خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

انتخاب پرده برای خانه جدید

متر خیاطی را روی میز میگذارم. مبایلم را برمیدارم. ضبط میکنم: طول پرده اول، 183، عرض پرده اول، 101 سانتیمتر. طول و عرض پرده دوم هم به همین اندازه. مبایل را روی میز میگذارم. متر را که خواهرم با منگنه روی تمام شماره هایش علامت گذاری کرده، برمیدارم به صورت لوله ای میپیچم تا شکل چسب نواری شود. آن را در جا سوزَنی قرار میدهم. با دوستم قرار میگزارم؛ ساعت 11 اطلسپود. ساعت، یک ربع به یازده است و من به اطلسپود رسیده ام. پیاده میشوم. عصایم را باز میکنم. راننده، وجود پله ای بلند را بر سر راهم هشدار میدهد. از پله بالا میروم. صدای ضعیف راننده از توی ماشین میآید: کمی به سمت چپ. دلم میخواهد برگردم و به سمتش سری تکان دهم؛ اما این کار را نمیکنم؛ چون ممکن است تمرکزم بهم بخورَد. همین که تذکرش را شنیده باشم و راه را درست پیدا کنم، خوشحالش کرده ام. عصا را به دست چپ میدهم و دست دیگرم را پیش میبرم. درست، میرود روی دستگیره عمودی در. این هم یک خوش شانسی بزرگ. در را به آرامی هول میدهم. آرام هول میدهم که اگر باز نشد، به سمت بیرون بکشم. آرام هول میدهم تا اگر در آن سوی شیشه کسی حضور داشته باشد، در، به سختی به او اصابت نکند. در، به جلو میرود. وارد میشوم. به رو به رو نگاه میکنم. میگویم: سلام؛ و منتظر میشوم.از سمت چپ صدای خانم مهربانی به من پاسخ میدهد. به سمتش برمیگردم. به او میگویم که میخواهم برای پنجره های خانه جدید، پرده تهیه کنم و به راهنمایی او نیاز دارم. البته در نهایت دوستم خواهد آمد تا در انتخاب رنگ پرده – این که با دکور خانه ام متناسب باشد، – نظر خواهد داد. کاغذ و قلمی بر میدارد و مشخصات پنجره ها را یادداشت میکند. بعد، متوجه حضور آقای مسنی در پشت میز میشوم. سلام میگویم. خانم، مرا به سمت یک صندلی در مرکز فروشگاه راهنمایی میکند. خوب میدانم که اگر بنشینم، خیال همه از این که خطری مرا تهدید نمیکند، راحت میشود. با کمال میل میپذیرم. خانم فروشنده، در مورد انواع پرده ها و دکورها توضیح میدهد. مشتری میآید. پوزش میخواهد تا به مشتریها برسد. هوا بسیار گرم است. صدای چند پنکه از گوشه و کنار فروشگاه به گوش میرسد که باد ملایمی را در فضا پراکنده میکنند. در باز میشود. صدای دوستم را میشنوم که به خاطر یک ربع تأخیر، عذرخواهی کنان به سمت من میآید. پرده توری را انتخاب میکنم و پس از ثبت سفارش دوخت و نصب، خداحافظی میکنیم و از فروشگاه، خارج میشویم.
آن زمان که روی آن صندلی مرکزی نشسته بودم، در این اندیشه بودم که این ماجرا را برایتان بنویسم. در ابتدا، تصمیم داشتم بیرون از پرده فروشی منتظر دوستم بمانم؛ اما تصمیمم را تغییر دادم و وارد فروشگاه شدم. آنچه سبب میشد من با اعتماد به نفس، با خانم فروشنده صحبت کنم، این بود  که دقیقا مشخصات آن چه را که میخواستم، میدانستم. گاهی وقتها ما فکر میکنیم که به اندازه کافی از اعتماد به نفس برخوردار هستیم. با صدایی بلندتر از حد معمول حرف میزنیم و به صحبتهای طرف مقابل هم به طور کامل گوش نمیکنیم. من هم در گذشته این نوع اعتماد به نفس کاذب را تجربه کرده ام. اما حالا که با آرامش، خود را با جریانهایی که در اطراف میگذرد وفق میدهم، خواسته ام را در جای خود مطرح میکنم، و برای اشتباه ناخواسته، به راحتی با جمله ای کوتاه پوزش میطلبم، در مییابم که با آن گذشته ها فاصله گرفته ام.
این را هم خوب میدانم که یک مخاطب بینا، با خواندن چنین مطلبی ممکن است کمی به فکر فرو برود؛ اما یک مخاطب نابینا میداند که هر یک از این مرحله ها برای ما چقدر اهمیت دارد. اهمیت دارد که بدانیم دوستانمان در موقعیتهای مشابه، چه راهی را پیش میگیرند تا راحتتر به نتیجه مطلوب برسند.
روزگارتان سرشار از آرامش و نشاط.

