خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خاطره ای از وحشت در مسافرت

سلام.
چند روز پیش بنا به دلیلی رفته بودیم به یکی از استانهایی که با تبریز هزار و خورده ای کیلومتر فاصله دارد.
اما من بدلیل اینکه زیاد مسافرت رفته ام از قبل از اقدام به حرکت برنامه ریزی میکنم. تا در مسیر دچار سر در گمی نشیم.
یا در مقصد معطل یا اذیت نشیم و محل اقامت را از قبل تعیین و رزرو میکنم.
چون موقع رسیدن به مقصد آدم خسته و کم انرژی هستش .
به همین دلیل برای اولین بار محل اقامت را اینترنتی رزرو کردم. و قبل از حرکت برای اطمینان تماس تلفنی گرفتم و گفت هم هتل آپارتمانی داریم و هم خونه ی شخصی.
اما ما فقط یک شب میماندیم برایمان زیاد مهم نبود چه جور جائی باشه فقط تمیز بهداشتی و دارای آب گرم و کولر تخت خواب باشه کافی هستش کوچک یا بزرگ بودنش مهم نبود.
چشمتان روز بد نبیند ما رسیدیم مقصد
دوازده سیزده ساعت رانندگی
بی خوابی
خستگی
گرسنگی
خلاصه
با طرف مقابل تماس تلفنی گرفتم آدرس را s m s کرد
با g p s Nokia_HERE_v1.1.10331_Apktops.ir.apk یا همان HERE MAPS که یکی از بهترین g p s هائی است که هم بصورت گویا با صدای یک خانم راهنمائی میکند مثلا میگفت هفت صد متر جلوتر به راست به پیچید یا میگفت مسیر جاده را چهل کیلومتر دنبال کنید یا میگفت سی صد متر جلوتر در میدان از دومین خروجی خارج شوید اکنون از خروجی خارج شوید

و هم بصورت بینائی و نابینائی قابل استفاده است که جناب آقای غفور نادری بسیار عزیز در سایت باتو با آموزشش قرار داده بودند را پیدا کردیم و رفتیم به مقصد رسیدیم
البته یک توضیح کوچولو بدم این g p s بسیار عالی و کاربردی هستش اما بصورت نابینائی من حوصله ام نرسید استفاده کنم
خلاصه جلوی مسجد محمدی ایستادیم و دوباره زنگ زدم گفت با موتور الان میام پیشتان
یک آقای هیکلی با موتور اومد و گفت باید جلوی مسجد مهدیه میآمدید گفتیم آقا ما خسته ایم ببر محل اقامت را نشان بده
رفتیم داخل چندین کوچه تا به یک خانه ی بزرگ ویلایی رسیدیم در را باز کرد و داخل شد
پسرم گفت با با من به این شخص مشکوک هستماا
گفتم تو بنشین داخل ماشین ما بریم داخل را ببینیم اگر دیدی کسی نزدیکت میشود شیشه ها را بالا و فورا درها را قفل کن به من زنگ بزن
اون هم گفت اگر رفتید توی خونه اتفاقی افتاد داد بزنید یا زنگ بزنید من داد و بیداد کنم و به صد و ده زنگ بزنم
خندیدم گفتم اصلا نگران نباش هیچ اتفاقی نمی افته خندیدم با همسرم رفتیم داخل حیاط یک خانه نسبتا بزرگ و کهنه ساخت اما تمیزی بود دو طبقه بود با یک حیاط تقریبا بزرگ و چند درخت و یک حوض کوچک
به ما گفت بیائید پائین را نگاه کنید
شش پله ی کوچک رفتیم پائین یک پذیرائی بزرگ با یک آشپزخانه ی بزرگ و دو اتاق بزرگ داشت و کولر و حمام و سرویس بهداشتی خلاصه از هر لحاظ خوب بود
تنها ایرادش این بود که از سطح حیاط یک متر پائینتر بود
من گفتم طبقه ی بالا آیا کسی هست گفت خیر فعلا اجاره ندادیم
گفتم ما بریم بالا گفت سرویس بهداشتیش خراب است باید از حیاط استفاده کنید ولی اینجا سالم و خوب است گفتم شبی چند گفت صد و پنجاه
گفتم نه گران است گفت صد و چهل گفتم من آخرش هشتاد میدهم و قبل از اینکه آقا حرفی بزنه در مقابل کار انجام شده قرار دادمش و گفتم خانم ماشین را بیار داخل
آقا کارت ملی مرا گرفت و رفت.
هنوز هوا روشن بود وسایل را می بردیم داخل و چراغهای پائین روشن بودند وقتی داشتیم آخرین وسایل را از ماشین بیرون می آوردیم پسرم گفت آخه هر چهار نفر ما اینجا هستیم پس چرا چراغ اتاقها و پذیرائی خاموش هستند و آشپزخانه روشن .
گفتم شاید اتصالی دارد بیخیال
رفتیم پائین چراغها را روشن کردیم و همسرم گفت برید از ماشین پتو مسافرتیها را هم بیارید تا بیاندازیم زیر پایمان وقتی پسرم رفت از داخل ماشین در حیاط پتوها رو بیارد یهوئی داد زد و دوان دوان اومد پائین گفت با با خطر خطر من که گفتم اینجا یه جورئی هستش
گفتم آخه چی شده
گفت مامان بیا ببین اون موتور از کجا اومده وقتی ما اومدیم اون موتور در حیاط نبود
هاهاهاها در عرض چند ثانیه یک موتور در حیاط سبز شده بود و ما صدای ورود و باز و بسته شدن در حیاط یا خود موتور را نشنیده بودیم
هاهاها
بعد هم پسرم گفت دو جفت کفش جلوی در طبقه ی بالا سبز شدند
اینجا یا روح دارد یا جن دارد

