خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دلتنگی!

ضمن درود فراوان و عرض ادب!بچه ها این پست دلتنگی من از خیلی چیزها و خیلی دوستان است که شاید شما دوست نداشته باشید پریدن مرا از روی این شاخه به روی اون شاخه بخوانید… پس لطفا به قول یکی از دوستان یه h ‎بزنید و از رویم بپرید… من امشب تصمیم گرفتم بخاطر دلتنگیام با پرت و پلا گویی سایت را پرتاب کنم رو هوا…! یادش به خیر روزگاری که من تازه به محله ی مجتبی و دوستان آمده بودم… یاد زمانی بخیر که در این محله در کنار آموزشها پستهای خنده و شادی از دوستان داشتیم… یادش بخیر روزگاری که یه مجتبی در محله بود و به من گفت یه باغ جور کن تا با بچه ها دور هم جمع بشیم و از دنیای مجازی بیرون بیاییم و در دنیای واقعی با یکدیگر گفتگو کنیم… یاد آن روز های آخر سال 1392 بخیر که مجتبی به من پیشنهاد کرد و یاد اردیبهشت سال 1394 برنامه عملی شد و موفق شدیم از دنیای مجازی بیرون بیاییم و در دنیای واقعی هرچند کوتاه ولی سه روز با بچه ها خوش باشیم… واقعا آن شادی ها و آن بچه ها و آن پستهای خنده و شادی کجا رفتند؟! واقعا من چگونه دوباره میتوانم آن جمع دوستانه ی شاد و آن بچه های شاد و آن پستهای خنده و شاد را دوباره اینجا ببینم؟! کجا رفتند آن دوستان خندان و شاد؟! محله ی مجتبی و دوستان کجاست؟! بچه ها کجایید؟! مجتبی تو کجایی که مدتیه از پستهای صوتی و خندانت خبری نیست؟! ترانه… ملیسا… زهره… نخودی… پریسا… مادر بزرگ مهر… عباس… غمبر… چشمک… سامان… و خیلی های دیگر که من با شادی شماها شاد بودم کجایید؟! بیایید دوباره با پستهای شادتون ما را شاد کنید… بیایید دوباره لبخند را به محله ی خودمون با نوشتن خاطرات برگردونیم… من دلم برای محله مجتبی و دوستان تنگ شده… اینجا کجاست؟! آره اینجا همان محله مجتبی و دوستان است و فقط کمی تغییر کرده و این تغییرات نیاز بوده ولی چرا شما هم تغییر کردید… باباجان تغییرات محله لازم بوده و قرار نبوده که شما تغییر کنید و دیگر پستهای شاد و خندان نزنید… بیایید دست در دست هم دهیم و محله ی خود را با پستهای شاد و خندان کنیم آباد… بنده رسمی درخواست همکاری دادم و اگر به درخواستم گوش نکنید ممکن است دست به کارهای خطرناک بزنم… من همون شیطون محله مجتبی هستم که قبلا به موضوع پستها کاری نداشتم و هرچی دلم میخواست در همه ی پستها مینوشتم… حالا هم دلم تنگ شده برای دوستانی که هرچی دلم میخواست زیر پستهاشون مینوشتم… مجتبی تورو جون اون سیبیلات… تورو جون اون موهای دماقت… تورو جون اون پایه های ریشهات… بیا چندتا پست جنجالی صوتی بزن تا من کمی شیطنت کنم و از دلتنگی بیرون بیام… یاد اون پست صوتی که تکه های عصایت درهم گیر میکرد بخیر…!

۷۱ دیدگاه دربارهٔ «دلتنگی!»

سلام.
ای کاش هیچ وقت این محله یه روز انقدر صمیمی نبود که الآن حسرت خیلی چیزها رو بخوریم.
انقدر به هم نزدیک بودیم که حتی فکرش رو هم نمیکردیم روزی هر کدوممون یه گوشه ی این دنیا باشیم بیخبر از هم. فکر نمیکردیم روزی برسه که دیگه درد دلهامون، شادیهامون، غمهامون رو اینجا نیاریم و برای خودمون نگه داریم. فکر نمیکردیم یه روز انقدر از هم دور بشیم که حتی صدای هم رو فراموش کرده باشیم. یه ماه دیگه تولد پنج سالگی اینجا هست و هیچ اثری از یه صمیمیت پنج ساله نیست. هر کس رفته سراغ خودش و زندگیش. انقدر سوء تفاهم ها حل نشده موند، انقدر دلخوریها گفته نشد، انقدر دور شدیم از هم که دیگه حتی خیلیهامون یادمون نمیاد آخرین باری که تو این محله پست یا کامنت گذاشتیم کی بوده. انقدر خودمون رو اسیر غرور مسخره و خودخواهی مزخرفمون کردیم که اگر مثلاً به فلانی زنگ بزنیم حالشو بپرسیم، فکر میکنه داریم منت کشیش رو میکنیم و از این چرندیاتی که خیلیهامون تو ذهنمون داریم.
انقدر بیمعرفتیم که اگر کسی بعد از مدتها و بعد از یه دلخوری حالمون رو بپرسه، میگیم ببین خودش فهمید چه غلطی کرده اومده منت کشی.
نگاه به سادگی خودت نکن عدسی. ما خیلیهامون لاف خاکی بودن زدیم ولی حتی روزی چند بار روی کفشهامون رو دستمال میکشیم که خاکی نشه. روزی شصت بار دستامون رو میشوریم که مبادا کثیف باشن.
ما بچه های این محله، یه زمانی بچه های این محله بودیم. مثل قدیما که هنوز آپارتمانها نبودن و خونه ها حیاط داشت و همه محل دور هم بودن و هیچ کس از هیچ کس بیخبر نبود. محله ی مجتبی و دوستانش دیگه حیاط نداره. شده یه شهرک نابینایان. یه شهرک بزرگ که توش پر از آپارتمانهای شبیه کندوی زنبوره. پر از برجها و بلوکهای چند طبقه. آدمهاش سرشون به کار خودشونه و دیگه حتی نمیدونن همسایشون کیه و چی کار میکنه. مجتبی هم دیگه مجتبای سابق نیست. اون مجتبی جاش رو داده به یه آدم یخی که حتی حوصله ی خودش رو هم نداره. یه موجود سرد که شاید به زور بتونی تو ده دقیقه ده کلمه ازش بکشی بیرون. وقتی مجتبی که بزرگ محله بود شده این، دیگه از بقیه چه توقعی داری؟
من اگه اینها رو جای تو پست میکردم و مینوشتم، الآن میومدن میگفتن باز دارن مظلومنمایی میکنن که بیاییم بگیم نرید و بمونید و این حرفا.
مرسی که به جا ترین پست ممکنه رو زدی.
کامنتم طولانی شد ولی یه دفه سر درد دلم باز شد.
موفق باشی.

