خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یه خاطرۀ جالب از خودم

با سلام خدمت دوستان عزیز خودم

دوستان من یه دوستی داشتم خیلی با معرفت بود. همیشه با هم بودیم و اگر یک روز هم دیگه رو نمیدیدیم نگران حال هم دیگه میشدیم. تا یک روز دوستم هوس کرد ماشین بخره و خرید. چند ماه بعد دوستم تو راه تهران کرمانشاه تصادف کرد. وقتی شنیدم اول باور نکردم ولی حقیقت داشت. دوستمو به بیمارستان رسوندند. من هم با چند تا از دوستانم به بیمارستان رفتیم. دوست صمیمیم روی تخت افتاده بود. من هی تو سر خودم میزدم و گریه میکردم دکترا گفتن تموم کرده. جنازه رو به سرد خونه فرستادیم تا حوا روشن بشه خاکش کنیم. صبح که حوا روشن شد جنازه رو از سرد خونه بیرون آوردن تا خاکش کنند. جنازه رو خاک کردند و رفتیم خونه من و یه دونه از خواهراش هی گریه میکردیم. شب شد من رفتم سر خاکش حدود ساعت 2 نیم بود. دیدم یه دختر جوانی داره به طرفم میاد و گریه میکرد. اول ترسیدم گفتم نکنه این جن باشه بعد که اومد نزدیک دیدم خواهرشه. گفتم اینجا چیکار میکنی این وقت شب? جواب داد: اومدم پیش داداشم باشم. من همونجا خوابم برد. بعد از چند دقیقه صدای جیغی شنیدم. از خواب پریدم دیدم تمام موی سر دختر سفید شده بود. نگهبان باور نمیکرد ولی حقیقت داشت.

این بود خاطرۀ ما. دوستان نظر یادتون نره. تا پست بعدی همتونو به خدای بزرگ میسپارم.

۳۸ دیدگاه دربارهٔ «یه خاطرۀ جالب از خودم»

اگر این خاطره مال خود شما باشه چنین چیزی براتون امکان نداره که اتفاق افتاده باشه. چون توی شناسنامه ی شما اومده که نابینا هستید، پس یک نابینا اولا پیدا کردن قبر کسی اونم توی قبرستون بدون کمک گرفتن از کسی براش ممکن نیست. ثانیا اگه موهای اون دختر سفید شده باشه باید پرسید که مگه اون خانم تو جمهوری اسلامی ایران زندگی نمیکنه؟ چطور شما موهای سفیدش رو اون هم تو نصف شب از زیر روسری دیدین و خلاصه سوالات بی شمار دیگه ای که میشه مطرح کرد

من یه شعر ساختم ببین چطوره.
یاد آن روزا بخیر که با هم.
میرفتیم ددر با ماشین/
تو رفتی و منو تنها گذاشتی.
نیستم آرام بی تو ای دوست عزیز.
بعد از مردنت آن شب در قبرستون.
شد موی خواهرت از غمت سپید.
اولش فکر کردم که این جن است.
آخر فهمیدم که این جن خواهرت است

دیدگاهتان را بنویسید