشکن و گوشکنیها هستم و فعلا باییییییییییییییییییی بایییییییییییییییییی بچه ها دعا یادتون نره ها کنکور دارم خدا نگهدارتان

 

۲۶ دیدگاه دربارهٔ «یکی دوتا خاطره جالب دیگه از من و یکم صحبت با عزیزان محله»

سلااام و درود بر آقا ابراهیم عزیز مرسی بابت این پست ببین در مورد چیزهایی که خواستی که راهنماییت کنیم من که نمیتونم کمکی بهت بکنم ولی امیدوارم اهل فن بتونن کمکت کنند در مورد خاطرهات هم اینقد خندیدم که دلم درد گرفت شکلک دل درد از بس که از خاطرات شما خندیدم واقعا که خیلی خاطراتت عالی بود و مرسی بابت این خاطرات و مرسی بابت این پست در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

با سلام.
منم یه خاطره براتون بگم که کمی بخندید.
من دو سه ماهی بود که در ادارهمون استخدام شده بودم. در غذاخوری ناهار میخوردیم. روی میز ما فردی بنام آقای شامخی بود و من بودم و کمک اپراتور تلفنخانه بود بنام آقای برهانی.
در حین خوردن غذا برهانی به من گفت حسینی چرا برای آقای شامخی شماره تلفن نگرفتی؟ رفته دفتر مدیریت به شخص خود مدیر عامل شکایتتو با داد و فریاد کرده. من خیلی اعصابم داغون شده بود. گفتم والا اول که من شمارهشو گرفتم. بعد هم باید بره دقیق به مدیر عامل بگه؟ خوب حد اقل به سرپرستم میگفت. یابه خودم میگفت. برهانی گفت من نمیدونم مدیر هم شما را بعد از ناهار احضار کرده. حالا شامخی هم داشت حرفها را میشنید. منم گفتم چرا رفته دروغ پشت سر من گفته این فلان فلان شده و تا تونستم فحشهای رکیک دادن. برهانی هم قاهقاه مرده بود از خنده.گفتم تو هم بجای دفاع میخندی؟ یه وقت برهانی گفت آمو بدبخت شامخی روبروت نشسته. و منم شوخی کردم. منهم ازبس خجالت کشیدم واقعا گوشهام داغ شد. آقای شامخی مرتب میگفت آقای حسینی خودتونو اینقدر ناراهت نکنید. امان از درد …

سلام ساناز خوبی؟ آخه من گوشی ندارم حقیقتش این پست رو زدم که هم جواب سؤالامو گرفته باشم و هم کمیی استراحت باشه و خلاصه که دیگه قصدم این نیست که از درس بیفتم باز هم ممنون و بعدش هم میخواستم بدونم دقیقا باید چیها رو بخونم فک کنم زبان و زبان فارسی و دین و زندگی و عربی رو باید بخونم ولی باز هم نمیدونم مرسی که هستی ساناز

سلام مرسی که خوندید شیطون محله ممنون چون استقبال میشه سعی میکنم که خاطرات خودمو اینجا بذارم هم غم ها رو و هم شادی ها رو چون وقتی با گوشکنی ها درد و دل هم میکنی خیلی خوبه و هم وقتی خوشحالی بهت بیشتر خوش میگذره بازم ممنون

دیدگاهتان را بنویسید