خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

«نوشتن» از نظر من،یکی از بهترین حسهای دنیاست

سلام،
اومدم بگم که نوشتن یکی از بهترین حسهای دنیاست واسه من،!
یادمه اون وقتا هم که همش نگران این بودم که چیزایی که مینویسم بعد از گذر زمان پاک میشن و استرس مواجه شدن با کم اومدن برگه برای ثبت جزوات درسی رو داشتم، و اینکه سرعت پردازش مغزم هم نسبت به نوشتن با لوح و قلم چندین برابر بود، دوست داشتم حتی اندازه ی برگه ی سه تافله هم شده بنویسم، بارها تو شرایطی که همه داشتن جزوه درسی مینوشتن من خاطره یا اتفاقاتم رو ثبت میکردم، هنوز هم خیلی از اونا و انشاهامو نگه داشتم، با اینکه کمی پاک شدن ولی ارزش خوندن و خاطره بازی رو دارن،
یعنی آرامشی که بعد از نوشتن و تخلیه شدن روح و روانم پیدا میکنم بعید میدونم هیچ داروی آرامش بخشی بتونه ایجادش کنه،
امتحانش کنید، ضرر نمیکنید،
میتونین وبلاگ بزنید، میتونین همین طوری بنویسین و بعد حذفش کنید،
نه کسی هست قضاوتتون کنه، نه نگران مسئله ی خاصی میشین نه مجبورین چیزی رو به خاطر خوشایند بقیه تغییرش بدین و سانسورش کنید،!نه نگران اغلاط املایی و نگارشی هستی نه نگران این که کلماتت چقدر منظور رو میرسونه یا چه برداشتی رو ایجاد میکنه، فقط خودتی و خودت،!

هر چیزی رو هم میتونین بنویسین، از خاطره و خوشی و شادی تا حسهای بد و سرزنش خودتون و دیگران و به چالش کشیدن خودتون و خیالات و آرزوهای دور و دراز یا حتی آرزوهای دست یافتنی،
برای خالی شدن مغزتون خیلی کمک میکنه،
میتونی بدون این که خستگی رو حس کنی فقط دقایق یا حتی ساعتها بنویسی و بنویسی و بنویسی، یا به اشتراکش بذاری یا با چندتا دکمه همه رو نیست و نابود کنی،
یکی از آرزوهایی که واقعا تو سن 12 13 سالگیم، واسم محال مینمود، و با تکنولوژی بهش رسیدم همین نوشتن سریع بود،
من هم آدم بسیار کنجکاوی هستم و تو ذهنم خیلی موارد رو به چالش میکشم، هم اینکه بیشتر شنونده ی خوبی هستم تا اینکه بیشتر خودم حرفامو به کسی بزنم،
مثلا من آهنگی که محتواش خیلی خنده دار باشه رو میشینم تحلیلش میکنم، خب این کار شاید اصلا واسه کسی خوشایند نباشه و حوصله هم نداشته باشه، چون دوست دارم یکی بخونه یا حد اقل خودم از یه دید دیگه یا حتی با همون دید بخونمش، مینویسمش،
یا اتفاقاتی که دوست ندارم واسه کسی تعریف کنم یا مسائل شخصی یا چالشهای اجتماعی که تو جامعه میبینم رو، مینویسم،
در آخر نوشتن از بهترین حسهای دنیاست واسه من،

۴۵ دیدگاه دربارهٔ ««نوشتن» از نظر من،یکی از بهترین حسهای دنیاست»

حالا دماغت سوخت. منم میخواستم اول پست خودم نظر بدم که حرف نداره ولی بیخیال شدم.
بله هفته پیش اومدی و متن کپی گذاشتی. کجا حس نوشتن خوبه بگو حس کپی کردن.
تازه من پست رو هم نخوندم. خلاصه اش رو بگو چی نوشتی چون وقت ندارم بخونم

