خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
رعد و بیماری ام اس قسمت دوم

سلام بر صلح و صفا و سلام بر دوستی . سلام بر قلب های مهربانی که عمیق و ژرف اندیشند و سلاااام ویژه بر عزیزانی که هر اتفاقی هم بیفته فقط و فقط به پاس دوستی تا پای جون هستند .
. اگه یادتون باشه پارسال ی پستی منتشر کردم با عنوان رعد و بیماری ام اس که می تونید اون پستو از اینجا بخونید.
بریم ببینیم از پارسال چه بر سر رععد بزرگ اومد .
مهر ماه 94 بود که حنجره من دچار مشکل شد .. رفتم پزشک مخصوص فرهنگیان که برام مرخصی بنویسه
ازش پرسیدم ممکنه این مشکل به خاطر ام اس باشه؟ با تعجب پرسید مگه تو ام اس داری ؟ اگه واقعا ام اس داری چرا دفترچت مخصوص بیماری خاص نیست؟ ی جوری رفتار کرد که انگار دروغ میگم . بهش گفتم چون من دنبال درمون این درد نبودم . من حالم خوبه .
لباشو کمی کج کرد حس کردم که حرفمو باور نکرده و فک میکنه برای گرفتن مرخصی ی دروغی رو هوا گفتم خخخ
خلاصه برای اینکه به اون دکتر ثابت کنم که دروغ نگفتم رفتم پیش دکتر مغز و اعصاب همون درمانگاه . اونم برام ام آر ای نوشت و بعد از گرفتن ام آر آی دکتر به همسرم گفت فاجعه . چقدر توی سرش پلاکه . حتی توی گردنش پلاک هست .
اونجا بود که فهمیدم دردهای عجیب گردنم از کجا آب می خوره. خخخخخ
من پشت در بودم و یواشکی به حرفهای دکتر و همسرم گوش میکردم خخخ بماند که چیا شنیدم . دکتر برای اینکه التهاب مغزم کم بشه و بتونه داروهاشو تجویز کنه گفت باید بیمارستان بستری بشی تا پالس یا همون کورتون درمانی شروع بشه .

الحق که این کورتونها معجزه میکنه خخخ چون دیگه چیزی به نام گردن درد نداشتم . بعد از ده روز از بیمارستان مرخص شدم و دکتر آمپول زیفرون رو برام تجویز کرد .
ی روز در میون باید خودم به خودم آمپول میزدم . توی اینترنت سرچ کردم و فهمیدم وقتی تزریق میکنی تب و درد شدید بهت دست میده .
همسرم رفت داروهارو تهیه کنه اما گفتند تا عضو انجمن ام اس نشید دارو به شما داده نمیشه .

به دنبال کارهای اداری رفت و اما من که تازه دردهای گردنم خوب شده بود پر از انرژی بودم خخخ

بعد از یک ماه یعنی اسفند ماه همسرم دفترچه رو تهیه کرد و بدو بدو رفت آمپولارو خرید. اسفند ماه بود .

گفتم بذار کارهای عیدو انجام بدم بعد تزریق میکنم . چون تب میکنم . به سرعت به عید رسیدیم ،تعطیلات عید هم گفتم بذار از تعطیلات لذت ببرم. و چه زود اردیبهشت اومد ،اردیبهشت هم گفتم بذار مدارس تعطیل بشه اونوقت خخخ
خرداد ماه هم رفتم طب سنتی و سعی کردم اینبار به صورت کامل به حرفای طب سنتی گوش کنم .
اما دکترها همش میگفتن سریع تزریق آمپولاتو شروع کن . تا الانش هم شانس آوردی که پلاک های مغزت روی نقطه حساسی تشکیل نشده و الا دخلت درمده بود خخخ
دکترها میگفتند اگر خدای ناکرده فلج بشی خودت مقصری و بعد ها خودتو سرزنش کن . حرفهای همسرمم که بدتر از اونا .
هنوز که هنوزه وقتی به یاد اون حرفها و خالی شدن دلم فکر میکنم گریم میگیره.
ولی ی صدای قویتری بهم میگفت از حرفاشون نترس . درین آمپولا شفایی نیست . نصفه شبا از خواب بیدار مییشدم و در خواب و بیداری به آینده نامعلومم فک میکردم. بعد به خودم میگفتم رعععد نترس خدارو شکر که فعلا خوبتر از همیشه ای. ☺?به خودم می گفتم من سالمم و سالم خواهم ماند . ولی باز هم انرژی های منفی به سراغم میومد و من
هر نیمه شب از خدا میخواستم که بهترین راهو جلوی پام بذاره .
صدای قلبم بهم میگفت: داروهایی که تو رو پر از تب و درد میکنه علاج درد تو نیست . به همسرم گفتم میدونم که ممکنه فلج بشم ولی فعلا حالم خوبه خوبه . اما با تزریق اون آمپولا حال امروزمم بد میشه. کدوم آدم عاقل نقدو میده و نسیه میگیره ؟

