خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

ماجراهای مجتبی و الهام: قسمت اول

سلاااام. چه طورید بچه هاااا؟!

راستش یه سری مطلب در مورد زوجها و این که چه عواملی باعث به خطر افتادن زندگی مشترکشون میشه  پیدا کردم و اونها رو به شکل داستان در آوردم. این مجموعه روزهای آینده هم ادامه پیدا میکنه. متأهلها به خصوص آقایون حسابی دقت کنن و مجردها هم حسابی یاد بگیرن واسه آیندشون خوبه خخخ. بیشتر توضیح نمیدم. بریم جلو با هم تا ببینیم چه خبره.

۶عامل ویران کننده روابط زناشوی

خب ما در طول این مطلب، به جز خوندن مقاله، یه زوج خیالی رو در نظر میگیریم و باهاشون همراه میشیم. من اسم این زوج رو گذاشتم مجتبی و الهام خخخ. فقط اگه فردا متوجه شدید که من دیگه اینجا نیستم بدونید که کار مجتبی هست و تو هر دادگاهی علیه این خونخوار نامرد شهادت بدید. ولی خداییش چه ریسکی کردمااااا! حالا بذارید بریم سراغ مقاله ببینیم چی میشه!

۱. اولویت‌های خانوادگی

مهمترین منبع استرس‌زا در روابط بیشتر زوج‌ها، روابطی است که خارج از آن دو نفر است. والدینتان، خواهر و برادرهایتان و دوستانتان را دست‌کم نگیرید. باید بدانید که وقتی به همسرتان «بله» گفته اید یعنی او را به همه آدم‌های دیگر مقدم کرده اید. خیلی از ازدواج‌ها فقط به خاطر همین ضعف در اولویت‌دهی دچار مشکل می‌شوند. هر کس آنها را سمتی می‌کشد بدون اینکه به سمت همدیگر کشیده شوند. زوج‌ها در ازدواج‌های سالم یاد می‌گیرند که همدیگر را به هرکس و هرچیز دیگر مقدم بدانند.

خب فرض کنید در این صحنه، الهام به مجتبی میگه: مجتبی جان!

مجتبی: جانم!

الهام: میشه آخر این هفته بریم خونه ی مامانم اینا؟

مجتبی: نه عزیزم باید بریم خونه ی داداشم اینا!

الهام: خب حالا هفته ی دیگه بریم خونه ی داداشت اینا!

مجتبی: نه نمیشه! من قول دادم.

الهام: خب منم قول دادم به مامانم!

مجتبی: خب تو چرا بدون این که به من بگی به مامانت قول دادی؟

الهام: تو چرا بدون این که به من بگی به داداشت قول دادی؟

مجتبی: خب من مَردَم، میتونم تصمیم بگیرم.

الهام: منم زنم و میگم من آخر هفته خونه ی داداشت نمیام. اصلاً من از اون زن داداشت خوشم نمیاد همش میخواد پوز خونه داریشو بده.

مجتبی: منم از اون داداشت خوشم نمیاد که همش میخواد گیر بده به کار و بار من.

الهام: این دوستم مریم راست میگفت که تو همیشه دیکتاتور بودی. اصلاً از پستات تو گوشکن معلومه که آدم خود رأیی هستی.

مجتبی: همین که هست. حالا که اینطور شد، شهروز هم راست میگه که تو نازک نارنجی هستی.

الهام: دیگه حق نداری با شهروز رابطه داشته باشی. فهمیدی!؟

مجتبی: تو هم حق نداری با مریم ارتباط داشته باشی. یا من یا مریم.

الهام: اصلاً حالا که اینطور شد، آخر هفته هیچ جا نمیریم. من هم مامانم اینا رو دعوت میکنم اینجا.

در این صحنه، از اونجا که مجتبی اهل اصفهانه، لرزه بر اندامش میفته و میگه: عزیزم حالا چه کاریه به مامان زحمت میدی؟ اونا سن و سالی ازشون گذشته سختشونه بیان این همه راه اینجا. اگه مهم اینه که همدیگه رو ببینیم، خب ما میریم اونجا! حالا من به داداشم میگم هفته ی دیگه میریم پیششون.

الهام لبخندی پیروزمندانه میزنه و برای هماهنگی با مادرش به سمت تلفن حرکت میکنه.

خب چیه مگه! مدیونید اگه فکر کنید مجتبی به خاطر خرجش کوتاه اومداااا! نمیخواست الهام به زحمت آشپزی و این حرفا بیفته خخخ. به راحتی الهام رو به همه ترجیح داد خخخ.

