خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

سفری به قطعه ای از بهشت

نوزدهم شهریور ماه سال 93 بود که با انتشار دل نوشته ای در محله با عنوان
آهای آدما. این قرار ما نبود
از زندگی شهر نشینی و مشکلات جانبیش گلایه کردم.
تو همون پست، آرزو کردم که ای کاش جایی بود، روستایی بود تا میرفتم و کمی از شلوغی شهر دور میشدم و آرامش میگرفتم.

و حالا سرنوشت روزگار، طوری رقم خورد که….

چقدر خدا، زود صدای دلمو شنید.

کوههای بلند و پوشیده از برف، باغهای پر از میوه، رودخانه ای پر از آب، چشمه ای گوارا و خنک، گیاهان معطر و دارویی. مردمانی مهربان و صمیمی.
وارد روستا که بشی، تمام نوستالژی های دوران کودکیت زنده میشن.
لذتی غیر قابل وصف.
روستای راهبند، از توابع دهستان آبسرده. شهرستان بروجرد، استان لرستان.
بارها و بارها، خسته از شلوغی ها، آلودگی ها و این شهر پر از دود شدم.
اما حالا، قطعه ای از خاک این سرزمین، بدجوری آرومَم میکنه.
حسرت. گاهی هم تحمل. برای زندگی در پایتخت.
اما حالا، عمیقاً خوشحالم.
خوشحال از اینکه وقتی این صنعتی شدن زندگیمون رو غرق خودش میکنه، می دونی جایی هست که بری اونجا و نفس بکشی.
بری اونجا، بیخیال کار و بدور از دنیای مجازی، کمی هم در دنیای حقیقی زندگی کنی. زندگی.
وارد روستا که بشی، دو کوه بلند، دور تا دورش رو احاطه کرده.
سمت شمال، کوهی بلند از رشته کوههای گَرین.
سمت جنوب روستا هم یک کوه دیگه که حتی تا خرداد ماه در بلندیهاش رگه های برف دیده میشه.
از وسط روستا، رودخانه ای خروشان و پر از آب جاریه.
در بالا دست رودخونه هم یک چشمه زلال و خنک، روح و جانتو نوازش میده.
آخ که چه لذتی داره وقتی میری پای چشمه میشینی و جرعه جرعه از آب اون میخوری.
داخل روستا هم پر از درخت گردو، انگور، بادوم، خیار، زردآلو، گیلاس، کنگر، ریواس، و بسیاری از سبزیجات معطر مثل پونه، آویشن و شنگ هستش.
پنجشنبه ای که گذشت، تبسم حدود ساعت 4 عصر از دانشگاه اومد، بار و بندیلو بستیم و راهی دیار یار شدیم.
شب رسیدیم بروجرد، و جمعه عصر، راهی روستای آبسرده، منزل پدری تبسم شدیم.
البته از جمعه صبح تا عصر رو هم به همراه اقوام تبسم، در منطقه ونایی که در اطراف بروجرد هستش و جزء نقاط خوش آب و هوای این شهر محسوب میشه سپری کردیم.
جمعه عصر، رسیدیم روستای آبسرده.
30 کیلومتری جنوب غرب بروجرد.
این منطقه از نیمه دوم فروردین تا اواسط خرداد، جلوه بینظیری به خودش میگیره.

