خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

به دنبال ف. قسمت هفتم

با سلام خدمتِ عزیزان.

گفتم که پدرِ ف. با قیافۀ غضبناک  اومد خونه ی ما و گفت داوود من تو را عضو خانوادۀ خودمون میدونستم. جوابِ حق نمک خوردن  این بود؟ گل گوشۀ جمالت.

گفتم شما از بچۀ خودتون بپرسید. چه کار باید میکردم که نکردم؟ چه گریه ها چه فریاد ها که نزدم؟

ف. خودت بگو واقعا چقدر گفتم خونه ی این بابا نرو؟ چقدر گفتم نکش؟ همه اش میگفت این تن ضد ضربه هست. ضد اعتیاده.

همه اش میگفت من دنبالِ سرگرمیم دنبالِ دلخوشیم.

حالا بفرمایید  اینم دلخوشی. سرگرمی. دماغمو خونین و مالین  نکردی؟

پدرِ ف. گفت  والا ما چند بار دیدیم  از کیفِ مامانش پول دزدی میشد. ولی به خدا اولا که ما رومون  نمیشد که اسمِ دزدی توی خونه بیاریم.

چون ما آنچنان اینها را تربیت کرده ایم که با عرض معذرت  پول و پِهِن براشون یکیست. و حالا اون هم ایشان. ایشانی که همۀ محله الگو شون شازده  بله همین شازده هست.

پدرِ ف. به ف. گفت بیشرف  حیثیتت به باد رفت. بدبخت  فردی که او را قرآن خون  نماز خون  پاک از هر نظر  میپنداشتند حالا تبدیل به جغدِ شوم دزد  معتاد شده ست.

من گفتم شما از کجا فهمیدید که این بابا از کیفِ مادرش پول بلند کرده است؟ پدرش گفت  همۀ ما واقعا بدین سبب که نکُند حتی در دلِ کسی رسوخ پیدا شود که من یا اون یا این پول دزدیده ایم همه جا را به طورِ کلی زیرِ نظر گرفته بودیم.

که دیدم  شازده پسرم  یواش یواش  به خیالش کسی اینجا نیست. دست برد تو جیبم  و وقتی دیدم تویِ دستش  پول است  مچش را گرفته  با دستِ دیگه آن چنان پشتِ گردنش نواختم که سرش گیج رفت و 2 بار دورِ خودش تاب خورد.

توقع نداشت کسی اونجا باشه و با تیپا و پسِ گردنی آوردمش اینجا. اینطور. و 3 4 تا پس گردنی باز نوش جان کرد. پدرِ ف. سرِ منو تو سینه گرفت و مثلِ مادر مرده ها آنچنان های های گریه کرد که منم دلم شکست. خرد شدنِ کمرشو واقعا حس کردم. واقعا عجزِ یک مرد را تا اینجور ندیده بودم. گفت الهی همینطوری که از زندگی سردم کردی بچه هات جوابتو بدهند. و گفت مِن بعد حق اومدن به خونه ی مَنو نداری تا خوب بشی. به ارواحِ مادرم اگه بیایی خونه ی من میکشمت معتادِ دزد. اصلا من توی عمرم چنین عصبانیتو از بابایِ ف ندیده بودم.

داشت بلند بلند گریه میکردو میرفت. واقعا جگرم از این گریه ها سوخت.
پدرِ ف. که رفت ف. با صدایِ لرزان گفت  واقعا تویِ عمرم هیچوقت ندیده بودم بابام این حرفها رو بزنه و اینجور گریه کُنه. و زد زیرِ گریه.

گفتمش یادته  گفتم گریه هات هنوز زوده و گفتم به شرفِ بابات قسم تا ترکت ندهم رهات نمیکنم. آخه بابات جگرمو سوزانید.

اگه میخوای اینجا باشی باید ترک کنی.وگرنه اینجا هم نباید بمونی. من گریهِ بابات پتکی بود که به فرقم خورد.

اگه این خدا زدۀ بدبخت دق نکُنه شانس آورده.
ف. را آوردم در اتاق  و کاملا غذایِ سیر و پر به او دادیم و به او گفتم هرچه تریاک داری بخور که بارِ آخره.

باید به یاریِ خدا ترک کنی. ف. گفت والا جگرم برای بابام سوخت. چیزی ندارم والا جونِ تو.
بهش گفتم عزیزِ دلم  من به ولایِ علی قسم  تو خودت میدونی هم من  هم تو رفقایی هستیم که اگه گوشتِ همو بخوریم استخونِ همو دور نمی اندازیم. چقدر گفتمت. چقدر گفتم آبروت میره. اینطور حالا خوبه؟ تو  تویی که قاریِ قرآن  پاک  از نظرِ همه با اعتماد  و هزاران پاکی و انسانییت ازت میبارید  چنان ضربه ای به خودت زدی که نتونی بلند شوی.

