خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

مجتبی داری بلند بلند فکر می کنی؟

آره. دقیقا از اتفاقاتی که توی فضای مجازی نابینایان افتاد، یاد بهار عربی، بیداری عربی یا جنجال عربی افتادم! یکی میگه عربا خودشون بیدار شدند، یکی میگه دست استعمار توشه. هرچی که هست، بدجوری همه چیز و همه جا رو به آشوب کشونده. سایتای مام همینجور شد. تا حالا توی این چند سال، چندین اختلاف و درگیری پیش اومده که دوست ندارم خاله زنک بازی در بیارم، دونه دونه اون رخداد های تلخ رو واکاوی کنم و بشینیم توی کامنت ها هزار ساعت راجع بهشون بحث کنیم و بعدم دعوا بشه من کامنتا رو پاک کنم یا ویرایش کنم یا تهش ببندم. بیشتر دوست دارم به علت اتفاقی که اخیرا توی اینجا افتاد بپردازم. شاید راسته. شاید من بی ثبات بودم که یه دفعه تصمیم گرفتم اختلافات بین کاربر ها رو شخصا مدیریت کنم. شاید همین شوکی بود به تیم مدیریتم که شوک من باعث شد اونام یه شوک در مقابل به من بدند و بکشند کنار. البته من از قبلش خیلی گفته بودم میخوام برم کنار و دلیلی که همه می گفتند نرو، این بود که ریزش پیدا می شد. خب؟ الان که من نرفتم و اونا رفتن، ریزش پیدا شد یا نشد؟

سیروس رو شاید فقط من بفهمم و هرکی که کار اجرایی داشته و اسمش مدیر بوده. این نخواستن یه وبسایت یا یه جایی که خودت ساختیش و پرداختیش، نمیدونم دقیقا ریشه تو چی داره. نمیدونم دقیقا سیروس چی پیش خودش فکر کرد یا چرا اون همه اذیت شد سایتش رو گذاشت کنار ولی خودمو میدونم. به جای اینکه از احتمالات سیروسی حرف بزنم، از قطعیات مجتبی ای میگم. جالبه فقط سیروس نبود که به نقطه ی صفر یا حتی از نظر من زیر صفر رسید، حتی محمودم یه جایی به همین نقطه ی سیروس رسید.

واقعا هر کودوم از شما کاربر ها که از ضعف مدیریت هر یکی از ما یا حد اقل از ضعف مدیریت شخص من ناراحت شده باشید، نخواسته باشید توی همچین فضا هایی حضور داشته باشید، حق دارید! شما که موش آزمایشگاهی نبودید! شما به ما اعتماد کردید و اومدید، تا اینجا اینجایی که الان هست بشه. تصمیماتی که من واسه یه وبلاگ می گیرم، واسه موندنش یا نموندنش، واسه کوچیک کردن یا گسترشش، واسه تغییر ظاهر و باطنش، کاملا حقمه. ولی تصمیماتی که در مورد یه سایتی مثل اینجا گرفته میشه، شاید کاملا حقم نیست! من فکر می کنم توی ایران، یه نفر از همون بچگی، برخلاف دانش آموز های مدارس غربی، فرصت اینو پیدا نمیکنه که مدیر بودن، دمکراسی، انجمن داری، سایت داری، مشورت و نظیر اینا رو تمرین کنه. و نتیجه اش میشه توجیه خوبی واسه من که بگم چرا اینجا اونقدر که باید، مطلوب نیست.

یه پدر واقعی، یه مادر ایده آل، وقتی میرسه خونه و از شانس بد سردرد میگرنیش اود می کنه، سر خانواده خالی نمی کنه، بچه ها رو کتک نمی زنه، غذا رو نمیسوزونه و ملتو توی اتاقاشون حبس نمی کنه. وقتی پدر و مادر ایده آل با هم اختلاف دارن، به بچه هاشون ظلم نمی کنن. اختلافات یا تصمیمگیری های داخلی، همیشه داخلی می‌مونه و همه چی واحد و یکپارچه پیش میره. ولی خب گفتم ایده آل. متأسفانه ایده آل نبودن اکثر گروه ها و خانواده ها باز یه توجیه و دست آویز خوبی میشه واسه من که بگم چرا اینجا اونقدر که باید، مطلوب نیست.