درود! یادش بخیر زمانی که محله مجتبی و دوستان به دست مجتبی و گاهی میثم به روز رسانی میشد و چقدر شادی بود و بعضیا به مجتبی اعتراض میکردند که مدیر نباید ال باشد و مدیر نباید بل باشد… دائما به پستها و کامنتهای مجتبی ایراد میگرفتند و مجتبی را اذیت میکردند… اما از مدتها پیش که خودشون مدیر و ویرایشگر شدند حرفهاشون را که به مجتبی میزدند را فراموش کردند و محله ی شاد را به این که میبینیم تبدیل کردند… بنده گریه کردن را دوست ندارم و گریه نمیکنم… اما اکنون که روی تخت دراز کشیده ام و مبایل زیر پتو و هدفون در گوش کامنت تو را خواندم بی اختیار اشک از گوشه های چشمانم سرازیر شد… من مدتیه که دلم پر از درد شده… من نمیدونم دل دردمو کجا بیان کنم… من نمیدونم دل دردمو کجا خالی کنم…!

سلاااام سلااام و درووود درووود بر عدسی بشاش محله خودمون یعنی قبلاً محله این طوری بوده و الآن این طوری نیست خب من که نمیدونم چه طوری بوده این محله خب این طوری که بوش میاد با سفا تر و با حال تر از الآن بوده هر چند که الآن هم محله با حال و با سفاست به هر حال باید قدیمیترها بیان بگن به هر حال مرسی بابت این پست و مرسی بابت این درد دل در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

والله توی دنیای حقیقی هم ی عده طلاق می گیرن ی عده می میرن ی عده متولد میشن ی عده میرن سفر و ی عده به دنیا میان خلاصه زندگی در حال تغییره . هیچ موقع انتظار نداشته باشید اوضاع ی جور بمونه که ضرر کردید . البته دل منم برای خیلی ها تنگ شده .
ولی چه میشه کرد ؟آدم موفق حسرت گذشته ها رو نمی خوره و فقط درس میگیره و از شرایط موجود هم لذت میبره
میگم عدسی و شهروز نگران نباشید . الان وقتشه که خودتون زمام اموره به دست بگیرید . گناه جدید الورودی ها چیه ؟
ای خدا خواب شب را به همه شب زنده داران عنایت فرما. خخخ

درود! این فقط یک دلنوشته از دلتنگی من از محله مجتبی و دوستان به صورت مثبت اندیشی و خوشبینی است… ما نباختیم و بازنده هم نیستیم… ما به دنبال دوستان قدیمی خود و خاطرات شیرینشون میگردیم… ما با خاطرات خود با دوستان خوشیم و با خاطرات خوش شاداب زندگی میکنیم…!

سلاام بر عدسی شاد محله و بقیه دوستان خووبم،
راستش من که هستم ولی اینقدر اینجا بی روحه که منم رغبت نمیکنم کامنت بذارم،
هیشکی نیست آخه، ولی من هنوز یکی از سایتهایی که هر روز بازش میکنم و سر میزنم همین سایته،
اوه خادمی که کلا رو هواست انگاری،
البته امیدوارم حال روحیش بهبود پیدا کنه،
دقیقا شهروز، موافقم با خیلی از حرفات، دیگه وقتی مدیرش یخ زده باشه از بقیه انتظاری نمیره،
به هر حال امیدوارم محله مثل سابق بشه

درود! از قدیم گفتند: آشپز که دوتا بشه آش یا شور میشه یا بینمک… افرادی که در تاریکی میرقصیدند حالا در روشنایی جفتک می اندازند… حالا اگه کسی توانست این جمله را ترجمه کنه و بفهمه که من در حال خواب چی گفتم…!

درود. ضمن تشکر از عدسی جون واسه گذاشتن این پست و حسی که به اینجا داره و صد البته همه ی ما این حس رو داریم, باید بگم که من هم دلایل خودمو مبنی بر اینکه این محله بیروح شده رو میگم: امیدوارم یه بار هم که شده دشمن به حساب نیام و این چیزایی که محله رو بیروح کرده رو خوب بهشون دقت کنیم و سعی در تغییرشون داشته باشیم.
بچه ها بدونیم و آگاه باشیم که آتیش از یه جایی شروع میشه و اگه جلوش گرفته نشه روزی همه جا رو خواهد سوزاند.
الآن هم همینه و فضا رو به بیتفاوتی رفته یعنی همون طلاق عاطفی.
این طلاق عاطفی خیلی بدتر از رفتن و جدایی همیشه هست خوب حواسمون باشه.
و اما دلایلی که محله اینجور شده دقیقاً ایناست.
تا زمانی که مدیرا یه پاک کن دستشون گرفتن و پاک میکنند شرایط اینه, وقتی حرف زدن من نوعی دشمنی به حساب میاد و و کسانی دنبال اینند که به جای اینکه به فکر اصلاح امور باشند دنبال شناختن دشمن هستند شرایط همینه, تا زمانی که من و امثال من قبل از ارسال کامنتمون باید یه نسخه ازش داشته باشیم تا مبادا حذف بشه و زحمتی که واسش کشیدیم از بین بره, شرایط اینجوری خواهد بود,
هر چند دیگه من هیچ نسخه ای از این کامنت بر نمیدارم و واسم مهم نیست و انتظار هر حرکتی مبنی بر حذف و ویرایشش رو دارم.
تا زمانی که به جای حل مسأله صورت مسأله رو پاک میکنیم, هرگز از صمیمیت خبری نخواهد بود.
تا زمانی که وقتی چیزی رو متوجه نمیشیم به جای اینکه از طرفمون بخوایم که توضیح بیشتر بده خودمون قضاوت میکنیم و نتیجه گیری, هرگز شما صمیمیت رو نخواهید یافت.
تا زمانی که تفاوتهای هم رو تقابل به حساب میاریم, هرگز نمیتوان از صمیمیت حرف زد.
راستش خیلی جلو خودمو گرفتم که دیگه چیزی ننویسم چون نظراتی که قاب شدند تا بهشون توجه بشه و تغییرات به وجود بیاد رو حس نکردم و انگار بعد از اون پستهای مجتبی دوسان با قوت قبلی و محکمتر از همیشه دارن به راه قبلیشون ادامه میدن.
واسه همین از محله دور شدم تا به جایی که دوستش دارم آسیب نزنم و مایه ی آزار و اذیت اینجا و اعضاش نباشم.
البته یه چیزیو خیلی خوب متوجه شدم و اونم اینه که قرار نیست مستقیم بهت بگن برو. خیلی وقتها خودت باید متوجه بشی که بهت میگن برو. خیلی وقتها خودت باید دوهزاریت بیفته که چه کنی.
به قول روحانی قرار نیست آدم هر چیزیو داد بزنه که.
من واقعاً تعجب میکنم این همه اعضای تحصیل کرده این محله داره و بعد چه طور میشه تضارب دیدگاه نداشته باشه. و اجازه ندیم این تضارب دیدگاهها خودشونو نشون بدن و رشد کنند.
خلاصه دم اونایی گرم که رفتن و پشت سرشونو هم نگاه نکردن که نشن یکی مثل من.
بیخیال بابا ولش کن حرف مفت میزنم نصب شبی.
من نه نیازمند تأییدم و نه دنبال تأیید. هر کسی هم میتونه منو با هر دیدگاهی و زاویه ی دید خودش قضاوت کنه راحت باشه.
نمیگم این آخرین کامنت منه ولی من چراغ خاموش اینجا رو میخونم و به محض اینکه تغیرات رو احساس کنم فعال خواهم شد.
خیلی آموزش هم ضبط کرده دارم و خیلیهاشون هم دارم ضبط میکنم ولی هیچ انگیزه ای واسه به اشتراک گذاشتنشون ندارم.
حالا یکی نیست به من بگه این همه زِر مفت زدی خب یه راه حلی هم بده.
من تنها راه حل و بهترین راه حل رو مرور کامنتا و پستهای مجتبی میدونم و مطالعه کردنشون واسه اداره کنندگان اینجا. همش درسه اگه واقعاً به دنبال صمیمیت گذشته ی اینجا باشین.
فعلاً تا کامنت بعدی به شرط اصلاح امور خدا نگهدار همگی.
دوستت دارم محله ی عزیزم ولی چه کنم که فعلاً تقدیر اینه.