گفتم وارد روستا که بشی، تمام نوستالژی های زندگیت، زنده میشن.
البته در خصوص خودم، بهتره که بگم تمام آرمانها و آرزو های کودکی و نوجوانیم زنده میشن.
چون اصولاً نوستالژی، چیزیه که در گذشته تجربه اش کرده باشی و ازش خاطره ها داشته باشی.
اما من، همیشه در آرزوی زندگی در چنین محیط هایی بودم.
یعنی زندگی در روستا، با طبیعت بکر و بینظیرش.
با مردمان بی آلایش و صمیمیش.
مردمان بیریا و مهربانش.
پدر و مادر همسر من هم دقیقاً از همین جنسن.
فکر کنم همه ی شما، کوکب خانوم رو در کتاب فارسی ابتدایی یادتون باشه.
هر وقت میریم آبسرده، مادر خانوم من، مهربونیش، محبتش، سادگی و مهمان نوازیش، منو یاد کوکب خانوم میندازه.
همیشه صبح زود، میره شیر گاو رو میدوشه، از شیرش دوغ، ماست، کره، سرشیر، پنیر و روغن درست میکنه.
گه گاه هم نون محلی درست میکنه. آخ که چقدر خوش مزست.
صبح زود تو آبسرده، با صدای قوقولی قوقول خروس ها از خواب بیدار میشم.
قبل از طلوع خورشید، بلند میشم یه گشتی تو باغ میزنم و از صدای آب رودخونه و پرندگان بومی اونجا لذت میبرم.
به قدری روستای آبسرده تو فصل بهار زیباست که نیازی نیست من توصیفی بنویسم تا با قلمم بیش از حد زیباش جلوه بدم.
زمستون های این منطقه هم بسیار برای من دوست داشتنیه.
تو زمستون وقتی برف مییاد، گرگ ها از کوه و کمر به روستا پناه مییارن.
مردا به شکار کبک میرن و گرمای بخاری نفتی، آخ که چقدر دلنشینه.
همه ی خوراکی ها اونجا، از مرغ و گوشت گرفته تا انواع سبزیجات و میوه جات، طعم متفاوتی دارن. خیلی طبیعیتر و لذیذترن.
برای مثال صبحونه، مادر خانومم که تو زبون محلی دا صداش میکنیم، شیر داغ که تازه از گاو دوشیده شده، سرشیر، تخم مرغ رسمی محلی که مرغ همون صبح تخم گذاشته و پنیر با گردو میده میخوریم.
همه ی اینا که تولید خودشون هم هست، خیییلی خیییلی خوشمزه هستش.
اصلاً تخم مرغاش با اینایی که ما تو تهران میخوریم خیلی فرق میکنه.
برگردم به سفری که این هفته به آبسرده داشتیم.
جمعه شب بعد از شام رفتیم یکم تو بالکن نشستیم. صدای شغال و جغد با اون صدای نوستالژیکش که تا اون شب تالا فقط تو فیلما شنیده بودم، بسیار واسم جالب بود. هر چی میگذشت، هوا سردتر میشد.
با اینکه دیگه پا تو خرداد گذاشتیم، اما اون منطقه به خاطر کوهستانی بودنش، شب ها هنوزم سرده.
دیگه طرفای ساعت 11 شب به قدری هوا سرد شد که اومدیم داخل خونه.
شنبه صبح از همون صبحونه هایی که در بالا تعریف کردم، خوردیم و بعد از صبحونه، کمی به گشت و گذار تو روستا مشغول شدیم.
قبلش رفتیم تو حیاط و جوجه هایی که تازه چهار روز بود از تخم درومده بودن رو دیدیم.
یکی از جوجه ها رو گرفتم دستم به قدری کوچولو و نرم بود که باورم نمیشد.
دا گفت از 17 تا تخمی که گذشتن زیر مرغه، 13 تاش جوجه شده.
رفتیم تو دل روستا. عطر گل سنجد و شبدر، با نسیم خنکی که میوزید، روح و جان آدمو نوازش میداد.
صدای گوسفند ها و بزغاله هایی هم که توسط چوپانان به چرا اومده بودن، جلب نظر می کرد.
بعد از اینکه یکم تو روستا گشتیم و از زردآلو های نارسی که خیلی هم ترش بودن کندیم و خوردیم، تصمیم گرفتیم بریم کنار رودخونه.
با محسن و محمدرضا، دوتا از برادر های تبسم و فاطمه 9 ساله و زهرای سه ساله دوتا از خواهرزاده های تبسم، رفتیم کنار رودخونه و چشمه.
منزل پدر خانومم با رودخونه، فاصله چندانی نداره.
به طوری که از تو حیاطشون یا شبها وقتی توی بالکن میخوابی، قشنگ صدای آب رودخونه به گوش میرسه.
خلاصه رفتیم داخل آب، به قدری آبش یخ بود و شدت آب رودخونه زیاد که دیگه نمیشد جلوتر رفت. چون وسط رودخونه هم عمق آب بیشتر میشد و هم شدتش.
بعد از اینکه عکس های یادگاری گرفتیم و هم دیگه رو حساابی خیس کردیم، به خونه برگشتیم.
عصر هم رفتیم سبزی های معطر محلی مثل پونه و آویشن چیدیم تا به تهران ببریم.
خلاصه یکشنبه ظهر بود که بر خلاف میل باطنیمون، به تهران برگشتیم.
شهری که زندگی کردن توش برای من یکی که خیلی سخته.
روحیات من اصلاً با این شلوغی ها و آلودگی ها سازگار نیست.
ای کاش و ای کاش که اندک درآمدی داشتم تا از این شهر، کوچ میکردم به قطعه ای از بهشت.
به هر حال، در اتوبوس هنگام برگشت به تهران، داشتم با خودم فکر میکردم و پیش خودم میگفتم:
بازم خدا رو شکر، که حداقل جایی هست که هر چند وقت یکبار وقتی از این شلوغی های پایتخت و کار و زندگی خسته میشیم، میتونیم بریم اونجا.
بریم و خستگی های روح و جسممون رو به دستِ باد بدیم.
به دست آب زلال چشمه.
به دست کوه.
و به دست رود.

