خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

باز هم اراجیف نوشت های من! این دفعه1خورده حرفِ شاید…!

بچه ها سلام.
هیچ چی فقط حالم زیادی مثبته اومدم اینجا اعصاب بقیه ها رو بی ریخت کنم.
کلی داره خوش می گذره بهم! قرار بود آدرسم یعنی آدرس واقعیم عوض بشه که نشد، آخ جون، خونهم رو خیلی دوستش دارم دلم نمی خواد از اینجا بلند شم بهش که فکر می کردم گریهم در می اومد، فروشنده مکان جدید کلا گفت از انصراف زده به جاده نه که نمی فروشم، ایول بهش، حسابی مشعوف شدم، بعدش هم اون خانم مرواریدیه اولی که بهتون گفته بودم حسابی سرم ناز کرد که بیخیالش شدم ولی آستینم رو تابوندم باز تیر داشتم واسه شلیک و زدم، یعنی به زبون آدمی تر و خلاصه تر1جای دیگه پیدا کردم چپیدم داخلش، واسه چی من نمی تونم شبیه آدم حرف بزنم آیا؟ بابا کلاس مروارید بافی و گل سازی گیر آوردم از شنبه هم جلسه اولش رو رفتم بعدش هم جلسه بعدیش2شنبه هست الان هم1جهان گل نبافته روی سرم ریخته که موندم کی انجامش بدم با وجود گرفتاری های دیگه که آوار شدن روی سرم، آخ نفسم گرفت1لحظه صبر کنید الان باز شروع می کنم.
شکلک نفس تازه کردن و نفس عمیق و از این چیز ها. آخیش چند تا دیگه بزنم!
خوب حالا زنده شدم.
بچه ها هفته پیش با حضرت فرشته مرگ1مذاکراتی داشتیم که به نتیجه نمی دونم رسید یا نرسید ولی در هر حال من الان زنده و اینجا حاضرم. خداییش تقصیر خودم بود کار مزخرفی کردم که البته آگاهانه نبود ولی کم مونده بود منجر به خلاصیه جهان از دستم بشه. یعنی خودکشی حساب می شد آیا؟ راستی حالا که حرفش شد سفت و سخت اعلام می کنم که من هرگز نیت خودکشی نداشته ندارم و نخواهم داشت اگر1زمانی1جایی به خاطر1چیزی دیدید یا شنیدید که پریدم مطمئن باشید که پرشم عمدی نبود یا سکته زدم یا دق کردم یا شبیه3شنبه شب اون هفته از سر نا آگاهی1غلطی سر خودم در آوردم که عمدی نبود و خلاصه هر مدلی پریدم به حساب خودکشی کردنم ننویسیدش که حسابی بهم بر می خوره.
بیخیال فعلا که هستم!
چی داشتم می گفتم آهان مروارید.
بچه ها خیلی جالب بود من و استاد دور از جون استاد شبیه گربه رو به روی هم کمین گرفته بودیم. اون بنده خدا واسه عرضیابیه من و من واسه عرضیابیه ایشون. همون برخورد اول بین بینا و نابینا دیگه. به خصوص زمانی که پای آموزش در میون باشه.
هیچ کدوم نمی دونستیم طرف کجای کاره. البته من1دفعه تابستون رفته بودم دیدن ایشون کار هام رو هم برده بودم ببینه ولی به دلایلی که حس توضیحش نیست کلاسه شروع نشد و موند واسه حالا. این دفعه که زنگ زدم دیدم حله و کلاس تک نفره هم میشه و داخل کلاس خیاطیش جام داد پس رفتم. عه حس توضیحش نبود که! بیخیال گفتم دیگه!
