خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دلم تنگ شده واسه شب های برفی

به نام خدا

سلام.خوبید بچه ها.

نمیدونم چرا ولی یهویی حال و هوای برف زد به سرم.آخه اینجا واقعا سرد شده.

بچه ها من یه دو سالی هست که توی خونمون کرسی میذارم.انصافا خیلی حس باحالی داره.

من کلا با آداب و رسوم قدیمی ها خیلی حال میکنم.پیشنهاد میکنم اگه میتونید یه کرسی واسه زمستون تهیه کنید.زمستونه و کرسیش.

حالا میخوام یه کوچولو از سمیرم و زمستونهاش براتون بگم.امیدوارم خوشتون بیاد.

 

 

سمیرم یکی از شهرستان های استان اصفهان هست که فاصله اش تا اصفهان 140 کیلومتر میشه.

جمعیت سمیرم هم با روستاهای اطرافش به حدود 70هزار نفر میرسه.

ارتفاعش از سطح دریا نزدیک 2500 متر هست.حالا یه کم پایین و بالاش خیلی مهم نیست.مهم اینه که سمیرم بام ایرانه.

پس مراقب خودتون باشید که من از این بالا دارم همه کارهاتون رو زیر نظر میگیرم.

 

سمیرم یه منطقه ی کاملا سردِسیر هست.

این چند سال که خشکسالی شد اوضاع بارندگی توی شهر ما بهم خورد.

بچه ها بارندگی های سمیرم که اکثر اونها به شکل برف هست از آذرماه تقریبا شروع میشد.

سال 77 بود که حدود 1متر و نیم برف اومد که مدارس و ادارات یک هفته تعطیل شدند.

تا سردر تموم خونه ها برف اومده بود.روی پشت بوم ها رو هم که پارو میکردند دیگه نیاز نبود از راه پله بیاند پایین خیلی راحت از پشت بوم میپریدند توی کوچه.خودِ من هم کلی این کار رو کردم.خداییش خیلی حال میداد.

توی کوچه همبا بچه ها تونل میکندیم, سرسره درست میکردیم, آدم برفی به چه عظمتی میساختیم و خیلی بازی های دیگه که واقعا دلم لک زده واسه یه برف درست و درمون که اگه بیاد میتونه خیلی از غم و غصه ها رو با خودش آب بکنه و ببره.

حالا که بهش فکر میکنم میبینم وقتی یه برف سنگین میومد با اینکه برق قطع میشد ولی انصافا دلهامون به هم نزدیک تر بود.

با این که تلفن ها قطع میشد ولی برای با خبر شدن از حال همدیگه سختی رفت و آمد توی برف رو به جون میخریدیم تا فقط از حال و احوال هم با خبر بشیم.

با اینکه هرکی باید پشت بوم خودش رو پارو میکرد ولی هرکی زودتر کارش تموم میشد به کمک همسایه دیوار به دیوارش میرفت تا سنگینی برف رو از روی دوش خونه ی همسایه اش برداره.

خلاصه اینکه واقعا برف, غم و غصه ها رو با خودش آب میکرد و گرمای عجیبی توی خونه ها می آورد.

حالا همه ی ما از ته دلمون میخوایم که دوباره اون روزهای سردِ برفی به شهرمون برگرده تا سرمایِ توی خونه هامون رو با گرمای حضورش عوض کنه.

بچه ها نمیدونم چند نفرتون توی برف, راه رفتید ولی آرزو میکنم هرکی این تجربه رو نداره حداقل واسه یه بار هم که شده, تجربه اش کنه.

تقریبا همه ی ما از این که شب چله یا همون شب یلدا توی شهرمون برف میاد مطمئن بودیم ولی حالا همه تقریبا داریم مطمئن میشیم که دیگه خبری از برف های شب های یلدا توی شهر و دیار ما نخواهد بود.

امیدوارم هرگز و هرگز به این حد از اطمینان نرسیم.

نمیدونم این حرفم چه قدر درست هست ولی دارم به این باور میرسم که آدم برفی های یخی و بی تحرکِ روزهای برفی کم کم جای خودشون رو به آدم هایی که زنده هستند و باید پر از احساس و انرژی باشند داده اند.

به نظر من فقط سرمای برف میتونه یخ آدمهای این شهر رو آب کنه.

من خودم واقعا شبهای برفی رو به روزهای برفی ترجیح میدم.وقتی توی شب برف میاد, سکوت و آرامش شب چند برابر میشه.

صدای زنجیر چرخ ماشین ها , صدای لُدِر که در حال پاک کردن برف از جاده و خیابون هست, صدای صحبت کردن مردمی که به عشق سفید پوش شدن, پا روی برف های کوچه و خیابون میذارند و خیلی اتفاقهای زیبای دیگه ,همه و همه چنان آرامشی به آدم میده که واقعا وصف نشدنی هست.

امیدوارم توصیف خوبی از برف در سمیرم بوده باشه.