خوشا به حالت ای روستایی.
چه شاد و خرم، چه باصفایی.
در شهر ما نیست جز دود و ماشین.
دلم گرفته از آن و از این.
در شهر ما نیست جز داد و فریاد.
خوشا به حالت که هستی آزاد.
ای کاش من هم پرنده بودم.
با شادمانی پر می‌گشودم.
می‌رفتم از شهر به روستایی.
آنجا که دارد آب و هوایی.

۴۷ دیدگاه دربارهٔ «سفری به قطعه ای از بهشت»

سلام شهروز.
خدا نصیبت بکنه.
اصلاً اگه میخوای بگو من حاضرم آستین واست بالا بزنم هااا.
قشنگ تا بازو آستینامو میزنم بالا.
فقط آخرین بار که دیدمت خیلی چاق و چله شده بودی هااا.
آب کن اون شکم لامسب رو خخخخ

سلاااااام سلااام و درووود دروود بر داش امیر خبر نگار محله میگما خوش به حالت که رفتید یه جای با حاااال میگما ای کاش میشد از این زندگی نکبتی در این شهرای بزرگ حالا فرق نمیکنه تهران باشه شیراز باشه اصفهان باشه تبریز باشه کرج باشه اراک باشه خلاصه هر شهر بزرگی که باشه دل بکنی و بری توی روستا زندگی کنی به خدااااا خسته میشه آدم از این همه دود و شلوغی و داد و غال و بیغال این شهرای شلوغ به خدااا اگه مشغله و درس و زندگیم اجازه میداد یه لحظه هم توی این شهر شلوغ اعصاااااب خورد کن نمیموندم میزدم به روستایی کوهی کمری اونم از همین روستاااهایی که گفتی میرفتم توی دل کوه میزدم زیر آواز بعد هم صبحونه یه تیلیت نون و دوغی ماستی محلی با کره و پنیر میزدم توی رگ آی که میچسبه که نگو و نپرس این خاترهت منُ یاد بچگیام انداخت که با بابا و مامانم میرفتیم ولایتمان که آن موقعها سر سبز بود توی گندمزارهاش گم میشدی این قد که بلند بود سر سبز بود و با صفا اما الآن بخاطر خشک سالی دیگه این طور نیست خلاصه خوش به حااالت که همچین جایی داری که بری و یه چند صبایی از این مسائل زندگی شهری رد امان بمانی بازم مرسی بابت این خاطره و این پست سلاااااااامم رو هم به همسر گرامیت تبسم خانم برسون در پناه حق بدرود و خدااا نگه داااار

سلااااام احمد.
آره شهر های بزرگ همین وضعیت رو دارن فقط مختص به تهران نیست.
متأسفانه بیشتر آبادی های استان فارس در سال های اخیر به خاطر همین خشکسالی که گفتی از بین رفتن.
اما خوشبختانه استان لرستان به خاطر موقعیت جغرافیایی که داره، همواره در معرض نفوذ موج های مدیترانه ای و سودانی از طرف دریای سرخ هستش.
بارندگی های زیاد در این استان به خصوص در سال آبی ۹۴-۹۵، باعث شده خوشبختانه رودخونه ها و آبشار های این منطقه همچنان پر آب بمونه و دشت های کوهستانی هم سرسبزی خودشون رو حفظ کنن.
امیدوارم طبیعت این مناطق همینجوری که هست بمونه و خودخواهی های ما آدما از این بیشتر نابودش نکنه.
از لطفت هم ممنونم.

سلام من هم این طور جاها رفتم
با حد اقل امکانات دارند زندگی میکنند
ولی در این روستا ها خیلی فرصت ها هست
برای سرمایه گزاری
باید اگر پول داری آنجا زمین بخری
و خیلی خوب هست برای سرمایه گزاری و راه اندازی
کار های تاپ و پر سود
که قدرش را نمیدانیم

مثلا همین رودخانه که گفتی میشه در آن پرورش ماهی زد
و یا ….
به هر حال قدر روستا را بدانید
ما که در این شهر داریم زندگی میکنیم
ولی اصلا لذت نمیبریم
با تشکر

