خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

وقتی نابینایی باعث میشه آدم آشپزی کنه (عدو شود سبب خیر)

بچه ها درود، وقت همگیتون به خیر. اول از همه بگم که خیلی خوشحالم که پاییز و غروبای نازش از راه رسید.
بعد جونم براتون بگه که ناراحتم از اینکه تو کنکور روزانه آوردم، اما متأسفانه سبزوار، در نتیجه گفتم بشین پسر جون یه ترم دیگه همین شبانه ی فردوسی بخون، خوابگاهش که حکم هتل رو داره برات چی کم داری! بعد برو ببین بهت فوق دیپلم میدن یا نه! اگه دادن انصراف بده و اگر ندادن خودت رو بکش تا لیسانس رو بگیری.
خیلی حیف شد خداییش.
و اما خیلی کوتاه بگم که:
صبح روز چهارشنبه 31 شهریور ماه 1395، در ساعت 07:00 یه نابینایی می خواست بره لباس بپوشه که بره سر کلاس و همچنین به کارای اداری مربوط به دانشگاهش برسه که یهو پاش می خوره به یه تابه که از شب قبلش گوجه فرنگی هایی که شسته بودتشون، توش قرار داشتن و متأسفانه یکی از این گوجه ها بر اثر شدت جراحات وارده تبدیل به رب میشه، اما به دلیل غیر بهداشتی بودن، روونه ی سطل آشغال میشه.
همین موضوع باعث میشه به رگ غیرت این نابینای شکمو بر بخوره و کلاس و دانشگاه رو بی خیال شه و سر صبحی، یه املت خییییییییییلی خوشمزه درست کنه.
تو این املت 4 عدد گوجه فرنگی نسبتاً غول پیکر رنده شد، 3 تا سیر ریز شد، نمک، فلفل، زردچوبه و مقداری روغن به همراه یه تخم مرغ هم از دیگر اجزای تشکیل دهنده ی این املت بودند.

این نابینا همون روز قصد داشت پست بزنه اما رمزش رو یادش رفته بود، حالم نداشت بیاد رمز تازه بگیره، نیست که شیرازی ها رو خیلی دوست داره، خودشم یه کوچولو شیرازی شده دیگه. تازه امشب، یعنی یکشنبه مورخ چهارم مهر ماه 1395 عزمش رو جزم کرد که رمزش رو باز یابی کنه و موفق شد پست بزنه.
می دونم پست آبکی ای شاید باشه به نظر خیلی هاتون اما واسه خودم که یه خاطره ی فراموش نشدنی بود.
شاید حکمت این بوده که من پام بخوره به گوجه ها و هوس املت کنم و کلاس ساعت 8 رو بی خیال شم، آخه استادش هم قبول نکرد که اسم من رو هم اضافه کنه به لیست و گفت گنجایش کلاس پر شده، منم دیگه از خُدام بود و دیگه بی خیال شدم. از 43 نفری که علوم بلاغی 1 رو با این خانم برداشتن، نصفشون بچه های ورودی 92 ان که انداخته شون و مجبور شدن دوباره بردارن، یه نفر هم هست که ورودی 91 هستش، امسال واسه سومین بار این درس رو برداشته. می بینید تو رو خدا چه استاد بی رحمیه؟ خودشون حقوق چند میلیونی می گیرن و بعد هی فرت و فرت دانشجو های بیچاره رو می اندازن.
شاید قسمت این بود که اصلاً من این درس رو برندارم و همون یه ترم مشروطی بسم بود دیگه!
ولی گذشته از این حرفا خیلی املت خوشمزه ای شد بچه ها جای همتون خالی.
راستی امروز یه دختره داشت تو کلاس به سؤالات استاد جواب می داد، یهو غش کرد و یه داستانی درست شد که نگو. یَک فیلم هندی ای بازی کردن این رفیقاش که اشک سنگ رو در می آورد.
راستی دیروزم سر کلاس تاریخ ادبیات، من بادوم برده بودم و از اون جایی که استادمون چشماش ضعیفه، نهایت استفاده رو بردم و بادوم می شکستم و با دوستم می خوردیم، پوستاشم دوست دیوونم می ریخت زیر صندلی.
خدا ما رو ببخشه. البته استادمون سنش رفته بالا ها. خیلی هم ادعاش میشه که گوشاش قویه، من خواستم با شکستن بادوم اونم با دندونام بهش ثابت کنم که گوشاش اون قدرام قوی نیست. حتماً یه عده از بچه مثبتای جمع دارن می گن یعنی چی که نهایت استفاده رو بردیم از ضعف بیناییش.
در جواب این عده از دوستان باید بگم که شما هر طور راحتید فکر کنید، من و دوستم که بسیار وقتی با همیم می خندیم و شادیم، کیف کردیم، آخه سر کلاس تاریخ ادبیات آدمی که جزوه ننویسه چرتش می گیره و مثلاً استاده یهو زوم کنه روی فرد مَچروت و ازش سؤال بپرسه و این بنده خدا هم خواب باشه، اونم اساتید ما که بسیار آدمای گیری هستن، هیچی دیگه تا آخر ترم از خجالتت در میان از بس تیکه بارت می کنن و کافیه که یه ذهنیت بدی ازت داشته باشن، اون ذهنیت بد رو تو نمره ی آخر ترم هم لحاظ می کنن، حتی اگه تو 20 هم بگیری بهت 19.75 میدن!
من چند روزه دوباره مثل دوران دانشآموزیم شیطون شدم تو دانشگاه و هم جنب و جوشم زیاد شده، هم مسخره بازی هام با دوستم. کلاً حال می کنیم با به مسخره گرفتن همه چیز و همه کس.
خب دیگه من از حضورتون مرخص می شم، امیدوارم همه شاد شاد شاد باشید.
بدرود