خلاصه رفتم نشستیم رو به روی هم. من مروارید های از مد گذشتهم رو پهن کردم وسط اون بنده خدا هم1رومیزیه امروزی با تراشه و کریستال آورد پهن کرد رو به روی من و داستان شروع شد. از بس زور می زدم سریع کار کنم حس می کردم روی صندلی بالا پایین می رفتم که طرف خیال نکنه شل و ولم خخخ! آخر کار هم استاد گفت که فکرش رو نمی کردم این مدلی بتونی با اینکه کار هات رو دیده بودم. و اونجا بود که من خندم رو ول کردم آزاد بشه و بهش گفتم مطمئن بودم که فکرش رو نکردید از همون اول که رو به روی من نشستید حس کردم دارید آماده میشید که هی بگید و من یاد نگیرم. استاد خندید.
-از کجا؟
من هم می خندیدم. از ته دل.
-خوب شما اولیش نیستید. منظورم داخل ملت بیناست. ما نابینا ها معمولا یعنی تقریبا همیشه این ماجرا رو داریم. جلسه و گاهی جلسات اول واسه اثبات نادرستیه این بینش سپری میشه. اینکه من به شما ثابت کنم لازم نیست تمام صبر و حوصلهتون رو جمع کنید به کمک و بشینید رو به روی من بلکه1چیزکی یاد بگیرم.
استاد مونده بود چی بگه ولی الحق آدم مثبت و مثبت و مثبتی بود. نه نوچ نوچ کرد نه آه کشید نه حتی مکث کرد.
-نه اون ها شاید نمی دونن ولی من حوصلهم زیاده. به این سادگی ها از یاد نگرفتن بچه ها بی حوصله نمیشم.
خدا رو بلند شکر کردم و چسبیدم به کارم واایی مونده باید تا2شنبه نصفش رو حاضر کنم هنوز1دونه هم نفرستادم داخل نخ!
بچه ها این بنده خدا رو دوست دارم رفتارش خیلی پسندمه. ازش راحت می تونم در مورد تفاوت های بین دیدن ها و ندیدن های رنگ ها بپرسم بدونه اینکه دلواپس باشم دلش بگیره و آههه بکشه. مثلا1سری کریستال نشونم داد اندازهش رو داد دستم رنگ هاش رو هم واسهم توضیح داد که این دسته ریز ها نارنجی هستن این گنبدی ها هم صورتی هستن خیلی به درد رومیزی می خورن ولی الان واسه تو خیلی ریزن تو اول کار باید درشت تر ها رو انتخاب کنی این مهره ها به درد کار هات می خوره الان دیگه به جای مروارید از این ها استفاده میشه و از این چیز ها. این وسط1دسته مهره بود که استاد گفت این ها بی رنگ هستن. یعنی سفید. یعنی شبیه شیشه. گفتم ببخشید یعنی سفیدن یا شفاف؟ شیشه شفافه شما گفتید شبیه شیشه ولی باز گفتید سفید. استاد گفت نه بی رنگن. گفتم یعنی همون شفاف؟ گفت آره. باز مطمئن نشدم. یکی از مهره ها رو گرفتم جلوی چشمم و گفتم یعنی اگر من الان می تونستم ببینم اون طرفش پیدا بود؟ بچه ها مطمئن بودم الان طرف1آه مشتی می کشه و از اون مکث های مزخرف فیلمی می کنه و جواب میده و بعدش شکر خدا و دعای شفا و از این لفظ ها ولی اصلا از این خبر ها نشد. طرف خیلی ریلکس فوری گفت آره اگر می دیدی اون طرفش پیدا بود این ها شفاف هستن.
بچه ها به خدا راست میگم چنان از این حال و هواش خوشم میاد که اگر10سال هم طول بکشه کلاس هاش رو تا هر جا بشه میرم مگر اینکه طرف خودش از دستم خسته بشه. موقع ورود و خروج هم اصلا نمی ترسید یا نشون نمی داد. خیلی معمولی زمانی که اشتباهی داشتم می رفتم داخل میز دستگاه کپیه آموزشگاهش گفت1خورده به چپ. نه آهی نه وحشت از زمین خوردنی نه آخ خدا شکرتی. یعنی من میمیرم واسه همچین چشم دار های هلویی!