سلام زهره جونم!
عنوان پستت رو لایک! باقیش رو هم لایک! کلا خودت رو لایک!
زهره نوشتن رو خیلی دوستش داشتم. بعدش بیشتر برام عزیز شد چون خیلی کمک می کرد تا سبک بشم. همون هایی که خودت داخل پستت گفتی. بعدش بیشتر و بیشتر برام دوست داشتنی شد. و حالا احساس می کنم اول راه عشق به نوشتن ایستادم. می دونم که متوجه میشی چی میگم. دارم عاشقش میشم. با لوح کند بودم و زجرم می داد این کند بودنم! با ماشین پرکینز اوضاع بهتر شد و حالا۱دلیل بزرگ واسه اینکه سیستمم رو وحشتناک دوستش دارم اینه که می تونم باهاش بنویسم. به خط بینا ها و به زبونی که اگر بخوام هر کسی که بخوام می تونه بخوندش. خیلی هم سریع می تونم بنویسم.
وبلاگ. گاهی حس می کنم کاش نداشتم! فقط واسه خودم می نوشتم. نوشته هات رو که به اشتراک می ذاری یعنی۱بخشی از خودت رو می ذاری وسط. این وسط خواه ناخواه واسهت داستان هایی پیش میاد که خستهت می کنه. وبلاگت رو می بندی. آدرست رو عوض می کنی و میری۱آدرس دیگه ولی باز پیدات می کنن و باز داستان داری.
همین چند روز پیش بود که به فکر تغییر نشانی افتاده بودم و پیش از اون به فکر اینکه ببندمش و فقط واسه خودم داخل هارد خودم بنویسم ولی زهره واقعیتش دلم نیومد. دلم نمیاد. آدرسم رو و نوشتنم داخل اینترنت رو دوست دارم. دست خودم نیست این طوری حس بهتری بهم میده البته منهای ماجرا هاش خخخ!
اینهمه که طولانی شد اجازه بده۱خورده دراز تر بشه و۱مثال کوچولو بزنم.
من۱دفعه۱دونه پست داشتم که داخلش۱خوابی که دیده بودم رو نوشتم. البته صاف و سر راست ننوشتم که مثلا بله شب خوابیدم و خواب دیدم و صبح از خواب پا شدم و هنوز توی هوای خوابم بودم. بلکه به زبونی که خودم خوشم اومده بود نوشتم. آخرش هم نوشتم صبح که بیدار شدم عطر اون مهمونم که دیشب پیشم بود، اون بچه همه جای اتاقم بود و من حس خوبی داشتم و از این چیز ها. به نظرت چی شد؟ یکی از رفیق های بسیار عزیز من در۱تماس تلفنی باهام وارد۱بحث آروم و طولانی شده بود که ببین پریسا مگه میشه یعنی تو می خوایی بگی اون بچه نصفه شب اومده بود خونه تو و صبح هم اثرات حضورش مونده بود داخل اتاقت؟ اصلا ببین تو شاید لازم باشه با۱کسی که آگاه تره صحبت کنی. مونده بودم چه طوری براش توضیح بدم که عزیز من بچه سیری چند من خواب دیدم خوابم رو این مدلی نوشتم که برای خودم جالب تر باشه و بیشتر خوشم بیاد بابا این تمثیل بود که من دوست داشتم بنویسمش واقعا که هیچ بچه ای نصفه شب نیومد بالای سرم واسه چی متوجه نیستی ولی طرف قانع نمی شد و می گفت نه این طوری نیست تو گفتی اون اومده بود بالای سرت و تو گفتی که بیدار شدی بغلش کردی و بعدش هم گفتی صبح که بیدار شدی عطرش مونده بود و خودش نبود. هرچی می گفتم منظورم از عطر هوای حضور آشنایی بود که خوابش رو دیده بودم طرف متقاعد نمی شد. البته اون دلواپسم بود هنوز هم هست من هم خیلی زیاد دوستش دارم ولی اون لحظه چنان عصبانی شدم که تردید های چند روزهم رو بیخیال شدم و آدرسم رو عوض کردم ولی باز پیدا شدم و باز هم خیلی زمان ها از این مدل ماجرا ها برام پیش میادش که پریسا فلان نوشتهت کی برات اتفاق افتاد و چه جوری شد و اصلا مگه میشه در فلان موقعیت فلان اتفاق به فلان صورت افتاده باشه و فلان شخصی که داخل فلان پستت بود کی بود نکنه فلانی بودش اسمش رو نگفتی اصلا واسه چی به ما نگفتی این اتفاقه افتاد و…؟ حالا میام دوباره و دوباره توضیح میدم که به خدا نه نمیشه فلان نوشته که میگید۱داستان بود که من واسه سبک تر شدن دلم نوشتمش اتفاق بی اتفاق من داستان نوشتم در موارد دیگه هم به خدا این ها مدل نوشتن های من هستن که در مورد۱موضوع خاص این شکلی توضیح میدم که خودم بیشتر احساس رضایت کنم و… و این داستان ادامه دارد.
با اینهمه من عاشق نوشتنم زهره و آخ که چه قدر من حرف می زنم. ببخش نفهمیدم چی شد که سر درد و دلم باز شدش تا فحشم ندادی در برم.
ببینم این رو می فرستمش یا نه!
شاد باشی تا همیشه.

