خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خاطره رفتن من به اصفهان

درود بر دوستان عزیزم حال و احوالتون چی طوره خوبید؟ راستش چند روز پیش یه خاطره واسه من رقم خورد که گفتم این جا بنویسم که به قول مجتبی یه چیزی نوشته باشم
از یک ماه پیش با برادر خانمم تصمیم گرفته بودیم بریم اصفهان قرار شد 28 شهریور بریم و برادر خانمم و خانمش هم دو روز مرخصی بگیرن و بریم من واسه این مسافرت حدود ششصد تومن کنار گذاشته بودم یه روز قبل از مسافرت بهم خبر دادن که اقصاد وام بانکیم عقب افتاده و باید مبلغ یک میلیون و ششصد هزار تومن ناقابل بپردازم با هر بدبختی بود مبلغ را جور کردم و پرداختم طبیعتا ششصد هزار تومن تخصیصی هم پرید ما موندیم و حدود 30 هزار دیگه که فقط می شد با اون یه باک بنزین توی ماشین ریخت من به برادر خانم زنگ زدم و گفتم شما برید من مشکلی دارم که نمی تونم بیام دیگه روم نشد بگم مشکل مالی دارم روز موعود فرا رسید چند ساعت قبل از رفتن مسافرین از خانم پرسیدم تو دلت می خواد بریم گفت نه چون دیگه پول نداریم گفتم تو کاری به پول نداشته باش آیا خیلی دوست داری بریم گفت خیلی دلم مسافرت می خواد گفتم وسایل را آماده کن بگذارم توی صندوق عقب ماشین اونم با تعجب گفت ما که پول نداریم نکنه می خوای از داداش امیر بگیری گفتم نه بابا ما فعلا یه باک بنزین می زنیم میریم تا فردا یا نهایتا پس فردا حقوق واریز میشه بعد دیگه مشکلی نداریم بگذریم از این که داداش خودم می گفت بابا این جاده واسه یه راننده خانم خطرناک هست منم گفتم برو بگذار باد بیاد مگه چی می خواد بشه خلاصه ساعت دو بعد از ظهر راه افتادیم من جلو کنار خانم نشستم آرتیمان و خواهر خانم هم عقب نشستن آرتین هم توی بغل ایشون بود یه موزیک شاد لری هم گذاشتم روی پخش ماشین و صداش را هم تا جایی که امکان داشت زیاد کردم قرار بود ماشین امیر برادر خانمم جلو حرکت کنه و ما پشت سرش بریم اوایل راه ماشین امیر توقف کرد چند دقیقه ایستاد تا بنزین بزنه خانم هم توقف کرد گفتم چرا ایستادی گفت آخه اون ها ایستادن گفتم تو کاریت نباشه گاز را دریاب خلاصه تا بنزین بزنن ما کلی جلو افتادیم تا صد کیلومتر بعد به ما نرسیدنتازه اگه واسه شیر خوردن آرتین توقف نکرده بودیم عمرا به ما نمی رسیدن چون خوش خوشان می رفتیم مسیر پنج ساعت را هفت ساعت تا اصفهان رفتیم وقتی به اصفهان رسیدیم به منزل عموی خانمم رفتیم ما همین طور منتظر حقوق بودیم قرار بود تا جمعه اصفهان بمونیم سرتون را درد نیارم ما تا جمعه اصفهان موندیم ولی حقوق را شنبه سوم مهر به حساب ریختن واقعا از این همه خوشبختی داشتم خفه می شدم قصد داشتم به همون پارکی که مجتبی رفت برم و سرسره را تجربه کنم ولی نشد قصد داشتم مثل اون سال مجددا با خانم درشکه سوار بشم و بازم فیلم بگیریم ولی نشد قصد داشتم بازم با خانم سوار اون وسایل هیجان انگیز بشیم و دوتایی جیغ بنفش بکشیم ولی بازم نشد خلاصه در یک کلام کوفتمون شد فقط یه کم رفتیم پل خواجو و 33 پل و فیلم و عکس گرفتیم یه بارم توی اصفهان گم شدیم آخه خانم که اصفهان را بلد نبود به یه بدبختی مسیر را پیدا کردیم خانم نگران شده بود بهش گفتم توی کشور بیگانه که نیستیم هم ماشین سواری می کنیم هم مسیر را پیدا می کنیم صدای موزیک لری را هم تا آخر کردم خواهر خانم گفت زشتِ کمش کن گفتم دارم عمل انتقال فرهنگ را به انجام می رسونم ها راستی یادم رفت بگم توی پل خواجو روی یکی از اون سکو ها نشستیم و من به یاد دوران نامزدی واسه خانم سلطان قلب ها را خوندم دیگه حوصله نوشتن ندارم امیدوارم خوش تون اومده باشه.