جدی نوشتن واسهم سخته. رجوع شود به پست شاکی بودنم از خودم. من مدلم اینه. ولی گاهی باید کمی جدی تر گفت و جدی تر نوشت. اجازه بدید سعیم رو کنم!
بینا های ما خوبن بچه ها! فقط این وسط1ایرادی هست که نمی دونم تقصیر کیه. اون ها نمی دونن. ما هم نمی دونیم. اگر ما بدونیم دقیقا از1بینا چی می خواییم، اون بینا هم بدونه که وقتی به یکی از جنس ما رسید باید چه مدلی باشه، وایی چه عشقی میشه! من می دونم از1بینا چی می خوام. اینکه اگر به پست هم خوردیم دوست من باشه. نه در جایگاه1بینا که با1نابینا دوست میشه. دوستیه بین2تا آدم!
اینکه خیلی از بینا ها خیال می کنن با نابینا باید ملاحظه داشت، کمکش کرد، هواش رو داشت و فقط مواظب بود که جسم و روحش ترک نگیره، شما رو نمی دونم ولی از نظر من خیلی منفیه. شاید به همین خاطر من خیلی با همکار هام قاطی نمیشم. براتون نگفتم. از مشهد که اومدن همه می گفتن واسه چی نیومدی؟ جات خیلی خالی بود. همه جا صحبتت بود که کاش بودی و از این چیز ها. می گفتم ممنون نشد دیگه آقا نطلبید حالا ایشالا دفعه های بعد. این وسط1بنده خدایی که هم خیلی مهربونه هم خیلی محترم و خداییش من دوستش دارم ولی باهاش نمی پرم و الان دلیلش رو میگم اومد گفت خانمی کاش می اومدی ببین شما خیلی سخت می گیری خوب چی می شد مگه؟ گفتم نشد دیگه حالا ایشالا بعد. طرف گفت نه خانم ببین شما خیلی به خودت سخت می گیری اینهمه سخت نیست شما کار های شخصیت رو که خودت انجام میدی فقط بیرون و حرم رفتن بود که ما دستت رو می گرفتیم می بردیمت دیگه!
اونجا نگفتم ولی واقعیتش بچه ها این رو موافقش نبودم. اگر می گفت دست هم رو می گرفتیم با هم می رفتیم دفعه بعدی و سفر بعدی اگر پیش می اومد شاید همراهش می شدم ولی نگفت. گفت دستت رو می گرفتیم می بردیمت. نه نمی خوام!
گفتم ممنون شما لطف دارید حالا ایشالا بعدا.
طرف بیخیال نشد و1دفعه برگشت وسط نصیحت کردن هاش که به خودت ظلم نکن و زندگی رو سخت نگیر1دفعه گفت ببین خانم فکر ما رو هم بکن دیگه!
بچه ها به خدا چنان یکه خوردم که2متر پریدم. چی؟ مگه من چیکار کردم که این ها اذیت شدن؟ من که باهاشون نرفتم! پس چی میگه؟
-جان؟ فکر شما؟ ببخشید نمی فهمم میشه توضیح بدید؟
و طرف توضیح داد و چه قشنگ هم توضیح داد.
-ببین خانمی به فکر ما هم باش! بالاخره ما هم باید1چیزی باشه که جمع کنیم دیگه!
از حیرت داشتم خل می شدم. یعنی اگر بیشتر از اینکه هستم ممکن باشه.
-معذرت می خوام چی رو جمع کنید؟
طرف مثل فرشته ها آروم و آروم و ملایم توجیهم کرد.
-ثواب عزیزم! ثواب! شما می اومدی ما هم دستت رو می گرفتیم می بردیمت و این وسط ثواب جمع می کردیم. محروممون نکن به خودت هم این قدر زندگی رو سخت نگیر. ببین حیفه این…
دیگه باقیش رو خیالم نبود و فقط داشتم زور می زدم خنده و تعجبم رو قورتش بدم که بی ادبی نشه. داشتم خفه می شدم.