۲. فقدان ارتباط کلامی

این حقیقت دارد که زوج‌ها به طور متوسط فقط چند دقیقه در روز با هم ارتباط کلامی باکیفیت دارند. هرج و مرج زندگی خیلی راحت شما را درگیر خود می‌کند و باعث می‌شود نتوانید با همسرتان صحبت کنید. اما زندگی بدون ارتباط کلامی زندگی زناشویی موفقی نخواهد بود. سعی کنید برای حرف زدن با همدیگر وقت بگذارید.

خب در این صحنه مجتبی در حال کار با کامپیوتر هست که الهام میاد پیشش.

الهام: مجتبی.

مجتبی در حال کار با کامپیوتر.

الهام: مجتبی جان!

مجتبی در حال کار با کامپیوتر.

الهام: مجتبی با تو هستماااا!

مجتبی: چیه؟

الهام: چه قدر تو اون گوشکن میری. خب بیا یه کم حرف بزنیم.

مجتبی: مگه نمیبینی کار دارم؟

الهام: یعنی این سایتت از من واجبتره؟

مجتبی: حالا چند دقیقه صبر کنی چی میشه؟

الهام: الآن یک ساعته همینو میگی.

مجتبی: خب لابد کار دارم دیگه! این افزونه ی درگاه پرداخت سایت درست نمیشه اعصابمو خورد کرده.

الهام: خب یه وقت که من نیستم درستش کن. الآن من حوصلم سر رفته.

مجتبی: نمیشه. خیلی مهمه.

الهام با ناراحتی: باشه! به کارت برس.

الهام در حال لباس پوشیدن.

مجتبی: داری کجا میری؟

الهام: میرم بیرون یه کم بگردم یه چندتا لباس بخرم. تو هم به کارت برس.

برق از سر مجتبی پرید. اگر الهام پاشو از خونه بذاره بیرون، وای به حال جیب مجتبی. در جا کامپیوتر رو خاموش کرد و صاف نشست.

مجتبی: عزیزم حالا چه کاریه؟ من بعداً هم میتونم سایتو درست کنم! اصلاً به سعید میگم درستش کنه! مدیر فنی شده واسه چی؟

الهام: ولی من دیگه دارم میرم.

مجتبی: نه نه نه! کجا بری؟ دقت کردی خیلی وقته با هم حسابی حرف نزدیم! بیا بشین تعریف کن ببینم چه خبر؟ چی کار میکنی! کارا خوب پیش میره؟

الهام لبخند همیشگی رو از سر پیروزی میزنه و میره به سمت آشپزخونه و میگه: باشه. بذار یه چیزی بیارم بخوریم تا برات تعریف کنم.

یعنی مدیونید فکر کنید به خاطر پول مجتبی کوتاه اومداااا! فقط خواست دل همسرش رو شاد کنه خخخ.

۳. استرس

اینکه استرس‌مان را سر همسرمان خالی کنیم کار بسیار ساده ای است. خیلی از ما عادت داریم تا وقتی پایمان را به منطقه آرامشمان یعنی خانه نگذاشته ایم همه چیز را در خودمان نگه داریم و بعد که وارد خانه شدیم منفجر شویم. زوج‌های سالم باید از استرسشان برای نزدیک‌تر شدن به هم و تکیه کردن به همدیگر استفاده کنند، حالا منبع این استرس هرچه که باشد: از مشکلات مالی گرفته تا مشکلات کاری و بیماری.

در این صحنه، مجتبی بر آشفته وارد خونه میشه و الهام رو صدا میزنه: الهاااام!

الهام: من تو آشپزخونم عزیزم.

مجتبی به سمت آشپزخونه میره و میگه: داری چی کار میکنی؟

الهام: دارم ظرف میشورم.

مجتبی: چه قدر بهت گفتم این ماشین ظرفشویی رو نخریم؟ گفتم پول آب زیاد میاد تو گوش نکردی. ببین چه قبضی واسه آب اومده؟ من که ورشکست میشم اینو پرداخت کنم؟

الهام: خب الآن دیگه ماشین ظرفشویی رو اکثر خونه ها دارن.

مجتبی: کی گفته؟ الآن امیر و تبسم مگه ماشین ظرفشویی دارن؟

الهام: خب من به بقیه چی کار دارم؟

مجتبی: همین امروز میفروشیمش. من دارم سکته میکنم. از کجا بیارم این قبضو بدم آخه؟

الهام: نخیر. نمیفروشیمش.

مجتبی: چرا میفروشیمش.