سلام پریسا جاانم،
لایک به وجوووودت،
سبک شدن در حد المپیکااا،!

آره قبول دارم باید مدام جواب پس بدی، عجب ماجراهایی داشتیا!
و اینکه قبول دارم منم حس بهتری دارم وقتی به اشتراک میذارم، در ضمن عادت کردن به آدرس رو هم قبول دارم،
ولی من جدیدرو آدرس ندادم، به خاطر همینایی که گفتی،
در ضمن لطف کردی وقت گذاشتی، این پست مخصوص نوشتنه، اگه هم نبود آزاد بودی،
راستی انگار نگفتی ایام به کام خخخ،

سلام
آره منم قبول دارم منم خیلی دوست دارم بنویسم؛ اما نمیدونم چرا هر وقت میام بنویسم فکرم خاموش میشه و نمیدونم چطوری شروع کنم, وقتی هم که شروع کردم دیگه نمیدونم چطوری باید تمومش کنم!
ولی اون وقت ها که بچه بودم داستان از خودم مینوشتم خیلی هم به نظرم قشنگ بودند, اما من اشتباه کردم که این داستان ها را نگه نداشتم
ممنون پست عالی بود.

منم نوشتنا خیلی دوس دارم… اصی وقتی اسمش میاد دلم هوری میریزه… فک کنم عاشقشم… اونم فک کونم بفهمی نفهمی دوسم داره.. حالا شالله همه جوونا خوشبخ شن.. من و نوشتنمم شالله بهم برسیم و خوشبخ شیم…
میگم یعنی جهازم میخوان ازم؟ یعنی مهریه مو چندی بنویسم؟ اصی سر در گم موندم یه لنگه پا… خخخخخخخخخخخخ

درود. کلاً نوشتن تفسیر پذیره, آخرش هر کاری هم کنی اگه قرار باشه عمومیش کنی اینقد وصله های نا جور بهت میچسبونند که دیگه نمیدونی چه کنی خَخ.اتفاقی که تو پست خودم داره میفته خَخ. مرسی از پست.
نمونه عملیش تو پست خودم در حال وقوع هست عملی تجربش کنیم خَخ.
موفق باشین.

عه راست میگه ایام به کام رو یادم رفت!
آهایی علی خوب گیرت آوردم کجا در رفتی بیا مشکل من بیچاره رو حلش کن الان تکلیفم چیه شکلک پریدم گوشش رو بگیرم در نره ندیدم جاخالی داد با مخ رفتم وسط چمن کنار میدون آخ آخ داغون شدم وااااییی پدرم در اومد علی۱گوش ناقابل ازت تباه می شد به جایی بر نمی خورد که وایمیستادی دیگه!
زهره آدرس جدیدت چنده چیز یعنی ببخشید چیه همینجا در گوشم بگو به کسی نمیگم خخخ!
بچه ها! بیخیالش! شااااد باشید همگی تا همیشه!
ایام هم به کام همگی و همگی و همگی!

دقیقا زهره، دقیقا! نوشتن خیلی خوبه. اگه بدونی چقدر فایل نوشته ی منتشر نشده دارم، متوجه میشی که شعار نمیدم که میگم دقیقا!
اصن من وبلاگ زدم که بتونم بنویسم که بعد این گوشکن شله قلمکار شد و مجبور شدم دوباره ی وبلاگ دیگه بزنم که دوباره بتونم بنویسم.
و میدونی چیه؟ کم یا زیاد، نوشتن توی اون وبلاگ، خیلی آرومم میکنه، خیلی!