متاسفانه از آنجائیکه من خون سرد و بی خیال و خوش بین و کمی هم نترس و متاسفانه و صد متاسفانه به همه اعتماد میکنم و هستم گفتم شاید از قبل بود چون خسته بودیم متوجه نشدیم بیایید استراحت کنیم باز هم خخخخ
باز هم هاهاها

چای و غذا و هندونه خوردیم و چند باری پسرم با دختر کوچولوم رفتند بیرون خرید کردند تا هوا تاریک شد
کم کم میخواستیم بخوابیم که همسرم گفت ساکت صدا میاد
گفتم با با به ما مربوط نیست استراحت کنید
دو موتور با چهار سرنشین وارد حیاط شدند.
دو نفر رفتند بیرون جلوی در ایستادند و دو نفر رفتند بالای پله ها شروع به صحبت کردند
دو جفت کفش هم از قبل بالا بودند
در طبقه ی بالا با صدای شدیدی باز و بسته شد
خانواده ام شدیدا میترسیدند و من طبق معمول بی خیال و آرام اینها را دلداری میدادم
پرده ها را کشیدیم که صدای چندین نفر را در حیاط شنیدیم
من دیدم اینها خیلی میترسند گفتم پسرم بیا بریم قفل فرمان را بیاریم تو
در را باز کردیم رفتیم حیاط هیچکس نبود
هاهاها
من موبایلم را در دستم گرفتم و الکی شروع به صحبت کردم
سلام جناب سرگرد حال شما از کجا فهمیدید من اومدم شهر شما
باشه امشب شاید نتونم اما فردا شب چشم مسجد میآیم
نه با با بچه ها رو نفرست دنبالمان
ما جامون راحت است راستی جناب سرگرد شما از کجا فهمیدید ما توی این خونه هستیم هاهاها
آره درسته رنگ در سبز رنگ است
و خلاصه از این حرفهای الکی زدم با صدای بلند تا طبقه ی بالا هم بشنوند
بازم هاهاها
یواشکی به پسرم گفتم ببین ما رو میپان یا خیر گفت بله از پشت پرده و از پشت در به ما نگاه میکنند
گفتم قفل فرمان را داخل یک چیزی بذار تا معلوم نشه
و باز به تلفن کذائیم ادامه دادم
گفتم بیا بریم بیرون ببینیم جناب سرگرد بچه ها رو فرستاده دنبالمان یا خیر اما در حیاط باز نشد و اصلا باز نشد
پسرم دست منو گرفت و دوید پائین
گفتم پسر چرا اینطوری میکنی گفت من میترسم
گفتم بذار ببینم چرا در حیات قفل شده
به همسرم گفتم بیا بریم در را امتحان کنیم گفت نه تورو خدا نرو بیرون ما رو تنها نذار
ههاهاها

طبقه ی پائین دوتا اتاق داشت که تازه متوجه شدیم که یکیش قفل هستش
از هم دیگه پرسیدیم که آیا از اول قفل بود یا بعدا قفل شده کسی یادش نبود
یازده و نیم شب همه گی داشتیم از خسته گی میافتادیم. من گفتم شما بخوابید من بیدار می مانم که صدای باز شدن در حیات را شنیدیم یک ماشین با پنج سرنشین وارد شد
کم کم منم داشتم نگران میشدم
به موبایل آقاهه زنگ زدم خاموش بود هر دو شماره اش خاموش بود
اشخاص طبقه ی بالا هم چند نفرشون آمدند حیاط
.

.