الهام: خب تو گوش بده عزیزم! امروز صاحب خونه اومد گفت که ظاهراً یکی از لوله های آب از خیلی وقت پیش ترکیده بوده و متوجه نشده بوده. واسه همین هم قبض آب زیاد اومده. گفت لوله رو درست کرده و به جبرانش هم قبض این دوره رو خودش پرداخت میکنه.

دوتا بال رو شونه های مجتبی نقش بست. به سمت الهام رفت و بقیش دیگه به ما مربوط نیست خخخ.

مدیونید فکر کنید مجتبی استرس پول قبضو داشته هاااا! اون به فکر کم آبی بود و کسانی که مشکل آب دارن. بااااور کنید خخخ.

۴. تکنولوژی

اخیراً وبلاگ مردی را خواندم که تصمیم به طلاق گرفته بود، فقط اینکه می‌خواست از تلفن همراهش طلاق بگیرد. این یک واقعیت است، خیلی از ما همیشه و در همه حال این عامل خطرناک بر هم زننده روابط را همیشه با خودمان حمل می‌کنیم. خیلی از ما وقتمان را در دنیای مجازی پر هرج و مرج تکنولوژی و شبکه‌های اجتماعی تلف می‌کنیم، بدون اینکه وقتی برای صمیمی‌تر کردن رابطه با همسرمان بگذاریم. پس تلفن‌هایتان را خاموش کنید، تلویزیون را از برق بکشید و سعی کنید برای همسرتان وقت بگذارید.

در این صحنه، مجتبی کنار الهام نشسته. الهام مدام تو گوشیش عکس و فیلم میبینه و گاهی میخنده. مدام هم یه چیزایی مینویسه و میفرسته توی گروهها یا کامنت توی پیجها میذاره.

مجتبی: الهام بیا بریم بیرون قدم بزنیم.

الهام: حوصله ندارم.

مجتبی: زود برمیگردیم.

الهام: نمیتونم. تو گروه داریم با بچه ها حرف میزنیم.

مجتبی: خب حالا بعداً حرف بزنید.

الهام: نمیشه.

مجتبی: یعنی چی که نمیشه؟ یعنی واسه من وقت نداری؟

الهام: ای بابا! حواسم رو پرت نکن دیگه!

مجتبی از جاش بلند شد و کمی توی خونه راه رفت. ناگهان فکری به ذهنش رسید. گوشی رو برداشت و شماره گرفت. بعد از چند لحظه شروع به حرف زدن کرد: سلام. خوبی آبجی؟ چه خبر؟ منم خوبم! الهامم خوبه! کجایی؟ میگم حالشو داری بیام دنبالت بریم خواهر برادری بیرون یه دوری بزنیم؟ نه الهام یه کم سرش درد میکنه نمیاد. با هم میریم. باشه پس منتظر باش من میام.

در تمام این مدت الهام فقط به صدای مجتبی گوش میداد. خطر خواهر شوهر در یک قدمی بود. گوشی رو کنار گذاشت و گفت: عزیزم میخوای جایی بری؟

مجتبی: با خواهرم میرم بیرون.

الهام: میدونی چند وقته با هم دوتایی بیرون نرفتیم؟

مجتبی: خب یه روز که سرت خلوتتر بود میریم.

الهام: الآن سرم خلوت شد.

مجتبی: مگه تو گروه نبودی؟

الهام: خب گروه که همیشه هست. من امشب دوست دارم با هم بریم بیرون.

مجتبی: ولی دیگه من به خواهرم قول دادم. الآن منتظره!

الهام: خب بهش بگو یه شب دیگه میری پیشش.

مجتبی: خب آخه زشته!

الهام: نه زشت چرا؟ بگو من خیلی سرم درد میکرد موندی پیشم. اصلاً بیا امشب شام بریم بیرون مهمون من. هر رستورانی که دوست داشتی.

حتی خود مجتبی هم فکر نمیکرد در این حد حرکتش نتیجه بده. گوشیشو برداشت و قرار با خواهرش رو کنسل کرد.

مدیونید اگه فکر کنید مجتبی الکی به خواهرش زنگ زد و هیچ کس پشت خط نبود. مدیونید اگه فکر کنید که مجتبی به خاطر شام مفتی انقدر راحت نرم شد. مدیونید اگه فکر کنید اون شب مجتبی گرونترین رستوران شهر رو انتخاب کرد خخخ.

۵. خودخواهی

ازدواج یک درس دائمی و بزرگ از خودخواه نبودن است. و ما یا اجازه می‌دهیم که این تجربه ما را بهتر کند و یا تلخ‌تر می‌شویم. اینکه کسی را بر خودمان مقدم کنیم کار سختی است چون ذات ما طوری است که خودمان را به همه چیز و همه کس مقدم بدانیم.