-عزیز جان عزیز جان زنگ خورد الانه که ناظم بیاد توبیخ بریم کلاس ایشالا سفر های بعدی میام بریم بریم!
داخل کلاس اون روز تمام ساعت بچه ها حالش رو بردن چون تا پخ از1گوشه کلاس در می اومد من می زدم زیر خنده بلکه تخلیه بشم. حالا خداییش شما خودتون رو بذارید جای من. با همچین بینشی میشه با صاحب این مدل بینش ها پرید؟ من نمی پرم.
ولی صاحب بینش هایی از مدل این استاد مروارید رو من راحت باهاشون می پرم. شاید از نظر خیلی ها این افراد1خورده سنگ باشن ولی من این مدلی نمی بینم. طرف رو به روی من نشست، در مورد هزینه کار حرف زدیم، راهنمایی های اضافی هم نکرد، اصلا هم دلواپس نبود که مثلا اگر فلان جا دستم رو نگیره یا در مورد ندیدنم ملاحظه نکنه دلم بشکنه، خیالش به ثواب جمع کردن نبود، آخر کار هم که آژانس گرفتیم چون آژانسی1ماشین داشت من و دختر ایشون و خودش داخل1ماشین بودیم و ایشون جلو نشسته بود خورد نداشت. می شنیدم که راننده آهسته ازش پرسید همه رو شما حساب می کنید؟ عمدا سکوت کردم ببینم چیکار می کنه با خودم گفتم اگر حسابم رو کرد دفعه دیگه با هزینه کلاسم پولش رو بهش میدم و براش توضیح میدم که… از همون توضیحات همیشگی که واسه اکثر بینا ها باید بدیم و چه قدر خسته کننده شده واسه من. ولی طرف خیلی راحت برگشت با تعارفات معمولی گفت خانم اگر اجازه بدید من حساب می کنم. من هم گفتم نه ممنونم اون هم1دفعه دیگه گفت و من هم گفتم نه تشکر شما اجازه بدید من انجامش بدم که ایشون هم قبول نکرد و خیلی معمولی حل شد. اون خیال نداشت پولم رو حساب کنه. من هم همین طور. این تعارفات معمول بین ماست. بین مردم عادی. بدون ملاحظه اینکه آخ نااازی بذار من حسابش رو کنم خیلی طفلکه حالا1ثوابی هم من کنم عوضش رو خدا جای دیگه بهم میده!
خلاصه که اگر بتونم این بنده خدا رو به عنوان1استاد واسه خودم نگهش می دارم. و اگر بیشتر قابلیت داشته باشم بیشتر نگهش می دارم و داخل دلم به عنوان1آدم مثبت و حتی1دوست بین مثبت های خاطرم جاش میدم.
اون بینا خودش رو، بینشش و منش و رفتارش با1نابینا رو، یعنی چیزی که من در برخورد اول ازش می خواستم که بدونم رو تا جایی که ممکن بود بهم معرفی کرد. از اینجا به بعد بسته هست به من. به قابلیت های من. به توانایی های من که چه قدر می تونم خودم رو و جهان ندیدن ها رو و بچه های نابینا رو بهش معرفی کنم. ای کاش موفق باشم! برام دعا کنید بچه ها!
باید این رو بخونم، ویرایشش کنم و اصلاحش کنم و بعد بفرستم اینجا ولی داره دیرم میشه و شاید همین مدلی دست نخورده بزنمش تا بخونیدش. در هر حال شما به پراکنده پرونی های پریسای گوش کن عادت دارید و به نظرم خیلی تعجب نمی کنید و کاش خیلی هم از دستم خسته نشید.
بچه ها دوستتون دارم تکی تکی تون رو خیلی زیاد دوستتون دارم. از ته دل، خیلی زیاد، با نهایت صدقی که این لحظه می تونم بپاشم در گفتارم، دوستتون دارم!
شاد باشید همگی تا همیشه!