۲۲ دیدگاه دربارهٔ «وقتی نابینایی باعث میشه آدم آشپزی کنه (عدو شود سبب خیر)»

وااااای که منو چقدر قشنگ تمیز شسته رفته بردی دوران دانشجویی پوریا.
چه حالی می کردیم مام لواشک میخوردیم سر کلاس استاد احمقای در پیتیمون! ههه خخخخخخ
راستی، من تا حالا املتی که با سیر درست شده باشه نخوردم. واقعا هوس کردم!

درود آقا مدیر، چیزه اجازه، اجازه، آقا با سیر خیلی خوش طعم و خوش بو میشه، به جون خودمون، امتحانش کنین عالیه. آره اساتید ما هم یه جورایی در پیت تشریف دارن چون میان گین سنی شون این رو نشون می ده. منم لواشک می خوااااااام آقا مدیر. مرسی از حضور گرمتون. شاد باشید

درود آ سد داوود عزیز. منظور بدی نداشتم، خیالتون راحت، منظورم اینه که یه مقدار کم حوصله و همچنین کم خیال شدم همین. اگه بد گفتم ببخشید. آخه عین همین جمله رو من دیدم تو کامنت های یه پست دیگه و کسی هم ناراحت نشد. به هر حال اگه ناراحتتون کردم ببخشید. شاد باشید