هربار که به خودمان جواب مثبت می‌دهیم، به ازدواجمان جواب منفی داده ایم زیرا ازدواج مرد درمقابل زن نیست، ما درمقابل من است.

در این صحنه، یه پولی که بماند از کجا به مجتبی و الهام رسیده. این دو نفر هم میخوان براش برنامه ریزی کنن که چه طور خرجش کنن.

مجتبی: اخیراً گوشیم خیلی اذیتم میکنه.

الهام: اتفاقاً تبلت منم دیگه خیلی داغون شده.

مجتبی: کاش میشد گوشیمو عوض کنم.

الهام: منم کاش میشد تبلتمو عوض میکردم.

مجتبی: حالا بعداً تبلتت رو عوض میکنیم. فعلاً من گوشی بخرم تا بعد.

الهام: خب چرا تو بعداً گوشیتو عوض نکنی؟ من تبلتمو عوض میکنم بعد تو گوشیتو عوض کن.

مجتبی: یعنی انقدر خودخواهی؟

الهام: چه طور تو میخوای گوشیتو عوض کنی خودخواهی نیست؟!

مجتبی: این پولو من آوردم تو خونه، خودمم براش تصمیم میگیرم.

الهام: عجب! یعنی الآن ما دیگه یکی نیستیم دیگه! یعنی الآن این پول فقط مال خودته دیگه!

مجتبی: خب وقتی تو لج میکنی منم اینطوری میگم.

الهام: باشه! پس تو برو با پول خودت گوشی بخر. اتفاقاً امروز محل کارم به من به اتفاق سه تا همراه سفر کیش هدیه داد. منم با پریسیما و رهگذر و رعد میرم کیش.

دود از کله ی مجتبی بلند شد. خیلی رمانتیک به الهام نزدیک شد و بعد از چند ثانیه که به ما مربوط نیست چی شد، با مهربانی گفت: عزیزم اصلاً وقتی ما با هم زندگی میکنیم دیگه من و تو نداریم! هرچی هست برای هردومونه! تو برو تبلتی که میخوای رو انتخاب کن من همین امشب برات اینترنتی میخرم.

الهام: جدیییی!

مجتبی: آره عزیزم! اصلاً قابل تو رو نداره! بالاخره باید وقتی میریم کیش یه تبلت خوب داشته باشیم که باهاش عکس خوب بندازیم!

الهام: مجی تو بهترین همسر دنیایی! همین فردا میگم بلیتامون رو برامون بخرن بریم با هم کیش! حالا بیا بریم تبلتمو بخر.

مجتبی: باشه عزیزم بریم.

باید خدمتتون عرض کنم که مجتبی اون شب تبلتو خرید و چند روز بعدش هم با الهام رفتن کیش و کلی هم بهشون خوش گذشت. به این میگن تعامل سازنده و من نبودن در زندگی مشترک خخخ.

۶. نبخشیدن همدیگر

بخشیدن و فراموش کردن یکی نیستند. وقتی نتوانیم این را بفهمیم، ناراحتی‌هایمان را برای مدتی طولانی در خودمان نگه می‌داریم. و این ناراحتی‌ها در آخر شروع به ویران کردن زندگی‌هایمان از داخل به بیرون می‌کنند. اما بخشش به معنی تبرئه کردن دیگران نیست، به معنی آزاد کردن خودمان است برای اینکه اجازه دهیم خداوند که خود بخشاینده متعال است، ما را التیام دهد.

در این صحنه، مجتبی از در میاد تو و سلام میکنه.

مجتبی: سلام.

الهام: سلام عزیزم. خسته نباشی.

مجتبی: مرسی.

الهام: میگم تو احساس نمیکنی چیزی رو فراموش کردی؟

مجتبی: نه. چیزی باید میخریدم مگه؟

الهام: نه. منظورم این چیزا نیست.

مجتبی: جایی باید میرفتیم؟

الهام: نه. البته اگه بخوایم میتونیم بریم. بستگی داره.

مجتبی: کسی قراره بیاد اینجا؟

الهام: نه.

مجتبی: پس چی؟

الهام: امروز به نظرت یه مناسبت خاصی نیست؟

مجتبی: تولدته؟ تولدت مبارک عزیزم!

الهام با ناراحتی: نخیرم.

مجتبی: تولد منم که نیستش.

الهام: واقعاً که!

ناگهان مجتبی دوزاریش افتاد: آهاااان! سالگرد ازدواجمونه!

الهام: خسته نباشی واقعاً.