۲۶ دیدگاه دربارهٔ «باز هم اراجیف نوشت های من! این دفعه1خورده حرفِ شاید…!»

ایول نازنین بگیر در برو آخجون شکلک این۲تا رو سر مدال قلابی جنگی انداختم اصلیه رو کش رفتم واسه پست بعدی خخخ خدا بگم چیکارتون کنه شما۲تا داخل هدینگ پاسخ کری می خوندید من الان چیکار کنم آخه؟

کامبیز پرواز را به خاطر بسپار. نمی دونم پرنده رفتنیست یا موندنی چندان هم خیالم نیست که بدونم اصل پروازه که موندنیست و مانا پس سفت در خاطر نگهش دار که کلی می ارزه. من هم عاشقشم ولی نه از مدل سر و تهش.
ممنونم که هستی.
ایام همیشه به کامت.

سلام بر پریسای عزیز و هنرمند.
خو استادت را که ایول خیلی ازش خوشم اومد.
انقدر از این آدمها خوشم میاد که خدا میدونه.
من هم توی تمام طول دانشگاهم یه بار یک نفر از استادهام از این آدمهایی بود که تو گفتی, چقدر از کلاساش لذت بردم, بعد از کلاساش چندین بار شد که با هم نشستیم و یک ساعت شاید بیشتر هم حرف زدیم.
خیلی باحال بود خیلی خوب درک میکرد, بر عکس بعضیها به قول تو دنبال ثواب هم نبود. بارها با هم هم قدم شدیم و برخوردش عجیب به دلم مینشست.
با هم دو ترم کلاس داشتیم اما از همون روز اول رفتارش همونی بود که روز آخر, اما کارمندهایی دانشگاهمون با تمام حسنهایی که داشتن این یه عیب بزرگ را داشتن که متوجه نمیشدن که من میتونم خودم برم بیام خخخخ؛ گاهی بعد از امتحانم میگفتن بذار یه نفر را بگیم بیاد ببرتت بیرون!!! هههه من میگفتم نیازی نیست, میگفتن نه صبر کن, تا اون یارو بخواد بجنبه از جاش بلند بشه و بره کسی را بیاره, من با عسام میزدم بیرون.
عجیب بود که بعد از گذشت این همه مدت باز تکرار میشد..
وااااای چقدر نوشتم شرمنده.
مرسی برای پستت جالب بود.
راستی دعام کن این روزا سخت محتاجم عزیزم.
موفق باشی.

سلام فاطمه جان. حالت چه طوره عزیز؟ ایشالا عالی تر از عالی باشی!
از مدل کارمند های دانشگاهت همکار های من هستن فاطمه. یعنی هر کاری که بگی کردم تا این زاویه دیدشون عوض بشه نشد خخخ! خداییش آدم های خوبی هستن من هم دوستشون دارم ولی فقط همکارشونم و بس. امثال این خانم مرواریدیه متأسفانه کم هستن خیلی کم. در مورد اکثریت این جماعت به قول بعضی هاشون عادی هم اجازه بده چیزی نگم هم اون ها خوش باشن هم خودمون!
دعا. عزیز جان بنده خدا همیشه دعا لازمه. دعا می کنم خدا هرگز از دلت و از خاطرت جدا نباشه و آرامش حضورش رو هر لحظه از عمرت احساس کنی. این روز ها هم به یاریه خدا ختم به خیر میشن. توکل به خودش کن و تحمل داشته باش تا هرچی که هست در پناه خودش از سرت بگذره.
همیشه و همیشه شاد باشی فاطمه جان!
راستی! تو۱زمان های دوری۱پست هایی داشتی اینجا! کو؟ واسه چی دیگه ادامهش نیست؟ فاطمه بزن دلم پست های مارک فاطمه نشان می خواد. شکلک مظلوم کله کج به۱طرف نگاه بسیااار معصومانه به صفحه اول محله و منتظر که فاطمه از اون پست کتابی هاش بزنه! شکلک ترکیدم از بس حالت پلیدم رو قورت دادم که فاطمه فقط مظلومیت در قیافهم ببینه و بس. شکلک ضایع شدم در برم فاطمه پست بزن خیلی زمانه در رفتی بزن منتظرم بزن بزنی ها بزن!
پیروز باشی!

درووود. میگم این اسااااد احیاناً سری به
https://www.gooshkon.ir
نزدن. پریسا. مشکل اون بیناهای بخت برگشته نیستند. مشکل عدم فرهنگسازی حاکم بر مملکت ماست.
گاهی وقتا مشکل خودمون هم هستیم. خلاصه هرچه هست مشکل بیناها نیستند.
یکی از دوستای صمیمیم که بینا هم هست همیشه بهم میگه من با اینکه چند ساله تو رو میشناسم و کاملاً متوجه هستم با بقیه هیچ فرقی نداره, ولی گاهی وقتا از دستم در میره و ناخود آگاه یه کاری میکنم که نباید. یه حرفی میزنم که نباید.
بهم میگه چشم هست جلوه و جلا. بهم میگه ما بیناها گاهی اینقد اسیر این ظواهر و جلوه ها میشیم که اصلاً وقت نمیکنیم ذره ای به این فکر کنیم که پشت این جلوه ها و ظواهر چی هست.
وقتی کسی با وجود شناخت کامل از من نابینا و حتی با وجود مطالعه در این مورد میاد اینجوری صادقانه حرف میزنه, دیگه وای به حال بینایی که بنده ی خدا هیچ شناختی و اطلاعاتی در مورد نابینا نداره و یا اصلاً اینقد اسیر جلوه و جلا هست که وقت نمیکنه داشته باشه.
در مورد ارتباط با بیناها هم بگم که در قدم اول باید نرنجید و هرچی میگن ناراحت نشیم تا بتونیم جذبشون کنیم.
در قدمهای بعدی بعد از جذب کاری کنیم که باهامون راحت باشند و اگه ارتباطشون از روی کنجکاوی باشه حتماً میتونیم فرهنگسازی هم بکنیم.
ولی اونایی که ارتباطشون از روی ترحم هست واقعاً خیلی سخت هست که هدایتشون کنیم و بیشتر باید در عمل بهشون نشون بدیم هر چند همون موقع هم با این جمله که استعداد شما خدادادی هست همه چیز ما رو میبرند زیر سؤال.
یعنی هیچی دیگه. ولی اگه بتونیم حس ترحمشونو به کنجکاوی تبدیل کنیم, اون وقت میتونیم انتظار داشته باشیم که هدایت بشند خَ[.
من برم تا بیناهایم محله نریختند بزننم. مرسی از پست.
من در رفتما. الفرااااااار.

