خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خاطره من میخوام ثواب کنم از سال اول دانشگاه

سلام سلام و هزاران درود به هم محلی های عزیز و گل میخوام یه خاطره از سال 1392 که دانشگاه رفتم و چند وقت بعدش اتفاق افتاد مختصر تعریف کنم.
از اینجا شروع کنم که شنبه ظهر به سلف خوابگاه رفتم و توی صف غذا ایستادم
اون روز حسابی شلوغ بود صدای بچه ها بلند بود خاطره تعریف میکردن یه عده بحث سیاسی میکردن و یه عده دیگه با گویش لری با هم حرف میزدن
خلاصه جونم براتون بگه که نوبت من شد کارتم زدم و غذا گرفتم و رفتم سر میز نشستم که مشغول خوردن بشم
غذا هم خورش سبزی بود شروع کردم یه چند قاشق خوردن که ناگهان.
یه پسری یهویی زد رو شونم یه لحظه موندم
توی دلم فکر کردم که شاید این پسر اشتباهی زده رو شونه من به خودم اومدم و گفتم
جونم داداش بفرما امری داری؟ با صدای نخراشیدش گفت اینا چیه دستت گرفتی؟ باهاش غذا میخوری
گفتم خب اینکه دیگه مشخص هست پسر خوب قاشق و چنگاله پرسیدن داره؟ آخه؟
یه دفعه دستگیرم شد که از اوناست که تا حالا نابینا ندیده باز سوالش تکرار کرد دیگه داشت یواش یواش میرفت رو اعصابم
این بار ساکت موندم و مشغول شدم که باز پرسید منم بهش جواب دادم قاشق چنگال نیست بیل کشاورزیه
اومد توی حرفم و گفت آقا ماست برات باز کنم؟ بلافاصله گفتم نه بعد دقایقی مکس کرد و ادامه داد من میخوام ثواب کنم گفتم خودم میتونم نیازی نیست این کار شما انجام بدی
خب بازش کرد و گذاشت توی سینی یواش گفت آخیش خوب شد من امروز خدا خواست با شما برخورد داشته باشم
غذا که رو به پایان بود رو کردم بهش و گفتم اگه میخوای ثوابت بیشتر بشه برام 2 لیوان آب بیار رفت اورد بدونه اینکه دیگه چیزی بلغور کنه با خودش راهشو کشید و رفت. شرمنده سر درد گرفتین تا درودی دیگر بدرود ارادتمند همه

۳۲ دیدگاه دربارهٔ «خاطره من میخوام ثواب کنم از سال اول دانشگاه»

سلام محمدجواد. آخ که این بنده خدا۱داستان لازمش بود که۱شیطون بره سرش در بیاره تا دیگه هوس ارتکاب به این مدل شبه ثواب های مسخره نزنه به سرش! به خدا ملت روان هاشون پریشانه در حد بی نهایت! ولی با اینهمه، خخخ! بخند و رد شو محمدجواد خدایی من تازگی ها اثرش رو دارم می فهمم کلا معجزه می کنه این خخخ. هر مدل که دلت بخواد اعجاز ازش بر میاد. طولانی شد باقیش باشه شاید زمانی دیگر.
خندیدم با خوندنت. ممنونم ازت!
همیشه شاد باشی!

درود! شما را به جون حضرت شلغم یا حضرت حویج اجازه دهید مردم طبق ایده های خودشون زندگی یا مردگی کنند و اینقدر مردم معتقد و با اعتقادات باتل را اذیت نکنید… باباجون اجازه دهید مردم ثواب کنند… نترسید چیزی از شما کم نمیشه و فقط مردم ثابت میکنند که دوست دارند تا پایان عمرشان خر بمانند و خروار زندگی کنند… شما اگر عرضه دارید مردم را آموزش درست زندگی کردن بدهید و از خریت بضی از مردم ننالید و فقط آموزش دهید… با تشکر از تعریف خاطره و مدال حلبی منو هم تخ کن بیاد وگرنه زنگ میزنم به مبایلد و اذیتت میکنم…!