مجتبی: باور کن انقدر سرم شلوغه که نگو.

الهام: الکی بهانه نیار. این چیزی نیست که یادت بره. اصلاً نمیبخشمت.

مجتبی به سمت الهام رفت. در این صحنه اتفاقاتی میفته که به ما مربوط نیست. ولی باز هم الهام راضی نمیشه.

مجتبی: ببین عزیزم، حالا من قول میدم جبران کنم.

الهام: لازم نکرده جبران کنی. در ضمن، اون دفعه یادته گوشیتو میخواستی عوض کنی من به جاش تبلتمو عوض کردم؟

مجتبی: آره.

الهام: من امشب برات گوشی کادو خریده بودم. ولی تو همه چیزو خراب کردی. همه چیزو. کلی امشب تو ذوقم خورد.

در این صحنه مجتبی در اوج نا امیدی به خاطر کادوی دو سه ملیونی که از دست داده، ناگهان فکری به خاطرش رسید. به سمت کتش رفت و دست توی جیبش کرد. یه سکه از جیبش در آورد و به سمت الهام اومد. دوباره اتفاقاتی افتاد که به ما مربوط نیست. سکه رو به الهام داد و گفت: عزیزم من یادم نرفته بود. فقط خواستم کمی متفاوت بشه. مگه میشه من مهمترین روز زندگیمو فراموش کنم.

الهام با خوشحالی: میدونستم یادت نمیره. مطمئن بودم.

مجتبی: حالا پاشو بریم بیرون یه دوری بزنیم. شام هم مهمون من. میریم همون پیتزا فروشی که اولین بار با هم رفتیم این شهروز کلی به خاطرش پدر منو درآورد.

الهام: باشه عزیزم بریم.

مدیونید اگه فکر کنید که مجتبی شانسی همون روز به خاطر مسئولیت پذیری اون سکه رو توی محل کارش هدیه گرفته بود. مدیونید اگه فکر کنید مجتبی یه کادوی یه ملیونی داده و یه کادوی دو ملیونی گرفته. جداً بخشیدن انقدر راحته یعنی؟ الهام انقدر راحت بخشید ولی خیلی وقتها ما خیلی چیزها رو سخت میکنیم.

به هر حال این مجموعه در قسمتهای بعدی ادامه داره و منتظر قسمتهای بعدی باشید.

اگر تا بیست و چهار ساعت به کامنتها جواب ندادم، مطمئن باشید که مجتبی یه بلایی سرم آورده و موضوع رو به مراجع مربوطه اطلاع بدید خخخ.

مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.
بدرود.

۶۱ دیدگاه دربارهٔ «ماجراهای مجتبی و الهام: قسمت اول»

درود. حظ کردم ایول. مرسی. رااااستی تو اون پست مدالمو ندادی. اینجا اگه اول شدم دو مدال بهم میدی و اگرم اول نشدم یه مدال پیشت طلب دارم. یادت نره.
خیییلییی باحال بوووووود. خدا بگم چه کارت نکنه.
مجتبی هم حقشه. بذار بکشه تا یاد بگیره هر کسیو مدیر نکنه خَخ.
من جای تو بودم بدتر از اینا مینوشتم. بهش لطف کردی.
دل و رودم از خنده ریخت بیرون. ولی اگه فکر میکنی با این کارات مجی رو مجبور به زن گرفتن میکنی یا کردی, سخت در اشتباهی.
اینی که من میشناسم شوهر کنه زن نمیگیره خَخ.
منتظر ادامش هستم ولی وقتی نکته ها رو میگی جَو نوشته به هم میریزه. بذار همون داستان باشه بهتره. حس حال داستانی رو از مخاطب میگیره.
همه شو به شکل محاوره ای ادامه بده تا دلچسبتر بشه.
در ضمن آخر این داستان کاری کن تا الهام بزنه تو سر مجی تا شاید عقلش بیاد سر جاش خَخ.
مرسی. واقعاً مرسی.

سلام.
بابا مدل این پست اینه که یه مطلب یا موضوعی طرح بشه و بر اساسش داستان داشته باشیم.
اگر این نکات سرفصلی نباشن که داستانی هم شکل نمیگیره.
به هر حال یه فکری براش میکنم که قسمتهای بعدی بهتر بشه.
موفق باشی.

سلام شهروز خان نقره رو بده تا بگم برات
چیزه, به نظرم این نکات در روابط قبل از ازدواج هم اگر لحاظ بشه, دیگه باعث میشه بهزاد پکس و آرمین ۲afm آهنگ ندن بیرون و یه کم با آرامش بیشتری موزیک گوش کنیم
خارج از شوخی, نکات مثبت و مناسب و مهمی بود.
به دوستان متأهلم لینک پست رو خواهم داد
ارادت فراوووون.