سلام علی. ببین علی من از۸۷بین این دسته همکار هام هستم. در این مدت هر کاری بگی کردم. هرچی قابلیت که میشد ببینن عمدا توی چشم آوردم نشونشون دادم. خداییش علی زمان های معمولی اصلا دلم نمی خواد دیده بشم۱گوشه ای رو پیدا می کنم از همون گوشه میرم میام ولی واسه خاطر عوض کردن بینش این ها به خدا خودم رو زجر دادم. آشپزی کردم، مروارید بافتم، جلسه واسهشون چرخوندم، سخنرانی کردم، در مورد خودمون و توانایی هامون گفتم و گفتم، عملی نشونشون دادم، کلاس داری کردم، مثل عروسک خیمه شب بازی جلوی چشمشون توانا بازی در آوردم، با سیستم کار کردم، اینترنت بازی کردم، خلاصه هر کاری که انتظارش رو نداشتن رو کردم، اون ها هم زبونشون لق شد از بس تشویقم کردن و تحسینمون کردن، ولی آخرش طرف میاد میگه اجازه بده با همراه بردنت ثواب جمع کنیم. خداییش گاهی علی نمی شود که نمی شود که نمی شود خخخ! در مورد پرسیدن هاشون جدی من تا جایی که بلد باشم جواب میدم. به شرطی که حس نکنم طرف می خواد بفرستدم سر کار. بیخیال با نظرت در مورد فرهنگ سازی موافقم. گفتم که ما هر۲طرف شاید نمی دونیم. اگر هر۲طرف بدونیم کلی از داستان حله. به هر حال من با این دسته دوست داشتنی سفر نمیرم خخخ. به خدا دوستشون دارم ولی هم سفرشون نمیشم. همکار هام رو میگم. در مورد استادم و گوش کن هم هنوز بهش آدرس ندادم شاید بعد ها آدرس بدم.
ممنونم که هستی علی.
همیشه خوش باشی!

سلام و درود بر پریسای پر جنب و جوش محله خب پستت که عالی بود و توهم عالی نوشته بودی اتفاقاً من یکی که همین مدل پستات رو خیلی دوست دارم و از خوندنش و انتقال حست به ماها خیلی لذت میبرم و دوست هم دارم همیشه پستات همین طوری باشه که یه مرتبه از حال خوب به بد و از حال بد به خوب منتقل میشی این استاد مروارید بافی رو تا هر جا که میتونی حفظش کن که چنین انسانهایی و چنین اساتیدی حکم کیمیا دارند چون منم یه چند تا استاد مث این استاد تو داشتم دارم بهت میگم حفظش کن چون که با توجه به این که میدونه نمیبینی اما میگه که توهم یه آدمی که فقط فرقت در ندیدنه همین و بس نه چیز دیگه اما دید اون همکارای تو که چنین طرز فکری دارند رو منم نمیفهمم که اینا چرا این قد چرند و چرت در باره ماها فکر میکنند بابا ماها هم آدمییم مث بقیه نه عجیب و غریب هستیم و نه قدیس که به وسیله ماها بشه سواب خرید و غیره و ذالک به هر حال مرسی بابت این پست و مطلبت استادت رو هم حفظ کن و برو زودی اون نصفه مروارید بافی رو انجام بده روزت خوش و خدا نگه دار

