خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یه کم حرف دارم باهاتون

عرض سلام و ادب دارم خدمت همه هم محله ای های گوشکنی و غیر گوشکنی گرامی و بزرگوار
می دونید توی همچین شبی امام حسین علیه السلام و یارانشون نشسته بودند به راز و نیاز با خدای خودشون ولی من!!!!
سعی می کنم ماجرا رو زیاد آب و تاب ندم و آسمون ریسمون نبافم چون واقعیت الآنی حدود ساعت یک و خورده ای شب هست و در حالت عادی من الآن باید خواب شصت تا پادشاه رو دیده باشم رفته باشم سراغ شصت و یکمی
ولی
بعد از یه گفتمان بسیاار جذاب و دلچسب با یکی از دوستان یهویی یه گریزی زده شد به محله و پست اخیر من و برداشت های ایشون و دوستانشون راجع به صحبت های پایانی پست در مورد کادر مدیریت الآن غایب!
اینکه چرا من اون پست رو بلافاصله بعد از پست آقای خادمی زدم و اینکه چه برداشت هایی ایشون و دوستانشون راجع به اون دارند
قبل تر هم باز علی رغم عدم تمایل من راجع به اینکه نمی خوام خبر خاصی راجع به محله بشنوم از تعدادی از دوستان قضاوت هاشون راجع به خودم و رفتارم و نبودم رو در محله میشنیدم که واقعیت یک زمان به خودم اومدم دیدم اون قدر ناراحت هستم که با وجود اینکه می دونستم احتمالا آقای خادمی وقت آزاد چندانی ندارند و خودم هم کار بچه گانه ای می دیدم این تماس رو و معذب بودم بهشون زنگ زدم و چند دقیقه ای وقتشون رو گرفتم و توضیح دادم و توضیح شنیدم و یه طورایی هم قانع شدم و ناراحتیم تخفیف پیدا کرد.
حرفم این هست چرا ما اهل قضاوت هستیم آیا؟ جدا این قضاوت ها … خودتون خسته نمی شید آیا؟ زحمت هست ها؟ سنگینه واقعا ها …
در کل غرض از مزاحمت مشخص کردن موضع صریح خودم و سبک کردن بار فکری برخی دوستان هست و بس البته می دونم من عددی نیستم که موضع صریح داشته باشم و تازه اعلامش هم بکنم ولی این دفعه خواسته یا ناخواسته حس می کنم با مخ افتادم وسط این ماجرا یا حد اقل توهم می زنم که با مخ وسط ماجرا افتاده هستم!.
اول برم سر ماجرای پست زدن خودم که یه حس بسیار قوی آنی نوشتن و خوانده شدن بود فقط همین.
راجع به من این یه مورد طبیعی هست که خب هیچ علت یا توجیحی نداره می خوام بنویسم و خونده بشم و می نویسم و منتشر می کنم که نوشته باشم و خونده هم بشم همین و بس.
این که قبل از پست من آقای خادمی پست تفکرات بلند بلندشون رو نوشته بودند بله منم اون رو خونده بودم و قسمت اخیر نوشته ام متأثر از اون بود و شاید چهل درصد حس خونده شدنم هم! که پستم رو بجای وبلاگ شخصیم توی محله منتشر کردم.
توضیح این قسمتش برام سخته و در تعجبم چطور اما میشه این قدر راحت قضاوتش کرد!
من اگر بنا به جناح بندی و گروه بازی باشه صد درصد در جبهه آقای خادمی هستم نه بنا بر هم استانی بودن و احساسات و روابط و ضوابط دوستی که نه اهل احساساتم نه غیر از یه اردو و حد اکثر چهار بار تماس تلفنی و یه دوره کلاس ساند فورج بیشتر ایشون رو دیدم و باهاشون صحبت کردم, منطقم ایشون رو توجیه میکنه به دلایلی که برای خودم محترم هست و قانع کننده.
ولی اما
من گروه بندی و جناه بندی نمی کنم اگر هم باشه تا اونجایی که می تونم خودم رو درگیر این مسائل بچه گانه نمی کنم ….
ولی برای من “دوستی” حرمت داره, ارزشش از این سایت و محله به اندازه غیر قابل وصفی بیشتر و فراتر, حتی اگر اون دوستی مربوط به من نباشه …
ارزش دوستی اون قدری هست که به نظر من باید براش فداکاری کرد, عذرخواست, منت کشید, کوتاه اومد و اون وقت نه تنها کوچیک نمیشیم که به اندازه حرمت دوستیمون و قدر و ارزندگی اون بالا میریم و رشد می کنیم.
من فقط خواستم یه گره بزنم طناب کشیده شده یه رابطه دوستی رو, خواستم نزدیک کنم, خواستم بگم حیفه جدا حیفه و
می دونید اشتباه من کجا بود؟
من به موقع نیومدم
می دونید اشتباه شما ها کجا بود؟
شما ها هم به موقع نیومدید! اصلا شما ها نیومدید.