من خسته شدم چون شاید تیپ شخصیتیم مناسب اداره ی یه مجموعه نبود، چون اسم اینجا، یه جور هایی روحمو می خورد. البته این حرفام یه جورایی تکراری میشن. دقیقا عین خیلیاشونو توی کامنتای پست مربوطه نوشتم. ولی حس می کنم این اسم، یه مسئولیت پنهان، یه سنگینی غیر قابل وصفی داره که حتی شبا توی خوابم شکارت می کنه. دو سری آدم داریم. بی خیال ها و نگران ها. دل بزرگ ها و دل کوچیک ها. هنری ها و قراردادی ها. باری به هر جهت ها و سختگیر ها. شنگول ها و استرسی ها. متأسفانه، ژنتیکم، محیطم، همه منو جزو دسته ی دوم بار آوردند. این شد که نتونستم چهارتا درگیری ساده رو تحمل کنم. این شد که نتونستم تماس از طرف کمیته تشخیص مصادیق مجرمانه و پلیس فتا رو تحمل کنم. این شد که نتونستم لینک های خراب و شکسته داشتن اینجا رو تحمل کنم. این شد که نتونستم تاپ نبودن اینجا رو تحمل کنم. این شد که نتونستم ضعف مالی و فنی اینجا رو تحمل کنم. این شد که نتونستم ضعف امکانات اینجا رو تحمل کنم. و میدونید چیه؟ هنوزم با این مسائلی که گفتم کنار نیومدم. هنوزم نمیتونم با اشکالاتی که توی گوشکن وجود داره کنار بیام و کمبود ها رو تحمل‌شون کنم. حتی همین که یه عده ای از اون پست به بعد دیگه سردماغ نیستید، همین که غیر از نابینایان، حتی بینا هایی مثل رهگذر و رعد ناراحت شدید، همین که شوک ها و اتفاقات تصادفی و ناخواسته ساختار اینجا رو تغییر دادند، همین که آخرش هر کاری کنی یه جای کار می لنگه، همینا و یه کلی چیز میز دیگه، همه ی اینا روی مخم راه میرن.

شاید خیال کردید من بیخیالم. اتفاقا نع! خودم بیشتر از هر کسی دیگه خودخوری می کنم. اصلا نمیدونم چرا؟ چی؟ کی؟ چه وقت؟ کجا؟ چطوری؟ باید چی میشد که نشد؟

مشکل من یکی دو تا نیست. اینایی که بالا گفتمو بگذارید کنار افسردگیم. کنار قرص ها و هرچی که واسه بیرون اومدن از حالت روحیم استعمال می کنم و بازم نمیشه. قبول دارم. قبول دارم. نمیخواد بهم بگید. درسته. مظلوم نمایی اصلا چیز خوبی نیست. این اطمینان رو بهتون میدم اینام ننوشتم که واسم دلسوزی کنید یا توی کامنت ها حقو بهم بدید. اصلا راستیاتش این مطلب رو واسه توجیه نمی نویسم. شما رو اونقدر با شعور و با ارزش میدونم که این حق رو به خودم ندم برای شستشوی مغزی شما تلاش کنم! اگه می بینید دارم می نویسم و دارید می خونید، واسه شروع یه بحث تازه نیست، واسه بحث کردن های دوباره نیست، واسه اثبات صحت مدیریت یا اعتراف به اشتباه های کرده و نکرده، خواسته یا ناخواسته نیست، اگه دارم می نویسم، واسه اینه که نوشتن عادتمه، واسه اینه که از قدیم ذهنیاتم و هرچی توی درونیترین جای زندگیم بوده رو توی گوشکن می نوشتم. من حتی اینکه ماشین لباسشویی نداشتیم و خودم توی خونه با دست رخت می شستم رو اینجا نوشتم و الانم پشیمون نیستم ازش. پس اگه می نویسم، واسه اینه که ما هم محلی ها، ما گوشکنی ها، عادت داریم هر وقت یه اتفاقی واسمون می افته، بیاییم توی میدون محله، چهارتا رو جمع کنیم، بریم بالای یه بلندی بایستیم و هرچی تو دلمونه بگیم.

پس ننوشتم که نتیجه گیری کنم، و ننوشتم که چیزی رو رد یا ثابت کنم. فقط نوشتم که بلند بلند فکر کرده باشم. نه تلاش کردم دنبال مقصر بگردم و نه تلاش کردم خوب یا بد باشم. فقط بلند بلند فکر کردم. همین.