سلام محمد.
فعلاً به برنز قانع باش تا ببینیم چی میشه.
آره این اآهنگ ندادن این دوستان رو شدیداً باهاش موافقم.
به جان خودم فکر کنم تو موتور خونه ی دیوونه خونه ای چیزی این آهنگا رو اجرا میکنن خخخ.
به هر حال مرسی که هستی.
پیروز باشی.

سلاااام سلاااااااااااام و دروووود درووود بر داش شهروز ببین من بین آگهی های بازرگانی که در میان برنامه نود داره پخش میشه اومدم محله هنوز پست رو نخوندم ولی از اون جایی که ممکنه این پست به درد منم در آینده بخوره ایشالله بعد از نود میام برا خوندن میگما ایشالله تیم محبوبمون هم دربی رو میبره به هر حال اگه مجی خواست از محله اخراجت کنه روی من به عنوان وکیل مدافع در دادگاه حساب ویژه وا کن خب من برم بقیه ی نود رو بببینم چی ببخشید با گوشام ببینم یعنی چی ببخشید بگوشم خخخ به هر حال بعد از نود میام برا خوندن خب من رفتم نود فعلاً بااااییی

سلام شهروزی عااااااالیییییی بود من این روزا یکم سرم شلوغه نمیتونم زیاد به محله سر بزنم ولی پستا رو میخونم اما این پست خیلی خوب بود که منم اومدم برا تشکر مرررررررررسییییییییی ممنون آفرین ادامش بده عزیزم بازم مرسی منطظر باقیش هستم شبوشور

سلااام و درووود مجدد به شهروز خب حال دقیقتر این پست رو میخوام بخونم و ببینم چی گفته آهان گفته که این شش عامل باعث میشه که روابط زناشویی ویراااان بشه وااایی این ویرانی بدترین چیز در روابط زوجین هستش
خب ببینیم این موارد چیه
اولیش گفته بود اگه میشه خواهشاً پدر شوهر و پدرزن مادرشوهر و مادرزن خواهر و برادر زن و شوهر دخالت یا بهتر بگم فوضولی نکنید ببخشید از حول حلیم نود افتادم توی دیگ آهان میگه اول زنت یا شوهرت اولویت داره یعنی ای آقا مجی و ای الهام خانم میخوایی بری مهمونی اول با هم هماهنگ کنید بعد قول بدید زندگی مشترک یعنی با هم مشورت کردن و با هم تصمیم گرفتن نه آقا سالار و تصمیم گیرنده است و نه خانم احترام به هم گذاشتن هم نه اسمش مرد ظلیلیست و نه زن ظلیلیست به نظر من باید تعادل باشه یه هفته خونه ی فامیل زن و یه هفته خونه ی فامیل مرد
اما مورد دوم میگه آی آقایوون به خودم هم هستم که سرم رو بزنید تهم رو بزنید یا دارم واتسآپ میضبطم یا واتسآپ میگوشم یا واتسآپ مینویسم و یا واتسآپ میخونم یا توی گوشکن شب روشن با تو ورزش ۳ نود سایت آقای نادری هستم یا دارم فوتبال میگوشم هیچ کدوم از فوتبالا هم از دست نباید بره داره میگه باید در زندگی متأهلی یه کم از این موارد کم کرد و یه دو ساعتی با همسر گرامی حرف زد خواهشاً اگه اون میخواست درد و دل کنه شما هم شنونده ی آگاه باشید یعنی جوری برخورد کنید که خانم بفهمه که واسه دیوار حرف نمیزنه بلکه داره با عشقش همسرش صحبت میکنه و خانمها هم وقتی همسر از سر کار خورد و خسته اومد همون دم در بدبخت رو به باد حرف نگیرید بذارید بدبخت اول یه خستگی در کنه یه دوش بگیره و سر حال بشه یه چایی بخوره بعد ماجرای حرف زدن رو آغاز کنید منم باید روی این مقوله کمی کار کنم که اگه کار نکنم ایشالله اگه دختر خوبی پیدا شد و خواستم باهاش زندگی کنم در این خصوص به مشکل بر نخورم
اما میریم سراغ مورد سوم اگه از فلان موضوع استرس داری همسر بیچاره چه گناهی داره که سر اون خالی کنی بالفرض بارسا باخته منم استرس دارم که تیمم به فینال لیگ قهرمانان نرسه بعد همسر گرامی واسم میوه میاره میگم ای همسر این دیگه چه میوه ی بد بویی هستش آخه چرا الکی پول بی زبون منُ میری خرج چیای الکی میکنی یا بنده ی خدا رفته ماکرفر خریده بعد پول برق زیاد اومده بهش گیر میدم بابا چه خبره چرا پول برق سیصد هزار تومان اومده و غیره
مورد چهارم که این روزا شده بلای جان ما آدما ببین به زندگی متأهلی هم متأسفانه خلاصه نمیشه هم در زندگی متأهلی هست و هم در جاهای دیگر به خدا چرا پدر مادرهای ما با عشق و صمیمیت با هم زندگی میکردند بخاطر این که بجای وقت تلف کردن در واتسآپ تلگرام اینستاگرام فیسبوک ایمیل ایمو و خوندن فلان صفحه ی فلان بازیگر یا مد لباس یا خوندن فلان کنال تلگرام فلان فوتبالیست و غیره وقتشون رو در کنار هم میگذروندند یعنی منم باید حواسم به این مقوله باشه وقتی ازدواج کردم وقت گذرونی در این شبکه ها رو کمتر کرده و سعی کنم با همسرم برم پارک با هم قدم بزنیم و از کنار هم بودن و با هم صحبت کردن لذت ببریم
مورد پنجم میگه خودخواه نباش اگه فلان مسئله پیش آمد و اگه حقوق گیرت اومد باید در خصوص مسائل و رفاه خانواده اونم همه ی خانواده مصرف بشه نه من ببین در زندگی مشترک دیگه من معنی نداره بلکه من مرد و توی زن میشیم ما متأسفانه بیشتر بدبختیهای ما از همین مقوله سر چشمه میگیره یعنی منِ مرد حاضر به پذیرش ما شدن نیستم و توی زنم همین طور
اما میرسیم به مورد آخر میگه که بخشش زندگی رو شیرین میکنه بخشش به زندگی یه لذتی میده که نگو حالا اگه همسرت سر درد داره و فلان کار رو بد انجام داده یا کت اداریت رو سوزونده تو دیگه هی نگو چرا چرا و چرا ببخشش و بهش بگو عزیزم اشکالی نداره
به هر حال مرسی شهروزییی بابت این پست جالب ببینید دوستان تک تک کلمات این کامنت خطاب به من یعنی احمد بودااا نه کس دیگه ببخشید که این کامنت شد پست
خدایا از زندگی مشترک زوجین بخل حسد چشم و همچشمی رو دور کن خدایا دعا میکنم که زوجین در کمال عشق صفا صمیمیت و بدون جنگ دعوا قهر با هم زندگی خوب و آرومی داشته باشن دوستان دعا یادتون نره بامدادتان بخیر در پناه یگانه دادآر دادآفرین بدرود و خدا نگهدار

