خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

گذری بر زندگی یک زوج همدل. قسمت نخست.

به نام الله و به نام آن وجودی که وجودم ز وجود پر وجودش به وجود آمد.
درود و دو صد بدرود بر یکایک شما همدلان هم محله ای باصفا.
حال و احوالتون چطوره؟ خوبیند؟ خوشیند؟ سلامتیند؟
خب خدا را هزار کرور شُکر که خیلیهاتون با صدای رسا گُفتیند بله, الحمدُ لِ الله.
البته شنیدم که بعضیها هم آه کشان و غُرولُند کنان بر من غضبناک شُدید که ای بابا چه خوبی و چه خوشی؟ بله شاید شما نیز درست بگویید اما در همه حال به پاس نعمات و موهبتهای دیگری که خداوند بر ما عنایت داشته, دارند و خواهند داشت و خیلیهامون از وجود آنها غافلیم, میبایست شُکر گزار خالقمون باشیم.
مُطمَئنم شما هم که مثل خودم مشکلات ریز و درشت عدیده داریند, با نظر من مُوافقین. درسته؟
شما همدلی که فقط مشکل بیناییتون سرمنشأ بسیاری از مصائب زندگیتونه اگه کمی توجه کنید که هستند افرادی که علاوه بر مُعضل نابینایی معلولیت و یا بعضا معلولیتهای دیگری هم دارند و هستند افراد زیادی که به بیماریهای صعبُ العلاج مبتلایند, آنوقت حتما بر نوشته های من مُهرِ تأیید مینهید.
باور بفرمایید من همدلانی را میشناسم که چند معلولیتی هستند و امورات معیشتیشون به قدری سخت طی میشود که نابینایی را فراموش کرده اند و از کاستیها و مشکلات معلولیتهای دیگرشان زجر و عذاب میکشند.
البته منظورم این نیست که اینگونه افراد از ذکر و شُکر خالق منان غافلند و یا غافل شوند, بلکه منظور بیان حقایق روشنیست که به وضوح دور و بر ماست و خیلیهامون منکر آن حقایقیم و هر یک از ما فقط مشکلات خودمون را بیشترین و بزرگترین صاعقه های آسمانی و بلاهای زمینی میدونیم که گریبونگیر ما شده اند.
شما عزیزان حتما حکایت یک مرد را که یادم نیست شکارچی یا هیزم شکن بوده در روزگاران قدیم و دوستیش با شیر سلطان جنگل را و قضیۀ  زخم زبون و زخم شمشیر را شنیده اید و آگاهید که زخم و خراشها و لطمات روحی و روانی به مراتب درمان و تحملش سختتر و جانکاهتر از آسیبها و نقصانهای جسمانیست. من امیدوارم و از محضر مقدس الهی آرزومندم که هیچکس در هیچ کجای این دنیای فانی به اینگونه بلاهای طاقت فرسا دچار نشود و مبتلایان هرچه زودتر شِفای کامل بیابند.