این پست پست انتقاد از مدیرا نیست دوست عزیز.
یه دلنوشته بود و بس. حرفها قبلاً زده شده. فعلاً همینه تا بهتر از ما پیدا کنید.
خیلی راحت میگم که این پست به سمت کوبیدن همدیگه به خصوص مدیرا و ویرایشگرا بره و بخواد داستان درست بشه اقدامات لازم انجام میشه.
ما مخالف تضارب دیدگاهها نیستیم. ولی وقتی یه نفر قوانین رو میدونه و عمداً کرم میریزه، ما هم جلوش در میاییم. اگر خیلی مردی برو مجتبی جونت رو بردار بیار اینجا رو بچرخونه. ما همین قدر بلدیم.

درود! متشکرم از حضور بی موقع تو که اجازه ندادی اول صاحب پست بیاید و جواب دهد… من به مدیران و ویرایشگران عزیز پیشنهاد میکنم اجازه دهند اول صاحب پستها بیایند پاسخ کامنتهای پستشان را بدهند و اگر پاسخهای صاحب پستها برای مدیران و ویرایشگران قانع کننده نبود آنوقت وارد عمل شوند و با صاحب پستها به گفتگو بنشینند… از عنوان این پست و متنش مشخص است که دلتنگی و یاد خاطرات بخیر است و دلدردی نیست… اما پاسخی که من اینجا میبینم چیزی دیگر را نشان میدهد… مثلا نشان میدهد که تو دلتنگ بگو مگو با نویسندگان در پستهای مختلف از قبیل این پست هستی… عزیز دلم صبر کن و صبور باش تا من یه پست دلتنگی دلدردی بزنم و همگی بیایید به خواسته های خود در آن برسید… عزیز دلم من قصد آزردن تو و کسی را ندارم و دوست دارم با دقت بیشتر و با خوشبینی به پستم و جوابهایم بنگری و صبور باشی… عزیزم به پیشنهادم بیشتر فکر کن…!

درود! ۱-متشکرم از حضور بی مقدارت! ۲-این پست از عنوانش پیداست که چیه!۳-از داخل متن این پست میشه فهمید که با یادش بخیر و یاد آوری خاطرات بیا اینجا… نه اینکه بیایی مثل همیشه چرت و پرت تحویل بدهی و ادعاهای صدتا یه غازت را تحویل دهی…! ۴-من با فریااااااااد به همه میگم که مسئولیت هر اتفاقی در این پست با من است و نیریان لطف کنند جواب بعضیارو ندهند و اجازه دهند من با روش خودم به گفتگو بپردازم! ۵-یادم باشه در اردوی بعدی بلایی سرت بیارم تا بفهمی که یک خروار چوب چند گاووار زوقال داره! ۶-همانطور که میدانید من قصد نصیحت کردن کسی را ندارم… چون بیفایده است و اینطور نصیحتها مثل یاسین به گوش خر خواندن است…! ۷-تو در اینجا با من سخن بگو نه پارازیت و تیکه پرونی کن…!

من که اصی دلتنگ نیستم.. خیلی ام خُرَم و خندان قدح لاله بدستم…هاههاهاهاهاهاها
خداییش ما رمضون پر و کُرکِمونا بدجور ریخته… من که جون و جیریق ندارم اص با خودمم حرف بزنم… هاهاهاهاهاههااهااه
اینقد نشینید به گذشته ها فک کنید.. رعد راس میگه… خب همیشه همینطور بوده… یه سری میخشکن و میریزن و یه سری جاش سبز میشن… این قانون طبیعته… خب رفتن؟ خدا بهمراشون.. شالله هر جا هستن خوش باشن و دست حق پشت و پناهشون… چقده زنجه موره میکنید شماها؟
میخوای سایت یه هو شولوغ شه؟ فردا صب یه پست انتقاد بزن.. ملت میریزن توش انقلاب میکنن…خخخخخخخخ… همینه دیگه… هاههاهاهاهاهاه

درود! ببین نینی کوچولو… برو با دقت بیشتر متن پست را بخوان و بیا چندتا یادش بخیر از خاطراط شیرینت از محله را برایم بنویس و شادم کن… مثلا یادش بخیر آن روز که یه بچه ننه به اردوی یک روزه رفته بود و وقتی کیلومترها از شهر دور شده بود دائم با نگرانی پیش من می آمد و ساعت برگشتنش را در بقل مامانش را میپرسید و آخرش هم شب را در کنار دوستانش به صبح رسانید و از رفتن در بقل مامانش صرفه نظر کرد… هرکی نظرش برای خودش محترمه… ولی نظر من اینه که نیازی به تإیید نداره و بقیه بجای تإیید نظر دیگران بهتر است به متن پست بیشتر اهمیت دهند… خوب حالا بیا و ثابت کن که تو مانند من نیستی و با خاطرات شیرینت زندگی نمیکنی… یا به نظر من اهمیت بده و چندتا از خاطرات شیرینت را با یادش بخیر خلاصه بنویس…!