شاید هنوز هم حالو هوام هیچ خوب نیست!

ولی شما؟

شما؟

شما لذت ببرید از زندگی!

۲۵ دیدگاه دربارهٔ «مجتبی داری بلند بلند فکر می کنی؟»

سلام.
گاهی بلند فکر کردن لازمه, اما نه هر جا و پیش هر کس.
حق میدم بهتون من هم شاید بودم جا میزدم. اما همه از آقای خادمی یه جور دیگه انتظار داریم. آقای خادمی که یه روز یه وب کوچیک داشت و الان اون وب کوچیک شده بزرگترین سایت نابینایی.
اینا را برای خوشایند هیچ کس نمیگم, برای همین هم جدی میخوام بدونید این نظر شخصی منه و دلم نمیخواد فکر کنید الکی و همینجوری یه چیزی میگم.
من وب بودن اینجا را یادم نیست, من تک مدیر بودن اینجا را یادم نیست.
اما اولش که گفتید باز محله میشه تک مدیره و خیلی چیزا فرق میکنه مثلا پستا شاید ۲۴ ساعت هم در انتظار بمونن, با خودم گفت واااای حالا یعنی چی میشه.
اما با گذشت زمان فهمیدم چیزی تغیر نمیکنه, اتفاق بدی هم نمی افته.
راستش من فکر میکنم که بعضی اتفاقات بزرگ و تغیرات لازمه یه بهایی هم دارن, ما باید عاقلانه رفتار کنیم و کمترین بهای ممکن را برای این تغیرات لازمه بپردازیم.
هیچ دلم نمیخواد اتفاقی برای این سایت که برای ما بزرگترین منبع اطلاعاتی و یه جای خوب برای پیدا کردن دوستان جدید و تبادل اطلاعات هست اتفاقی براش بی افته یا دوستان ارزشمندی که داریم از اینجا برن.
اما آب هم که راکد بمونه میگنده. نمیشه که همیشه شرایط یه جور باشه, گاهی تغیر لازمه خیلی هم لازمه. حتی تغیراتی که به چشمه خیلیها بزرگ میان.
نمیدونم چطور میتونم بهتون کمک کنم, من برام گوشکن خیلی عزیزه, من اینجا دوست عزیزی را پیدا کردم که هر وقت باهاش هم صحبت میشم حس میکنم که داشتن این دوست فهیم را مدیون گوشکنم. پس اگر کاری از دست من بر میاد خوشحال میشم اگر انجام بدم, تا با هم و کنار هم لذت ببریم از زندگی.
امیدوارم که همیشه و همه جا لذت ببرید از زندگی..

درست نمیتونم این نوشتت را تحلیل کنم باید روش فکر کنم جدی و موشکافانه اما مطمئنم الکی چرت و پرت سر هم نکردی
دومین پاتگست محرمت را زدی برات نوشتم آخرین پادگست محرمت جالب بود چون از متن پستت تابلو بود بریدی کم آوردی
حالا اینا نمیفهمم آیا همون پست پیش مقدمه ایی هست که قراره بعدیش ******* بگذریم
میرم دقیق بخونم و بفکرم تهتهش کی از من نظر خاست ؟؟؟ سایت خودته میتونی هرکاری دلت خاست بکنی

سلام طلا که گیرم نیومد… خخخ آخ چه بد شد… والا من از بچه های گوشکنی قدیم نیستم ولی یادمه وقتی با علی اقا عقد کردم.. اولین مبحث اینترنتی ما محله گوش کنی بود که به من معرفی کرد و گفت من زیاد به این محله میام.. شما هم دوست داشتی سر بزن من اومدم و خیلی هم خوشم اومد.. ولی ولی.. راستش الان از نبودن …… خیلی دلم میگیره کاش برگردن

سلام و درود بر مجی جوووون ببین من نه میخوام بگم که کاری که کردی درست یا غلط بوده فقط میخوام بگم ای کاش میشد این سه دوست عزیزم که از این جا رفتن و دلم خععععلییی براشون تنگ شده همین جا میموندن در کنار ما با ما ولی نمیدونم نمیدونم چرا نشد به هر حال هر جا که هستن و مشغول هر کاری که هستن موفق باشن ماها هم یاد و خاطره و پستای این سه عزیز رو برای همیشه در ذهن و خاطرهمون میسپاریم امید که دیگه دوستی از جمعمون جدا نشه شبت خوش عزاداریهات قبول در پناه حق