حالا مادرت  پدرت خواهرها  برادران همه و همه چه پشتِ سرت میگند؟
آنقدر گفتم و گفتم که کف چیل آوردم. بعد رفتم تلفنی به خانوادۀ ف. زدم و گفتم ف. خونه ی ماست و دارم ترکش میدهم. ناراحتش نباشید. گفتند ما میدانیم که شما به قولِ بابامون عضوی از خانواده مون هستید. حواستون بهش باشه.

گفتم اصلا هیچ کدومتون جسارتا پیشش نیایید تا بفهمه هیچ جا و هیچ کسی را نداره  امیدش به کسی نباشه تا زودتر ترکش دهم. و خداحافظی کردیم.

خلاصه  موقع ترکِ ف. رسید. اولین ناراحتی که عایدش شد خارش در گلو و سرفه هایِ تک تک بود. بعد شروع به خمیازه هایِ طولانی و دهان دره هایِ زیادکرد. بعد از مدتی شروع به عطسه هایِ زیاد کرد که سی چهل عطسه کرد. و بعد عطسه هایِ تکتک کرد. یواش یواش خوابش برد. که این خواب را خوابِ خماری میگویند.حدودِ 1 ساعتی خوابش برد. من از ترک دادن  تجربه ای نداشتم. ولی گفتم خدایا خودت کمک کُن. یک وقت دیدم شروع به لرزیدن کرد. و حالتِ تشنج بهش دست داد. که به این  لرزۀ خماری میگویند.زود رفتم داروخانه و مشتی قرص هایِ قوی گرفتم و بهش دادم. خیلی بی حال و کسل بود. اینها همه به کنار  از فردا شروع به عربده زدن و داد و گریه کردن کرد. اول به خیالم داره فیلم میاد ولی واویلا اسهال و استفراغ هم به اون درد ها افزوده شد.

عزیزان  به یاری خدا دنبالۀ  این قضیه را بعدا براتون بازگو خواهم کرد.

تا اون موقع خداحافظ.

موفق باشید.

 

۲۴ دیدگاه دربارهٔ «به دنبال ف. قسمت هفتم»

سلااام سلاام و دروود دروود درود به آقا سید داود خان چی طوری کاکو ایام بر وفق مراده انشالله در ضمن عیدت هم مبارک باشه میگما وای داستان فوق جنایی شدا عجب ماجرای مرموزی شدا میگما پس یک مؤسسه ی ترک اعتیاد هم راه انداختید خب عجب مشکلات و مسائلی رو پشت سر گذاشتید و چه قد سختی کشیدید به هر حااال من بازم بی صبرانه منتظر قسمتهای بعدیش هستما در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

سلام.
خیلی پستهای خوبیه.
فقط یه پیشنهاد. بعد از این که این داستان تموم شد، اگر جناب ف مایل بود، یه گفتگوی صوتی باهاش بکنید و بذارید خودش هم کمی در مورد خودش با بچه ها حرف بزنه و اینجا برامون بذارید. تو اون فایل صوتی هم خودشو همون ف معرفی کنه. این خواهش رو از طرف همه ی بچه های محله از ایشون بکنید.
ممنون و موفق باشید.

با سلام بر آقایِ سفیلو. ما میتوانستیم در همان قسمتِ اول, شسته و رُفته, و فشرده تمومش کنیم. هدفِ من از به اصطلاح شما لفت دادن, این بود که واقعً خانندهگان, کاملً افعال و کارهایِ این بابا را تحتالشعاع قرار داده و اگه کسی خدای ناکرده سرِ سوزنی به این فکر ها بیفتند عواقبِ زجر آور و زشتِ آن را در نظر بگیرند. مخصوصً ما که دردی هم به درد هایِمون باید به یدک بکشیم. حرف زیاد است و وقت کم. موفق باشید.

من بعنوان مشاور با مسئولین یکی از کمپ ها همکاری کردم. یکی از این بچه ها رو میشناسم همه ی جزئیات رو واسم تعریف میکنه یه آشناست منم مثل پسرم دوسش دارم هر سری میره سراغ این سم، من راضیش میکنم بره کمپ. اونجا یه دوره قانونی بیست و هشت روزه رو باید پشت سر بزاره. ( این قسمت رو میشه اد کرد به داستان بالا) مراحلش به ترتیب زیره: هفته اول، سم زدایی. هفته دوم، بیقراری.هفته سوم ، تنظیم خواب. و…
هر کی بره سمت مواد ،دیگه کنترلش دست خودش نیست.

یه کوچولو دیگه بنویسم دیگه ادامه نمیدم.( دنیا رو چه دیدی یدفه دیدی از محله انداختنم بیرون.بگن تو به اسم آموزش زبان اومدی این نوشته ها چیه). دوره سم زدایی بستگی به مصرف فرد داره یعنی اگه هروئین باشه، چهار روزه چون سبک تره. تریاک یک هفته چون میچسبه و سلول ها رو داغون میکنه. و اما قرص و یا شربت متادون وای وای تا دو هفته فرد درد میکشه

دیدگاهتان را بنویسید