سلام
چی بگم.
راستش رو بگم؟ خب من همون اول که این پست تو صف انتظار بود دیدم، ولی مردد بودم که منتشرش کنم یا نه، که شهروز زحمتشو کشید.
از طرفی این حرفای جناب عدسی درد دل من هم هست، و از طرفی هم نگران به حاشیه رفتن پست بودم و هستم.
در مورد مدیریت سایت یه چیزی رو دوستانه خدمت دوستان بگم و اونم اینکه مطمین باشید اگه هرکی غیر از ما هم تو این موقعیت بود، بازم این نوع کنایه ها نصیبش میشد. ببینید ما هر کار که بکنیم نمیتونیم همه رو راضی کنیم. حرف برای گفتن زیاد دارم، ولی موقع نوشتن که میشه یادم میره چی میخواستم بگم! خخخ. منظورم انتقاد نیست، همون درد دل منظورم هست.
بگذریم. با حرفای شهروز موافقم.
راستی اینم بگم که هرچی به عملکرد خودم و بهتر بگم خودمون دقیق نگاه میکنم، چیزی غیر از اونچه جناب خادمی ازمون خواستند انجام ندادم و ندادیم.
رعد و رهگذر عزیز با این حرفتون که غصه گذشته ها رو نخوریم، و همیشه شرایط طبق خواستۀ ما نیست کاملا موافقم، ولی متأسفانه رفتن بعضی دوستان از سر کم لطفیه. البته نسبت به من نه، نسبت به دوستان دیگه. غصه خوردن و ابراز دلتنگی هم فرق میکنه.
زیاد حرف زدم. شرمنده از اینکه کامنتم طولانی شد.
بازم امیدوارم سوء تفاهمها رفع بشه و محله بهتر از قبلش هم بشه.
موفق باشید.

درود! اصلا جای نگرانی نیست و من که صاحب پست و عقرب محله هستم بلدم چگونه از عهده ی حاشیه سازان پستم برآیم… البته برای کنترل پست به دست صاحب پست نیاز بیشتری به همکاری مدیران و ویرایشگران میباشد… همانطور که بارها گفته ام و کسی گوش نکرده است اگر ویرایشگران و مدیران عزیز اجازه دهند اول صاحب هر پست پاسخ کامنتهای پستش را بدهد و شخصا پستش را اداره کند شاید کمتر آن پست به حاشیه کشیده شود… البته ناگفته نمونه هرکسی اینجا دلتنگ یه چیزی میباشد… بعضیا دلتنگ بردن پستها به حاشیه هستند… بعضیا دلتنگ تإیید نظر دیگران هستند… بعضیا دلتنگ نوشتن در پست بدون توجه به عنوان و موضوع پست و نظر صاحب پست هستند… بعضیا دلتنگ کوبیدن یکدیگر هستند و انتظار میکشند تا چنین پستی گذاشته بشه و بیایند در آن رفع دلتنگی کنند… حالا به این بعضیا بیشتر فکر کن و خودت به نتیجه برس تا من مجبور نباشم خودم را خسته کنم و بنویسم… من بارها از مدیران خواهش کرده ام که…!

درود. دیدگاههای علی کریمی یا بی ادعا را لایک میکنم. ولی خوشحالم که بجای حذف شدن بش جواب داده شد. آیا میدونید چرا من کامنتهای پستهام رو میبندم یا در پستها کامنت نمیذارم؟ بعله نوعی اعتراض! شنیدید که بعضی وقتها برخی افراد لبهاشون رو میدوزند یعنی آقا خانم من اعترااااض دارم. دو هفته بیشتر نبود که اومده بودم ولی دوباره مجبور به نیمی آمده و نیمی رفته شدم خخخخخ. بیشتر نمیگم و نمینویسم چرا که زود‌پز صبر و تحملها را در حال انفجار میبینم و مطمئن نیستم که این کامنتم هم جون سالم به در ببره پیروز باشید. ولی یه چی دیگم بگمااا شاید یه کمی در مورد گذشته اغراق میکنید اون قدرها که برای گذشته حسرت میخورید گل و بلبل هم نبود. ولی خب شاید بهتر از حالا بودیم.

درود! مثل اینکه تو هم دلتنگ لایک کردن حرف دیگران هستی… مثل اینکه تو هم دلتنگ حرف زدن در مورد همه چیز هستی بجز موضوع پست… مثل اینکه تو دلتنگ افتادن از اون طرف بوم هستی… آخ از این همه دلتنگی… خوب من سر خیر شدم تا هریک از دوستان بیایند و به دلتنگیاشون پایان دهند… خوب نظرات هرکسی برای خودش محترمه…!

درود مجدد.
خب من بعد از کامنتی که زیر کامنتم گذاشته شد متوجه شدم که واقعاً شرایط تغییر کرده و میتونم کامنت بعدیمو بنویسم و بفرستم.
چی؟ شوخی. مگه من شوخی دارم با کسی آخه. خب یعنی نمیشه ما جدی حرف بزنیم. اصلاً چرا فکر کردین شوخی هست. مهم اینه که من میدونم دارم جدی میگم و مهم اینه که درست متوجه شدم که شرایط تغییر کرده.
واقعاً تا حالا اینقد قشنگ قانع نشده بودم مرسی واقعاً مرسی.
در ضمن معذرت میخوام که پست رو به حاشیه بردم.
خب من هم یه نکته ای در مورد قدیم و الآن میگم خوب بهش دقت کنین.
میدونین خواننده های قدیمی بهتر میخوندن و میدونین که همیشه آهنگای قدیمی خیلی قشنگتر از آهنگای الآن هست یا نه.
پس در نتیجه چون قدیم خاطره شده واسه همین همیشه قدیمها قشنگتر هست بوده و خواهد بود.
مثال اون خواننده که میگه خاطرات شمال محاله یادم بره.
اینا رو گفتم تا به اینجا برسم که ما گاهی وقتا چه قد قشنگ میتونیم خودمونو قانع کنیم و واسه قانع شدن خودمون دلیل منطقی درست کنیم که اصلاً به هیچ وجه هم نمیشه گفت اشتباهه.
دلیل این هم که نمیشه گفت اشتباهه هم اینه که دقیقاً با منطق خودمونو قانع میکنیم.
خب حالا یه دیدگاه دیگه ای هم هست که میگه چرا چنین شد چرا. واقعاً چرا. دقیقاً چرا. جدیً چرا. آخه چرا؟
بعد آدما میشن دو دسته. عده ای بنا به هر دلایلی همون دیدگاه اول رو میپذیرن و قائله رو ختم میکنند میره پی کارش و عده ای دیگه هم همچنان به دنبال چرایی این مشکل به وجود اومده هستند.
حال تا ما جز کدامین عده باشیم خدا داند.
سؤال؟ از کجا متوجه بشویم جز کدامین دسته هستیم.
جواب, آیا از تجزیه و تحلیل هراس داریم؟ آیا نگران سانسور هستیم؟ آیا میتوانیم با امنیت خاطر حرف بزنیم و دیدگاه خود را با دیگران به اشتراک بگذاریم و از دیگران نیز بخواهیم در مورد دیدگاهمان نظر بدهند و چیزایی از این قبیل.
اگه پاسخ مثبت باشه پس خواسته یا ناخواسته جز دسته ی اول خواهیم بود.
من با قوت هستم و خواهم بود چرا که متوجه تغییرات شدم.
تغییرات, یعنی اینکه حس صمیمیت رو با قدرت هرچه تمومتر دریافتم. مگه من از اینجا چی میخوام. آیا غیر از اونی بود که دریافتم.
در ضمن این هم نوعی دل نوشته هست نه انتقاد یا چیز دیگر. چرا که به اعتقاد من هیچ انتقادی رو من وارد نمیدونم و حرفای گذشته ی خودم رو هم پس میگیرم چون متوجه شدم که شرایط تغییر کرده.
خداییش دیگه صمیمیت بیشتر از این رو من میخواستم که دریافت کردم. چی؟؟ شوخی. نه بابا شوخی کجا بود جدی میگم.
پس در نتیجه ما هم میاییم جز دسته ی اول چرا که دسته ی دومی وجود نداره و اصلاً دسته ی دوم بیخود میکنند که بخوان باشند. مگه الکیه آخه.
اصلاً ما دسته ی دوم رو به حساب نمیاریم. چرا معنی نداره. حرف ما منطقیه و منطق هم جواب نداره.
لطفاً این پست رو به حاشیه نبرین این پست یه دل نوشته هست. همین و بس.
عدسی جون.
دلتنگیاتو بَردار, به روی قلبم بذار.
تکیه بده به شونم, تو این مصیر دشوار.
دلتنگیامو بَردار, پیش خودت نگه دار.
هروقت که تنها شدی, منو به یادت بیار
داری میری نمیخوای, وقته تو رو بگیرم.
این حَرفِ آخر من, دوستت دارم عزیزم.