به امید روزهای برفی در کل ایران

۳۸ دیدگاه دربارهٔ «دلم تنگ شده واسه شب های برفی»

سلام آقای صالحی عزیز. مرسی از مطالب قشنگتون. پیشنهاد میکنم اگر براتون امکان داره کتاب زمستان در فرهنگ ملت کرد رو که صوتیش موجوده رو بخونید. این کتاب در کتابخانه نابینایان سنندج ضبط گردیده است. محتوای کتاب شامل عقاید، باورها، آداب، رسوم، سنن، غذاها و بازیهای زمستانی در میان ملت کرد هست که بی شباهت به فرهنگ برف و سرما در سایر مناطق ایران نیست. موفق باشید

سلام آقا محسن…گفتی شبای برفی… واقعا کاش زودی بیاد منم دلتنگشم با اینکه دوسال پیش دیدم ولی خیلی کم بود واقعا که گل گفتی داره اطمینان حاصل میکنه ولی من چشم امید دارم که باز هم توشهرمون و همه جای کشورمون برف و بارون بیاد.. الهی امین.. راستی سیب سمیرم خوردم چند روز پیش واقعا خوشمزه بود…

انصافا متن قشنگی بود محسن. آفرین بر تو و نوشتههایت. کاش روزهای برفی دوباره برگردند. ما هم تو شهرضا تقریبا مثل شما بودیم البته اون قدیم قدیمها. الآن که دیگه هیچی همش سردی همش خشکی همش گرفتاری. راستی تا حالا چند باری به سمیرم که نه به ونک سفر کرده ام دوستی دارم در ونک که زمانی در شهرضا همکلاسیم بود رفت تهران دانشگاه. بعد از سالها کاشف بعمل اومد که این آقا قنبر ما همزمان با دو دختر ازدواج کرده خخخخخ. یعنی خود دخترها پیشنهاد کرده بودند وگرنه اون بدبخت که از یکیشون خواستگاری کرده بود ولی اینا گفته بودند که ما اونقدر با هم دوستیم اونقدر باهم صمیمی هستیم که قرار گذاشته ایم که اگه خواستگار برای هر کدوممون اومد بگیم که ما دوتا هستیم اگه میخوای هر دو را و اگه نمیخوای برو بسلامت. خلاصه آقا قنبر هم میپذیره ولی حیف که بدشانسی میاره تصادف میکنه و حالا اومده پیش مامانش که ازش مراقبت کنه. بازم ممنون از نوشته زیبایت.

سلام
من تجربه روزهای برفی را دارم؛ تجربه راه رفتن توی برف و آدم برفی؛ بی حس شدن انگشتهای دست و پا از شدت سرما
با اینکه اون روزها جزء خاطرات خوش زندگیمن اما برف را دومست ندارم با این وجود منم معتقدم شب یلدا بدون برف مثل کریسمس بدون کاجه یچیز مهم را کم داره
راستی سمیرم را دیدم، طبیعت قشنگی داره؛ چشمه آب ملخ و بی بی سیدان و آبشار سمیرم را هم دیدم،
در ضمن سمیرم هم سیب قرمزهای خیلی خوبی داره هم گردوهای با کیفیت مگه نه؟

سلام بر شما.
بسیار پست زیبایی بود.
کلی خاطره برام زنده کردید, جدا ممنونم.
من هم عاشق برفم, توی برف راه رفتم یه لذتی داره که..
یادم میاد دو سه سال پیش بود یه بار امتحان داشتیم, باید میرفتیم دانشگاه. و اون روز یه روز برفی بی نهایت دلچسب بود. از بعد از اون روز نشده که اونجوری که دلم میخواد توی برفها قدم بزنم..
باز هم متشکرم برای این پست عالی.
امیدوارم امسال زمستانی پر از برف داشته باشید.

آتیشم زدی محسن.
اشکم درومد.
مگه تو نمیدونی من دیوونه دیوونه دیوونه برفم.
خوش به حال بچه های ماکو، چالدران، و قره ضیاالدین در آذربایجان غربی،
بستان آباد، اهر، کلیبر، سراب، ورزقان، مرند، سهند و ساعاتی هم تبریز در آذربایجان شرقی،
و سرعین، مشکینشهر، نیر، نمین، اردبیل، گرمی و خلخال در استان اردبیل که دیشب و امروز ساعات برفی رو تجربه کردن.
شهرتون از نظر موقعیت جغرافیایی، بینظیره محسن. بینظیر.
با سه تا استان هم مرزید و دور تا دورتون رو کوه های بلند احاطه کرده.
بازم خدا رو شکر کن در منطقه ای قرار دارید که هنوزم برف های سی چهل سانتی میباره.
البته فریدون شهر در استان شما، هنوزم گهگاه برف های یک متری داره.
اما سمیرم، داران و خانسار، اقلیم مشابهی دارن و دیدن برف های زیاد از آذر تا اوایل فروردین هنوزم کاملا بدیهیه.
هر چند زمستون پارسال اصفهان از نظر بارشی وضعیت فاجعه بار و خطرناکی رو پشت سر گذاشت، اما صمیمانه امیدوارم امسال جبران بشه.
ذخیره سد زاینده رود در آبان سال گذشته، ۳۸۰ میلیون متر مکعب بوده، این در حالیه که در حال حاضر به ۱۶۰ میلیون متر مکعب رسیده.
بازم میام.
افسوس.

سلام.امیر خان باور کن داشتم این پست رو مینوشتم یادم بهت بود.چون توی یه پستی دیده بودم از برف صحبت کرده بودی.پیش خودم گفتم امیر حتما یه سَری اینجا میزنه.
خدا کنه امسال و سالهای آینده دیگه از شر این خشکسالی راحت بشیم.واقعا برای مناطقی مثل سمیرم خشکسالی عذاب آور هست.
دمت گرم داداش امیر