سلااااام سلااام و دروووود بر داش پوریا خاننده آشپز و از زیر کلاس در بروی محله واااااییی املت اونم صبحونه وااااییی پیچوندن کلاس اونم کلاس یه استاد صیریش و نچسب و بد قلق و دیییووونه کننده میگم این استادی که تو سر کلاسش بادام خوردی فک کنم اگه گردو هم میبردی سر کلاس و با گردی شکان میشکوندی هم خبری نبود آی میچسبه سر کلاس این استادا بخوااابییی حیف که دیگه نمیتونم فعلاً برم سر کلاس و فعلاً باید تا پانزده مهر صبر کنم بعدش برم برای تمدید پایان نامه و این کارای اداری کلاً دلم خیلی واسه نشستن پشت میز و صندلی کلاس دانشگاه تنگ شده خدایا کاری کن زودتر این پایان نامه به سر انجام برسه و من دکتری قبول بشم و دوباره دانشجو بشم و دوباره برم سر کلاس و با این استاد آن استاد کلنجار بزنم به هر حال این املت گوارای وجودت نوش جونت بازم که پر سیر بود منم که عاشق سیر فقط اگه بخوایی بری سر کلاس و یه املت پر از سیر بخوری و دهانت بوی سیر بده که دیگه والا چی بگم عند و آخر عابرو ریزیه به هر حال مرسی از بابت این پست و خوش به حالت که آشپزی بلدی منُ بگو که همین املت و نیمرو رو هم بلد نیستم اگه تنها باشم میشه مث عید امسال بیرون بر یا نون و ماست و پنیر و غیره به هر حال خععععلی عااالیی و خوش مزه بود ایام به کام و شبت بخیر در پناه یگانه دادآر دادآفرین بدرود و خدا نگه دار

درود بر احمد مهربون و گل، اون املت وقتی سیر داخلش می پزه دیگه بخش عظیمی از بوی بدش رو از دست میده گلم، ضمناً من همیشه قبل از رفتن به کلاس مسواک می زنم اونم ۳ باااااااار. عوضش دیگه تا شب مسوار نمی زنم خخخخخخخ. اون کلاسی که توش بادوم می شکستیم ساعت ۴ بعد از ظهر بود، ما تازه ۴ و ۲۰ دقیقه رسیدیم به کلاس و رفتیم پشت سر همه ی هم کلاسی هامون نشستیم. این استاده منو ترم قبل انداخته، حالشو می گیرم! خخخخخخخخ. مرسی مثل همیشه از انرژی مثبت و حضور سبزت احمد آقای نازنین. به خودت تلقین نکن که آشپز نمیشی، منم مثل تو بودم اوایل، حتی نیمرو هم نمی تونستم درست کنم و نصفش می سوخت نصف دیگشم بی نمک میشد، کم کم دیگه منم یه جورایی آشپز شدم. وقتی مجبور باشی می تونی مطمئن باش. ولی همون نون و ماست و پنیر رو عشقه. صفایی که داره هیچ غذایی نداره. شاد باشی

سلام پوریاخان
جاشه بگم دمتتت گرررررممم
فقط اون رب غیر بهداشتی رو کاشکی نمیریختی سطل آشغال باوا اونم به هر حال میشد استفاده کرد.
خخخ. فقط بینم پات خورد به تابه یا رسما پاتو گذاشتی صاف توی تابه
آفرین بر تو. آفرین.
ارادت فراووون.

درود بر محمد قاسم عزیز و با صفا، متأسفانه انگشتای پام رفت رو اون گوجه هه، یَک کثافت کاری ای شد که نگو و نپرس، خخخخخخخخخخ. مرسی داداش از حضور گرمت. امیدوارم در دانشگاه خوارزمی روز های خوبی رو سپری کنی. شاد باشی

سلام أدم نمیتونه یه خاطره هم تعریف کنه خانومش تو سایت ببینه میگه دستم درد نکنه میری مثلان درس بخونی … جاتون خالی ترم قبل وسط دوتا کلاس زمان داشتیم ناهار میرفتیم کنار زایندرود یک روز فرصت نشد چای بخوریم فلاکس را با تمام امکانات بردیم أخر کلاس دور دوم چای را که خوردیم استاد صدای استکان ها را تو سبد که به هم خورد شنید وسایل را دید گفت أخر کلاس سیزده بدر هست ما هم گفتیم برا نهار بود جای نمیشد بذاریمش اوردیم داخل شانس زد چای خوردن را ندید