درود! مواظب باش با دلتنگیاد و برای این همه دلتنگی از اونور بوم نیفتی… این دلتنگیایی که تو داری و همیشه انتظار میکشی که چنین پستی زده بشه و بیایی در آن ثابت کنی که دلتنگ تیکه پرونی هستی… دلتنگ حاشیه سازی هستی… دلتنگ زخم زبان زدن هستی… پسر خوب: من دلتنگ خاطرات شیرین هستم و از دوستان انتظار داشتم به موضوع پستم اهمیت دهند و مثل خودم از دلتنگی از خاطرات شیرینشون با یادش بخیر خلاصه نویسی کنند… اما تا اینجا متإسفانه هیچکس مانند من دلتنگ خاطرات شیرینش نبود و فقط دلتنگی هایی داشتند که برای خودشون محترم است… باشه عزیزم بیا همینجا از دلتنگیاد بنویس و فکر کن که ما بلد نیستیم و فقط خودت هستی که بلدی و میتونی کنایه بزنی… بله عزیزم تو راهتو درست اومدی… تو دلتنگ کنایه زدن هستی… فقط مواظب باش که از اونور بوم نیفتی…!

سلام
دل نوشته ی خوبی بود
اما نظر منم مثل رهگذر و رعد هست
خب شما مدیر ها هم چقدر پست دعوت از قدیمی ها بزنید خب وقتی نمیاند چیکار باید کرد؟
ما کلا اگر جایی چیزی به نفعمون نباشه میگیم دیگه به درد نمیخوره و نمیخوایم اونجا باشیم
واقعا خودمون را بذاریم جای مدیر ها خب چیکار باید کرد.
اما این دلتنگی را منم حس میکنم
نمیدونم برای چی یا کی هست اما همینطوری دلتنگم دیگه.

درود! راستی من که صاحب پست هستم اینجا باید چی بگم؟! آیا اجازه دارم اینجا به یه نینی تیکه بندازم؟! چه عجب که تو هم احساس داری… اونم چه احساسی… احساس دلتنگی… از کی تاحالا نینیا هم دلتنگ میشوند؟!

درود! تو که نظر بعضیارو میپسندی و دلتنگ پسندیدن نظرات دیگران هستی و غیر از این دلتنگی دیگری نداری… خوشم میاد که هرکسی نوعی دلتنگی داره… مواظب باش از این دلتنگی که داری بلا ملایی سر خودت نیاری…!

حتی اگه دوستای قدیمی هم برگردن هیچ چیز مثل سابق نمیشه . به دو دلیل :۱_معمولا گذشته ها شیرین به نظر میرسه ،حتی اگه شیرین نبوده باشه . همه انسانها از گذشته به خوبی یاد میکنن ،در حالیکه وقتی همون گذشته هارو اگر به سراغشون میرفتی در رنج و عذاب بودن . البته این حرف به صورت کلیست .
۲_حتی اگه قدیمیا بر گردن باز دلتنگی ها رفع و رجوع نمیشه .ی تجربه رو بگم :چند وقت پیش دوستان دانشگاهی بعد از ۱۵ سال همدیگه رو پیدا کردن و ی گروه ساختن . اولش به مرور خاطرات و فرستادن عکس هایی که هر کدوم داشتن سپری شد . بعد از ی مدت انگار ی مشت دشمنو مجبور کردی که با هم باشن . چون عقایدها مختلف . باورم نمیشد که ما همون هایی بودیم که ۱۵ سال پیش در کنار هم توی یک خوابگاه بدون کشتن هم زندگی کردیم .
وای جمع خیلی بدی بود . یکی یکی لفت دادن. ههههه

درود! تو هم فقط دلتنگ آیه ی یإس خوندن هستی… بیا همینجا که درست اومدی… بیا دلتنگیادو بیان کن که خوب اومدی… عنوان این پست دلتنگیه و دیگر فرقی نداره که کی دلتنگیش چگونه باشه… یکی دلتنگ خاطرات شیرینش با دوستان است و یکی دلتنگ دیوانگی است و یکی دلتنگ تإیید حرفهای دیگران است… بالاخره دلتنگی ها را باید بیان کرد…!

مثل این که آقای کریمی بد جوری پای تخریب اینجا وایسادن
آقای کریمی ماهیت این پست یه چیز دیگه هستش
اگه قدرت ادراکش رو نداری بازش نکن
اگه جای تخریبگری به فکر همنوعت بودی توجه نمی کردی که مدیر اینجا کیه و بدون هیچ حاشیه ای آموزشت رو منتشر میکردی
ولی چه کنم که تو اینی

درود! مثل اینکه تو هم دلتنگ حرص خوردن و جوش زدن برای نظرات و دلتنگی های دیگران هستی… تو هم دلتنگی قشنگی داری… چقدر انتظار کشیدی که یکی بیاد یه جایی دلتنگیاشو خالی کنه تا راه تو هم برای خالی کردن دلتنگیاد باز بشه؟!… اصلا من دلتنگ فرستادن اینجا رو هوا بودم که اومدم…!