گفتم بذار از لحاظ روحی آماده بشم و تو رو خدا اینقدر توی دل منو خالی نکن

*****
از اول ماه رمضون هم شروع کردم به طب سوزنی . خدارو شکر ی حس خیلی خوبی به این طب سوزنی دارم . ی آرامش خوبی بهم میده . کمتر فکر میکنم و شبها راحت می خوابم .

راستی یادم نبود بگم که وقتی از بیمارستان مرخص شده بودم یعنی آذر 94 به خاطر کورتون صدام گرفته بود شدید . توی گروه نبینک ها که حرف میزدم ناراحتی خودمو از تزریقاتی که بعد از این باید داشته باشم عنوان کردم . خاله تینای عزیز اومد توی خصوصی و گفت من ی دوستی دارم که ام اس داشت و تحت نظر ی دکتری خوبه که زیاد اعتقادی به مصرف و تزریق دارو نداره . شماره اون دکترو ازشون گرفتم . زنگ زدم و به من 10 شهریور نوبت داد . آذر کجا و شهریور کجا ؟
*****
توی ماه خرداد بودیم و من هنوز تزریق آمپولا رو شروع نکرده بودم . خدایا همسرم خانوادمم تحریک میکرد که اونا منو تشویق به تزریق کنن . بهش گفتم بذار تاثیر طب سنتی و سوزنیو ببینم بعد خخخ
طب سوزنی که در حق من معجزه کرد . البته من هیچ موقع بدنم فلج نشده خدارو شکر . ولی وقتی هوا گرم باشه و بیرون باشم کمی تعادلمو از دست میدم . و اذیت میشم.
******
شهریور آغاز شد و دوباره دلشوره من شروع . ی شب بی اختیار گریه کردم و از خدا خواستم منو به اونجا ببره که باید باشم. گفتم خدایا خوب میدونم که تو برای بنده ات فلج شدنو نمی خوای . پس نشونم بده باید چه کار کنم؟ .