۳۵ دیدگاه دربارهٔ «انتخاب پرده برای خانه جدید»

سلام خانم جوادیان عزیز.
من تا امروز جرأت نکردم پرده انتخاب کنم. اگر چیز کوچیک تر مثلا لباس باشه شجاعانه تر عمل می کنم چون به فرض اینکه نتیجه انتخابم خیلی مثبت نشد میشه لباسه رو گذاشت داخل کمد واسه مبادا های غیر منتظره. ولی پرده، … خطرناکه اما دلم می خواد امتحانش کنم. اعتماد به نفس. در موردش، در مورد خودم، اعتماد به نفس، گذشته، الان، کمش، زیادش، خیلی می تونم بنویسم خیلی. از اون کامنت های طولانیه آشنای خودم. ولی واقعیتش دیگه خیلی توی هوای اون مدل نوشتن ها نیستم. پس فقط میگم پست بسیار جذابی بود واسه من. اون قدر جذاب که عنوان رو که با گوشی دیدم، بلند شدم سیستم خاموشم رو روشنش کردم و نشستم به خوندن و بعدش هم کامنت زدن.
ممنونم از اشتراک این تجربه جالب! میرم در مورد حال و هوای این پست و بخش های مختلفش بیشتر فکر کنم.
ایام به کام.

ی جور خاص مینویسی . خیلی لطیفه نوشتنت .
خوشم میاد . دوست دارم بیام خونتون و تو آروم آروم برام غذا و ماست و دوغ درست کنی . آروم و بی سرو صدا برام چایی بیاری و منم آروم در هوای خنک شهرتون بخوابم . خخخ
چقدر جنس نوشته هات مخملی و نرمه. دوسشون دارم . آفرین .

نمیدانم تا حالا گفتم یا نه. یکی از زیباترین صداهایی که دوستش دارم، صدای غرش رعد است. با این صدا، همیشه احساس میکنم قامت بلند آسمان آنقدر پایین می آید که اگر دستمان را دراز کنیم، میتوانیم لمسش کنیم و از آن خوشه های باران بچینیم.
حالا کنار پنجره نشسته ام؛ اگر صدای اتومبیلها بگذارد، از لا به لای درختان آوای دل انگیز زنجره ها به گوش میرسد.
ببخش که پاسخ من ظاهرا ارتباطی به گفته های شما نداشت. البته داشت. میدانم که گرفته ای.

سلام خانم جوادیان عزیزم.
نوشته هاتون عالی هستن. من اول با گوشیم وارد شدم و پست رو خوندم
وقتی داشتم میخوندم مطمئن بودم این نوشته و این تجربه برای شماست
کاش میشد بیشتر باهاتون در ارتباط بودم!
براتون آرزوی خوشبختی و شادی دارم

درود بر شما آفرین این بیان این تجارب واسه بچه های نابینا واقعا واجب هست یه بار خانمم به اجبار من را برد پرده انتخاب کنیم این قدر خسته کننده بود که گفتم بار آخرت باشه من را به این جور جاها میبری خلاصه این کار فقط مخصوص خانم ها هست و با ذات مقدس آقایون منافات داره میگم خود ستایی را داااااشتی؟ به هر حال من شما را با تمام وجود ستایش می کنم که این قدر مستقل هستی کاش بعضی از آقایون نابینا هم یاد بگیرن

درود بر شما همکار گرامی. به راستی که ذات هر مردی برای همسرش دارای تقدس و احترام است. نه تنها شما به عنوان یک فرد نابینا، بلکه بیشتر آقایان حوصله جُزئی نگریهای خانمها رو ندارند. خانمها هم از اونها چنین انتظاری ندارند. شاید اگر مردها میدونستند چه نقش مهمی در ایجاد احساس امنیت در همسرشون دارند، در هیچ مکانی حضورشون رو از اونها دریغ نمیکردند.
آرزو میکنم در مقام یک پدر، همسر، و یک معلم سرشار از رضایت و شادمانی باشید.