سلام احمد آقای محله. چه خبر از گردش ایام؟ به کام بچرخونش احمد آقا!
استادم و امثالش زیاد نیستن. متأسفانه اکثریت با شبیه های همکار هامه خخخ! باید حفظش کنم. اولین قدم واسه حفظش هم اینه که تکلیفم رو انجامش بدم که هنوز مونده و هرچی سریع می بافم تموم نمیشه چون این مدل بافتن رو دست ااوله که می بافم و مهره هاش هم جدیدن و خلاصه شکلک گریه.
به این جماعت سخت نگیریم احمد آقا. دست خودشون نیست ولشون کن! بیییییخیااااال خخخ!
ممنونم که هستی دوست من!
همیشه شاد باشی!

درود! من فقط دعا که نه آرزو میکنم دست از غرورت برداری و با همه بپری و اجازه دهی مردم طبق عقیده ی خودشان ثواب ببرند و از ثواب بردنشان توسط خودت پیشگیری نکنی… تو واقعا مغرور و خودخواه هستی که از اعتقادات کاذب مردم پیروی نمیکنی… راستی تو که ادعا میکنی که اگر ده سال هم طول بکشه راضی هستی با این خانم کلاس داشته باشی و پول برای ده سال کلاست بدهی… بیا اول شرطی که من باهات بستم و بازنده شدی یک میلیون تومن مرا بده و بعدش به فکر ده سال کلاس رفتنت بشو… خخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها!

سلام عدسی خوبی آیا؟ عدسی من بلیت ثواب جمع کردن این ملت نمیشم. طرف مشخص نیست از خوشیه زیاده یا از ناخوشیه زیاده که۱طرفی زده زیر دلش بلند میشه میاد ور دل من در مورد مزایای ندیدنم جفنگ ردیف می کنه که وااایی خوش به حالت چه توانایی ببین خوش به حالت تو چه پاکی خوش به حالت به خدا نزدیکی خوش به حالت گناه از چشم میاد نمی بینی راحتی خوش به حالت فلان درد رو نمی بینی سختت نمیشه واااییی، … هر دم هم دست می ذاره دور شونهم قربون صدقهم میره که چه قدر تو چنینی و چنانی و برام دعا کن تو دلت پاکه و هر کاری که می کنم تعجب می کنه و این وسط ازم سؤال های آنتیک می پرسه و بسه یا باز بگم؟ ببین اعتقاد ملت روی سرم. برام محترمه ولی اجازه نمیدم دونسته یا ندونسته به مسخره گرفته بشم. ندونسته که نیست مطمئنا از سر آگاهیه و من موافقش نیستم. این کار خودته عدسی که حال طرف مقابلت رو جا میاری بعدش هم می خندی باهاش دست میدی و رد میشی طرف نمی فهمه از کجا خورد یا می فهمه و می زنه به نفهمیدن که خیلی ضایع نشه من هنوز وارد نیستم خخخ!
۱میلیون ندارم عدسی این عادلانه نیست من اصلا خاطرم نیست کی شرط بستی وسط کما ازم شرط گرفتی قبول نیست من تکذیب می کنم عجب داستانیه خخخ! پول ندارم شرط هم نبستم بچه هااااای محله کمک! خخخ! خخخ! و باز هم خخخ!
ایام به کامت!

درود! خوب از مردن گفتی… من اولین نفری از این محله هستم که از مردن تو با خبر میشوم… به امید هرچه زودتر و در آینده ای نزدیک و زدن پست مرگ ورپریده توسط خودم در محله… تو هم اولین نفری از این محله هستی که از مرگ شیطون با خبر میشوی… پس لطفا بلافاصله خبر مرگ شیطون را پست کن تا همه متوجه شوند و خیالشان راحت شود که شیطونی وجود ندارد که شیطونی کند… پس به امید زدن پست مرگ من توسط پریسا و پست مرگ پریسا توسط من در آینده ای نزدیک پس از پنجاه سال خوش گذرونی و شادی…!