۳۴ دیدگاه دربارهٔ «خاطره ای از وحشت در مسافرت»

سلااام سلام و درووود درود بر عمو هادی خان مشیر+آبادی وای عجب ماجراهایی داشت این سفر شما میگم آخر معلوم شد که اون دو موتوری و اون سرنشینان ماشین کیا بودن و اصلاً معلوم شد که چرا درب اتاق قفل بوده و چرا در حیاط باز نمیشده وای که چه داستان ترسناکی داشت این مسافرت یک روزه ی شما به هر حال خیلی عجیب غریب بود به هر حال مرسی بابت این پست و مرسی بابت داستان یا خاطره ی سفرتان که برایمان تعریف کردید در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

جناب مصطفی گرامی من که اول خاطره نوشته بودم قسمت اول وقتی فرستادن برای باز بینی رو زدم نوشت هزار و چند کلمه شده خوب اگر کلش را مینوشتم که بیشتر از سه چهار هزار کلمه میشد اون وقت که خسته کننده تر نمیشد آیا داداش گلم

بهبه جناب آقای حضرتی بامرام گل و دوست داشتنی متاسفانه باید با خانواده میرفتم و در ضمن اونجا یک محله ی بزرگ با کلی خونه و سر کوچه هم مغازه های متعددی داشت اما خوب دیگه اگه من . منم یه راه حلی یا دارم یا پیدا میکنم یا میسازم داداش گلم یاشا تشکر .

به به با با بزرگ سایتهای نابینائی رعد بزرگوار و گرامی رعد بزرگ پارسال دوست امسال آشنا سرور بزرگوار نیستی یادی از هادی شطرنجی نمیکنی رعد گرامی هر جا هر مکان یا زمان باشی خدمت شریفت عرض ارادت دارم راستی خیلی ممنون که بهم اینهمه اعتماد و اطمینان داری که از پس مشکلات بر میام زنده باشی رعد بزرگوار و سالار و سرور

رعد بزرگ با پشتی خمیده ،عصازنان به پسرش میگه هادی پسر خوبم عمری صرف کردم که نبین هارو متحد کنم . ههههه
از تو چه پنهوون به جرم تفرقه و کنکاش و افشای اسرار و توهین به نبین ها متهم شدم و الان از جزایر گرم تبعید ،به شما کامنت میدم هاهاها.
تفرقه . توهین . کنکاش . افشای اسرار . بر هم زدن نظم و تخلیه اطلاعات هههه
میگم من رعععد انتحاریم . مواظب خودتون باشید هاهاها زیر میزا پناه بگیرید یوهاها

رعد بزرگوار تشکر و ممنون که از تبعیدگاهت پیام میدهی زنده باشی بودند و هستند و خواهند بود کسانی چون شما و حقیر که تلاش برای اتحاد فی مابین نابیناها ! ! ! اما ما ها نباید به واکنشها و عکس العملها توجهی داشته باشیم منم مثل شما مورد بی مهری یا بی توجهی یا سرزنش قرار گرفتم و الان هم در سایت محبوبم باتو به شدت تمام کم فعال یا بهتر بگم غیر فعال شدم ههاهاااها من برای ایجاد اتحاد و دوری از تفرقه تصمیم گرفتم در هر سه سایت مطرح حضور فعال داشته باشم تا شاید تاثیری هر چند کوچک داشته باشم در مسیر اتحاد خخخخ ههاهااا اما ذهی خیال باطل بازم هاهاهاها در هر صورت بی خیال دم غنیمت است زنده باد دوستی انسانیت و رفاقت راستی با با بزرگ رعد گرامی یک ایمیلی پیامی اشاره ای به این بنده حقیر ای کاش گاه گداری بنمائی تا از سلامتت و زنده بودنت بعد از این چند قرن مطلع باشم بازم هاهاها ایمیلم را خدمتت تقدیم میکنم دلت خواست یادی از حقیر بنما سرور hadi1moshir@gmail.com

وای واااای مینا خانم گل شما هم که اینجا هستید به روی چشمم تقدیم خواهم کرد راستی منم سلاااام ببین مینا خانم پایان ترم میام کارنامه تو میبینم و اگر بالای نوزده معدل بیاری برات قاقالیلی میخرماااااا پس یادت نره بالای نوزده هاهاها زنده باشید مینا خانم گرامی

سلام خانم کاظمیان گرامی همین یکی دوروزه تقدیم خواهم کرد بله برای ما هم فوقلعاده ترسناک و وحشت انگیز بود تا حدی که من خودم تقریبا تا نزدیکیهای صبح مسلح و آماده باش بیداری میکشیدم و پشت در کشیک میدادم

دیدگاهتان را بنویسید