من بعنوان ببین محله دلخوریم از بی اخلاقیاس. از بی احترامیاییه که بچا بهم میکنن. از شوما مدیرا دلخوری ندارم. به من چه آخه مشکلات شماها؟ اینقد بزنید تو سر و مغز هم تا مُخاتون بیاد تو دهناتون. فقط بهم بی احترامی نکیند. با احترام همو بزنید تو رو خدا. مثلاً اول اجازه بیگیر بعد با گوشکوب بزن تو ملاج شهروز. خخخخخخخخ… یا شهروز اول عرض ادب و احترامی به سمع و نظر برسونه بعد با ماهیتابه بوکوبه تو ملاجت…خخخخخخخخخ… چمدونم. آکله بیگیرید همه تون. الان که از ماجرا گذشته دیگه نه حق رو به تو میدم نه به مدیرای قبلی. دیگه نه تقصیر توئه نه اونا. هم تو حق داری هم اونا. هم تو تقصیر کاری هم اونا.
من فک میکنم باید تا میشه و در توانمونه سعی کنیم آتیش رو خاموش کنیم نه اینکه هی بنزین بپاشیم و هیزم بیاریم و همدیگه رو هل بدیم تو آتیش.
میگم خره خادمی
بیا با چن نفر دیگه دست بدست هم دهیم به مهر گوشکن خویش را کنیم آباد و بچا رو برشون گردونیم. هان؟ برمیگردنا. دلاشون اینجاسا…
ولی از حیث زیبایی شناسی به قضیه نگاه بکنید: اص همین کش و قوسا و قهر و آشتی و زدن و خوردنا قشنگه به نظرم.
آدم باس رله باشه.
خود من که قهر کردم دیگه گفتم کتاب نمیخونم و گویندگی رو گذاشدم کنار ورداشتم به زهر گفتم: خره زهره بیا و یه پست بزن و منو وردار بنداز دوباره تو گویندگی. دارم میمیرم از بی کتابخونی…خخخخخخخخخخخخخ…
بابا بی خیااااااااااال… چقد زندگی رو سخت میگیرید؟
هر کی یه لیوان آبم بیریزه رو این آتیش خاموشه ها.
ای کاش عقل داشتیم و هی بادش نمیزدیم.
بعضیا که جوجه سیخ زدن این وسط. اونا رو کوجا دلمون جا بدیم؟ خخخخخخخخ

هان. اومدم اینو بگم و برم که من اگه کم شدم و کمم و نیسم و اینا بخاطر شوماها و اختلافاتتون نیس. من از همون اول خودمو بی طرف معرفی کردم و با همه تون رفیقم و سعی میکنم تحلیل درستی داشته باشم از قضایا. راحتم حرفمو میزنم و باکی ندارم که مثلاً عصاتا بیگیرم از دستت و باش بزنم تو فرقت… خخخخخخ… یا انتقاد کنم و هوار بزنم کله هاتون.
علت اصلی کم شدنم اینه که فوضولم و هی سرمو میکنم تو سایتای دیگه و هی یه چیزایی میبینم که قلبمو بدرد میاره و باعث میشه رنگم بپره و کمرنگ بشم. همین. قلبم که یه دو روزیه اونقد بدرد اومده که دیگه انگار نمیزنه. واساده به جون شوهرم. خخخخخ. خدا باعث و بانیشو لعنت نه. ببخشه… خخخ

سلام بچها سلام آقای خادمی میتونم حالتونو درک کنم از همه نظر
خخخ من قبل از موضوعات پیشومده سر موضوعاتی تصمیم گرفتم سایتو ترک کنم بعدش سعی کردم چند روز آفتابی نشم تا آرون تصمیم بگیرم ک نتیجه شد موندم ک بعدش این شد
قرار شد مزاحمتون بشم در همین مشکلی ک برام پیشومد ک هم فرصت خوب پیدا نکردم هم حالتون مشخص بود این شد ک هنوز نتونستم مزاحم بشم. امیدوارم همه چی حل بشه خدا کمکتون کنه ناراحت نباشید کامل از این روزا استفاده کنید شک نکنید پشیمون نمیشید به جاهای خوب میرسید. هرجا رفتید اگه دلتون شکسته اگه دلتون ذرهی لرزید من حقیرم از دعاهاتون محروم نکنید التماس دعا.