سلام آقا محمد جواد خب اینجور آدما تا دلت بخواد پیدا میشه یه روز فکر کنم سوم چهارم مهر بود تو سلف با دوستام صادق و کمال نشسته بودیم داشتیم غذا میخوردیم فهمیدم یکی از بچه ها با ایما و اشاره از صادق میپرسه اینا چه جوری غذا میخورن بعدش یه کم بلند تر گفت اینا چه جوری غذا میذارن تو دهنشون صادق گفت هیچی بابا اینا شیرجه میرن تو غذا گفت مگه نمیبینی گفت خاک بر سر اون مملکتی کنن که شما ها میخواین امورشو به دست بگیرین گفت بیا اتاق تا ببینی که چی کارا که نمیتونه انجام بده آره خلاصه این جور آدما هستن و مقصر هم رسانه هست که فرهنگ سازی نمیکنه شایدم اونا بی تقصیر باشن

سلام جواد
چطوری پسر؟
اینطور افراد هرچه بیشتر باهاشون کل کل کنی و بخوای قانعشون بکنی که
آقا نیاز به کمک شما نیست، فایده نداره
بنا بر این تو این شرایط تا می تونی ازشون کار بخواه
تا جایی که از صواب کردن پشیمون بشن!
امید است که رستگار شوند! خخخ!

و آنچه که جای تاسف داره که اینجور افراد خشک مغز و خرد گریز ظاهرا بیشتر در دانشگاهها پیدا میشند تو رو حضرت شلغم ببینید وضعیت دانشگاههامون بکجا رسیده خخخخخ. دوستان میگند که رسانهها باید فرهنگسازی آگاهسازی و اینجور کارا بکنند آخه جان دل برادر وقتی برای همین ها حدیث و روایت داریم دیگه چی بیاند بگند. تو یکی از مقالات که منتشر میکردم در همین زمینه تحقیق انجام شده بود و طرف کلی روایت و حدیث آورده بود که اگه فردی ۴۰ قدم نابینایی را همراهی کنه ثواب بی حد و حصری خواهد داشت اونقدر حوری بهش میدند که میزنه تو سرش که خدایا من با اینهمه چیکار کنم. خب این بچهها از همین فرهنگ برخاسته اند دیگه. نمیدونم چرا برخی اینقدر گستاخ هستند که تا این حد در امور شخصی دیگران دخالت میکنند نه انگار که ما هم حریم شخصی و خصوصی و فردی داریم. ولی محمدجواد نکنه داشتی به ظرف ماست ور میرفتی که بازش کنی و راهشو پیدا نمیکردی و اون طرف داشته میدیده و وقتی دیده که نمیتونی راهشو پیدا کنی اومده به کمکت. آخه بعضی ظرفها برای باز کردن قلق خاصی دارند مثل آب میوههای پاکتی که یه سوراخ کوچولو دارند که این سوراخ یه پوشش نازکی داره که باید نی را دقیقا همونجا فرو کنی تا داخل بشه خب اگه یه نابینایی نتونه اون سوراخو پیدا کنه و مثلا بخواد نی را وسط پاکت یا جای دیگری فرو کنه خب طبیعیه که فرد بینایی که میبینه ما داریم به خطا میریم و بیخودی تلاش میکنیم میاد به دادمون برسه. خلاصه که اول که ما خودمون باید به مهارتهای لازم و کافی و وافی برسیم تا دیگران نیازی به کمک و ثواب نبینند. ما یه روزی در جلسه ای بودیم سر میزی نشسته بودیم چندتا نبین و چندتا ببین. یکی از ببینها که مسؤول مرکزی هم بود داشت سخنرانی میکرد و ما هم ضمن اینکه گوش میکردیم میوه هم پوست میکندیم و تناول میفرمودیم این آقای مسؤول و سخنران که منو و شاید دیگر بچهها را زیر نظر داشت یهویی گفت که من اون وقت تا حالا تو کار این موحدزاده هستم که چقدر قشنگ میوه پوست میکنه در حالی که خیلی از بچهها از پس همین کار هم برنمیآیند. بازم میگم که آموزش و مهارتهای اولیه در بالا بردن آگاهی مردم بسیار اهمیت دارند.
بچهها من ثواب را با ث نوشتم اگه با ص است ببخشید واقعا نمیدونم با ث است یا با ص. صفحه خوان هم که هر دو را ثواب میخونه.