سلام صادق.
آره واقعاً مردم این مناطق با حداقل امکانات دارن زندگی میکنن.
هنوز بسیاری از روستا های این استان از جمله آبسرده گازکشی نشده.
حتی تا همین چند سال پیش هم آب لوله کشی نداشتن.
اما در خصوص سرمایه گذاری، درست میگی.
البته بالا دست رودخونه، پرورش ماهی قزل آلا زدن.
یا از همین آب چشمه، میشه آب معدنی گرفت.
آبی که تو تابستونا سرده و تو زمستونا گرم.
اما خدا کنه، خدا کنه، این اتفاقات نیفته.
ای کاش اجازه بدیم این مناطق بکر بودن خودشونو حفظ کنن.
با یک سرمایه گذاری چند صد میلیونی، میشه یه کارخونه آب معدنی بزرگ اونجا زد و سود میلیاردی کرد.
اما کارخونه آب معدنی زدن همانا و نابودی طبیعت روستا هم همان.
حیف که پول ندارم. مگر نه اونجا حتما زمین میخریدم.
البته مردم اونجا از زمین هاشون دارن استفاده دامداری و کشاورزی میکنن و کمتر کسی حاضر به فروش زمینش میشه.
چون اندک درآمدشون از همین کشاورزی و دامداریه.

در خصوص برنامه های مختلف، میتونی با شرکت تماس بگیری تا کامل واست توضیح بدم.
اما از خبر های جدید اینکه پروژه Note-taker که در مرحله تحقیقاتی بود، حالا عملیاتی شده و در مرحله تست و اضافه کردن امکانات مختلف قرار داره.
یه خبر دیگه هم اینکه وبسایت اختصاصی ویژه نابینایان پکتوس در همین خرداد ماه افتتاح میشه.
البته قرار بود پیش از سال نو این اتفاق بیفته که به خاطر مسائل و مشکلاتی که پیش اومد، این پروژه سه ماه به تأخیر افتاد.
برنامه های زیادی برای سایت جدید داریم که به وقتش اعلام میکنم.

سلام عمو جون.
دیگه آخ که چقدر دلم میخواست و این حرفا نداریم.
از این هفته تا پایان خرداد، تبسم دیگه درگیر امتحان های پایان ترم دانشگاهش هستش.
اما بلافاصله بعد از امتحان هاش، دوباره میریم آبسرده.
این دفعه حتماً حتماً حتماً شما هم باید بیایین.
اتفاقا تو تیر ماه دیگه زردآلو و سایر میوه های تابستونی هم کامل رسیده و لذتش دوچندان میشه.
پس در سفر بعدی، شما هم با ما بیایین تا حقیقی به اونجا سفر کنید. نه مجازی.

امیر کوفتت بشه این همه خوشیها را تنهایی میخوریییی خخخخ. میگما نمیشه یه کاری دست عمو بدی راهبندیش بکنیییی. فقط نت داشته باشه دیگه چیزی نمیخوام. واقعا خاطرۀ جالب و مسرتبخشی بود. دلم راهبند خواست نه تو اصفهان بلکه تو آبسرده خخخخخ.

سلااااام عمو جان.
بابا تنهایی نبود که اومدم تو محله با بقیه هم به اشتراک گذاشتمش دیگه. خخخخ
نه دیگه عمو نشداااا.
اونجا که بری، دیگه کلاً باید بیخیال نت و این حرفا بشی.
ایرانسل که کلاً اونجا آنتن نمیده.
من هر وقت میرم اونجا شارج گوشیم تموم میشه، دیگه کلاً میذارم خاموش بمونه تا برگردم تهران.
همراه اول هم کم و بیش آنتن میده اما نتش ضعیفه.
خلاصه شما هم بیایین بریم.
قدمتون روی چشم.

سلام آقا امیر
خدا را شکر که می بینم هر دوتون شاد و خوب دارید زندگی می کنید و لذت می برید.بله من هم عکسهاشو تبسم بهم نشون داد واقعا قطعه ای از بهشته محل تبسم اینا.فکر می کنم عکس اون چشمه هم نشون دادش بهم خیلی جای سرسبز و خوبیه.
خدا خانواده تبسم و شماها را همیشه برای همدیگه نگه داره و دور هم همیشه خوب و خوش باشید.
خیلی خوب کردید نوشتید چون من فقط توی پست های خاطره و داستان و ادبی و کتاب میرم.
خیلی دوست داشتم باز شماها را ببینم اما قسمت نشده.به تبسم هم سلام من و برسونید.

سلام سارای خانم.
مرسی بابت این همه دعا های قشنگ.
نمیدونم کدوم عکس هارو تبسم بهتون نشون داده. اما یه روز بعضی از عکس های طبیعت آبسرده رو در سایت منتشر میکنم.
امیدوارم فرصت دست بده باز هم با شما به سفر بریم و یک بار دیگه از نزدیک ببینیمتون.
پیروز و سرفراز باشید.

آخی بمیرم برات که پوست و استخونی.
بچه جون تو که هر وقت میخوای بری بروجرد، موقع بلیت گرفتن بلیت صندلی جلوییت رو هم میگیری که شکمتو بذاری روش. بعد به من میگه شکم دارم.
در ضمن کار من با آستین بالا زدن راه نمیفته. باید رکابی بپوشی خخخ.