سلام مدیر خان.
خیلی بلند فکر می کنی ها.
هیچ فکر کردی ساعت یک و نیمه شَبِ و مردم میخوان بخابن.
صدات تا اینوره ایران داره میاد.

به نظر من مردم دو دسته اند.
یکی اونایی که دایم افسوسِ گذشته رو میخورند و یکی اونایی که دایم از آینده ترس دارند.
باید از گذشته درس گرفت و برای آینده برنامه ریزی کرد.
تو از کدوم دسته ای؟

شکست خوردن و زمین خوردن یک اتفاقه.

ولی تسلیم شدن و بلند نشدن یک انتخابه.

نذار انتخاب هایت اسیر اتفاق ها بشند.

و اما اونایی که ما فکر می کنیم که رفتند.
با اونیکه نمیشناسمتون و افتخارِ فم محله ای شدن رو باهاتون نداشتم، ولی از شما خیلی تعریف شنیدم.
حد اقل بذارید ما جدیدا هم از خوبیه شما چیزی نصیبمون بشه.
بابا الان دوره، دوره ی ارتباطات هست خیرِ سرمون.
خوب بشینیم حرفامون رو بزنیم به یک نتیجه ای برسیم.
هم شما میدونید مجتبی اونجوری نیست. هم مجتبی میدونه شما اینجوری نیستید. مگه نه؟ پس چی دیگه؟ تمومش کنید و بدیها رو نادیده بگیرید و نیمه ی پرِ لیوان رو ببینید.
آخ آخ، ساعت دو شد. خدا لعنتت کنه مجتبی. خیلی وقت شده بود ناراحت نشده بودم. خوب فردا بلند بلند فکر میکردی.
چی میشد مگه؟

سلام سلام صبح همگی به خیر .
اون قرص های لعنتیو بریز توی آشغالی. به خدا همشون میتونن تا سر حد جنون ببرن .
پارسال دکتر برام قرص سرترالین تجویز کرد . با چند تا قرص خواب آور و آرام بخش . اما این قرص سرترالین منو تا مرز جنون کشوند . به حدی که با کوچکترین حرکتی که خلاف میلم بود دوست داشتم اون آدمیو که خطا ازش سر زده رو له کنم . فک کن تا ده روز باید نصف این قرصو می خوردم . بعد از ۵ روز فهمیدم که باید این قرص ها رو در نخورم . وقتی دکتر فهمید منو تشویق به خوردن کرد دوباره مثل دیوانه ها شدم . دوست داشتم همه رو بزنم . توی اون چند روز که نصف قرص ها رو خوردم با همسایه و همکار و والدین دانش آموزا دعوا کردم . واقعا بعد از گذشت چن ماه هنوز از همسایمون خجالت میکشم خخخ
توی اینترنت سرچ کردم و بلند مثل الان تو قسم خوردم لب به این قرص ها نزنم .
مجتبی دوز قرص هاتو کم کن . جدی میگم . اگه کامل می خوری نصفشون کن و کم کم قطعشون کن .
پسر خوب آیا با خوردنشون اوضات بهتر شده ؟؟
ی سرچی کن و الکی خودتو به این قرصهای لعنتی نبند

منم که با همه ی فراز و نشیبهای محله بودم،
اتفاق اخیر هم با اینکه ناراحت کننده بود ولی مثل پستهای حاشیه دار قبلی گذشت،
گذر زمان همیشه همه چیرو حل کرده و میکنه،
سه تا دوستمون هم با اینکه خیلی عزیز بودن ولی مثل خیلیهای دیگه که رفتن و اومدن ایشالا برمیگردن،
یادمه یه بار شهروز الدوله به من گفت حالا تو بری یکی دیگه میاد، اتفاق خاصی نمیفته که، این همه آدم،
ولی من فکر میکنم هر کسی جای خودش رو داره،
فعلا صبر رو پیشه میکنیم ببینیم چی پیش میاد،
راستی منم کم رنگتر شدنم به خاطر حواشی اخیر نیست، نشده پست بزنم اتفاقا موضوعی تو ذهنمه که ایشالا ۵ شنبه ازش رونمایی میکنم خخخ.