سلام و درود بر داداش محسن خوبی آیا زمستون هم نزدیکه خب ایشالله که امسال برف بیاد توی شهرتون این پست تو منُ یاد سال ۷۴ زمستون شیراز و برف سنگین اون سال انداخت که تا یه ماهی توی کوچه پسچوچه ها هنوز برف بود یادمه ما توی حیاط خونمون برف های روی پشت بوم رو طوری توی حیاط ریخته بودیم که مث یه کوه شده و میشد از پشت بوم بیای توی حیاط ببین ما حیاطمون دو تا در داره یه در کوچک که آدم از اون رد میشه و کنار این درم یه در بزرگ هست که ماشین میتونه ازش رد بشه حالا این کوهی که توی حیاط خونه ما ایجاد شده بود از پشت بوم تا دقیقاً در بزرگه میرسید حدوداً فک کنم ده متری میشد فاصله رو میگم یعنی یه کوه خشگل و مامانی توی حیاط ما بود یاد اون برف و اون سال بخیر دیگه مث اون برف ندیدم دیگه ندیدم برفی بیاد که این همه سنگین باشه آره برف اومده توی این سالا اما مث این برف ندیدم به هر حال مرسی داداش محسن بابت این پست توپ راستی مشکلم هم با میوزیک فولدر پلیر حل شد من اومده بودم توی تنظیمات تاک بگ گزینه تمرکز روی صدای گفتاری هنگام صحبت صداهای دیگر را کم کنید وقتی من این رو روشنش کرده بودم جوری شده بود که توی موزیک فولدر پلیر به محض اینکه دستم به صفحه میخورد تاک بگ شروع میکرد به حرافی و باعث اختلال در کار پلیرم میشد و حتی خود به خود آهنگ رو متوقف و پخش میکرد این رو هم اتفاقی فهمیدم به هر حال شبت خوش ایشالله که امسال بازم از اون برفای یک مترُ نیمی ببینی و خدا نگه دار

سلام محسن. برف! وحشتناک دلتنگش هستم. تجربهش رو دارم. آدم برفی هم ساختم. زیر برف از سرما بی حس شدم. روی برف راه رفتم. برف و شیره خوردم. دلم تنگ شده واسه گرمای چراغ و بخاری و کرسی در روز های برفی. دلم تنگ شده واسه گرمای دل ها در روز های برفی. دل هایی که صاحب هاشون در روز های برفی زیر برفی که می بارید و می بارید می زدن بیرون و می رفتن خونه هم با۱دیگ آش یا سوپ که شام شبشون بود و می نشستن دور سفره های مشترک. دلم تنگ شده واسه شب نشینی های زیر کرسی که به بهانه دور همی ولی در اصل واسه خاطر جمعی از حال هم در شب های برفی که برق ها قطع می شدن برقرار بود. دلم تنگ شده واسه آدم برفی های سرد و ساکت اما مهربون و سفید. کاش برگردن و با دست های سفیدشون اینهمه تاریکی رو از جهان و از دل های آدم زنده ها پاک کنن! دلم خیلی تنگ شده محسن! سر صبحی حسابی دلتنگی هام بیدار شدن.
اینجا هم دیشب خیلی سرد بود ولی برف نداشتیم. مدت هاست که دیگه نداریم. برف. آدم برفی. گرما. یعنی میشه باز برگردن؟
موفق باشی!

درود! آخرین برف سنگین در شهر ما در سال ۱۳۵۸ بوده و دیگر شهر ما کمتر سفیدی برف را به خود دیده است… البته بعضی اوقات برف آمده و فقط زمین را برای چند دقیقه سفید کرده است… واقعا اون کرسی آتیشیا یادشون بخیر… من زمستان سال ۱۳۸۰ که تازه خانه ساخته بودم و گاز نداشتیم را با کرسی آتیشی گذراندم… عجب زمستان سرد و باحالی بود… حالا هم وقتی دوست داشته باشم یاد ایامی کنم به روستا پیش پدرم میروم و زیر کرسی آتیشی میخوابم… با تشکر که ما را با این پستت بردی به سالهای خوشی با کرسی آتیشی…!

مطلبت رو دیشب خوندم.
واقعاً قشنگ بود.
حس خوبی رو به من داد.
پارادوکس قشنگ و جالبی بود.
برفی که باعث گرم شدن قلبهای انسانها میشد.
منم زمستون رو خیلی دوست دارم.
هرچند به خاطر تغییرات عجیب آب و هوایی مدتهاست که برف درست حسابی ندیدم.
من هم با دوستام تا همین ده دوازده سال پیش که مشهد بعضی وقتها حدود سی چل سانتی برف میومد همه رو یه جا میکردیم و باهاش سرسره یا آدم برفی درست میکردیم.
واقعاً سر خوردن از روی اون کوه برف خیلی لذت داشت.
یا برفهایی که به هم میزدیم.
همین شیراز یکی دو سال پیش یه برفکی اومد.
انگار که با یه موتور پمپ قوی شادی رو به قلب دانشجوها انداخته بودم.
دوستام رفتند بیرون و کلی برف بازی کردن.
منم تو همون برفا یه عکس یادگاری گرفتم.
مرسی که خاطرات خیلی خوبی رو برام زنده کردی.

سلام و صد سلام به شما پسر خوبم و هزاران سلام بر برف و باران .
هر جا سخن از برف و باران و رعد و صاعقس نام رعد بارانی میدرخشد هاهاها
من کلا از آبانماه تا فروردینو دوست دارم و بهار و تابستون تهرون جزو عمرم محسوب نمیشه . چون دپرسم و هیچی بهم مزه نمیده .
صدای برف زیر کفش ها خرچ خرچ خرچ . خیلی صداشو دوست دارم .
تو هم دوست دارم چون یادمه حرف گوش کن و بچه خوش فکری هستی خخخ

سلااام خوبی محسن،من عاشق برفم،تجربه قدم زدن و خش خش کردن برف زیر پاهامو دارم،یادش به خیر یه بار یه آدم برفی درست کردیم قد خودم یعنی عجب دورانی بود،الآن دو سال هست که شهرمون برف نمیاد،پارسال که اصن نیومد،پریسال هم اومد نه اما زیاد،با کرسی هم موافقم ولی کسی نیست واسم درست کنه،خودمم که کلا یعنی بلدم نیست که یعنی خخخخخ،پست بسیار زیبایی بود و منو برد به گذشتهها،میسی میسی خدافسی