کامنت آخر رعد رو لایک میکنم
والا من ۴سال چراغ خاموش اینجا رفت و آمد کردم
این محله ی مجتبی و دوستانم همچین گلستان نبوده
اونجا هم حاشیه های خاص خودش رو داشته
تفاوت اون محله و این محله در اینه که اون موقع ها حاشیه ها در حد وبلاگ کوچولوی محله ی مجتبی و دوستان بودن ولی حالا در حد در حد محله ی نابینایان با ۴۰۰ تا کاربر شدن
اینجا ۴۰۰ تا کاربر با ۴۰۰ شیوه ی فکری مختلف وجود داره طبیعیه که اختلاف نظر وجود داشته باشه
حالا بعضیا میتونن با این اختلاف نظرات کنار بیان میمونن و به فعالیتشون ادامه میدن
بعضیا هم نمیتونن کنار بیان و رفتن رو انتخاب میکنن ک خدا به همراهشون
راجع به کم شدن صمیمیتا هم باید بگم که خاص اینجا نیست و تو فضای حقیقی هم صمیمیتا کم شده و این کاملا طبیعیه

درود! تو هم دلتنگ لایک زدن بودی که موفق شدی… تو دلتنگ توضیح دادن محله بودی که موفق شدی… اگر ۴۰۰ کاربر اینجا هستند چند نفر نویسنده و نظر دهنده داشتیم و داریم؟! چرا از این ۴۰۰ کاربر همه را نمیبینیم؟! من فقط میگم یاد سال ۹۲ و ۹۳ و اوایل سال ۹۴ بخیر که خیلی بهتر بود…!

رعد، کاملا با دومین دیدگاهت موافقم. اتفاقا وقتی پای حرفای بزرگترامون میشینیم، با کمال تعجب این تناقض رو تو حرفاشون حس میکنیم. از طرفی در مورد خوبی قدیما و صمیمیتها و به یاد هم بودنها میگند، از طرفی هم از وجود برخی تعصبات و تحمل برخی مشکلات که مشکلات کمی هم نبود میگند.
خب به این نتیجه میرسیم که خیلی ما آدما ذاتا اینطوریم که هیچوقت به شرایط فعلی راضی نبوده و نیستیم.
دانشآموز که بودیم، یا هستیم، فکر جیم شدن از کلاس و در رفتن از زیر درس هستیم. بزرگ که شدیم میگیم یادش به خیر! خخخخ. همینطوری برید تا آخر! خخخخ.

درود! منم خیلی از حرفهارو میپسندم… اما چون عقربم و نیش میزنم نمیتونم لایک بزنم… من فقط میگم یادش بخیر چه روزهایی داشتیم… یاد صندلی داغ خودت بخیر که من چه سؤالاتی از تو میپرسیدم و تو جدی میگرفتی و چه جوابهایی میدادی…!

سال ۹۳ که اومدم اینجا نمیدونم چرا فک میکردم همه تهرانی هستند . حتی به آقای درفشیان که کمی مشکوک بود گفتم فلان روز فلان جا با همسرت بیا که من رو ببینید خخخ
در ضمن فک میکردم اینجا افراد بینا زیاد هستن . هر کیو میدیدم می پرسیدم شما هم نابینا هستید ؟پرواز در جوابم گفت همچین می پرسی شما هم نابینا هستید که انگار همه بینا هستن . بعد شهروز در جوابش گفت دکی خبر نداری ماها همه عمل کردیم و بینا شدیم . هههه باید اسم محله رو بذاریم محله مجتبی و پرواز نابینا .
خلاصه اونجا بود که فهمیدم اکثریت نابینا هسستن .
خنده های زیادی اینجا داشتم . کلی به حرفهای سیروس شکاری میخندیدم . مهدی ترخانه میدونه چی میگم .
صندلی داغ شهروز . وقتی میومد و میگفت تا سوال ۳ رو پیدا کردم فک میکردم سر کاریه . خخخ
تا مدتها ی عده فکر میکردن رعععد بزرگ نابیناس . ی عده هم فکر میکردن من فلج هستم ی عده هم گمان میکردن من فامیل مشتبهی یا شبو شورم .
تا مدتها هم عمو حسین و جناب چشمه و آقای عدسیو با هم اشتباه میگرفتم . خخخ
با خوندن فوت مادر عدسی کلی ماه رمضون پارسال نصفه شبی گریه کردم .
چه خنده ها و چه گریه ها . این دو لازمه زندگیند . با گریه ها نهال های شادی زندگی آبیاری میشوند .

یادش به خیر، اولین کامنت تأیید شده ای که گذاشتم، کامنتم تو پست قرعه کشی چشمک برا مسابقه کتابخوانی بود. اعتیادم به محله از همون روزا شروع شد! خخخ.
یکی دیگه از خاطراتم که هیچوقت یادم نمیره همین پست تولدم و لطف دوستان بود. در مورد تاریخ تولدم بین علما اختلاف افتاده بود! خخخخ.
با اینکه تو اردو نجفآباد نبودم، ولی با خوندن پستها و کامنتهای دوستان انرژی میگرفتم. چقدر به برخی کامنتا و شیرین کاریهای دوستان خندیدم. خودم رو در فضای اردو و بین دوستان حس میکردم. خخخخ. آخر جمله بندیم چی شد خخخخ.
پستهای شبنشینی که برای اومدنش لحظه شماری میکردم، هرچند زیاد توش فعال نبودم.
یادش به خیر، تابستون پارسال که دوستان کامنتای پست مسابقه کتابخوانی رو ترکوندند! خخخ. شب گردیا تو پستای قدیمی هم بعضی وقتا باعث میشد ترغیب بشم اون پست رو بخونم و به پستای مفید هم میرسیدم. البته بعضی وقتا خخخخ دوستان یه کوچولو زیاد شیطونی میکردند! خخخ.
خاطره زیاد دارم و داریم. دیگه حالشو ندارم بنویسم! خخخ.