آره جون خودت. چاق شدی دیگه داداش چرا انکار میکنی. خخخ
راستی.
یه دختره اونجا هست میگه من دوست دارم اسم شوهرم شهروز باشه.
قدش کوتاه باشه، شکم داشته باشه، پیش شماره موبایلش ۰۹۱۹ باشه، تو یکی از سایت های نابینایی مدیر باشه، بعضی وقتا سریع عصبانی بشه ولی بعد سریع عصبانیتش فروکش کنه، کمی کچل باشه، و ویژگی هایی از این دست.
ببین به نظرم تو تقریباً ۹۹ درصد خصوصیات مورد دلخواه این دختررو داری.
فقط این وسط یه مشکلی هست.
حالا البته اونم با گذشت زمان حل میشه.
مشکل اینجاست که اون دختره الان ۴ سالشه و حداقل ۲۳ سال با تو اختلاف سنی داره.
باید صبر کنی حداقل ۱۵ سالش بشه تا واست آستین بالا بزنم.
چون انصافاً دیگه کمتر کسی رو میتونی پیدا کنی که باهاش تا این حد تفاهم داشته باشی. خخخخ خخخخ خخخخ
راستی گفت نابینایی یا کمبیناییش هم مهم نیست که خب از این جهت هم مشکلی نیست. خخخخ

سلام
میگم رفتی روستا قلیان هم کشیدی
آنجا تمباکو های قدیمی پیدا میشه
و این قدر کیفیت دارند که نگو
این قدر حال میده
برویم روستا و با خوردن خوراکی های محلی
یک قلیان هم بکشیم تا خوراکی ها جذب شوند

راستی در پست قبلی گفتم
یک مصاحبه بکنید با آقا ی عارف نماینده ی مجلس دهم

ایشان خیلی برای معلولین برنامه داره
با تشکر

سلاااام,
میگما امیر سرمدی پروداکشن, یعنی خدا صدای دل منو هم میشنفهههه؟!!
من که اینقدر عاشق طبیعتم خیلی وقتا میرم میشینم تو حیاط کنار باغچه!
خوبه حد اقل دور و برمون صحرا زیاد داریم,
یعنی اینایی که گفتی واسم خییلی رؤیایی بودن!
خدایااااا!
سلام به تبسم برسون, خیلی زیاد,
شادیهایتان مستدام

سلااام مظاهری.
چرا که نه. از ته دلت بخواه، حتماً که میشنوه.
دیر و زود داره. اما سوخت و سوز نداره.
آره این حال و هوا برای من هم تا پارسال رؤیایی بود.
اما الان اون رؤیا، رنگ واقعیت به خودش گرفته.
بزرگیت رو میرسونم.
تبسم که پنجشنبه امتحان نظریه های جامعه شناسی داره و سخت داره درس میخونه.
وای بازم دوران بی شامی شروع شد خخخخ
خب در طول سال درس بخونید یهو شب امتحان نشینید یه کتاب ۶۰۰ صفحه ای رو یکجا بخونید دیگه.
پاشم برم یه شیر و کیکی بخورم خخخ خخخ

سلام آقای سرمدی
واقعا حسودیم شد.
ولی خدائیش منو بردید توی خاطرات کودکی
موقعی که از اصفهان می‌اومدیم طبس و نان محلی و مربای بهار نارنج و کره محلی می‌خوردیم.
از کوکب خانم گفتید یاد عکس تخم مرغ نیم رویی افتادم که تو کتابمون بود
و من همش دلم می‌خواست کتابو بخورم.
خلاصه واقعا از این پست لذت بردم.
یک نکته آقای سرمدی اینه که
شما برای سفر و توی لحظه‌های خوشی می‌رید اون روستا و سختیهاش را نمی‌بینید
الآن شغلتونو و ازدواج با تبسم را مدیون تهرانید.
اون روستا فقط برای گذراندن لحظه‌های شیرین و کوتاه مدت لذت بخشه.
من این جوری فکر می‌کنم و می‌دونم که خودتون هم می‌دونید.
موفق باشید و از خاطرات اون روستا باز هم برامون بنویسید.