سلااااااااااااااااااااام به دوووووووووووووووستااااااااااااااانِ برفففففففففففیییییییییییی.
راستی منم دلم برا برف، برا آدم برفی، برا گردوهایی که از مامانم برا چشمای آدم برفی میگرفتم، برا بی حس شدن دستام، برای یخ بستن پاهام به طوری که عضیتم میکردند، برای سفیدی برف، برای سرمای برف و گرمای شادی از اومدن برف، برای سفیدپوش شدن، حتی برای تعطیل شدن مدارس، برای گرمی خونه ها، برای کرسی که فقط یک بار امتحانش کردم، برای راه رفتن تو برف و برای رفتن برف تو چشمام دلم حسابی تنگ شده.
ازت متشکر هستم که خَوا‌تِر مونُ به یادمون انداختی.
منضورم رو که میدونی. خَوا‌تِر جمع خاطره!
خخخخخخخخخخخخخ!
خُب دیگه. همین دیگه. دلم تنگ شده!
ممنون.

سلااام مجدد محسن.
خب به نظر من برف،،،، ،،.،، زیباترین و لطیفترین پدیده ای هست که خدا خلق کرده.
واسه دیدن و لمس کردنش بارها صد ها کیلومتر رو طی کردم تا برسم به شهری که قراره یه برف توووپ بیاد.
اون موقع ها که کریستال های برف و منظره سپید بینظیرش رو میدیدم، باید اعتراف کنم برفو خییلی خییلی بیشتر و بهتر میشد لمس کرد و زیبایی وصف ناشدنیش رو درک کرد.
اما از وقتی هم که نابینا شدم، باز هم با همه ی وجودم برف رو لمس و احساس می کنم.
تجربه برف همه جورش رو داشتم.
از برف یک متری در سال ۱۳۸۳ در شمال تهران گرفته تا قدم زدن زیر بارش برف در سرمای ۲۵ درجه زیر صفر در گردنه امامزاده هاشم تا برف و کولاک سنگین در سال ۸۶ در منطقه گچسر نزدیک به تونل کندوان و تجربه دمای ۳۲ درجه زیر صفر و از همه ی اونا هیجان انگیز تر، گرفتاری در برف و کولاک در ارتفاع سه هزار متری کوه های کلکچال تهران که فکر نمیکردیم جون سالم ازش به در کنیم.
تیوپ سواری در پیست آبعلی و صعود چندین باره به ارتفاعات توچال تهران در یک هوای برفی از اون روز های خاطر انگیز دیگه ای هست که امیدوارم بازم بشه این تجربه ی شیرین رو لمس کرد.
آخرین بار که برفو دیدم، ۲۶ اسفند سال ۹۴ بود. برای دیدنش به پیست اسکی دربندسر کنار منطقه شمشک و دیزین رفتیم.
اونجا با یک مرد حدود ۶۰ ساله آشنا شدیم که از روسیه به شمشک اومده بود.
یه نیم ساعتی باهاش صحبت کردم، اینکه چرا با وجود مناطق پر برف و پیست های اسکی مجهز در روسیه، ایران و پیست شمشک رو انتخاب کرده.
میگفت منطقه شمشک و دیزین کشور شما برای اسکی کردن فوق العادست و من سالی یک بار تو ماه مارس برای اسکی میام ایران.
خلاصه که در گذشته اینجوری بوده الانم همینطوره، شب های برفی که ازش نام بردی، من یک ثانیه هم تو اون شبا خواب ندارم.
یعنی شبی که برفی باشه، یا نه طبق نقشه های هواشناسی بدونم قراره تا دم صبح برف بگیره، هیچ جوره خواب به چشم های من نمیاد.
از وقتی هم که دیگه تهران مثل سابق برف نمیاد، مجبورم به استان هایی سفر کنم که میدونم قراره مثلا فلان موقع، یه برف مشتی بباره.
امسال که فکر نکنم فرصت بشه، اما برای سال آینده، تصمیم دارم یه چند روزی به روستا های منطقه بازفت کوهرنگ از توابع چهار محال و بختیاری سفر کنم که هنوزم که هنوزه، برف های دو سه متری میباره.
تجربه باریدن برف های چند متری، از اون تجربه های لذتبخشیه که امیدوارم بتونم هر چی زودتر درک و لمسش کنم، بلکه شبحی از خاطرات اجدادمون رو با همه ی وجود بفهمیم.
در هر حال، نقشه های بلند مدت هواشناسی نشون میدن امسال زمستان در فاز لانینا به سر ببریم و این یعنی از نظر دمایی، کمی خنکتر از سال گذشته که در فاز النینو بودیم.
هر چند در سال هایی که در فاز لانینا به سر میبریم بارش ها کمتر از حد میانگین هستن، اما چون عمدتا دما ها کمتر از حد نرمال بلند مدته، بنابر این شانس باریدن برف در کشور ما نسبت به پارسال بیشتره.
البته خدا کنه الگو ها به سمت فاز لانینای خنثی سوق پیدا نکنن که چندان جالب نمیشه.
من گزارش و خاطره از روز های برفی زیاد نوشتم.
اما یکی از بهترین گزارش هامو که یک گزارش مستند از زمستون سال ۹۲ محسوب میشه، واستون میذارم.
هر چند بسیاری از هم محلی ها این گزارش رو خوندن، اما حالا که اینجا صحبت از برف و زیباییهای برفه، این گزارش تقدیم اونایی که از لمس این نعمت زیبای خدا لذت میبرن.
در این نوشته توصیفی، من خاطره ی برف بهمن ۹۲ در تهران رو به صورت یک گزارش دراوردم. یعنی هر اتفاقی که برای خودم و همراهان وبلاگم افتاده بود رو به صورت یک گزارش مستند نوشتم. تمام چیز هایی که در این گزارش میخونید واقعی هستش.
یادش بخیر اون موقع ها یک وبلاگ کوچیک تو بلاگفا داشتم.
الان هم وبسایت هواشناسی من هم به دو نشانی
http://www.tehranweather.ir
http://www.iran-weather.ir
در دسترس شماست و میتونید آخرین اطلاعات و پیش بینی های هواشناسی رو از طریق این پایگاه دنبال کنید.
و اما گزارش و خاطره یک روز برفی من.