خُلاصه و الغرض منظورم از نوشتن این مطالب که شاید برای خیلیها تکراری هم باشه اینه که بعضیامون در برخی اوقات با اعمال و رفتارهامون خواسته و ناخواسته, بی منظور, مغرضانه, از فرط فقر فکری و یا از روی عداوتی بی دلیل و کینه توزی و… آسیبهایی غیر قابل جبران و یا سخت درمان پذیر را برای خودمون و دیگران سبب میشویم که حتی اگر درمان هم شوند, آثار مخربشان تا ابدُ الدهر از ذهن و قلبمون محو و پاک نمیگردد.
بعنوان مثال به شرحی مجمل و مختصر از ویرانی و واژگونی زندگی یه زوج همدل با نامهای مستعار فرزین و پروین اشاره میکنم به امید آنکه تجربه ای و درس عبرتی باشه برای سایر همدلانی که قصد انتخاب شریک زندگی را دارند.
این شرح حال حقیقی یک داستان, قصه, حکایت و سریال نیست, بلکه بیان بی پیرایه ی ماجرایی واقعی با زبان نوشتاری است.
فرزین؛ من زمانی خودم را شناختم که وارد مدرسه ی نابینایان شهرمون شدم و تقریبا 11 سالم بود که اولین و بزرگترین اتفاق خوشایند در زندگیم رخ داد. علت ورود دیر هنگام من به محیط آموزشی پاره ای از موانع بود که درین مجال از بیانشون معذورم. البته این دیر رفتن به مدرسه باعث شد که به لطف خدا و تلاش بی وقفه و اشتیاق وافرم به درس خواندن, مقاطع تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را در مدت 4 سال تحصیلی با نمرات عالی و بعنوان شاگرد ممتاز سپری کنم. دوره دبیرستان را طبق روال معمول در مدت 4 سال در 1 دبیرستان غیر ویژه همراه با افراد بینا گذراندم.
در اواخر سال تحصیلی سال سوم راهنمایی یعنی پایان دوران نوجوانیم یا بهتر است بنویسم در عنفوان جوانیم بود که بطور جدی متوجه مشکلات بیشمار خودم و جامعه ی نابینایی مخصوصا دختران این قشر شدم که الحق دختران نابینا نسبت به پسران نابینا از محدودیتها و محرومیتهای بیشتری متأسفانه برخوردارند.
وقتی دیپلمم را اخذ کردم, با سعی و تلاش بی وقفه پس از مدت کوتاهی و باز هم به لطف و محبت الهی مشغول بکار شدم.
با گذشت 3 سال از فعالیتم در عرصه ی کار و تلاش, به فکر تشکیل زندگی مشترک افتادم. ناگفته نمونه که از آغاز اشتغال بکارم چند گروه اعم از خانواده, دوستان همدل و همکارانم مصمم به مُزدَوَج نمودن من بودن ولی تا زمانی که خودم تصمیم به این امر نگرفتم, موفق نشدند.
خب دوستان عزیز بخاطر طولانی شدن این پست الباقی سرگذشت واقعی زندگی فرزین و پروین را اگر مورد استقبال شما قرار گرفت و صد البته نظرات پرمهرتون مبین این امر است, در فرصت و شاید فرصتهای بعدی برایتون مینویسم.
تا درودی دیگر بدرود.

