خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

میزبان کیست؟!

من میزبان نیستم… ضمن درود فراوان و عرض ادب! بله دوستان عزیز: طبق گفته های قبلیم با افراد پایه ی شیطنتی محله با تماسهای تلفنی هماهنگی های برپایی اردو به عمل آمد و تعدادی از دوستان از تهران بزرگ و اصفهان از ساعت 14 و 30 دقیقه ی روز چهارشنبه 12 خرداد 1395 به محل خوابگاه اردوی سال 1394 محله حضور به هم رساندند… جای دوستانی که نبودند خیلی خیلی خالی… بنده از صبح چهارشنبه که از خواب بیدار شدم دیگر نخوابیدم تا عصر پنجشنبه پس از ناهار بی اختیار دو ساعتی به خواب رفتم… گروه شب پنجشنبه تا صبح به گفتگو و سرگرمی پرداختند و من صبح پنجشنبه به اداره رفتم و دوستان تا موقع ناهار که من از اداره به خانه آمدم به خواب خرگوشی رفتند… برای ناهار من با یکی از شما به کبابی محله رفتیم و برای دو نفر جوجه و برای بقیه کباب کوبیده گرفتیم و به پایگاه آوردیم… پس از ناهار و خواب اتفاقی اسباب و وسایل را آماده کردم و ساعت 21 با آژانسها به سمت روستا حرکت کردیم… راستی عجب شبی بود… شام نان و ماست و خیار را زدیم به بدن و تا صبح بیدار بودیم و به شادی و خنده و مسخره بازی پرداختیم و صبح چند ساعتی استراحت کردیم… ساعت 8 صبح ید الله از نجف آباد برای بنایی به سمت روستا حرکت کرد و با آش داغ به گروه پیوست و صبحانه آش را زدیم به بدن مبارک… عصر همان روز بنده وسایل عصرانه را در یک گونی جاسازی کردم و با نخ محکم برای گونی بند ساختم و کوله آماده شد و بر پشتم زدم و گروه پیاده به سمت باغ حرکت کرد… وقتی به باغ رسیدیم با دستان مبارک خودمون از درختان توت و سپس آلوچه خوردیم و زیر انداز را پهن کردیم و نان با گوجه و پنیر تازه که از شیر بز تهیه شده بود و سر راه از عمه جانم گرفتم را زدیم به بدن… شب شده بود و همه ی کشاورزان به خانه ها رفته بودند و فقط گروه و حسین پسر عمه ام در باغ مانده بودیم که حسین ما را تا کنار جاده ی وسط باغ راهنمایی کرد و پیاده به سمت روستا حرکت کردیم… راستی داشت یادم میرفت بگم… موقع رفتن رضا باجناق حسین داماد اون یکی عمه راهنمای رفتن ما به باغ بود و پس از خرید پنیر و کمی راه رفتن من یادم اومد که نان برای عصرانه برنداشته ام و اینجا بود که رضا را فرستادم به خانه که چندتا نان بیاورد…این رضا کسی است که از یک سال پیش انتظار میکشید تا دومین اردوی محله برپا شود و یک شبانه روز در روستای حاجی آباد در منزل و باغ شخصی خودش در خدمت من و دوستانم باشد: اما نشد که نشد… خوب داشتم میگفتم پیاده به سمت روستا میرفتیم که به جوی آبی رسیدیم و راه خود را به سمت استخر کج کردیم و وقتی به استخر رسیدیم محمود برادر حسین با موتور پیشمان آمد که فکر میکرد راهمان را گم کردیم و من بلافاصله گفتم اومدیم کنار آب بنشینیم و تفریح کنیم… سپس کنار چشمه که به استخر میریخت رفتیم و میوه خوردیم و بی ادعا خوانندگی کرد و یکی از شما ضبط کرد…راستی در باغ: به کمک رضا چند عکس یادگاری هم انداختیم… به هر حال شب به خانه رفتیم و آن شب را هم گذراندیم… شنبه هم در خانه به صحبت گذشت و ساعت 22 و 30 دقیقه با آژانسها به نجف آباد آمدیم و هم اکنون یکی از ما مشغول ویرایش متنی با کامی جون بنده است و بقیه مشغول خوردن شکوفه هستیم… قرار شده صبح من به اداره بروم و هرکی هروقت دوست داره خودش با آژانس به مرکز شهر برود و به دیارش سفر کند… درضمن بنده عصر چهارشنبه به گروه اعلام کردم که من میزبان این گروه نیستم و همه باید به فکر خودشون و دوستانشون باشند… واقعا گروه باحالی هستیم که با همکاری یکدیگر ظروف شسته میشد… چایی دم میکشید… غذا آماده میشد و گروه مردانه ی محله خودکفا شدند… این بود خلاصه ای از اردوی دوستان پایه ی محله… با تشکر فراوان!

۲۴ دیدگاه دربارهٔ «میزبان کیست؟!»