خخخ. خخخ، خخخ.
بیچاره مجتبی، بدبخت مجتبی، آواره مجتبی.
چیزایی که به ما مربوط نیست نخورده و دهن سوخته خخخ.
یه شام، توی یه رستوران دو سه سال پیش مجتبی رو داره به یه زندگی نکرده و آرزوهای نرسیده به صورت مجازی میرسونه.
ای مجتبی ی بخت برگشته.
فرزند مجازیت رو از راه دور میبوسم.

سلاااام
شهرووز فکرشم نمیکردم این مدلی اون مطالب رو بنویسیشون
عجب مخی داری تو!!! باور کن هیچ وقت به ذهنمم خطور نمیکرد که اون مطالب رو با زبان طنز بیان کنی
این جوری بهتره و فکر میکنم بیشتر اثر داشته باشه
به متأهلها و کسایی که قصد متأهل شدن دارن این پست رو نشون میدم مطمئنم کارساز خواهد بود

لطفا نقش اول رو یا به خودت بده یا به پرواز . مشتبهی که یادش به خیر . راستی اسم دختر هم زیاد توی جیبم دارم. الهامم شد اسم ؟
تاج الملوک ،فخر سادات .قمر تاج .سکینه .عصمت باجی .
قزناز. هاهاها
پس نقش اول رو باید پسرهای من به عهده بگیرن نه کس دیگه .
افتاد ؟؟؟؟؟

یعنی عاااالی بود،همه مورد ها به کنار من عاشق مورد ۴ شدم،مورد ۴ جهنمی بود برای خودش،امثال مجتبی ها و تدبیرهای به موقعی که اتخاذ میکنند انگشت شمار هستند،خوبه مرد انقدر زرنگ باشه و در موقعیت خاص خودش مدیریت بحران داشته باشه و همه چیو سریع ختم به خیر کنه ولی واقعیت اینه که متاسفانه آقایون خسته تر از این حرفان و انقدر از هوش بالایی برخوردار نیستند،مثل مجتبی خسیس نباشیم.