۳۰ دیدگاه دربارهٔ «گذری بر زندگی یک زوج همدل. قسمت نخست.»

درود بر شما جناب کیانی. وقت به خیر. قلم بسیار قوی و شیوایی دارید. اما ای کاش کمی بیشتر توضیح می دادید تا من و دوستان دیگر به شنیدن این داستان راغبتر شویم. اما با این حال من منتظر شنیدن ادامه ی این واقع نوشت هستم، زیرا خود تجربه ای تلخ در زندگی مشترک با یک هم نوع غیر هم دل را داشته ام. شاد باشید

سلام. خواهش میکنم این نظر محبت شماست. بدلیل طولانی شدن این پست و بخاطر اینکه از حوصله ی خوانندگان خارج نشود لاجرم تا بدین قسمت بسنده نمودم. انشا الله اگه مورد استقبال سایر همدلان هممحله ای دیگر نیز قرار گرفت ادامه خواهم داد.

درود. خوندم, منم نظرمو میگم: و مشتاق ادامش هم هستم.
بنظرم اگه ما بخوایم واسه سرپوش گذاشتن رو مشکلاتمون بیاییم سختیهای دیگرانو بهونه کنیم نوعی خودفریبیه همین.
مشکلات رو باید به عنوان یه واقعیت زندگی پذیرفت و دنبال راه حل واسه شون بگردیم نه اینکه خودمونو گول بزنیم.
حالا این مشکل یا حل میشه, یا بعدها حل خواهد شد, و یا هم حل نمیشه.
مشکلات من واقعیتهای زندگی ممند و من پذیرفتمشون و کوچیک هم نمیشمارمشون و روشون هم سرپوش نمیذارم و خودم هم الکی قانع نمیکنم.
هر کسی هم مشکلش مال خودشه و اینکه طرف مشکلش از من بیشتره یا کارش از من سختتره هم مشکل منو از بین نمیبره و کوچیک هم نمیکنه. این روش تنها کاری که میکنه اینه که من بگم خب همه مشکلاتی دارند و فقط من نیستم که مشکل دارم و به گونه ای پذیرش مشکل واسه من به وجود میاد.
ولی من خودم پذیرشو تو خودم به وجود اوردم و از طرفی هم اگه این مشکلات دیگرانو قرار باشه تو سر مشکل خودم بکوبم, شاید شرایط جوری بشه که دنبال راه حل مشکلم نباشم و در واقع عادت کردن به بدبختی که همین عادت باعث میشه که احساس خوشبختی کنم.
یعنی بدبختی واسه من تبدیل به یه عادت میشه که دیگه خوشبختی رو فقط اینجوری میبینم و اینه که دنبال راه حل نمیگردم.
در کل دنبال میکنم این پستها رو ببینم آخر این ماجرا چی میشه.
زیادی حرف زدم, مرسی موفق باشی.

درود. ضمن احترام به نظریه تون به استحضار شما و سایر همدلان میرسانم که منظورم از مطرح کردن مطالب فوق الذکر بیخیالی بمشکلات خود و سرپوشاندن آنها با مشکلات دیگران نیست بلکه هدفم اینه که همواره بنیمه ی خالی خودمون ننگریم و در کنار همه ی معضلات بموهبتهای الهی هم که خاص هر کدام از ما نیز بطور ویژه هست توجه داشته باشیم. پیروز باشید.

سلام. وقت عالی متعالی. انشا الله. به لحاظ حفظ شأن انسانی و اجتماعی آن عزیزان از عنوان نامشون معذورم. ناگفته نمونه که برای نوشتن این چکیده زندگیشان با کلی دلیل و برهان از آنها اجازه گرفتم. درین جا نیز لازم میدونم از همه ی همدلان تقاضا کنم فکر نازنینتان را معطوف به نام و شخصیت این همدلان نفرمایید و چنانچه بعضی از شما آنها را میشناسید و حدس و گمانی درباره آنها میزنید از افشای نامشان بصورت علنی و غیر علنی اکیدن خودداری فرمایید که در غیر این صورت مدیون آن عزیزان میشوید و مرتکب به معصیت نابخشودنی حق الناس میگردید.

درود بر شما همدل گرامی. خواهش میکنم شما لطف دارید. انشا الله. لازم بتوضیح و توجهست که دوست عزیزم فرزین جهت ادامه ی بازنویسی این حقایق تلخ و شیرین بر من شرط و شروطی گذاشته است که از بیانشون معذورم و امیدوارم که آن شروط برای ایشان اجابت گردد و من نیز انجام وظیفه نمایم. موفق باشید.

درود. این ماجرای واقعی سرگذشت من نیست بلکه حقایقیست از زندگی همدلان عزیزم فرزین و پروین. من بابت مسأله ای که به آن معترض شُدید متأسفم بخاطر طولانی شدن پست و خواستِ عزیزِ دلم فرزین, لاجرم از ادامه دادن آن درین نوبت معذور شدم. به هرحال از حضور و اظهار نظرتون ممنونم.

سلااام سلااام و درووود درووود بر آقا کیان گرامی واقعاً که داستان یا واقعیت زیبایی بود و من یکی که بی صبرانه منتظره بقیه ی داستان هستم چرا که این نوع داستانها و عبرت گرفتن از زندگی دیگران میتونه مفید باشه علی الخصوص واسه ما مجردها که شاید در آیندهی نه چندان نزدیک یا دور به فکر مزدوج شدن بی افتیم به هر حال مرسی بابت این پست در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

پاسخ دادن به کیان لغو پاسخ