اونقدر این دکترو اون دکتر کرده بودم که یادم رفته بود که دکتری که خاله تینا معرفی کرده بود زیاد اهل دارو دادن نیست . پس تصمیم گرفتم که اصلا پیش این دکتر هم نرم . ده شهریور شد و منشی دکتر زنگ زد و گفت وقت شما به 17 شهریور موکول شده . در ضمن خبر دار باشید که به خاطر مشاورات گروهی و خصوصی چندین ساعت در مطب می مونید و اگر از اومدن پشیمون شدی خبرمون کن که وقتتو به فرد دیگه ای بدیم .
به همسرم گفتم که منشی دکتر این حرفو زده . به خواهرمم گفتم . خواهرم گفت این دکتر همون دکتریه که گفتی اهل دارو دادن نیست . منم گفتم ای خواهر تا حالا بیستا دکتر رفتم ولی همشون میگن تزریق آمپول ضروریه .
خواهرم گفت به خدا توکل کن و برو . من دلم روشنه . دهم تا هفدهم که برای من دیگه برزخ واقعی بود . دیگه هر لحظه فکر میکردم که باید تسلیم خواست دکتر و همسر و پدرم بشم و آمپول به دست هفته ای سه بارر باید منتظر تب و درد باشم . اما به خودم میگفتم محاله که با دست خودم حالمو بد کنم .
***
شب موعود فرا رسید . مطب دکتر در خیابان گاندی بود . بایستی نه و نیم شب اونجا میبودیم . اوف مریضهای ام اس معمولا ویلچر نشین و واکر به دست بودن .
ساعت ده شب که شد در مطب بسته شد و گفتن دیگه نمی تونید هر وقت که خواستید از مطب بیرون برید . چون درهای ساختمان بسته میشه . هر خریدی و هر کاری دارید برید انجام بدید و سریع همراهان بیمار بیان داخل مطب . چون تا ساعت 4 یا 5 صبح کارتون طول میکشه . چون شما همگی الان بیماران ام اسی هستید که برای بار اول به این مطب مراجعه کردید و در حال حاضر به جز شما بیمار دیگه ای در مطب نیست و نخواهد آمد .
****
یکی یکی اسم هارو صدا میکرد و داخل میرفتیم . مشاوره خصوصی هر بیمار تقریبا 40 دقیقه و گاهی بیشتر طول می کشید . بعد نوار مغز ازمون میگرفت و با توجه به نوار مغز برامون دارو مینوشت . مشاوره عمومی شروع شد . دکتر از تاریخچه ام اس گفت و گفت خودش سی سال پیش جزو اولین دکترها بوده که آمپول اینترفرونو به بیماراش توصیه کرده . ولی وقتی مریضها رو زیر نظر میگرفته متوجه شده که افرادی که آمپولارو استفاده میکنن در بلند مدت حالشون وخیمتر میشه .
بعد گفت اگر این آمپول رو میشد وریدی تزریق کرد عالی بود. ولی چون عضلانیه خطرات زیادی داره و باعث میشه که مغز دیگه نتونه در برابر پلاک های ایجاد شده مقاومت کنه . در ادامه گفت پزشکان دیدند بدن برای مقابله با این بیماری اینترفرون تولید میکنه پس اینترفرونه رو به صورت آمپول عضلانی روانه بازار کردند ولی بعد فهمیدند که بدن با اینترفرون خارجی مقابله کرده و ضد اینترفرون رو تولید میکنه پس اینترفرون های تولیدی بدن هم از بین میره و فرد کم کم زمین گیر میشه . حالا چرا پزشکان همچنان به بیماران همین دارو رو توصیه میکنن قدری پشتش مافیای دارو هست که ازش میگذریم.
من که نه اصطلاحات علمی رو بلد بودم و نه دارویی . اما سالهای سال ندای قلبم منو از تزریق این آمپولا بر حذر داشته . انگار بار سنگینیو که یازده سال بر دوش میکشیدم از روی شونه هام برداشتن . وقتی با دکتر که گویا شاعر هم بود حرف میزدم بهم گفت تو چرا فک میکنی سالمی؟ خخخ
با خنده گفت من فقط گفتم که تو نباید آمپول بزنی. ولی نگفتم که ام اس نداری .
در جواب گفتم : دکتر این ام اس بیماری کم آزاریه . خدا رو شکر که با من مهربون بوده . زیاد با من شاخ تو شاخ نمیشه .
چون وقتی خودمو با دوستام و همکارام که همش میل به نشستن دارم مقایسه میکنم مطمئن میشم که از اونا سالمترم هاهاها
دکتر منو به خاطر روحیه ای که خودم فک می کنم ندارم تشویق کرد خخخ و گفت آفرین به تو که فک میکنی از همه سالمتری . ولی به من بگو چه مشکلاتی نمیذاره تو اون جور که می خوای فعالیت کنی . براش مو به مو گفتم.

در مشاوره عمومی یک سری ورزش های تعادلی بهمون یاد داد . خوردن سیاه دانه و عسل هم توصیه کرد . و مهمتر از همه اینکه نباید غمگین بود . استرس و ناراحتیو سر منشا تمام بیماری ها،علی الخصوص بیماری ام اس دونست .
به همه بیمارها گفت هر روز که از خواب بیدار میشید خدارو شکر کنید که روی پای خودتون راه میرید و اگه فعلا توانایی راه رفتن ندارید خدارو شکر کنید که نفس میکشید . و یقین داشته باشید که روز به روز حالتون بهتر میشه . و اگه حتی بدترین اتفاقات هم افتاد با خودتون بگید این نیز بگذرد .
در آخر هم گفت رعد بزرگ یازده سال که میدونه به ام اس مبتلاست . خوشبختانه آمپولای ریبیف و زیفرون و آونکس و …. رو که براش تجویز کردن تزریق نکرده که اگر تزریق میکرد بدون شک الان حالش اینقدر خوب نبود . به ما گفت شما هم بهتره اول بیمارای قدیمی منو زیر نظر داشته باشید و بعد با اطمینان مریض من بشید .
هیچ چیزیو بدون تحقیق قبول نکنید .
خلاصه کلام که حرفاش خیلی به دل من نشست. راستی منشیش هم خانومش بود . توی اون مطب اصلا تکنولوژی راهی پیدا نکرده بود و سیستم عامل کامپیوتر گویا داس بود . سیستمشون موس هم نداشت خخخخ تکنولوژی شده بود تِرِک نولوژی. هاهاها
همه دوستان و خانواده و همکاران به من میگن بالاخره دکتریو پیدا کردی که دقیقا مثل خودت فکر میکنه و حرفاش هم تا حدودی منطقی.
بله بچه ها ما میتونیم به هر چیزی که می خواهیم برسیم ولی باید ثابت قدم باشیم و خستگی ناپذیر . به هر چیزی که فک کنیم و طلب کنیم دیر یا زود میرسیم . فقط کافیه که بهش فکر کنیم و خوش بین باشیم .
امتحانش ضرری نداره . روزانه ده دقیقه وقت بذارید و آرزوهاتونو یاد داشت کنید . به رویاهاتون فک کنید . مهم نیست آرزوتون چی باشه و یا چقدر بزرگ باشه . انسان به هر چیزی که بخواد میرسه .
*****