آخه پارسال ماه رمضون خیلی روزگار سختیو گذروندم . با کوچکترین بهونه اشکام گوله گوله میریخت پایین .
آره یادم میاد رفته بودم توی یکی از پست های قدیمی و فک کنم داشتم از پرواز سئوال میکردم . ی دفعه تو اومدی . از اونجا بود که توی ذهنم اینجوری صدات میکردم :نازی متولد ماه دی .
یادش بخیر پرواز به همه سئوالام جواب میداد . بعد ی عده گفتن این پرواز ی دختره خخخ از مشتبهی پرسیدم و اونم گفت نمیدونم و مطمئن شدم که ی دختر در نقاب ی پرندس خخخ
توی ی شب نشینی اونقدر به کامنتای رها خندیدم که نگو . همسرم اومد بالای سرم و گفت به چی میخندی ؟منم حرفای رهارو بلن بلن با خنده گفتم خخخ همسرم که هیچی نفهمید رفت . چون کامنتام همش سر از زباله دونی در میاورد رها میگفت برو اونور بوی آشغال میدی خخخ
همینجا میخوام به ی عده بگم که کامنتای هیچکی مثل من و رها سر از زباله دونی در نیاورد ولی اصلا ناراحت نیستیم و دوباره کامنت میدیم . خب مهم اینه که هستیم . شاد باشید و قدر سلامتی و جوونیو بدونید .
راستی ی بار هم ی کامنت کپی کردم و دیدم با اینکه خطوط قرمزو بنفشو و کلا همه چیو رد کرده حذف نشده . بعد فهمیدم که صفحه خونا نخوند . به شبو شور پیام دادم تا کامنتم براتون شر درست نکرده حذفش کن خخخ

درود! یادش بخیر مادرم میگفت: اشگم در مشگمه و با کوچکترین ناراحتی اشک میریختیم… اشک ریختن مال دخترها و زنهاست… تازه تو هم که یک زن خاصی هستی و دوست داری همه را بشناسی و کسی اجازه نداره تورو بشناسه…! هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها من که تورو خوب میشناسمت و فقط به روت نمیارم تا در خماری بمونی…!

جناب عدسی تو خصوصی پاسخ به کامنتتون رو نوشتم. اونجا نوشتم چون حوصله جنجال و درگیری و مانند اینها رو ندارم.
آهان اون کامنت شما رو هم یادمه رعد، اتفاقا تا اومدم حذفش کنم نتم قطع شد! خخخ. به هر حال هرکی حذفش کرد دستش درد نکنه! خخخ.

درود! اگه همینجا هم مینوشتی مشکلی پیش نمی آمد… چون صاحب این پست منم و کسی جرإت نمیکنه با عقرب درگیر بشه… از دیروز ظهر گوشیم هنگ کرد و دیشب که کمی سر عقل اومد بعدش خوابم برد… باشه سر فرصت میرم میخونم و جواب میدهم…!

درود عدسی بزرگوار.راستشو بخواین دیگه خیلی دلتنگ چیزی نمیشم این روزا چون هر شرایطی چه خوب باشه و چه ناگوار بالاخره مانا نخواهد بود.شاید امروز گاهی برای خاطرات بدمونم دلتنگ بشیم و بگیم اون خاطرات تلخ هم بهتر از امروزمون بودن.زندگی همینه و میگذره.اما در ادامه موضوع پست شما,یادمه بخاطر جواب پرمهری که ترانه در پستش به کامنتم داد خواستم عضو این سایت بشم.یادمه عادت کرده بودم حرفهای دلمو در پستهای ترانه بخونم.یادش بخیر با اولین پستم چه پرمهر بهم خوش آمد گفتن اعضای صمیمی همین محله.یادش بخیر پستهایی منتشر میشدن که من از بس لذت می بردم دلم میخواست در پست بعدی اولین نفر باشم که نظر میدم و هیچ وقت نشد اما لذت میبردم ازشون.تو دنیای حقیقی اما هیچکدومتونو ندیدم که باهاتون خاطره داشته باشم ولی این سایت دوستان خوبی رو بهم ارزانی داشت که بعید میدونم از دستشون بدم.
اما هنوز خوشحالم که این سایت خوب و ارزشمند وجود داره و همین عالیه.شاد باشید جناب عدسی و از شادیاتون بنویسید.روزی خواهد رسید که برای همین امروز دلتنگ بشید.پس امروزو برای دیروز حداقل تا این حد از دست ندید.پست خوبی بود.در پناه حق بدرود.

سلام می کنم به بروبکس شیطون میطون گوشکنی! راستی، وقتی می نویسی شیطون میطون، آیا میطون باید با ط نوشته بشه یا ت؟ یعنی شیطون میتون درسته یا اونی که اون اول نوشتم؟ فکر کنم واسه موازی کاری یعنی متناسب بودن باید جفتش با ی ط باشه. فقط میگم که خودمم دلتنگم! البته خب میشه خیلی کارا کرد ولی باید حال و حوصله اش باشه. من که فعلا نیست، شما رو نمیدونم. شایدم امشب من ی دور همی راه انداختم. شاید. چه معلوم که راه بندازم! چه معلوم که کسی توی اون دور همی بیاد! به هر حال این رقصیدن و حالیدن و لذت بردن از زندگی رو هرجا میرید با خودتون داشته باشید که خوب چیزیه!
فعلا شخصا دچار افسردگی داخلی شدم و سیستمم مرتب ارور میده! کامپیوترمم چند روز پیش سوخت، نتونست بره مرحله بعد! ی پاور دیگه واسش خریدم بینم چی کار میکنه! خخخ
علی کریمی، ی کمی خسیس بازیو بذار کنار اون قرص هات رو خارجی بخر که مثل قبلا های من شرو ور نگی. من از وقتی قرص خارجی خریدم بهتر شدم. تو هم میشی. به شرطی که قول بدی قرص ایرانیا رو بریزی دور! پست درد دل رو به گند کشیدی رفت دایی!
بچه هایی که از دلتنگ نشدن می نویسید، یا از قشنگتر بودن فطری گذشته ها، اگه پستای قدیمو بخونید متوجه میشید که حالو هواش فرق داشت اینجا. اما اون قضیه چیزی نیست که نشه دوباره خلقش کرد. به همه ای بستگی داره که الان اینجاییم. اگه خودمون دوس داشته باشیم، در عرض کمتر از یکی دو ساعت میشه همه چی همون جوری بشه ولی ی اراده ی قوی و ی چهار تا آدم پر حوصله و دیوونه میخواد که ی خونه تکونی کنن دل های اینجا رو!