عدسی من خیال مردن ندارم. دلم نمی خواد الان باشه. هرچی خدا بخواد ولی اگر انتخاب با خودم باشه ترجیح میدم عقب بی افته. حتی زمان هایی که حالم خیلی خیلی بد بود فکرش نزد به سرم. داشتم می مردم ولی چسبیده بودم به زندگی و نمی خواستم ولش کنم. من می خوام زنده باشم. تا هر زمانی که خدا بخواد و کاش فعلا بخواد که باشم چون دارم حالش رو می برم. تو هم از این چیز ها نگو. ایشالا حالا ها زنده باشی و شاد باشی و عدسیه شیطون محله باشی و خلاصه باشی دیگه! آخ به خدا دیرم شد من وحشتناک امشب درگیر جهان واقعی هستم این وسط اینجا هم می چرخم دلم می خواد بچرخم نمیشه نچرخم من پریسای گوش کنم باید این اطراف بچرخم به جان خودم دیر کردم اباطیل گفتن هام بسه من رفتم تو هم زنده باشی و شاد باشی و هرچی خوبه همون باشی!

سلام پریسااااااااا
خوب از این متنت خوشم آمد
درمورد اون طرر تفکر که به ضعف آدم به چشم پله ایی برای رسیدن به بهشت نگاه میکنن خیلی بدم میاد و کاملا باهات موافقم که آدمهای مدل مربی مروارید بافیت را بیشتر میپسندم
و اینکه خوشحالم خونت فعلا سرجاش هست چون منم منطیق شدن با قضای جدید برام سخته راستش توی فضاهایی که عمریه توش زندگی میکنم هم دائم با در و دیوارش مشکل دارم حالا چه برسه به محیط جدیدی
دیگه هیچی دیگه دوستت دارم زیاد

سلام روشنک جونم. وویی تغییر رو خیلی بد باهاش کنار میام روشنک. به خصوص در این مورد که کلا به خونهم۱مدل بستگی عجیب پیدا کردم. حس می کنم هیچ کجا قد اینجا جای من نیست. هیچ کجای جهان انگار اینهمه امن نیست و آروم نیست و راحت نیست و از این چیز ها. شکلک دیوونه. جدی این۱وجب جا رو عجیب دوستش دارم موندم اگر واقعا۱زمانی مجبور بشم بفروشمش و برم۱جای دیگه چه مدلی ازش جدا بشم. عاقل که نیستم که!
استاد مرواریدم از اون مهربون ها مثبت تره روشنک. باهاش حس عذاب بهم دست نمیده. کنار۱کسی شبیه این آدم راحت تر میشه نفس کشید. جدی میگم. کاش می شد دیگران رو نردبون ترقی های اون جهانیمون یا مایه تسلای این جهانیمون نبینیم. این از خودخواهی خیلی افتضاح تره.
ممنونم از حضور عزیزت.
همیشه شاد باشی!

درود پریسا یک پیشنهاد برای همکارت به ایشان بگو یکی دو روز برای اینکه گناه کمتر بکنند چشمهایشان را ببند عصایت را به او بده و بگو فقط چند دقیقه راه برود تا هم ثوابیببرد و هم در آن چند دقیقه گناه نکند از معلمت سئوالکن که قبلا دوست یا فامیل نابینا نداشتند حتما پاسخ ایشان را برایمان بنویس سپاس که مطالبت را با بچه ها به اشتراک میگذاری.

سلام دوست من. عالیه به فکر خودم نرسید. این دفعه حتما به این همکارم میگم اگر باز بخواد به من لطف کنه واسه ثواب. جدی بهش میگم این کار رو انجام بده کلی می خندم. خوب این هم ثوابه دیگه. دل۱بنده خدا رو شاد کنه و باعث بشه طرف که من باشم بخندم. طفلک نابینا که شادی نداره بخنده بذار بخندونمش ثواب داره خخخ! به جان خودم این دفعه بهش میگم تا ثواب کردن یادش بره!
حتما از استاد مروارید می پرسم. اگر خدا بخواد و عمری باشه امروز باید برم کلاس. به روی چشم ازش سؤال می کنم و جواب رو میارم اینجا.
شما به من لطف دارید دوست عزیز. ممنونم از حضور ارزنده شما.
پایدار باشید!

دیدگاهتان را بنویسید