سلام خانم شیبانی.
تالا تصور هم نکردم که یه کتاب رو بخورم خخخ.
به خصوص کتاب های بریل که هر کدوم حداقل ۳۵ سانت طول و ۲۵ سانت عرض داشتن. هه
در خصوص سختی های روستا هم کاملاً حق با شماست.
اتفاقا به مشکلات و سختی هاش هم واقفم، اما به قول شما چون ما نهایتاً دو سه روز میریم اونجا میمونیم، شاید خیلی این سختی ها رو لمس نکنیم.
در اینکه تو تهران و شهر های بزرگ امکانات زیادی هست، شکی نیست.
اما خب من شخصاً حاضرم این سختی ها رو به جون بخرم ولی همیشه تو روستا زندگی کنم.
اما افسوس که زمینه کار و کسب درآمد اونجا اصلاً فراهم نیست.
نمیدونم. شایدم فقط دارم شعار میدم و اگه دو سه ماه اونجا بمونم همه ی این شیرینی ها واسم عادی و تکراری بشه و نتونم با سختی هایی که داره کنار بیام.
وقتی سه روز میرم اونجا و دسترسی به نت ندارم، انگار از کل دنیا عقب افتادم.
وقتی بر میگردم تهران، حداقل چهار پنج ساعت میشینم کل اخبار اون سه روز رو یه مرور گذرا میکنم.
در کل حق با شماست.

سلام بر آقای سرمدی بزرگوار منم تمام این لحظات رو گاهی تجربه میکنم شاید ماهی یکبار شاید هم بیشتر چون منم اصالتا اهل روستایی هستم که آب و هوایش بینظیره برای نیمه شعبان که رفته بودیم اونجا هوا بسیار خنک بود البته سرد بود دیگه شب به راحتی با پتو خوابیدیم در حالی که اصفهان به زور کولر و خنکی کولر خوابمون میبره ولی اونجا هوا عاااالی بود شب هم تو باغ بودیم من که ادعا میکنم خیلی دیر سردم میشه شب تو باااغ خیلی هوا سرد بود و داشتم میلرزیدم البته لذت هم میبردم از هوای پاک و عالی . خوراکی های محلی رو هم که نگید ما همه جوره همیشه تو خونمون از این دست خوراکی ها پیدا میشه از دوغ ماست کره گرفته تا سرشیر شیره تخم مرغ و….. دیگه خلاصه جااای همه خااالی به تبسم جان هم سلام من رو برسونید و به امید دیدار مجدد شما دو دوست گرامی

سلام سمانه. چقدر خوب.
اگه دوست داشتی بگو روستاتون برای کدوم شهر استان اصفهان هستش.
معمولاً طرفای غرب استان شما فریدن، فریدون شهر، خانسار و داران عمدتاً آب و هوایی سرد و کوهستانی دارن.
آره آبسرده هم شبهاش خیلی سرد میشه.
اونجا هم تابستونا شبا میشه تو باغ یا بالکن خوابید.
اما هنوز هوا شبا سرده و نمیشه بیرون خوابید.
ما هم هر وقت میریم اونجا یه دبه ۱۰ ۱۱ لیتری دوغ و بیست سیتا تخم مرغ محلی میاریم تهران تا دفعه ی بعد که دوباره بریم.
چون دوغ ها رو تو مشک میزنن خیییلی خوشمزه میشه.
به امید دیدار مجدد.

روستای ما جز استان چهارمهال وبختیاریه و سرمای اونجا هم که دیییگه نگفتنیه خخخخخ و خوبیش اینه که ما هروقت بخوایم میتونیم به راحتی به اونجا سر بزنیم چون فاصله اش تا اصفهان بیشتر از ۱۵۰ کیلومتر نیست اتفاقا پیست اسکی هم داره و کلا به خاطر آب و هواش به خاطر امام زاده ای که برادر امام رضاست و زمستون ها هم به خاطر پیست اسکی و برف بازیش و نزدیکی به شهرکرد خیلی شلوغ میشه به خصوص روزای تعطیل و اواخر هفته ها

به به.
استان چهارمحال و بختیاری که محشره.
من تا به حال از ۳۱ استان، به ۲۲ استان سفر کردم.
۹ تا مونده که یکی از اونها همین چهارمحال هستش.
جغرافیا و اقلیم این منطقه رو هم به خوبی میشناسم.
پس احتمالاً باید طرف روستای شیخ شبان و بارده اینا باشین.
این مناطق هم جزء نقاط کوهستانی چهارمحال و بختیاری محسوب میشه و در ۴۰ کیلومتری شمال غرب شهرکرد قرار داره.
البته من خییلی دوست دارم یه سفر به شهرستان کوهرنگ داشته باشم که امیدوارم همین امسال این اتفاق بیفته.
خوش باشی. اونجا رفتی حسابی جای ما رو هم خالی کن.
به خصوص زمستونا با برف های نیمه سنگینش.