سلام خانم جوادیان بزرگ.
پستتون خیلی مفید بود
خیلی خوشم اومد. بهتون به خاطر استقلالتون تبریک میگم
حتما از تجربتون استفاده میکنم.
کم کم دارم شروع میکنم لوازم خونه منو محمود رو میخریم. اتفاقا چند شب پیش راجع به این که چطور باید پرده های خونه رو انتخاب کنیم فکر میکردم.
خعییییلییی بهم کمک کردید. ممنون از اینکه تجربتون رو به اشتراک گذاشتید.
همیشه پیروز و سالم باشید.

سلام بر شما، نوعروس عزیز.
امیدوارم به قول مادربزرگه، خوشبختی از روی دیوار، سر بکشد درون خانه تان.
پرده های دلخواهتون رو که نصب کردید، صبحها، آنها را کنار بزنید. گه گاه، پنجره را باز کنید و عطر نسیم صبحگاهی رو تا عمق ریه هاتون فرو ببرید. همین، احساس خوشبختیست.

سلام.
بسیار زیبا و البته کاربردی مثل اکثر پست های شما.
همه پست هاتون زیبا هستند ولی بیشترشون خیلی خیلی کاربردی اند و این یکی از اون محشر ها بود.
نه برای انتخاب پرده بلکه به خاطر نکات دیگه اش عرض می کنم.
خیلی خیلی ممنون.

عرض سلام و ادب و احترام خدمت سر کار خانم جوادیان گرامی معلم مهربون محله اول پوزش میخواهم که این پست را الآن دارم میخوانم و کامنت میدهم در ثانی واقعاً این پست چه قد درس و نکته و محتوا برای من که دارم از شما دوستان از تکتکتان تجربه به دست میآورم ره گشا است و میتواند کمک کننده ی من و راه زندگیم باشد واقعاً که چه قد شما شیبا و سلیس مینویسید و چه قلم زیبایی دارید و واقعاً که چه قد قسمت دوم و انتهایی پستتان به دلم نشست و چه قد آن قسمت در مورد اعتماد به نفس عالی بود و اتفاقامنم از این نوع اعتماد به نفس کاذب دارم که دارم روش کار میکنم تا در این زمینه یه کم خودم را اصلاح کنم و این گونه پستهایی که در محله منتشر میشود چه قد میتواند ره گشا باشد به هر حال مرسی بابت این پست و این متن زیبا و پر از نکته ی آموزنده برای من در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

درود بر شما. پست های شما واقعاً زیبا هستند. بابت این همه ذوق و قریحه ای که در نوشتار و این همه وقاری که در رفتار و گفتار دارید، به عنوان یک کوچکتر به شما تبریک می گویم. من فقط در استقلال فردی، به حدی رسیدم که غذا بپزم و جواب این خندق بلا را به هنگام گرسنگی بدهم، اما باید با خوانش نوشته های افرادی چون شما، بیشتر باید به خودم و استقلال فردی ام کمک کنم.

این خیلی خوبه که شما قادر هستید از ترکیب مواد خام، هر بار هنری رو خلق کنید. استمرار این کار، به شما اعتماد به نفس فراوان خواهد داد. پیشنهاد میکنم از کنار شیرهای آبی که چکه میکنند، لامپهایی که سوخته اند، درهایی که به راحتی باز و بسته نمیشوند، و یا موقع باز و بسته شدن جیر جیر میکنند، دستگیره های قابلمه ها ماهیتابه ها کابینتها و سایر درهایی که لق میزنند، به سادگی رد نشید. قدری فکر کنید تا خلاقیت به کمکتون بیاد و ضمن استفاده از تجربه های مشابه دیگران، این مشکلات به ظاهر ساده رو برطرف کنید. قطعا شما در آینده مرد مستقلی خواهید بود.

دیدگاهتان را بنویسید