در آخر هم ی چیزی بگم که بخندید خخخ شاید هم تعجب کنید ، و شاید هم عصبانی . انتخاب با شماست .

منشی دکتر که خانومش بود وقتی داشت ی سری سیمهاییو به کله مبارک من وصل میکرد
ازم پرسید کجایی هستی ؟
منم گفتم آبا و اجدادم کورد هستن
پس چرا لهجه ات به اصفهونیا می خوره ؟
خیییلی از اصفهونی جماعت بدم میاد خخخ
چون فک میکنن دنیا باید بهشون خدمت کنه و از زمینو زمون طلبکارن .
هر چی اومدم به راه رععد هدایتش کنم دیدم فایده ای نداره خخخ در آخر به خانوم دکتر منشی نما گفتم که با خیلی از اصفهوونیا در ارتباط هستم. بعد بهم گفت بعدها می فهمی که این جماعت چقدر از خود مچکر هستن هههه
*****
پیام آخر من به شما

از امروز هرکی ازت پرسید حالت چطوره ؟
بگو عاااالی ام …
عالیم یعنی فرمان به کاینات, به زمین و زمان به همه ی دنیا به همه ی فرشته های عالم …
که ای خدا, ای آسمون, ای زمین, حال من باید عالی باشه …
حتی اگه بد بد بدم هستی بگو عالیم …
عالیم دروغ به خود نیست، عالیه فریب نیست،
این یعنی چند ثانیه بعدش عالی می شی. . .
با قدرت، مثبت اندیش باش …
قانون اندیشه ها یک قانون بسیار بسیار قدرتمنده …
فکر ما زندگی ما رو تغییر میده …
فکر های خوب و مثبت کنید …
نترسید، از همین امروز شروع کنـــــید
یادم نبود تنها نقابی که اگه به صورت بزنید ایرادی نداره ، نقاب خوشروییه . چون کم کم و ناخودآگاه باعث مهربون شدن شما میشه . نقابی که اگه سالها ازون استفاده کنید فرم اخلاقتونو به شکل خودش در میاره . مثبت و خوش اخلاق باشید . از کلمات زیبا در گفتارتون استفاده کنید .
وای منو از منبر بیارید پایین .

۱۱۵ دیدگاه دربارهٔ «رعد و بیماری ام اس قسمت دوم»

ای رعد با اراده, پیش رو! بیابان بی آبو علف, صحرای محشر, پل صراط و جهنم, مهم نیست کجا میروی, مهم آن است که هر جا روی در رکابتیم پس پیش رو!
اگر من جای تو بودم میترسیدم, خم میشدم و میشکستم.
با این پست و پست قبلی, ما را اراده ای آهنی نمایاندی, گر نکته دان باشیم خواهیم فهمید و خواهیم آموخت که نباید در مقابل مشکلات زانو به زمین زد.
در ذات رعد, تسلیم شدن در مقابل مشکلات موجود نیست.
ای معلم عزیز! همچنان قوی بمان و ما را راهنمایی کن

سلام بر بزرگوار رعد گرامی.
من که متوجه نشدم که ادامه ی داستان کجای این پست بود، چون از اولش همون قبلی بود، مگر ماجرای خانم منشی و سوال و جوابهای مربوطه.
باقیش رو هم که قبلا یا خونده بودم و یا خواب دیدم که خوندم خخخ، شاید هم در کسوت ویرایشگری قبلا برای ویرایش خوندم ولی به هر دلیلی منتشر نشده بوده.
منو از گیجی بیار بیرون لطفا.
اینقدر غرق این سرگردونی شدم که یادم رفت در مورد خود پست نظر بدم.
من فکر میکنم که هرچه بیشتر در باره بیماریهایی که مستقیما به اعصاب ارتباط دارن حساسیت نشون بدیم، اوضاع بد از بدتر خواهد شد.
پس مواظب خودت و سلامتیت باش خخخ.
الفراااااااااار.