منم علاقه ی زیادی به سفر دارم و فقط از سه استان دیدن نکردم استانهای جنوب شرقی ایران یزد کرمان و سیستان و بلوچستان بقیه استان ها رو گذری هم که شده رفتم و از زیبایی هاشون استفاده کردم من هنوزم در تعجبم که شما چطور حدس زدید که روستای ماااا کجاااست خخخخخ شکلک تعجب بسیااار

سلام مجدد به سمانه.
خب من به خاطر علاقه ای که به هواشناسی دارم، در زمینه جغرافیا و اقلیم مناطق مختلف ایران مطالعات زیادی داشتم و دارم.
استان چهارمحال و بختیاری، چهار تا پیست اسکی درست درمون بیشتر نداره.
از اونجایی که گفتی نزدیک شهرکرده و در ۱۵۰ کیلومتری اصفهان قرار داره، حدس زدم که روستاتون کجاست.
واقعا روستای شما هم در منطقه باصفایی قرار داره. حتی اونجا از آبسرده هم کوهستانی تره یکم.

درود سعید خان
ممنون.
انشا الله که همیشه همینطور باشه.
هر چند زندگی پستی و بلندی های زیادی داره.
به نظرم شادی و غم مطلق وجود نداره و همه چیز تو این دنیا نسبیه.
حداقل من که اینجوری به دنیا نگاه میکنم.
نه زیاد سخت میگیرمش و نه اونقدر بیخیالم.
موفق باشی.

سلام امیر،خوشحالم که میبینم هر روز تو و تبسمی خوشبخت تر از دیروز هستید،ایشالاه که تا آخر عمرتون خوش خوشانتون باشه که،هیچوقت به هم دیگه پشت نکنید،میگم یعنی خدا صدای دل منم میشنوه آیا،یعنی میشه خخخخ،عاشق روستا و طبیعت بکرش هستم،افسوس و صد افسوس که ما از این طبیعتا اینجا نداریم،همش شلوغی و شلوغی و شلوغی،میسی که خاطراتت رو اینجا به اشتراک گذاشتی،به تبسم سلام برسون،خدافسی

سلام ملیسا، چرا که نه. ازش بخواه.
مطمئن باش که ندای دلت رو میشنوه.
آره خب. استان شما شاید زیاد مناطق سرسبز نداشته باشه، اما جنوب استانتون مناطق گردشگری بینظیری داره که میتونی اونجا بری و لذت ببری.
سلامتو هم میرسونم، ممنون خییلی زیاد.
تو هم شاد شادان باشی.

درود. ممنون عالی بود من هم یاد دوران عشایری افتادم واقعاً لذتهای خاص خودش رو داره.
راستی یه سری هم به علیگودرز بزنین جای خوبیه.
میگم دنیا همینه اونی که تو شهر هست میگه برم روستا, اونی هم که تو روستا هست میگه اینجا امکانات نداره میخواد بیاد شهر.
در کل ما آدما همیشه آرزوی چیزی رو داریم که نداریمش و این چرخه همچنان ادامه دارد.
حال کردم مرسی که به اشتراک گذاشتی.

سلام علی.
آره. آبسرده هم عشایر داره که معمولاً تو بهار میان روستا.
الیگودرز هم خییلی قشنگه.
دشت لاله های واژگون و آبشار آب سفید و آبشار چکان در الیگودرز، شهرت زیادی داره.
حتماً باید اونجا هم یه سر برم.
در کل لرستان معروف به دیار آبشار های شگفت انگیز هستش.
آبشار “شوی یا تله زنگ”، “آبشار بیشه”، “آبشار آب سفید”، “آبشار نوژیان”، “آبشار چکان”، “آبشار سرکانه”، “آبشار وارک” و “آبشار افرینه” از جمله آبشارهای لرستان هستن که هر کدوم زیباییهای منحصر به فرد خودشو داره.

سلااااام سلام سلام. سلامی به بلندای کوه های سربه فلک کشیده ی آبسرده و به زلالی آبهای خروشانش و سرسبزی طبیعت بکرش به شما دوستان باصفا و پر مهر و محبت محله ی خودمون، گوشکن. امید که حالتون خوب و دلتون شاد و لبتون خندون باشه. از لطف همه ی شما دوستان عزیز که سلام رسوندین و یادی از من کردین ممنونم. ببخشید من امتحانام شروع شده و دیگه زیاد نمیتونم بیام توی محله و با شما عزیزان همراه باشم.
انشاالله تابستون کمرنگ بودنم رو جبران میکنم.
واقعا آبسرده با توصیفاتی که امیر کرده و شاید بیشتر از اینها که امیر نرفته و هنوز ندیده واسه خودش قطعه ای از بهشته.
لاله زارهاش همیشه برام حس قشنگی داره.
یاد ایامی که در گلشن، فغانی داشتیم.
در میان لاله و گل، آشیانی داشتیم.
من دختر طبیعتم و خلقیاتم با طبیعت شکل گرفته. امیدوارم که تیرگی شهر پر هیاهوی تهران اون رو کدر نکنه و همچنان مثل آینه صاف و ساده بمونه.
خدارو شکر که امیر دوستدار طبیعت و اهل سفر هستش.
وگرنه زندگی در تهران برام خیییلی سخت میشد.
واااای امیر باروووون گرفته. حیف که نصف شبه و نمیشه بیرون رفت و بدتر از اون درس دارم.
هنوز ۲۰۰ صفحه ی دیگه مونده.