نبونک خوبی باش و تا دیر نشده به دوستای دل شکسته بگو که بر گردن . البته اگه بر گردن .
بر خلاف رهایی که میگه من بی طرفم ،رعععد بزرگ به هیچ وجه بی طرف نیست .
اینکه حق داشتی یا نه رو اینجا نمی خوام بیان کنم . ولی نبونکم !
تا دیر نشده بدو برو شبو شور رو پیدا کن . دلش مثل گنجیشکه .
اون طرفی که نرفتن . من دیدم که رفتن پشت اون کوه بلند . ولی باید از بین مه های تردید گذر کنی .
اعه چرا نگام میکنی ؟بجنب تا دیر نشده .

سلام !حال شماااااااااع
میدونین ک کلا من هر وخ دعوا معوا و حاشیه باشه سکوت مینمایم متاسفانه یا خوشبختانه.
اما مرتضی جان پسرم !تو خو ببین .اینجا بدون کم ترینام ..پری روز اصن حال نمیده خخخخخخخخخخخخخخخخ
باس همه در کنار هم باشییم تا مشت محکمی بزنیم بر دهان استکبار جهونی و ایناع !
حاللا ب نظرم این ۲۳ مهر ک روز عصای سیفید هم میباشه ی جشنی در اینجا منعقد بشه و با دو تا ریش سیاه محله …پدرم رععععععععععععد کبیر و عمه قدم خیرم رو عرض میکنم …عمم ب گفته خودش ۴۰۰ سالشه و پدرم ۱۰۰ سالی از اون کوچک تره .ماشالله عمر ..خدا کنه منم اندازه اینا عمر شریف داشته باشم و بتوانم ب اعتلای جامعه کمک نمایم .
خلاصه داشتم میگفتم با رعد و قدم خیر برین دست این عزیزان سفر کرده رو بیگیرین و بیارینشون دیگه .
پریروز !×ب شوما تقصیرای سراپا حقیرم .خخخخخخخخ اخطار میکنم ک سعی کنید ک همه چیز رو به ورطه فراموشی بسپرید ….× وگرنه مجبورم بیام سرهاتون رو پیشکش محضر همایانیم کنم .!
من در مقام قضاوت بین شما بر نمیام چون اصلا نمیدونم ک کدوم طرف محق میباشه .فقط فکر میکنم ک هر ۲ طرف میبایست کمی کوتاه بیان …هععععععععععععععععععععععععععععععععععععععع

درود! خوب مگه مجبوری اینقدر بلند فکر کنی!!! زیادی هم بلند فکر نکن که خوب نیست و ممکنه بقیه هم بخواهند مثل تو بلند فکر کنند و تو دیگر فرصت نمیکنی فکرهای بلند را بخونی و ویرایش کنی… مثل اینکه خودت هم سرت درد میکنه که همه بیایند و بلند فکر کنند… مثلا من اومدم روی بوم لباسها را جمع کنم و برم که با گوشی محله را باز کردم و تو باعث شدی که مجبور شوم و همین بالا بمونم و از کار و زند
گیم بیفتم… من تا آخر عمرم از تو شاکیم و تو را نمیبخشم… آخه این چه بلایی بود که تو سر من آوردی!!!

سلام مجتبی.
راجع به مسایل اداره سایت نظر خاصی ندارم.
ولی راجع به خودت، باید بگم به نظر من بهتره هرچه زودتر اون قرصهای بیخودی رو بندازی دور.
این قرصها جز وابستگی و به هم زدن خواب کار دیگه ای نمیکنن.
حتماً به دنبال روشهای جایگزین دارو باش.
میتونی از راه های طب سنتی یا روشهای نوین پزشکی و روانشناسی مثل خودهیپنوتیزم یا یوگا برای آروم کردن خودت استفاده کنی.
مواظب خودت حسابی باش.
موفق باشی.