مشخصه که نوشتن رو دوست داری، این رو از نوشتن انواع و اقسام پستهات تو این چند سال میشه دریافت کرد.
البته خیلی وقتا بهتره که به اشتراک بذاری، چون طبق روحیت فکر میکنم تازه حسش بهتر از نگه داشتنشون باشه.
مرسی از کامنتت، حالا سعی کن اینجا هم بذاری بازم،

سلام. نوشتن خیلی حس خوبیه. قبلا حداقل روزی ۱ ساعت می‏نوشتم از همه چیز و همه جا. اما یه مدت خیلی تنبل شدم. دیگه نمی‏نویسم. من کلا آدم تنبلی هستم وقتی دانش‏آموز راهنمایی بودم یادمه حال نداشتم انشا بنویسم واسه همین الکی برگه بریل می‏گرفتم دستم و از حفظ شروع می‏کردم به انشا خوندم. یعنی از قبل به موضوع فکر می‏کردم اما حال نداشتم بنویسم. من بیشتر حرفام رو ضبط می‏کنم. اونم حس خوبیه. از همه چیز برای خودم می‏گم از خاطره‏های شخصی تا تحلیل مسائل سیاسی و حتی ورزشی.

من هیچ وقت جرأت نکردم این روش رو امتحان کنم،
مطمئن بودم که لو میرم،!
ولی ۹۹ درصد موارد انشاهام بیست بود،
شاید یه بار یکیشون رو گذاشتم،
ضبط کردن رو که حتما، بیشتر مسافرتها لحظات رو ضبط میکنم به خصوص که حسش بعدنا بیشتر درک میشه و امکان تایپ هم کمتر هست.
تازه گوشتو بیار جلو،! نه حالا نمیگم بذار اگه تونستم تو کامنتهای بعدی خودمو لو میدم که چیکار کردم، خخخ،
راستی من بعضی وقتا پیش اومده بود جایی کیبوردی ببینم که حتی به برق هم نبود، ولی مینوشتم، و یا کف دست خودم جاهایی که امکانش بود وقایع رو ثبت میکردم،

سلام بر خاله زهره بانو خاتون مهربون خخخ.
منم اتفاقا خوندنو خیلی دوست دارم، راحت و بی درد سر میخونی، بعضی وقتا که پیتزا خوردی تفسیر به رای میکنی، اونم با نامردی، یه وقتم که گشنته، سر سری ازش رد میشی و بعضی وقتا یه نیم نظری هم بهش میکنی و یه حال کوچولو هم به نویسندهش میدی، یا اونم نمیدی، راحت و آسوده، زحمت نویسنده رو در کسری از ثانیه به باد میدی.
خداییش خوندنم خیلی درد سر داره هااااا!!!
ولی از جدی گذشته منم دلباخته ی نوشتنم، ولی استعدادش رو ندارم و هرچی توی دلم هست دیگه داره به سرطان قلب تبدیل میشه.
اصولا خیلی مخلصیم خاله ی خوب و مهربون من.

سلااام دایی چشمه ی مهربوووون!
وای خوندن هم حس خاص خودشو داره، من کلی وبلاگ داخل بوکمارکم هست که میخونم، چون من عاشق آشنا شدن با آدما و افکار جدیدم، واسه همین حس خوندن هم واسم کم نظیره،
اصلا خیلی جاها هم به نظرم نباید نظر داد، به خصوص که میبینی اینقدر طرف با حس نوشته که ممکنه با نظرت حسشو به هم بریزی، من خودم هم کم پیش میاد داخل وبلاگها نظر بدم،
خدا نکنه داییییی،! hahaha
حتما به زودی تجربش کنید عالیه.
مررررسیی که وقت گذاشتین

سلام زهره.منم عاشق نوشتنم اما همه داستانایی که دوران نوجوانیم نوشته بودم دست این و اون گم شد. دفتر خاطراتمم بعضیاش نیست و نابود گردید اما از سال ۸۹ ب بعد دیگه نوشته هامو دارم. راستش حرفای دلمو اغلب تو دفتر خاطراتم می نویسم,آی این کارو دوست دارم ی عااااالمه زیاد , ولی با تکنولوژیم بیگانه نیستما مثلا دلنوشته های کوتاهم مینویسم این ور و اون ورا.وبلاگمو دیگه بیخیال شدم چون اهل این کارا نیستم و دوست دارم مخاطب حقیقی نوشته هام خودم باشم و خدای خودم.خیییلی حس خوبیه اصن همینکه حالت خوب میشه کافیه.همینکه میبینی ۲۰ صفحه نوشتی و ی نفس عمیق و همه اون افکار آزاردهنده پر کشیدن و رفتن حالت جا میاد.الان دقیقا ی همچین کاری کردم و میفرستمش ههه.عالی بود پستت.دلت شاد و لبخند بر لب تا همیشه!

