خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یکی از خاطرات دهه شصت به شعر

درود به دوستان عزیز. می خواهم امروز با آوردن شعر زیر یادی کنم از
خاطرات بچه های دهه شصت یا نهایتا نیمه های دهه هفتاد که حال و هوایشان دیگر تکرار نمی شود. بچه های امروزه جور دیگری هستند یا من این طور احساس می کنم. به هر حال من کاری به این نسلهای جدید ندارم ولی خودم با خاطره آن روزها خوشم و اعتقاد دارم دیگر نه آن حال و هوا و نه آن درسها تکرار می شود. این را می گویم خاطره نسل دهه شصت. این را می گویم خاطره بچگی. این را می گویم خاطره سرزمین مادری که بر پیشانی تاریخ ثبت است. بخوانید و لذت ببرید که از این به بعد خاطره ماندگار زیاد دارم.

تقدیم به بچه های دیروز❤️?
???
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درس‌های سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
?
درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مکارو دزد دشت وباغ
?
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
?
کاکلی گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
?
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن میدرید
?
تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پر ازتصمیم کبری میشدیم
?
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
?
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
?
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسی‌های من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید
?
همکلاسی‌های درد و رنج و کار
بچه‌های جامه های وصله دار
بچه‌های دکه خوراک سرد
کودکان کوچه اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم
لا اقل یک روز کودک می‌شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ‌ها که بودش روی دوش
ای معلم یاد و هم نامت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
?
ای دبستانی‌ترین احساس من
باز گرد این مشق‌ها را خط بزن ?

۱۵ دیدگاه دربارهٔ «یکی از خاطرات دهه شصت به شعر»

چقدر بی کلاسی زیبا بود !!!

یادش بخیر قدیما که بی کلاس بودیم بیشتر دور هم بودیم و چقدر خوش میگذشت و هر چقدر با کلاس تر میشیم از همدیگه دورتر میشیم.

قدیما که بی کلاس بودیم و موبایل و تلفن نبود و واسه رفت و آمد وسیله شخصی نبود ، همیشه خونه ها تمیز بود و آماده پذیرایی از مهمونا و وقتی کلون در خونه در هر زمانی به صدا در میومد، خوشحال میشدیم؛ چون مهمون میومد و به سادگی مهمونی برگزار میشد.

آخه چون بی کلاس بودیم آشپزخونه ها باز (open) نبود و گاز های فردار و ماکروفر و… نبود و از فست فود خبری نبود ، ولی همیشه بوی خوش غذا آدمو مست میکرد و هر چند تا مهمون هم که میومد، همون غذای موجود رو دور هم میخوردیم و خیلی هم خوش میگذشت.

تازه چون بی کلاس بودیم میز ناهارخوری و مبل هم نداشتیم و روی زمین و چهارزانو کنار هم می نشستیم و می گفتیم و می خندیدیم و با دل خوش زندگی می کردیم!!!

امروز که فکر می کنم چقدر بی کلاسی زیبا بود!!! آخه از وقتی که با کلاس شدیم و آشپزخونه ها باز (open) شدن و میز ناهار خوری و مبل داریم و تازه واسه رفت و آمد همگی ماشین داریم و هم تو خونه تلفن داریم و هم آخرین مدل تلفن همراهو داریم و خلاصه کلی کلاسهای دیگه؛ مثل بخار پز و انواع زود پز و… داریم ولی دیگه آمد وشد نداریم!!! چون خیلی با کلاس شدیم!!! تازه هر از چند گاهی هم که دور هم جمع میشیم ، کلاً درگیر کلاسیم و از صفا و صمیمیت و دل و از همه مهمتر سادگی خبری نیست !!!

لعنت بر این کلاس که ما آدما رو اینقدر از هم دور کرده و اینقدر اسیر کلاسیم که خیلی وقتا خودمونم فراموش می کنیم!!!!!!

کاش کلاس توی مهربون بودن و عشق ورزیدن و با دل زندگی کردن، بود.

اون خدا و اون نظام اخلاقی ای که توی کتاب ها به ما آموزش دادند, هر روز بیشتر سائیده میشه و جاش را میده به خدای دیگری به اسم پول که بیوقفه معجزه و کرامت از خودش نشون میده. متأسفانه فاصله بین چیزی که از تریبون ها تبلیغ میشه با اخلاق رایج در زندگی روزمره دائم بیشتر میشه و ما دهه شصتیها هی توی این فضای جدید بیشتر و عمیقتر احساس غریبگی میکنیم.

سلام جناب ترکی.
اون قدر دلم واسه دیروز ها تنگ شده که، … کاش می شد فقط۱روز کودک می شدیم.
احساس شما درسته. بچه های امروز با دیروزی ها فرق می کنن. بزرگ های امروز هم با بزرگ های دیروز فرق می کنن. همه چیز امروز فرق می کنه با دیروز ها و دیروزی ها! کاش این طوری نبود! کاش!
گفتید از این ماندگار ها زیاد دارید؟ آخ جون! منتظر بعدیشم حسابی حسابی حسابی!
ممنونم.
پیروز باشید!

دیدگاهتان را بنویسید