دونه های درشت برف روی سرم میشینه ,انگاری آسمون میخواد زمین رو به آغوش بکشه,درختا دستاشونو باز کردن تا به استقبال گرمترین و امن ترین آغوشی برن که عمری سایه ی سرشون بوده. مادرم میگه وقتی تو به دنیا اومدی,سحر یه روز برفیبود . آسمون اونقدر نرم و سبک بود که میتونستیم تا نفسهای خدا بال بزنیم.حالا می فهمم چرا وقتی آسمون بغض برف داره، خواب از چشمای من پر میزنه؟
بیداری من با سحر یه روز برفی شروع شد,وقتی هزار فرشته روبه روم ایستادند و به من نگاه کردند ,هزار صبح در راه بود و من اولین صبح رو با تو آغاز کردم.تنها بهونه ی من برای تند وتند ورق زدن تقویم روی میز ,نزدیک شدن به اون سحرگاه برفیه…

برگای تابستون ۹۲رو ورق میزنم,عطش همه ی اون روزا ,بوییدن و لمس کردن یک لحظه خنکای مطبوع تو بود.روزهای گرم و طولانی تیر و مرداد ,آفتابی که شمشیر رو از رو کشیده بود ,آسفالت داغ کف خیابون که حتی مقاومت لاستیکای ماشینام شکسته بود و حرارت دلای ما آدما هم با هیچ بستنی یخی خاموش نمیشد . صبرم سر اومده بود تا اون روزای خرما پزون افتاد به سراشیبی شهریور و مهر.گفتم خزون که بیاد ,بوی نم بارون که بلند شه,باغچه خونه که نفسی تازه کنه,توام بقچه ی اخمت رو کم کم باز میکنی و به رومون میخندی . اما یادم رفته بود,چندساله که نفس کشیدنای بدون ماسک و فیلتر عصر پاییزی برامون شده آرزوی محال!! .روزای پاییزیمون افتاده روی غلطک سرب و گوگرد,کارمون شده تخته کردن در و پنجره ی مدرسه و مهدا,اونوقت درای اورژانس و بیمارستانا رو چارتاق باز میکنیم تا اگه نفسی از دود و غبار بند اومد ,تند و تند گره از نفس به شماره افتاده باز کنیم,همیشه میگن کارو به کاردونش بسپار. به نظرت آدما میدونن باز کردن گره ازون نفسا هوای توئه؟بوی توئه ؟..برف,برف,چیزی بگو تا بهار با همه ی شکوفه هاش میون برگای دفتر عمرمون متولد بشه ,بیا و نفساتو درون اتاقامون بفرست و نگاهتو روی گلدونای سیاه و دود زده مون مهمون کن. وقتی تو هستی تمام نوستالژی های کودکی و نوجوانیم از خاطراتی که با هم داشتیم زنده میشن.اون خاطرات برام همیشه سبز و زنده ان,اونقدر زنده که اینروزا تمام قامت جلوم وایسادن و با دستش ,تونستم خونه ای مجازی بین دوستای حقیقیم بسازم. .حالا که قراره توی این زمونه همه چی مشترک باشه، من هم یکی از بهترین خاطراتمو از تو به اشتراک میذارم. ششم بهمن ۹۲ بود که در راه بودنتو از همه جا خبر میدادن. منم مثل همیشه پیگیر و منتظر.داشتم کارای وبلاگ رو روبه راه میکردم که مادربزرگی از من پرسید:

*پسرم پس کی نوه های من برف می بینند؟ من اون شب، بهشون قول برف دادم

مادربزرگ راست میگه ,بچه ها بیدارن,باد می آد,پیرهن ابرا خیسه,ستاره ها روی بالشتهای نرم و پف کرده ی ابرا خوابن,پس چرا تو به ایوون خونه ها نمیای؟خیابون های شهر منتظر توان.تویی که وقتی با سکوتت میای عجب هیاهویی بپا میکنی و از همه ی بستنی یخی های دنیا سردتری. اینروزا برای انتظار کشیدن ,دیگه من تنها نیستم,همه ی دوستام و همشهریام پابه پای من ,نقشه ها و آسمون رو رصد میکنن ,تا شاید نقش تو توی آسمون پررنگ تر بشه.
پاییز ۹۲، یکی از کم بارش ترین پاییز های تهران در دهه های اخیر بود. بارون های طولانی مدت و بارش برف، برای همشهری های تهرانی حسرت شده بود. زمستون ۹۲ از راه رسید. نقشه های بلند مدت رو که چک میکردم، همه ی الگو ها خبر از بهمنی رویایی و پر برف در نیمه شمالی ایرانو مژده میدادن. انگاری انتظار ها داشت به سر میرسید، ۱۴ بهمن ۹۲، در وبلاگم تیتر زدم: برف سراسری میشود، مدیترانه برف را به ایران هدیه میدهد، سرما از سیبری میتازد.