سلااااام سلااام و دروود بر عدسی خان محله میگما خوش به حااااالتاااان رفتید یه اردوی دبش میگما خوش گذشت آیا خب تا آنجایی که فهمیدم کسایی که اومده بودن عمو حسین عدسی بی ادعا یکی از ما و کسای دیگه ای هم بودن اتفاقاً یکی از همون شباییی که داشت به شما خوش میگذشت فک کنم جمعه شب بود که در خصوص یک مطلبی بی ادعا خان با من یه نیم ساعتی صحبت کرد و فهمیدم که چه قد داره بهتون خوش میگذره میگما همه ی اردو یه طرف اون پنیر محلی که از شیر تازه ی بز درست شده بود یه طرف میدونی چند وقت یک پنیر خوش مزه ی روستاییی نخوردم به هر حاااال خعععععلی این پست با حاااال بودا خب انشاللله که یه روز یه اردوی با حاااال با حضور همه ی اعضای محله برگذار بشه خب بازم مرسی بابت این پست در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

درووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود! خوب افراد قبلی که نظری ندادند… حالا تو بیا نظر بده و بگو: وقتی که چند نفر با اراده و اختیار خودشون دور هم جمع میشوند تا به تفریح و شادی و سرگرمی و خنده بپردازند اینجا کی مسئول و میزبان پذیرایی شناخته میشه یا بزه؟!… من به اردوهای بعدی امیدوارم… البته به پست اردویی امیدی ندارم و فقط به تماس با دوستان و برپا کردن اردو ایمان دارم!

سلام
حالا که اردو تموم شده و انشاالله خوش گذشته چند گزارش برامون بفرستین دلمون شاد بشه از دوستان هم میخوام چند تا عکس بنام محله بذارن چون وقتی در گوگل عکسهای محله رو جستجو میکنم ۳ ۴ تا عکس بیشتر نیست البته اجباری نیست که ! ولی خوشحال میشم عکس روزهای شاد دوستان رو ببینم در پناه حق همیشه شاد و سربلند باشید جناب عدسی

درود! خوب ما چند تا عکس جداگانه و چندتا جمعی انداختیم که بعضی از دوستان دوست ندارند که عکسشون اینجا گذاشته بشه… من از همین تریبون آزاد به یکی از شما اعلام میکنم که عکس منو در پست خاطرات اردوی خودش قرار دهد و همچنین قطعاتی از صداهای ضبط شده را هم در پستش قرار دهد… با تشکر از حضورت!

درود. چه طورین بچه ها.
بچه ها واقعاً خوش گذشت. میگم خوش یه چیزی میگم یه چیزی میشنوین. واقعاً ما که به دور از هر چیزی و فارغ از سن و سال و فارغ از همه ی چارچوبها و قواعد و قوانین دنیا خوش گذروندیم و لذت بردیم.
همه حسابی هم دیگه رو اذیت کردیم, با هم بحث کردیم, با هم تفریح کردیم, با هم خوش گذروندیم.
خلاصه تو این دور همی هیچ خط قرمزی وجود نداشت و کسی هم میزبان نبود. واسه همین خعییلی حال داد.
تبادل افکار کردیم, مباحثه های طولانی داشتیم, و خلاصه واقعاً جای همگی خالی بود.
از عدسی هم تشکر نمیکنم چون کسی میزبان نبود که. خَخ.
از همگی تشکر میکنم که دور هم جمع شدیم و دوستیهامون رو محکمتر کردیم و اگه هم از واژه های نادرست استفاده میکردیم هدف تحقیر نبود و فقط واسه این بود که خط قرمزی وجود نداشت و از طرفی لحن به کار بردن اون کلمه نشون میده که آدم منظوری داره یا نه.
خدا رو شکر میکنم واسه خاطر داشتن چنین دوستای خوب و پایه که تحت هر شرایطی و در هر حالی با هم دوست هستیم بودیم و خواهیم بود.
واقعاً هیچ چیز فضای حقیقی نمیشه و از فضای مجازی فقط باید واسه حقیقی کردن استفاده کرد.
هی که نمیشه با زبون دل بگم براتون.
یعنی نمیتونم که بگم.
درسته که این دور همی زود و زود هم تموم شد ولی ارزشش به همین زود تموم شدنش بود تا خاطره بشه.
در واقع وقتی آدم شاده و بهش خوش میگذره متوجه گذر زمان نمیشه.
چاکرات همگی دربست.

درود! راستشو بگو تاحالا در عمرت به چنین اردوی بدون میزبان و بدون خط قرمز و با این همه بیخیالی و خارج از این دنیای پر حیاهو رفته بودی؟! واقعا خوش گذشت و باحالتر از همه این بود که من پنجشنبه و یکشنبه رفتم اداره و پایان اردو را کسی اعلام نکرد و همه آزاد بودیم…!

دیدگاهتان را بنویسید