سلام لنا جان،
خوبیش همینه که تو میتونی به سرعت قلمتو سر بدی رو کاغذ،
بریل طوریه که هرچقدر هم تند باشی به خصوص واسه کسانی مثل من که عاشق نوشتنن، تا بیایی یه مطلب رو تموم کنی هم دستت ممکنه خسته بشه و تمرکزت رو به هم بریزه هم اینکه سرعت نوشتنت با پردازش مغزت جور در نمیاد، خخخ،
خوشحالم که با حس خوبت نوشتی، ایشالا همیشه این حس واست حفظ بشه،
در مورد داستانهای نوجوونویت هم متأسفم، حیف واقعا

سلام. من هم نوشتن رو خیلی دوست دارم. از گذشته های دور و نزدیک هم نوشته هایی رو نگه داشتم. حالا البته گاهی مینویسم گاهی هم ضبط میکنم. گاهی برای این که مطمئن بشم ماشین پرکینز رو به سلامتی سرویس کردم، یه برگه میذارم و از اول تا آخر مینویسم. با خودم مسابقه میدم. میگم بدون فکر بنویس. خیلی جالب میشه. سَیَلان افکارم به راحتی جاری میشه روی کاغذ.
روزی برای دوستی یکی از آرزوهامو بیان کردم. این که دلم میخواد یه برجسته نگار داشته باشم. ساکت و آروم. خواسته یا ناخواسته منو درگیر ماجرایی کرد که هنوز هم نفهمیدم. البته نه این که نفهمیده باشم. به هر حال هر چه بود، حالا دیگه نیست.
سال اول تدریسم دانش آموز پسری داشتم که برای نخستین بار انشا مینوشت. قرار بود هر چی دلش میخواد بنویسه و او احساسات نابش رو تقدیم کرده بود به یکی از دخترهای هم سن و سالش. این متن به قدری زیبا بود که هنوز هم دارمش. در جمله ای نوشته بود: وقتی که او میخندد، مدرسه هم میخندد.
راستی! نکند روزی دلم برای معلم بودن تنگ شود.

نوشتن بدون فکر رو خوب اومدی، اگه خیلی فکر کنیم اون حس خوب تا حدودی ناقص میشه
آخی باریک الله چه زیبا واقعا! اگه صلاح دیدی کاملشو بذار،
متأسفانه چ بخوای چه نخوای روزی دلت تنگ خواهد شد، قضیه برجسته نگارو هم تازه کنجکاوم کردی و گذاشتیم تو خماری خخخ،
مرسی گل بانو، ارادت زیاد

سلام خانم مظاهری.
کل پستتان را لایک می کنم.
من هم نوشتن رو خیلی دوست دارم. من خیلی دل نوشته و متن نوشته ام و اونها رو نگه داشته ام. واقعا حس خیلی خوبی بهم دست میده. به نظرم وقتی می نویسی احساس می کنی سبک و سبکتر میشی و انگار که از هر فکری آزاد میشی.
بازم ممنونم از بابت پستتان.
شاد باشید.

سلام بر شما،
سبک و چه سبکی، انگار که پرنده ای رها و بی غم میشم،
البته فکر میکنم شما کمتر خاطره مینویسین، بیشتر حستون رو با کلمات زیبا و آرایه های ادبی به قلم میکشین، ولی من بیشتر روزمرگی هامو ثبت میکنم،
سپاس از وقتی که گذاشتین

سلام زهره خانم
کاملا درست میگید
من از وقتی به خط بریل مسلط شدم گهگاهی برای خودم داستانهایی مینوشتم و بعد همه رو پاره میکردم
الان بیشتر تای میکنم
دفتر خاطرات من توو کامپیوترمه.
اونایی که میخوان یه نویسنده ماهر باشن بهترین و آسانترین راه نوشتن الل خصوص نوشتن خاطرات هست.
من از وقتی یادم بود کتاب میخوندم.
بهتر بگم از وقتی کامپیوتر خریدیم.
تفریحی که من با خوندن کتاب میکنم هزار برابر تفریحیست که در شهربازی,پارک و با ورزش کردن انجام میدم
یعنی لذتش ها.
خیلی ممنون از پست خوبتون.
موفق باشید.