وبلاگ من ,دوستانی به وسعت ایران داره. از همه جا ، مشهد ، شیراز، سمنان، اراک، کرج، ارومیه و کلی از شهر های قشنگ ایران زمین رو هم پوشش میده. روز موعود، ۱۴ بهمن ۹۲ از راه رسیده.

*رضا از کرج: خدا رو شکر الگوها تغییر کردن و کمی تقویت شدن…امیر جان شما هم خسته نباشی …دمت گرم*. وقتی خبرای تو رو سطر به سطر به بچه ها میدم، هرلحظه منتظرم که چادر مخملی سفیدت رو همه جای شهر پهن کنی. اینجاست که خستگی به تنم راه نداره. یه وقتاییم باید اندازه ی نشستنت رو پیش بینی میکردم,که به نظرم سخت ترین جای کار بود. چون تازه خبرای رسیدنت رو داده بودم و باید دست به عصا همه چی پیشبینی میشد. *اردوان: امیر به نظرت امشب ارتفاع برف در پاسداران تهران به بیش از ۲۰ سانتی متر میرسه؟*

اون شب تا صبح، بچه ها لحظه به لحظه از اومدنت میگفتن. اینکه چقدر همه جا رو سپید میکنی, تازه,بعد از اومدنت باید امید میدادم که بازم هستی و مهمون زمستون ما میشی. * نگین: اقا امیر یعنی امید داشته باشیم که تو هفته های بعد و اسفند بازم برف خوب میاد؟*

اونشب فقط تهران و اهالی این شهر منتظرت نبودن. خیلی از بچه ها از شهریار، کرج، رباط کریم، پاکدشت، پردیس، ورامین، ملارد و قرچک چشمشون به آسمون یخ زده بود. *محمد:امیر فکر میکنی بارش رباط کریم از کی شروع بشه و شدتش چقدره؟* اون شب، غیر از بچه های تهران,یکی از دوستای مشهدیمون هم مارو همراهی میکرد. *شایان: سلام. خیلی خوبه که این سامانه واسه تهران تقویت شد. انشالا حداقل ۱۰سانت برف سراسری داشته باشید…
اما رکورد دمای سال ۸۶ و بهتره بگم چند دهه اخیر در مشهد شکسته شد و کمینه ایستگاه فرودگاه بامداد امروز دوشنبه ۱۴ بهمن، -۲۳ ثبت شد.*

یه وقتاییم با بچه ها ساعت دقیق اومدنت رو چک میکردیم. گاهی هم برخی نقشه ها نشون میدادن موج بارشی روی تهران ضعیف شده. این وقتا به هم دلگرمی میدادیم که فعلا مهمه که برف بیاد کم و زیادش درست میشه . *سارا: امیر بارشها فرقی نکرده؟ ؟؟؟انگاری ضعیف شده درسته؟ یا نه…*

اردوان هم پیگیر همین موضوع بود.

*آقای سرمدی،سایت های هواشناسی میگن که دوباره موج تضعیف شده.آیا واقعیت داره؟* ساعت ها سپری میشد و من صبورانه و با علاقه سوالات بچه ها رو جواب میدادم . یه وقتاییم توی بالکن میرفتم و ریه هامو از هوای اومدنت تازه میکردم. خیلی ها هم واسم پیام تشکر میفرستادن. *سعید: سلام امیر جان. تلاش و انرژیت در اهمیت دادن به وبلاگت ستودنیه. امیدوارم با همین پشتکار ادامه بدی.* شب داره از نیمه میگذره. به این فکر میکنم که به بچه ها قول یه برف سراسری و درست و حسابی دادم، حداقل واسه شهر تهران. اونچه که روی نقشه های هواشناسی بود با احتساب حداقلها هم میشد قول برف فراگیر رو داد.اما هنوز هیچ خبری نشده . یه وقتایی بچه ها از آسمونی که توش ستاره ها خودنمایی میکنن میپرسن . بعضیام از ابرای نازک و بی رمق توی آسمون ناراحتن. دو شنبه ۱۴ بهمن ساعت ۱۰ شب. کم کم بارش پراکنده و خفیف برف بخش هایی از تهران رو در بر گرفته. *محمد: امیر پرند و رباط کریم ستاره معلومه ولی برف خیلی خفیفی داره میزنه. چجوریاس؟ کی کاملا ابری میشه و برف شدت میگیره؟؟؟

میرم توی بالکن وامیسم، دونه های ریز برف ، مثل دونه های نمک زیر پام صدا میده,هوا بوی برف میده، ولی نمیشه بین انگشتات لمسش کرد. نمیشه توی مشتت بچرخونی و باهاش کرختی زیر پوستت رو احساس کنی. من، یه شب برفی و رویایی رو به بچه ها قول داده بودم,شبی که میشه پشت پنجره وایساد و دونه های درشت برف رو که تند و تند و با دستپاچگی خودشون رو به زمین میرسونن تماشا کرد .برمی گردم و دوباره وبلاگو نگاه میکنم. نظرات و سوال های مردم، و اخبار لحظه به لحظه میاد روی سایت. عجله و سوالات بچه ها گیج و دستپاچم کرده,منتظر یه روزنه ی امیدم,کسی که بیاد بگه نزدیک خونه ی ما برف نشسته و داره ارتفاع میگیره که شهاب گفت:

*سلام. پونک یه برف خیلی خوبی داره میاد. حدود ۵ سانتی نشسته. مدارس ابتدایی و راهنمایی اینجام تعطیل شده انگار. امیدوارم تا صبح اینقدر بیاد که دبیرستانها و دانشگاهام تعطیل بشه تو کل تهران.* برای اینکه حرفهای شهاب رو پیگیری کنم از شبکه خبر اخبارو دنبال میکنم,خبری که وقتی شنیدم دلم کمی آروم گرفت : مدارس مناطق یک تا ۵تهران,به علت برف و یخبندان فردا سه شنبه ۱۵ بهمن تعطیل است… تمام زحمات و شب بیداری های من داره با اومدنت رنگ میگیره,برف عزیز من,وقتی قدم توی خونه هامون میذاری,گلدونای کوچکمون از بزرگترین جنگلها هم زیباتر میشن.وقتی همه چیز رنگ تو رو میگیره، رنگ پاکی و یکرنگیت، انگار مردم شهر من هم بیشتر با هم یکرنگ میشن. برف، سراسر شمال تهران رو فرا گرفته ولی هنوز خیلی از بچه ها از مناطق مرکزی و جنوبی شهر، از ناامیدیشون میگن. اینکه هنوز اثری از برف، تو محل زندگیشون نیست. اما من هنوزم با امید و دلهره ای توامان ادامه میدم,که میاد,انشاءالله میاد,شاید اینبار هم وعده ی ما سحر باشه,سحر ۱۵بهمن ۹۲٫٫

امشب,وقتی آسمون خوابیده و دریاها توی سکوتن,نفس های تورو به نسیم میدم تا به ابرا برسونن,بخاطر دستها و چشمهایی که تورو دوست دارن. زودتر بیا. ساعت ۳ بامداد شده. کم کم داریم به سحر نزدیک میشیم,یه دریا خواب توی چشمام موج میزنه,بیشتر از انتظار اومدن برف ، حس مسوولیت و پاسخگویی به سوالات بچه ها، روی دوشم سنگینی میکنه.نظرات رو که میخونم ,حس میکنم صدای قلبمونو آسمون و ابرای برفی شنیدن:

*علی صبوری: ساعت ۳-۱۵، شهرک راه آهن برف خوبی داره میباره امیدوارم قطع نشه.*

*صادق: اینجام برف گرفته فلکه اول آریا شهر.*

*پوریا-میدان فردوسی: شدت برف بهتر شده و شکل و شمایل ابرها امیدوار کننده تر.*

*سید امیر-شهدا: خدا رو شکر برف تو تهران شروع شده خیلی هم شدیده همه جا رو سفید پوش کرده.*

*سارا-شهر ری: : برف بسیار شدید می باره در منطقه ی ما..زمین و زمان سفیدپوش شده در عرض چند دقیقه*

سحرگاه روز ۱۵بهمن ۹۲,من از تو خاطره ها دارم,از امیدها و دلهره ها,از انتظارها و خندیدن ها,بازم مثل ۲۴ سال پیش ,آسمون سحر به روم خندید، یه سحر برفی و سپید و امروز تکرار خنده اول بهمن ۶۸ بود.

سه شنبه ۱۵ بهمن، ساعت ۷ صبح، ، آسمان تهران تمام ابری همراه با رگبار برف، دما ۷ درجه سانتیگراد زیر صفر، سرعت باد ۵ متر بر ثانیه و جهت باد از سمت شمال غربه.

سیل نظرات بچه ها,وبلاگ منو پر از شور و هیجان کرده:

*رسول: تبریک میگم امیر جان با دوربینای راهنمایی و رانندگی هم از سطح شهر میشه بارش سراسری برف رو دید. خدا رحمتشو از ما دریغ نکرد.*

*شهاب: سلام. پونک ارتفاع برف به ۲۰ سانت رسیده. خدا رو شکر هنوزم داره با شدت میباره. امسالم بالاخره یه برف خوب دیدیم. از جاهای دیگه تهران چه خبر؟*

*محمدحسین: ارتفاع برف در پردیس به ۱۵ سانت رسیده. خدا کنه پیش دانشگاهی در نوبت عصر تعطیل بشه.*

*احمدرضا-شهرک ولی عصر: سلام امیرجان واقعا خسته نباشی.خدا روشکر سرانجام تهران سفید پوش شد.فکر میکردم فقط من دیشب نخوابیدم ولی انگار خدا دیشب خیلی با شب زنده داری عاشقای برفش سرگرم بوده . دیشب کلی گلایه کردم که خدایا چرا برف همش واسه بالا شهریاس مگه ما دل نداریم؟ اما امروز یه برف خوشگل تحویل ما جنوب شهریام داد.*

از علی صبوری,یکی از دوستان عزیز و پیگیر همیشگی وبلاگ میپرسم دوست نداری بری دربند؟ که میگه:

*زنجیر ندارم. دیشب اصلا نخوابیدم حالا شاید رفتم. بارش تا کی ادامه داره؟

وقتی گفت نخوابیدم، تازه یاد خودم افتادم,تمام شب بیدار بودم,بیدار و منتظر. شب قبل، انگار داشت باورم میشد که بازم قرار نیست برف بیاد…اما حالا ,این ارتفاع برف,این هوای شور انگیز,شادی بچه ها و بعد از مدتها تعطیلی مدارس تهران اینبار نه بخاطر آلودگی هوا که بخاطر پاقدم برف، حال همه مون رو حسابی سر جاش آورده. برف، تو وقتی میای با سکوتت ,آرامش رو توی رگهای شهر به جریان میندازی. پس این همه شور و سروصدای بچه ها رو توی خیابون که سرشون باآدم برفیاشون گرمه از کجا میاری؟این تضاد آرامش و هیجانت چقدر زیباست. چقدر جای این تضاد توی روزهای زمستونیه ما خالی بود. چقدر ,چقدر انتظار کشیدیم..انتظار نفس های تازه,نفس کشیدنهای بدون دغدغه,چشمانی که دیگه بخاطر آلودگی هوا نسوزه، و شب چره هایی که با اومدنت رنگ محبت بگیره.