سلام دختر طبیعت.
آره خب. تازه من هنوز خیلی جاهاشو نرفتم. به خصوص دامنه کوه جنوبی که ظاهرا خیلی زیباتر از کوه شمالی هستش.
به خاطر بالا اومدن آب رودخونه و چوب هایی که به عنوان پل ازش استفاده میشد و زیر آب رفتن، فعلا امکان رد شدن از رودخونه وجود نداره.
مگر اینکه یه دو سه کیلومتر بریم بالاتر.
بارون دیشبم که سریع قطع شد و چندان چنگی به دل نزد.
البته بارون های بهاری همینه دیگه.

سلام
چقدر این متن را دوست داشتم من را یاد گذشته های خودمون انداخت
اونوقت ها که مادر ساناز زنده بود میرفتیم به روستاشون و چقدر بهمون خوش میگذشت
مادر و پدرش خیلی مهمون نواز بودند درست همون کار هایی را که در بالا توضیح دادید انجام میدادند تا به ما خوش بگذره خیلی روستای صمیمی بود مردمش همه خوب بودند اتفاقا چند روز پیش یادش میکردیم خیلی دلمون گرفته بود دلمون میخواست الآن اونجا بودیم هوای خوبی هم داشت مخصوصا شبهای خیلی خنکی داشت
اسم اون روستا گلدره بود خیلی دلم میخواست که الآن اونا زنده بودند و همه ی ما دوباره دور هم جمع میشدیم

سلام سرکار کاظمیان گرامی.
خدا ایشالا سایه بزرگترا رو از سر ما کم نکنه.
واقعا که نعمت بزرگی هستن.
به ساناز خانوم هم سلام برسونید.
خدا روح مادر ایشون رو هم قرین رحمت کنه.
خوشحال میشیم بیاین تهران در خدمتتون باشیم.

سلام
بسیار لذت بردم از اینهمه طبیعت و صدای رودخونه جالبه من همونقدر که از سرسبزی لذت میبرم عاشق کویر و بیابونهای طبس و خارهای اون منطقه هستم وسط کویر پشت یک کوه یک دفعه میرسید به یک آبشار و درختان خرما و مزرعه برنج حتما یک بار باید با تبسم عزیز تشریف بیارید طبس عید نوروز بهترین آب و هوا رو داره متشکر که خاطرات یک قطعه از بهشت رو برای ما هم نوشتید سربلند باشید

سلام به مادر بزرگمهر عزیز
آره واقعا. کشور ما نقاط بینظیر و زیبا کم نداره.
آرامش کویر هم دست کمی از سکوت و آرامش کوهستان نداره.
شما که دفعه گذشته اومدیم مشهد حسابی ما رو شرمنده کردین.
خیلی دوست داریم فرصتی دست بده به طبس هم سفر کنیم و از جایی که گفتین دیدن کنیم.
به همسر گرامیتون سلام ما رو برسونید.
از صمیم قلب دوست داریم شما هم تشریف بیارین تهران در خدمتتون باشیم.

سلام امیر
باهات کاملا موافقم و میلیونها بار پستت رو لایک میکنم.
دارم لحظه شماری میکنم برای اون روزی که امتحاناتم تموم بشه بزنمم به دل روستا، برم کنار چشمه بشینم، صدای پرنده ها رو با جون و دل گوش کنم، خودم رو بزنم به آب و سردی آب رو با تمام وجودم حس کنم برم بالای کوه و داد بزنم و خیلی چیزهای دیگه
امیدوارم همشون به حقیقت نزدیک بشه.
به قول فرشید منافی، خدا جان کاری بکن تمام رویاهای ما به حقیقت نزدیک بشه نمیدونم امروز فردا شایدم پس فردا

سلام مهدی جان.
اگه روستا دارین، حتماً این کارو بکن.
اونقدر میچسبه که نگو.
به نظر من آدمی به هر چیزی که فکر بکنه، و واقعا بخواد که بهش برسه، تا حد زیادی میتونه به خواسته هاش نزدیک بشه.
البته اونهایی که معقولانه و منطقی باشه.
موفق باشی.

دیدگاهتان را بنویسید