درود

من معمولا اینجا پستای خیلی جدی و خشک می‌ذارم. امروز یه متن طنز کوچولو رو به فارسی ترجمه کردم برای انتشار توی فیس‌بوکم، گفتم بد نیست اینجا هم بذارم واسه یه خورده خنده. بابت یه کلمه‌ی بی‌ادبانه‌ای که توش هست عذر می‌خوام.

یک روز صبح خرگوش نابینایی در راه خرگوشی می‌جهید که پایش به مار بزرگی گیر کرد و درست روی دماغ کوچکش افتاد.

خرگوش گفت: «اوه، ببخشید، نمی‌خواستم پام بهت گیر کنه، ولی من نابینام و نمی‌تونم ببینم.»

مار جواب داد: «هیچ مشکلی نیست، واقعیتش رو بخوای تقصیر من بود. منظورم این نبود که باعث زمین خوردنت بشم، ولی منم نابینا هستم و اومدنت رو ندیدم. راستی، تو چه نوع حیوونی هستی؟»

خرگوش گفت: «والا واقعا نمی‌دونم، من نابینام و هیچوقت خودم رو ندیدم. شاید بتونی منو بررسی کنی و بفهمی.»

بنابر این مار سر تا پای خرگوش را لمس کرد و گفت: «خوب، تو نرم و بغل‌کردنی هستی و گوشای بلند ابریشمی، یه دم کوچولوی پشمالو و یه دماغ کوچولوی دوست‌داشتنی داری. تو باید یه خرگوش باشی!»

خرگوش گفت: «نمی‌تونم به اندازه‌ی کافی ازت تشکر کنم. اما راستی، تو چه نوع حیوونی هستی؟»

مار پاسخ داد که او هم نمی‌داند و خرگوش موافقت کرد که او را بررسی کند. وقتی کار خرگوش تمام شد، مار پرسید: «خوب، من چه نوع حیوونی هستم؟»

خرگوش که سر تا پای مار را لمس کرده بود، پاسخ داد: «تو سردی، لغزنده‌ای و خ***ایه نداری… تو باید یه “سیاستمدار” باشی.»