روز برفی ۱۵ بهمن داره به ظهر نزدیک میشه، بعضی از بچه ها گلایه ی بیرون اومدن آفتاب و قطع شدن برفو دارن:

*احسان-لویزان: ساعت ۱۲ ظهر، اینجا بارش خفیف شده. آفتاب داره از لای ابرا در میاد. حدودا ۳۰ تا ۳۵ سانت نشسته.*

*سمیرا از نیاوران: سلام امیر اینجا ارتفاع برف به نیم متر رسیده. اصلا باورم نمیشه*

اما نقشه ها برای ساعات آینده همچنان برف سراسری رو نشون میدن و بازهم میتونستم به بچه ها قول ادامه ی این روزهای رویایی رو بدم.روزهایی پراز خاطره و لبخند . تو همین روزا، برف بیسابقه شمال ایرانو حسابی توی شوک فرو برد و خاطره ی سال ۸۶ رو زنده کرد. فاطمه که یکی دیگه از همراهان پیگیر وبلاگه، اون روز همش دغدغه ی کنکور ارشدشو داشت. *فاطمه:: یعنی ممکنه کنکور کارشناسی ارشد عقب بیفته؟یعنی میشه اینقدر برف بیاد که تاریخ کنکور عوض بشه؟از اون تفکر فانتزیاستا*

اون روز، همه به فاطمه خندیدن. اما با برف سراسری که کل کشورو سپید کرد و چادرشو حتی توی دورترین روستاهامون هم پهن کرد,این تفکر فانتزی ,لباس واقعیت پوشید و کنکور ارشد یه هفته عقب افتاد. فاطمه با لحنی پیروز مندانه اومد و از پیش بینیش گفت: * امیر کنکور عقب افتاااااد!!!!!!افتاد هفته ی دیگه! باورت میشه؟!!! آخ جون*

۱۵بهمن با خاطرات خوش و هیجانیش داره به پایان میرسه. بچه ها همچنان چشمشون به آسمونه و امیدوار به ادامه ی این روزها..نقشه ها هم چیزی جز این نمیگن,و ما میتونیم به فردایی بازهم برفی امیدوار باشیم و حسابی خوش بگذرونیم. نفس های از روی شادی و آسودگی خاطر باهامه.آخه من از یک هفته قبل قول برف سراسری رو به بچه ها داده بودم,خدای من تو شاهدی تمام این یک هفته با ترس و دلهره نقشه ها رو بررسی میکردم و میگفتم نکنه بازم سامانه ی بارشی روی دامنه های جنوبی البرز تضعیف بشه، و من همشهریامو ناامید کنم . دیشب که ابرا کمی دیر رسیدن، لحظات سنگینی واسم بود. هممون داشت باورمون میشد که اینبار هم…؟ اما تو نشون دادی که کریمی ,ثابت کردی که هوای همه بنده هاتو داری و هوای دل نگران منو که چقدر این چند روز بهش سخت گذشت.با خوندن خبرای خوش بچه ها از سراسر شهر، امشب میتونم سرمو راحت بذارم رو ی بالش و یه دل سیر بخوابم ,خوابی شیرین از اطمینان. نمیدونم به خوشی اینروزا فکر کنم که داره تموم میشه یا امید دوباره ی تکرارش.ولی میدونم بعد از تو باران چقدر خوشبوتره,آویشنهای محجوب و تمشک های وحشی قصه ی تورو به بهار میگن.اونروز بهار وقتی تورو ببینه گل از گلش میشکفه و سبز میشه.

پلک های چشمام روی هم میرن. اما هنوز پشت پنجره توی خیابون، دونه های برف داره آروم آروم روی درختا میشینه و نوه های مادر بزرگ مشغول برف بازی هستن.

خداجون,بازم سپاس ,بابت همه چیز.

امیر خان سلام.تحلیلت خیلی زیبا بود.تقریبا دوتاییمون یه جورایی دیوانه وار عاشق برف هستیم.البته اگه بی ادبی نباشه.

ایشاالله یه بار پیش بینی بکنی سمیرم برف میاد و البته خودتم قدم رو چشم ما بزاری و بیشتر خوشحالمون کنی داداش.
ممنونم ازَت.

درود گرم به محسن دوست داشتنی. اولاً که با تأخیر بسیار فراوان تولدت رو تبریک می گم، گفته بودی ۱۱ آبان تَوَلُّدته. ثانیاً دمت گرم، پستت و حرف هات واقعاً عالی بود. من یادمه سال ۸۶ برف بسیار بسیار سنگینی این جا اومد و حدود ۲ هفته وسط امتحانات نوبت اول، اکثر مدارس تعطیل شد.
من رو بردی به پارسال، کلی تو بَرفا رو تراس خوابگاه غلت زدم، کلی برف بازی کردم با هم کلاسی و هم اتاقی سابقم. بعد از ظُهرِشَم رفتیم کلاس.
آخ بچگی ها رو که نگو، یادش به خیر واقعاً…
دلم لک زده واسه بازی های بچه گونه تو برف، خصوصاً سرسره بازی.
ممنون عزیز بابت ارسال این دل نوشته ی نازت. ساده اما فوق العاده بود، مثل خودت.
درود و هزاران درود به ذوق و قریحت محسن.
شاد باشی

سلام پوریای عزیز
دمت گرم که انقدر برات مهم بودم که کامنت منو یادت مونده بود و حالا تبریک گفتی.معرفت داری در حد لالیگا.
در مورد پست لطف داری.واقعا از ته دلم به اینا که نوشتم اعتقاد دارم.از قدیم هم گفتند از دل که برآید بردل نشیند.
ممنون از دوست گلم

دیدگاهتان را بنویسید