درود! به به… راه گم کردی… پارسال دوست: امسال آشنا… من بیشترین دلتنگیم بخاطر رفتار توست… فقط تو یک نفر مرا صد سال پیر کردی… من هرچی میکشم از دست تو میکشم… راستی چرا میگن از دست تو و نمیگن از پای تو… از سر تو… از انگشت تو… از دماق تو… از دندان تو… از زبان تو… بیخیالش… اصلا اینارو ولش… اصل حالت چطورس؟… مارو سرکار میگذاری خوشت هست؟… جواب مارو نمیدهی خوشت هست؟… کریمیرو ولش… این کور بدبخت یا خوشبخت دلتنگ همین حرفها شده بود که من بهش لطف کردم و اجازه دادم دلش را اینجا خالی کنه… تو بیا پیش من که داروی افسردگیت پیش منه… راستی میخواستم بیام در پستت که گوشیم هنگید و بعدش خوابم برد… یادش بخیر اون شبی که یه پست زدی و تا صبح چرت و پرت گفتیم و ساعت شش صبح پاکش کردی من صفحهشو ذخیره کردم و بعضی اوقات میخونمش…!

درووووووود بر عمو موجی خودمون. خوبی پسررررم. چه عجب پیدات شددد . خییییلی خوشحال شدم که شنیدمت. فکر کنم قرصهای خارجی همچین کارساز نابشنداا آدم فراموشی میگیره آخه گفتی که میکالی ولی حالا معلوم میشه که بیشتر مینالی خخخخخخ. پیروز باشی عمو موجی جون

خب بذ بینم یادش بخیر چی یادم میاد؟
هی عدسی من از تو خیلی میترسم…هاهاههاهااهاه… زبونت خییییلی درازه، منم خیلی بچه مثبتم… دیدی که تو اردو چه سوسولی بودم؟ هی میترسم بیام تو پستت یه چی بم بگی… آب شم برم تو زمین بیمیرم… هاهاههااه
هان یادش بخیر قراره بگم؟
یادش بخیر اون روزا که چراغ خاموش بودم! خیلی خوب بود پسر… اص هیشکی منو نمیشناخت! منم هیشکیا نمیشناختم… واس خودم تو محله گیج گیجی میرفدم و میخوردم تو در و دیوار…هاهاهاهاههااههااها…
تو نجف آبادم اون شب آخریکه خونه تون نمیدونم کی بود تنبک میزد و علی کریمی صدا در می آورد و تو میرقصیدی به اندازه چن سال خندیدم من.. خیلی خوب بود پسر… هاهاههاهاهاهاه

درود! نترس من لولو خورخوره نیستم و با نینیها هم کاری ندارم… من سعی میکنم در پستهای خودم کسی را نیش نزنم… یادش بخیر عباس کاظمی پور که تمبک میزد… همون که با مادرش اومده بود… یادش بخیر که من در اردو شیطنت نکردم و تورو نشناختم و عقرب نبودم…!

اگه ی چیزیو نگم همینجا توی گلوم گیر میکنه خفه میشم خخخ دکتر گفته دوای دردت حرف زدنه . و باید چیزی توی گلوت نمونه هههه
دقت کردید عدسی همیشه توی پستاش میگه با توجه به موضوع بحث کنید ؟؟خداییش عدسی شما یکی چقدر خودت با توجه به موضوع توی پست ملت حرفیدی ؟؟خخخ وااله ما هر وقت دیدیم شما حرفی که توی دلت بوده و ربطی به پست نداشته رو گفتی خخخ اکثر مواقع هم به قول خودت سوسولها حذفش میکردن .
در ضمن عدسی من محتاج به تایید نیستم . اونایی هم که کامنت منو لایک کردن با من هم نظرن .
بععععععله . فک نکن رعععد بزرگ دوزاری نداره هاهاها

درود! اتفاقا اگه کسی حرفهای تورو لایک نکنه تو کمتر حرف میزنی… تو دلتنگ لایک زدن بقیه به حرفهایت هستی… یادش بخیر موضوع شبنشینی ها که من در مورد موضوع حرف میزدم و تو کم می آوردی و از بقیه کمک میخواستی که منو از بحث خارج کنند تا دیگر به موضوع کاری نداشته باشم و موضوع را به حاشیه میبردید… منم دست بردار نبودم و با اراده فقط در مورد موضوع بحث و گفتگو میکردم… هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها!

سلام
خوبی نجفی جان
در کل جالب بودش
عید رو پیشا پیش تبریک بچهها
من حس خاصی ندارم
البته خاطره هم دارم
کامنتهای شهروز و رعد رو پسندیدم
رهگذر به نظرم آدم جالبی هستش
نجفی آدم با انرژی هستش
اوه راستی داخل موضوع نوشتم یا نه خخخ
به هر حال این قبیل موارد بسیار بستگی به حال آدما داره
مثلا اگه حال من خوب باشه خب میام سایت و حال خوبمو منعکس میکنم
در کل کلا همین به ذهنم رسید
خخخ
ممنونم

پرنده گفت:” چه بویی چه آفتابی، آه
بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت.”
پرنده از لب ایوان
پرید، مثل پیامی پرید و رفت
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمی کرد
پرنده روزنامه نمی خواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نمی شناخت
پرنده روی هوا
و برفراز چراغهای خطر
در ارتفاع بی خبری می پرید
و لحظه های آبی را
دیوانه وار تجربه می کرد
پرنده، آه، فقط یک پرنده بود.

سلام عیدتون مبارک به نظر من محله خیلی خوبه و از اینکه دوستان فعال جدیدی هستند که برامون پست میذارن خوشحالم اما در مورد اینکه دوستان قدیمی کمتر پست یا کامنت میذارن یا میذاریم احساس دلتنگی به منم دست میده ولی عادت میکنم ما معلمان دبیرستان تقریبا هر سه سال جابجا میشیم تا میایم به شاگردانمون عادت کنیم فارغ التحصیل میشن و همکارانی که زنگهای تفریح باهاشون بودیم و دورانی خوش می گذروندیم از هم جدا میشیم من سعی میکنم دوستان جدید پیدا کنم ولی دوستان قدیمی همیشه در ذهن ما انسانها یادآور خاطرات خوش بیشتری هستند نکته ی قشنگ اینجاست که دوستان الان بعد از چند مدت اونها هم قدیمی میشن و با ارزش … خاطره خوب من از محله اینه که سه سال پیش چند ماه اول چراغ خاموش بودم و وقتی سایت میخواست جابجا بشه ناراحت بودم نشستم ببینم محله میتونه مشکل مالی رو حل کنه که حل شد گزارش اردوی اصفهان هم جالب بود چون فردای اردو چند تا از دوستان درباره خاطرات اصفهان پست گذاشتند که تجربه ی تازه ای بود برای محله ی ما و من خوشحال بودم که دنیای مجازی وقتی حقیقی میشه باز هم جالبه یک نکته هم در مورد هزینه ی اردو بود که خیلی مناسب بود و من نشستم خاطرات رو خوندم ببینم دوستان اردو رو کجا برگزار کردند که متوجه شدم باغ و خونه ی شما محل اردو بوده … عید و تعطیلات خوش بگذره

دیدگاهتان را بنویسید