۲۸ دیدگاه دربارهٔ «خاطره رفتن من به اصفهان»

سلام.
چه سفر جالبی داشتید..
یادم میاد همین هفتهی پیش یه اتفاقی افتاد و من گفتم کاش تا سهشنبه حقوقها را واریز نکنن خخخخ خخخ بابام کلی خندید خخخخ خخخ اما خبر نداشتم که تا جمعه از حقوقها خبری نیست.
جالب مینویسید کاش کمی بیشتر توضیح میدادید.
همیشه به سفر و تفریح و شادی.

شماره نداشتی، ایمیل نداشتی، یعنی اینجا تو پیغام خصوصی ام نمیتونستی بنویسی داری میای اصفان؟ بزنم الان گردنت بره؟ مرسی که اینهمه روی ما حساب کردی! الان روت شده اومدی پست زدی؟ خدایا صبر بده تا نکشمش. دیگه اسم منو نمیاری. خدایاااااااااااااااااااااااااااااااا

وای چقده عصبانی هستی می دونی که عصبانیت واسه تو خوب نیست ننه یه وخ قلبت وایمیسه کار دستمون میدی راستش خارج از شوخی خیلی دوست داشتم بچه های اصفهانی را ببینم ولی گفتم شاید درست نباشه مزاحم بشم وگرنه شما و خانم کاظمیان توی نظرم بودید یادم رفت بگم از بس بی حوصله هستم فقط تونستم یه سری به عمو حسین بزنم انصافا خیلی خوش گذشت تازه بازم یادم رفت بگم بگم پول بنزین برگشتم را از عمو حسین گرفتم که به محض دریافت حقوق براش کارت به کارت کردم ولی رهگذر باور کن همین قدر که گفتی انگار من چند شب مهمون شما بودم و از الطاف شما و خانواده محترم بهرهمند شدم ما لر ها مردم ساده ای هستیم

سلام.
واقعا خیلی سخته توی مسافرت به چنین مشکلاتی بر بخوریم.
مخصوصا برای بچه های کوچیک.
ولی بازم خوبیش این بود که شما توی اون شهر غریب نبودید.
انشا الله مشکلات اینسفر بزرگ نبوده باشه و شادیش تو ذهنتون مونده باشه

درووووود. مرسی از انتقال فرهنگی که انجام دادی. مجتبی بهم پیام داد که انتقال فرهنگ انجام شد و به دست اصفهانیها رسید خَخ.
راااااستی فرهنگ رو با کباب و پیاز باید انتقال بدی یادت نره. لر بدون کبابو پیاز نمیشه.
باز هم بنویس. خیلی کم مینویسی.