یه چیز دیگه
وقتی حوصله تایپ نداشته باشم,
وقتی کامپیوترم خراب باشه
وقتی به هر دلیل احساس کنم نمیتونم افکار و احاساساتم رو با انگشت صبت کنم و یه جای خلوت ذبتش میکنم
این کار رو خیلی دوست دارم.
نمیدونم شما هم تا حالا این کار رو کردید یا نه؟
اگه نه که پیشنهاد میکنم حتما انجامش بدید.
برای خودم که خیلی لذت بخش بود.

سلام،
کاملا مشخصه که اهل مطالعه این،
یعنی کلا کسی که بیشتر مینویسه از نوشته هاش مشخص میشه،
کار خوبی میکنید، با ضبط هم کاملا موافقم،
حالا بذارین خودمو لو بدم خخخ.
من یکی دو ماه پیش خودم رو رو سن و داخل یه برنامه تلوزیونی فرض کردم و کلی با خودم حرف زدم،
الکی مثلا من به همه آرزوهام رسیده بودم و داشتم به همه میگفتم که از موانع نترسید و الکی مثلا نصیحت میکردم بقیه رو،
هاهاهااااااـــهاهاااـــهاااـاااها
تازه همه ماجرا این نبود، مثلا تو اون برنامه میدونستم یه همچین فایلی رو ضبط کردم و اونجا تو ضبط گفتم که من یه روزی آرزوهامو ضبط کردم و الآن یه تیکش پخش میشه،
آهاهاهاااهاااههاه،
به خدا از لحاظ روحی سالمما هاهاهاهاااا،
منم زیاد ضبط میکنم بیشتر از وقتی که اومدم تو گوش کن و دیدم مجتبی همین کارو انجام میده،
مرسی از حضورتون و اینکه باعث شدین بخندم، هاهاهااا

سلااام و درووود درووود بر خانم نویسنده ی محله خاااانم مظاهری ببین منم عاشق نوشتنم البته نوشتن جزوه درسیم چی کار کنم سی پی یوو و هارد مغزم پااااییینه البته به زیبایی شما نمیتونم بنویسم راستش رو بخوای من در دوران دانشجویی سر کلاس میضبطیدم و بعد میریختم مطالب ضبط شده رو روی هارد کامپیوترم و بعد مینوشتم یکی دو سال اول با تافل قلم عزیز بود که هنوزم دارمش و بعدشم که دیگه ماشین پرکینز خریدم دیگه شد با ماشین پرکینز نوشتن الآن اگه بیای توی اتاق من یک کتاب خونه دارم که مث قفسه ها پر از جزوات و کتب قانونی درسی هستش و من هی نوشتم و هی تلمبار شده حالا هم دارم این کامنت رو مینویسم البته الآن ماشینم یه سه ماهی هستش که خوش و خرم داره واسه خودش لالا میکنه البته باید یه پانزده روز دیگه بشینم یه دو سه تا جزوه که به یک درس تعلق داره رو واسه امتحان کارآموزی سال ۹۶ بنویسم که هم خیلی وقت بر هست و هم هی باید یک خط از این صدا بنویسم یک خط از اون صدا یک مثال از این بنویسم یک مثال از اون خلاصه عجب عالمی داره نوشتن ببین مثلاً من این قد عاشق بریل و نوشته هستم که با وجود این که به سایت ایران سپید هم دسترسی دارم ولی خوندن نسخه ی بریل بهم یه حس دیگه میده یه دوستی دارم میگه وقتی که یه چیُ اگه بریل بخونم خوابم میبره ولی برعکس من اگه یه روز هم بریل پشت سر هم بخونم خوابم که نمیره هیچ خواب هم از سرم میپره ولی اگه خیلی خوابم بیاد البته با نسخه ی صوتی میتونم فقط دوازده ساعت تحمل کنم و بعد از دوازده ساعت دیگه خوابم میبره در مورد قوانین هم همین طوره من مثلاً همین قانون آیین دادرسی کیفری رو که در محله دارم قرار میدم و فک کنم سه چهار پست دیگه ایشالله تموم میشه هم نسخه ی بریلش و هم نسخه ی وردش و هم نسخه ی صوتیش رو دارم ولی وقتی نسخه ی بریلش رو میخونم یه لذتی داره که اون نسخه ی ورد نداره یا نسخه ی صوتی کلاً منم دوست دارم نوشتن رو یادمه بچا انشا در دوره ی راهنمایی که مینوشتند اگه میخواستند بندازن دور من ازشون میگرفتم و نگه میداشتم اتفاقاً اونا رو تا سال ۸۷ که دیگه پشت کنکوری شده بودم هم نگه داشتم ولی به علت خونه تکونی همون سال نصف بیشترش از بین رفت خب ببخشید که این کامنت من شد یک پست و ببخشید که با نظرات بد و غلطم سرتون رو درد آوردم شبتان خوش و شبی توعم با آرامش داشته باشید در پناه یگانه دادآر دادآفرین بدرود و خدا نگه دار