سلام محمد جواد، ببین ترکیبی از جوامع شرقی و افراد مذهبی با چنان اعتقاداتی مردم ما را تشکیل می دهند. بنابراین احساسات و عواطف شرقی ها از یک طرف و معتقدات مذهبی از طرف دیگر پدیده ای را خلق می کنند که امروزه به آن سرمایه ی عاطفی می گویند که اگر خوب مدیریت شود بسیاری از مشکلات دنیای انسانی را کاهش می دهد، حال اگر این سرمایه ی عاطفی وارد سازمانهای ما نیز شود آن وقت است که دیگر معلولین ما با تنگ نظریهای اداری و سازمانی مواجه نمیشوند و از حق طبیعی خود برای اشتغال، مشارکت علمی، اجتماعی و بسیاری دیگر از حقوق خود محروم نمیشوند. با این حال زیاد سخت نگیرید که زمان بهترین حلال مشکلات و عامل تغییر نگرشهای منفی است، ضمن اینکه شما می توانید با یک برخورد مناسب به روند این تغییر مثبت آهنگ شتاب ببخشید.
بگذرد این روزگار تلختر از زهر، بار دگر روزگار چون شکر آید
نمیدانم شعر را درست نوشتم یا نه چون از حفظ نوشتم. به هر حال در صورت وجود اشتباه مرا ببخشید.
با آرزوی روزهای خوشتر و آرام برای همه

من مست و تو دیوانه که ما را برد سوی خانه!!!آقایان و خانمهای نابینا مردم بدهکار من و شما نیستن بخدا که اینجوری ملت رو به باد فوش و ناسزا میگیرید.اون بنده خدا به خیال خودش فقط خواسته کمک به یه نابینا کنه حالا با هر نیتی.

سلام خخخخ چقدر خاطرتون شبیه یکی از خاطرهای پوریا علیپور بود خخخ ولی توی خاطره پورپا اون آقاهه ماست پوریا را بازکرده بود و بدون اطلاع ریخته بود روی غذاش
کلا پسرها انگار بیشتر اهل ثوابهای یهویی هستن
شاد و سربلند باشین

نه اصلا مقصر اصلی این ماست لعنتی هستش.آقای وزیر علوم ماست رو از برنامه غذایی دانشگاهها هر چه سریعتر حذف کنید تا این داستنها درست نشه و به دانشجوهای کرد و لر دستور دهید برای هیچ نابینایی در ماست رو تحت هیجچ شرایطی و با هر نیتی باز نکنند.با تشکر امور نابینایان …

درود آقا محمد جواد، خب همون طور که روشنک گفته بود خیلی خیلی خاطرت شبیه من بود، اما اون جایی که گفتی اگه می خوای ثواب کنی ۲ لیوان آب برام بیار واقعاً جالب بود! من یکی که روی این جور حرفا رو ندارم. امروز هم متأسفانه اتفاقی برام تو کلاس افتاد و توهینی بهم شد که تا عمر دارم یادم نمیره. بچه ها گول اسم دانشگاه رو نخورید، از دانشجوی امروزی جماعت توقع فرهنگ نداشته باشید، بی فرهنگی داره بی داد می کنه تو این مملکت. نصف دانش جویان هم واسه وایفای و اینترنت مفت و غذا و پیدا کردن شوهر یا بالعکس پیدا کردن زن پا به دانشگاه می ذارن، از چنین دانشجویانی توقع بیش از این نمیره. شاد و پیروز باشید

سلام ممنون از تعریف خاطره تون
ولی جالب هست ها پسر ها با زدن روی شونه هم دیگه ابراز وجود می کنند خخخخ شکلک خب دردتون نمیاد آیا؟
بعدشم مرسی که آب رو آورد براتون و ان شا الله که قصدش خیر بوده و به حاجت قلبیش هم برسه خدا رو چه دیدی
در کل همیشه خاطره بنویسید ما مشتاق خوندن خاطرات دوستانیم زیاااد
شاد باشید و سربلند

دیدگاهتان را بنویسید