درود بر محسن عزیز و خوش صدای محله که من کلی با آموزشش حال کردم. عوضش تو بلدی آموزش کلی کار با یه گوشی گرون قیمت رو بدی و من هنوز چسبیدم به همین نوکیا های قدیمی و ولشون هم نمی کنم. آره عزیز من خیلی به شکمم ارادت دارم! خخخخخخخخخخ. اصلی ترین رکن زندگی از نظر من شکم می باشد! مرسی از حضورت، راستی این رو بگم که خیلی دوست داشتنی هستی بی تعارف میگم. شاد باشی

سلام. خوب خوب بذارید ببینم! ۲تا نکته! اول اینکه دندون هات رو داغون کردی پوریا واسه خاطر تست گوش های اون استاده و اثبات این نظریه محتمل که ادعای ایشون مبنی بر قوت گوش هاشون مفته.
دوم اینکه من۱واژه جدید به فرهنگ لغات دوست داشتنیم اضافه شد و آخ جون. مچروت. مچروت! وایی خدای من پوریا خخخ این چه با حاله مچرووووووووت! وایی خخخ شکلک ترکیدن از خنده خخخ خخخ!
آقای موسوی یعنی آخر کلاس چایی خوردید آیااا بچه ها دیگه نمی تونم خداییش دارم وحشتناک می خندم دیگه نمی تونم بنویسم شاد باشید آخ دلم شاد باشید!

درود بر پریسا خانم گرم و صمیمی، من که فاتحه ی دندونام رو خیلی پیش تر از این خوندم، ولی نمی دونم چرا هیچی شون نمیشه! به قول کنگر زهتاب اُسّی قرص سر جاشون هستن آوااااا، فقط یه چند تاییشون ترک برداشتن! اونم مشکلی نیست به اون صورت. آره مَچروت، اسم مفعول از چرت می باشد، به استادانی هم که باعث میشن انسان چرتش بگیره چارِت می گویند. اسم فاعل. به کلاس درس هم مَچرَت می گویند، اسم مکان از چرت. به صدای استاد هم که وسیله ای هست برای چرت زدن هم مِچرات، مِچرَت یا مِچرَتَه می گویند، اسم آلت از چرت. حال کردید عربی چه قدر تأثیر گذاشته رو من؟ خب اینم واسه این گفتم که بیشتر بخندید، شاد و پیروز و سربلند باشید.

خخخخخخخخخخ عجب عجبا!!!! اولا املت نوشجان. دوما ما هم اما سر کلاسهای دانشآموزی از این شیطنتا داشتیم خیلیییی زیاااد تازه معلمای پایه هم داشتیم خخخخ
معلم زیست علوم یکی بود پایه خوردن بود خودش مهمون میکرد پایه چرت زدن ک بعد درس دست جمعی خخخ لالااا و معلم ریاضی محشر بود کلا اکثرا جیگری بودن برا خودشون واااااایییی چه بلاها ک سرشون نیوردیم
خدااایااا گرگایی چون ما نصیبشان نکن یووووووووووویوووووووووووهاهاهاهاها
کامنتم به پست تبدیل شد دیگه برم. روز همگی شیک شکلااتی!

درود بر شما، مدرسه رو که ما به گند کشیدیم با شیطنت هامون، از رقصیدن و چرخیدن سر کلاس های دبیران نابینا بگیر تا پنچر کردن لاستیک ماشین معاونمون. دیگه بخور بخور سر کلاسا خلاف کوچیکمون بود. ممنون از حضورتون. شاد باشید

درود بر شما سرکار خانم جوادیان گرامی، وقتتون به خیر. یه مرد ۹۶ کیلویی مثل من می تونه بخوره مطمئن باشید. البته یه قرص نان نبود، بیشتر با قاشق تند تند خوردم که سریع جمع کنم برم دانشگاه، آخه کار اداری هم داشتم و باید انجام می دادم، ساعت ۱۰ صبح هم یه کلاس دیگه داشتم. مرسی بابت حضور سبزتون. بارانی باشید

دیدگاهتان را بنویسید