سلام مجتبا جان اولا
ً که دعا میکنم که حالت خیلی زود بهتر بشه بدون قرص چون که قرصی بودن خیلی بد هست. ثانیاً حرفهات به دلم نشست شاید به این دلیل هست که چون سخن از دل براید لاجرم بر دل نشیند. هر دو طرف حق دارند اما این که هرکدام چقدر حق دارند اهمیت دارد اما یک نکته خیلی مهم است این که اگر کسی برای رضای خدا و یا برای رفاه نابینایان کار میکند نباید زود رنج باشد ویا زیادی ناز کند و اگر فرد یا افرادی زود ناراحت میشوند و با کوچک ترین اتفاق میگذارند و میروند معلومست که نه برای رضای خدا و نه برای رضای نابینایان کار میکنند و خلاصه این که این اتفاقات یک جورایی هم امتحان است یعنی اگر با رفتن یک نفر یا چند نفر سایت متوقف بشود معلوم میشود که این سایت کاملاً آسیب پذیرست و نمیشود به آن تکیه کرد به هر حال من هم امید وارم که همه و با داشتن یک هدف مشترک دور هم جمع شویم و برای رضای ……. کار کنیم ضمناً فراموش نکنیم که عافت تشکلات نابینایان و کارهای جمعی که قرارست با همدیگر انجام بدهند همانا اختلافست من تشکلات زیادی را به یاد دارم که بسیار هم موفق بود و خیلی هم قدرت مند اما بخاطر همین اختلاف ها دیگر نامی هم از انها نیست که نیست فعلاً وارد جزئیات نمیشوم و توفیق روز افزون جناب عالی و سایر هم محله ای ها را از خداوند دانا و توانا خواستارم آمین ربل عالمین شاید در یک فرصت دیگر بیشتر در این مورد بنویسم…

دروووود. همش از درد دیدنیه که ما فکر میکنیم نمیبینیم.
فکرشو بکن یه روز مامانمو برده بودم بازار ببرمش واسش خرید کنم. یه بچه ای رو دید که تو سطل زباله دنبال خوردنی میگش. وقتی واسم گفت داشتم میمردم از شنیدنش.
حالا تو با اون دلت دیگه باید خدا بهت رحم کنه که به قول خودت میگی لذت میبری از زندگی ولی خودت هم خوب میدونی که من میدونم داری میسوزی تو این دنیای لعنتی.
تو این ناعدالتیها.
ای کاش خدا همون جوری که چشم بهمون نداد, همون جوری هم درک بهمون نمیداد تا این قد اذیت نمیشدیم.
اون وقت بعضی از این بیناها میان میگن خوش به حالتون که نمیبینین. یا اینکه نظرتون در مورد دنیا چیه؟
بابا, شما این چیزا رو هر روز میبینین و واس اکثرتون عادی میشه, ولی ما حتی اگه فقط یه بار هم این چیزا رو متوجه بشیم واس داغون شدنمون کافیه.
مجتبی. تو بچه ی دهاتی. و یه بچه ی دهات هیچ وقت نمیتونه این نامردیا و ناعدالتیا رو ببینه و دیوونه نشه. نمیتونه صفا و صمیمیت نبینه.
بدبختیه همه ی ما از جایی شروع شد که از طبیعت جدا شدیم.
سعی کن کمتر لذت ببری از زندگی تا کمتر هم به فکر کسایی بیفتی که نمیتونن از زندگیشون لذت ببرن تا کمتر هم اذیت بشی. به همین راحتی میتونی اون قرصا رو بذاری کنار.
شاعر کور میفرماید: اما روح من یه دریاست, پره از موجو طلاتوم , ساحلش تویی یو موجاش.
خنجرای حرف مردم.
مثلاً ادعای پیشرفتمونم میشه. مثلاً.

با اجازه میخوام یه تحلیلی هم از اتفاق اخیر و اینکه چرا ریزش کاربر داشتیم بکنم، قدری متفاوت با تحلیلهای پیشین، ولی بیخیال.
خلاصه میگم که این نیز بگذرد هرچند خیلی خوشحال میشم و بهتره بگم خوشحال میشیم که دوستان برگردند. شکلک دلتنگی. یادش به خیر پارسال همین موقع ها تازه کار بودم و فقط مدیر کامنت دونی بودم ولی از تکتک غلطهای املایی که ویرایش میکردم، از ویرایششون لذت میبردم. الآن قدری بی انگیزه شدم که کاملا طبیعیه. شاید آیندۀ سایت بهتر بشه شاید هم نه، نمیدونیم. از قدیم گفتند ترک عادت موجب مرض است. خب ترک عادت برای یکی مثل من هم سخته. تا حدودی تحلیلم رو گفتم. بگذریم. امیدوارم هرچی خیر و صلاحه همون بشه. بازم میگم سعی کنید مصرف قرص ها رو به حداقل برسونید. امیدوارم مشکلات شما هم حل بشه.
موفق باشید.

دیدگاهتان را بنویسید