پسر خواهرم حضرت علیه السلام والله این پست از شهریور ماه گوشه پیشخون داره خاک میخوره. به میمنت قدوم مبارک شما و شبو شور و پریسیرت و آگاهی و مهربان خانم منتشر کردم خخخ
منتظرم که بلوردی و وحید هم بیان که به خاطر اونا ی پست دیگه بزنم

همین کارا رو میکنی میخواست پستت بره تو صفحه ۷ ۸ سایت چون تاریخش ۱۹ شهریور خورده بود .اما از اونجا ک من پسری هستم با درایت !فضیلت !و کمالِ انسانی در چشم ب هم زدنی متوجه شدم خخخخخخ .پست رو منتشر فرمودم بعد دیدم عه صفحه اول نیس خخخخخ یه دو ساعتی ام ههمون صفحات وسط بود ک متوجه شدم چه خبره .تشکر کن حالا /..تشکر کن عمو ببینه بلدی تشکر کنی ؟؟؟؟؟؟!!

خخخخ پس بگو ماجرا از چه قراره!؟ گمون کردم پست نیست شده! خخخخ.
الحق که اسم پرواز برازنده شماست. لینک رو هم توی پست گذاشتم. پس حالا باید از هر دومون تشکر کنی! جایزه میخواااآآآآآآااااااااااااااااآآآآآآآآآاااااااااااآآآآآااااام! به من چه خودتون گفتید اصفهونیا از خود متچکرند! خخخ. شکلک از خود متشکر! خخخخ.
جایزه یادتون نره! منتظرمااااااااآآآآاااااااااااااآآآآآااااا!

پرواز و نازنین متوجه لطفتون نشدم . چرا باید پست ۵۰۰ کیکو مگابایتی باید بره توی فضا گم بشه؟من دیشب زدم رفت برای انتظار. والله سر در نمیارم. در هر حال ممنون و بسی تشکرات دوبل و سوبل و چوبل از پسرم پرواز سنگاله خخخ

سلام رعد بارانی عزیز پست خیلی پر تجربه ای بود کاش همه بتونیم مثل شما باشیم محکم و استوار… آرزو میکنم حالتون بهتر از این که هست بشه… در مورد اصفهانیها هم باید بگم عزیز من دیر گفتی.. دیر من دیگه گول خوردم خخخخخ

سلاااااااااااااااااام بارونی جونم خیلی خیلی خیلی خوشحالم که حالت خوبه تک تک خ حرفاتو تک تک کلماتتو تک تک جمله هاتو لااااااااااااااااایک میکنم عزیزن تو بینظیری تو با این اراده ی آهنینت به ما درس استقامت میدی با تموم وجودم بهت افتخار میکنم و به خودم میبالم که دوست عزیزی چون تو دارم فدااااااااااااااااااااااااااات

سلااااام وااااای خدای من رعد عزیزم پست گذاشته, چقدر خوشحالم که حالت اینقدر عالیه و عالی هم خواهد موند. برخی از پزشکان علاوه بر دانششون ,شعور و معرفت و انرژی فوق العاده ای هم دارن که باعث تمایزشون از پزشکان منفی باف میشه,من هم ۱۲ ساله که از ی همچین پزشکی انرژی مثبت می گیرم و ایشون مدااام بهم همون حرفاییو میگه که دکتر شما گفته,استرس نداشتن, خوشحال بودن از اینکه قادر به انجام خیلی از کارها هستیم و هیچ اتفاق بدی رخ نخواهد داد که بیشتر از درمان بیماری هم شاید بتونه بهمون کمک کنه.دیگه چی بگم؟؟؟ هااا اصفهونیاااا خخخخ نخیرم که اصصلنم اینطوری نیستش که اااا هه.شااااد و عاااالی باشی که باید عالی باشیم دیگه ما نیز. باش و دنیا رو پرامید کن دوست مهربانم.