دقیقا منم حسی که از خوندن بریل میگیرم از خوندن فایل کامپیوتری نمیگیرم،
اصلا خود نفس کتاب و اینی که لمس بشه کلا واسه خودش یه چیز جداست،
جالبه انشاهای دوستاتون رو هم نگه میداشتین، من هم صداشون رو ضبط کردم و هم واسم خاطره نوشتن، معلمهام هم همین طور،
ایشالا که موفق باشین و به آسونی بنویسینش،
اصلا هم نظراتتون بد و غلط نبود، خیلی هم عالی بود

سلام دوستم چه طوری
منم بیشتر وقتا مینویسم حتی خوراکیهایی که باید در این هفته تهیه کنم و بخورم یا کارهایی که باید با کامپیوتر انجام بدم تا چیزهای بالاتری که به زندگی برنامه و از این جور چیزا مربوطه چون وقتی میخونم هم دستم میاد که باید برای ساماندهی به خودم و زندگیم باید چه اصولی رو رعایت کنم و هم از نظمی که به وجود آوردم لذت میبرم

سلام زهره
وای نوشتن که معرکه هست
هیچ حسی تو دنیا به این خوبی نیست
منم مینویسم، زیادم مینویسم
کلا من آدمیم که زود دلم تنگ میشه و احساسم دردش میاد
نمیذارم این دردا و دلتنگیا تو خودم بمون
میریزمشون روی کاغذ یا کامپیوتر یا هرچی دم دستم باشه
خاطرات که بخشی از کار روزمرمه نوشتنش
من با خودمم دعوا میکنم
مثلا فلان فلان شده چرا وقتی فلانی اینو بهت گفت فلان جوابو ندادی
بعدم خودم جواب خودمو میدم خخخخ
وای میدونی؟؟ یه ۶۰ ۷۰ تایی غزل از دوران ۱۷ ۱۸ سالگیم گم کردم
فقط یکی از اون ۶۰ ۷۰ تا رو یادم مونده
آسمان امشب هوای دیگری دارد به سر
از نگاه ماه تو امشب نمیآید خبر
آسمان امشب تمامش بی ستاره، بی فروغ
بی تو این بی چاره دل کی میکند شب را سحر
من از این تنهایی و ظلمت پناه آرم به تو
تو ولی از دست من پنهان شوی جای دگر
آن دو چشم نازنینت با که دارد سر و سر
کز درون شهر چشمانم ندارد یک سفر
با نگاه ماه تو فانوس روشن میکنم
دست میگیرم من آن را میکنم از شب گذر

سلام.
مطلبتون رو کلمه به کلمه لایک می کنم.
دقیقاً تجربه اش کرده و می کنم.
نوشتن اون قدر با شکوه و زیباست که از نظر من وصف نشدنیه.
اگر در جایی مجازی به ثبت دلنوشته ها و خاطراتتون می پردازید در صورت تمایل به من هم آدرس نوشته هاتون رو بدین.
موفق باشید.

دیدگاهتان را بنویسید