سلام. یادم اولین فصلی که والیبال ایران تو لیگ جهانی بازی میکرد رفت ایتالیا که با تیم والیبال ایتالیا بازی کنه که یه بازی رو ۳ ۱ برد و یه بازی رو ۳ ۲ باخت.
اما هیچی از اون بازی نفهمیدیم! چون اتفاقاتی تو تصاویر تلویزیونی میافتاد که به ما مربوط نبود! و خلاصه دیگه … .!
الآنم همین اتفاق افتاد و ظاهرا ویرایشگرا هانیشاتهای پستو حذف کرده بودند! خخخخ!.

سلام
خب راستش از اردیبهشت به این طرف دومین پستیه که ازت میخونم
نظرم هم بمونه واسه خودم لازمش دارم شاید بشه باش کاسبی کرد خخخ خخ آخه منم همشهری مجتبام دیگه خخخخ
ولی حسن بزرگ پستت اینه که سلیس نوشته شده و جنیۀ آموزشیش محیطه بر بقیه اقلا ***
کلا ممنون بابت پست

اینجا، توی اصفهان ما، فقط چادر و کمپ و کانکس هست که شبی زیر سیصد گیر مییاد. نمی دونم چطور حماقت کردی واسه انتشار اولین نسخه از این پست، ی ده روز بیشتر صبر نکردی! نهایتا به فکر ی هتل یا مهمان پذیر ارزون قیمت واسه خودت و رفقا توی اصفهان باش عسیسم!
به نظرم حالا که دیگه تعداد وجب هایی که آب از سرت گذشته فرقی نمی کنه، همین شیوه نگارش رو ادامه بده و با نظر امثال من دچار تغییرش نکن. سبکت چه من خوشم بیاد و چه نیاد، باید توی ی راستا ادامه پیدا کنه که مجموعه، بتونه یکپارچگی خودشو حفظ کنه. البته که از این سبک کلی لذت بردم و خودم شخصا همچین خلاقیتی توی خودم نمیبینم بتونم اینطوری جذاب و در عین حال منسجم بنویسم.
سس پیتزا رو اون سال خودش واسم ریخت! یادش بخیر. به قول پر پری‌مون: “هعی”!

اوخ بچه ها صاحابش اومد.
خب الآن من بدبخت قربانی بالا رفتن آگاهی شما شدم.
الآن کی میخواد جواب بیخانمانی من رو هفته ی دیگه تو اصفهان بده خخخ.
ببین من کاری ندارم. یا میام خونت، یا میرم دم در آپارتمانتون میخوابم هرکی هم اومد میگم مهمون مجتبی هستم راهم نمیده تو خخخ.
یعنی همچین آدم بی آبرویی هستماااااا خخخ.
قسمت دومشم نوشتم که شاید تا حالا منتشر شده باشه چون زمانبندیش کردم.
لذت ببر از زندگی.

سلام. خیلی جالب بود. ممنون. فقط یکی تکلیف منو با این قسمت روشن کنه! خخخخخ
ali panjei می‌گه:
سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲ در ۱۹:۴۷
سلام.
بابا اونا رو ولش کن، چه جوری سس ریختی رو پیتزا؟

list of 1 items nesting level 1
20.1
مجتبی خادمی
می‌گه:
سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲ در ۲۳:۱۴
اول درش با دست باز نمیشد با دندون بازش کردم.
دوم پیتزام را به خطوط مشخصی تا مرکزش تقسیم کردم.
سوم به صورت رفت و برگشتی سس را آروم آروم فشار دادم و پیتزا را دور زدم.
چهارم سسم که تمام شد یکی دیگه برداشتم و ادامه دادم.
پنجم با یک قاشق جاهایی که فکر کردم سس ندارد سس مالی کردم.
مرجع: من از زندگیم لذت میبرم چون هستم.
خب الان فرار کنم بهتره. منتظر قسمتهای بعد هستیم!

واااااااااای من چقد اینجا غریبم. رهگذر که اشکمو درمیاره شما هم که اینجوری خخخ. اصلا راستی اون پست چی شد؟؟؟؟ از ویرایشگران گرامی تقاضا دارم کلمه ی مربوطه را تصحیح کنند و از بانو ش.ج عاجزانه خواهشمندم به داد من برسد خخخ

پاسخ دادن به شهروز حسینی لغو پاسخ