سلام لنایی بیا سمت رعد بارانی.
راستی از اصفهونی جماعت دفاع نکن که بد جور حالت گرفته میشه?
لنایی اگه همیشه پاییز باشه و باد و بارون من فک میکنم ی بچه ده ساله ام . اطراف شمارو نمیدونم ولی اینجا هوا عالیه. میای بریم قدم بزنیم؟؟
خدارو شکر همه چی عالیه . حال عالی. دوست عالی.

درووود. معلمی در ذاتت هست. این همون رمز موفقیتت در زندگی هست.
این دو پست پر از درسای آموزنده ای هست واس هرکی که بخواد متوجه بشه و درس بگیره.
معلما حتی با روش و منش زندگی کردنشون هم به ما درس میآموزند.
مرسی از پست. منتظر پستهای بعدی و اخبار بهتری هم هستیم.

سلام خدمت شما خوشحالم که بخوبی با این بیماریتون مبارزه میکنید راستی میشه نام دکتری رو که پیشش رفتید بفرمایید من مطالبی از مهندس خدادادی خوندم که ادعا میکنه ms رو با رژیم غذایی درمان میکنه من مطالبش رو کاملاً مطالعه کردم میخواستم بپرسم شما هم از چنین رژیمی اطلاع دارید براتون آرزوی سلامتی میکنم شاد و پیروز باشید.

دختر آشپز و همه فن حریفم سلااااام. واقعیتش این دکتری که پیشش رفتم ی سری ورزش به اضافه خوردن سیاه دانه با عسلو تجویر کرده.
دکتر خدادایو شنیدم ولی از رژیمش پیروی نمیکنم. رفتم قم پیش آل اسحاق. اونم رژیم سختی داده.تنها کاری که کردم که خوراکی هایی مثل خیار وگوجه و بادمجونو ترشیجااتو که شدید علاقه داشتم و طبعی سرد داره رو حذف کردم. منی که همیشه از اردیبهشت تا آخر شهریور آبدوغ خیار غذام بود دروغ نگم تابستونی که گذشت ی بار خوردم. گوجه سبز و آلو و میوه های ترش هم چند بار خوردم. بیشتر پرهیز کردم.

به نظرم مهم نیست که ما دچار چه بیماری ممکنه بشیم یا باشیم. مهم اینه که ما بتونیم تا حد ممکن باهاش مقابله کنیم. فقط همین، ضمنا دست کم اگه به طب نوین خیلی باور نداری دست کم ام آر آی رو مرتب انجام بده نزار از وضعیت پلاکهات بیخبر بمونی. بجز این دیگه هیچی بهت نمیگم. چون خودت حتما میدونی که داری چکار میکنی پس فقط مراقب سلامتیت باش این تنها چیزیه که باید برای ما مهم باشه

سلام بر داوود خان والا مقام. معلومه که ی فرد اس ام سی خخخ رو میشناسی که میدونی باید راه براه برم ام آر ای؟؟
آخه ام آر ای هم حال آدمو میگیره. من واقعا حالم عالیه. به جز گردن درد ملالی نیست ولی دکترها میگن وا مصیبتا …. وا رعدا وا پلاکا وا مریضا خخخخ من پارسال خوب بودم ولی همین ام آر آی گفت که نه خوب نیستی و منو به ضرب و زور بستری کردند که پستشم توی این محله منتشر کردم.
خب نگفته اس ام اسی ها رو خخخ از کجا میشناسی که به چمو خم راه واردی ؟
پاورقی:رعد بزرگ به بیماران ام اسی میگه اس ام اس . چون نمی خوام این بیماریو به رسمیت بشناسم هاهاها

مطمئن باش اگر این بیماری رو نمیشناختم هرگز اینطور حرف نمیزدم دوست بسیار عزیزی دارم که از همه ی لحظاتش به خوبی آگاهم میدونم که آمپول ربیف و غیره باهاش چه کرده و میکنه بیحالش میکنه گاهی دچار بی ربط گویی میشه تب و غیره هم داشت اما این تب و موارد دیگه به مرور کاهش پیدا میکنه فقط بهت میگم که احتیاط کن اگه خدای نکرده حمله ی دیگه ای بهت دست داد و مجبور شدی به کُرتُن تراپی بری بعد راجع به همه چیز جدیتر فکر کن اگر هم حمله ای برات پیش نی اومد خب هیچی چه بهتر اما اگه حمله بهت دست داد دیگه باید جدی بگیریش