دروووود انتقال فرهنگ را خوب اومدی اتفاقا علی من یه دونه از این منقل های سنتی توی صندوق عقب دارم و معمولا هم همیشه یه مقدار زغال بلوط هم دارم که واسه کباب آماده هست تازه ما عادت داریم مرغ زنده بگیریم من خودم سرش را می برم و بعدشم سریع بقیه کار هاش را انجام میدم به سیخ کشیدن را هم بلدم ولی کباب کردنش با یه بینا هست ولی به باد زدن هم علاقه دارم البته هر موقع خونه هستم از سشوار واسه باد دادنش استفاده می کنم

سلام! آخجون وارد شدم نمی دونم واسه چی در باز نمی شد بیام داخل محله!
همیشه به سفر دوست عزیز! انتقال فرهنگ خخخ! آهنگ های لری رو دوست دارم به خصوص شاد هاش رو که میمیرم واسهشون و میمیرن واسه تفریحات و تحرکات بسیاااار سودمند آخجون!
از این۱چیزی نوشتن ها کاش بیشتر از شما ببینیم دوست من! ترجمه اینکه کاش بیشتر پست بزنید قشنگ می نویسید!
همیشه شاد باشید!

درود بر دوست فرهیخته خودم واقعا خوشحالم که شخصی مثل تو از نوشته حقیر من خوشش اومد راستی دیروز داشتم به خانم می گفتم باید یه سفر هم شمال بریم یه وقت دیدی جدی شد و اومدم و خلاصه مزاحمت شدیم خخخخ من دیوونه هستم کار های دور از انتظار زیاد می کنم

سلااااااام بر بابای آرتیمان و آرتین،واااای خدای من عجب سفری هااا،خداییش بیپولی خععععلی بده که،آخی الاهی گناهی بودین خب،عاشق آهنگ و شعر سلطان قلبها هستم،میگم یه چیزی اگه میشه یه روز بشینید و بخونید و بضبطید و بذاریدش روی سایت تا ما هم لذت ببریم،کلا امیدوارم که اصفهان خوش خوشانتون شده باشه که،خدافسی

درود بر ملیسای پر انرژی و مهربون کجایی نیستی؟ ستاره شدی رفتی باید توی آسمون ها دنبالت بگردیم البته الآن خورشید هستی خوشحالم که بعد از مدت ها دیدمت و خوشحالم که پسندیدی وآآآی صدای من را فقط همون خانمم می تونه تحمل کنه گوشت بیار یه چیزی بگم شاید اگه شوهرش نبودم اصلا گوش نمی داد خودش میگه که احمدرضا برای خودم و بچه ها بخون

سلام مجدد
راستش جناب آرتیمان خاطرم نیست که آیا زمان حضور پر رنگم پستی از شما دیده باشم اما احتمال زیاد اگر می دیدم حتما جهت عرض ادب و سلام هم که شده بود خدمت می رسیدم
و اینکه بعله منم یه بِچِهایی اصفونم که طی سفردون سعادتی ملاقات بهئون ندلدین
بعد اینکه سپاس و ارادت همیشگی ازماس

درود! ای تنبل خلاصه نویس… تو واقعا شماره منو نداشتی تا بزنگی و به بهانه بازدید از منارجنبان و ارگ شیخبهایی در غرب اصفهان که سرکوچه ما است سری به منه دیوونه تر از خودت بزنی… یعنی من نمیتوانستم از مکان خوابگاه مردای اردوی محله استفاده کنم یا کارتم که رمزشو هنوز عوض نکردم و در محله هم قبلا گذاشته شده اینقدر خالی بوده که نتونم بجای چهل نفر ده نفر را پذیرایی کنم… واقعا که… راستی من خودم هم نفهمیدم چی گفتم: اگه کسی فهمید بیاد ترجمه کنه!

سلام.
چقدر حیف.
ولی به هر حال همینکه سفر رفتین خودش خیلی بهتر از یک جا نشستنه.
ولی من جای شما باشم بی رو دروایستی از دوستام قرض میکنم.
ولی هرکس یه اخلاقی داره.
امیدوارم باز هم سفر کنین و این دفعه با جیب پر برین و حسابی و خیلی بیشتر از این دفعه بهتون خوش بگذره.

دیدگاهتان را بنویسید