جناب نظری حمله ای اگه دارم خییلی خیییلی خفیفه. خدارو شاکرم که از سال ۸۴ که فهمیدم ام اس دارم تا الان حمله ای که شدید باشه نداشتم. فقط سال ۸۱ اون زمان که خبر نداشتم این بیماریو دارم به مدت یک ماه سر گیجه داشتم. واقعاً وحشتناک بود.
به دوستتون بگید ی سر پیش این دکتری که من میگم بره. اگه تهرون زندگی میکنه که عالیه. خیابون گاندی مطبشه . ضرر نمیکنه

سلام و درود بر کبیر رعد محله خوبی آیا
خب این پستت واقعاً عالی بود یعنی میدونی به من گفت رعد که داره با ام اس دست و پنجه نرم میکنه این قد حالش خوبه حالا احمد احمد احمد چرا این قد مینالی مینالی میگی چرا این نشد چرا اون نشد چرا این طور نشد چرا اون طور نشد چرا نمیشه چرا نمیتونم از این پست رعد درس بگیر بگو راضیم به رضایت هر چی شد شکرت حتماً صلاحم در این بود این قد هم قرلوند نکن و نگو چرا این چرا اون همیشه هم بگو میشه و بجای زانوی غم بغل گرفتن بگو یا علی و به امید خدا دنبال راه چاره باش و بگو من سعیم رو میکنم حالا دیگه باقی با اوسا کریم هر چی اون خواست منم میخوام راستی من امروز شروع کردم به نوشتن یکی از اون دو تا جزوه برای پایان نامه هم یه دو سه تا موضوع دارم که دارم فکر میکنم کدومش با توجه به منابع من میشه روش کار کرد خب باقیش هم به لطف یزدان درست میشه ایشالله این پست هم یه انگیزه به من میده که نباید نا امید و بی انگیزه باشم به قول رعد هر روز که از خواب پا میشم باید شکرت رو کنم خدا که یه روز دیگه هم رسیده که من میتونم راه برم نفس بکشم درسته چشام نمیبینه کمی گوشام مشکل داره بعضی مواقع باید این سمعک بره توی گوشم ولی خب یه خانواده توپ و مث کوه محکم دارم یه فکر روشن و باز دارم یه عالمه دوستای گوشکنی دارم که اگه دلم گرفت باهاشون درد و دل میکنم از دلم در میارن و بهم راه کار میدن و خیلی چیزای دیگه به هر حال رعد حسابی و زیادی ازت بابت منتشر کردن این پست ممنونم که به من گوشزد کردی در همه حال باید مثبت بی اندیشم و مثبت ببینم و مثبت باشم و بگم آینده در دست منه به هر حال مرسی بابت این پست و مرسی بابت این کلماتی که نوشتی کل پستت لاییییییییک داره روز و ایام بر تو رعد بزرگ و کبیر به کام باد روز خوش و خدا نگهدار

احمد پسر شرور نه پسر صبور همسایه خوبه که کارو شروع کردی. سختترین کار اولین قدمه.
از من میشنوی شبها که می خوای بخوابی یادداشت کن که فردا باید چه کار کنی. هر کاریو که انجام دادی بیا تیک بزن. هیچ موقع بدون برنامه روزو شروع نکن. آره خدارو شکر که ی خانواده خوب داری. خدارو شکر که سالمی و درد نداری. بخند که خنده احمد زیباست

سلااام بر رعد بارانی مثبت اندیش. خداااا را هزااار بااااار شاااکر و سپاااااسگذارم که یک بار دیگر رعد بزرگ را سااااالم و شاااادااااب می بییینم خخخخ
آره واقعا دوایی که در مثبت اندیشی هست در هیچ دارویی نیست. من اینو بشخصه تجربه کردم و الانم در حال مثبت اندیشی ام. امیدوارم که همیشه سالم و شاد باشی پدربزرگ عزیییز.

لبخندی خودتی بابا؟
نبیره ی کوچولوم چطوره؟ اگه دخمل بود اسمشو بذار بارون تگرگ یا رگبار اگه پسر بود رعد کولاک صاعقه طوفان . البته ی اسم ترکیبی دوبل مخصوص برای پسر هواشناس گذاشتم کنار . ترکیب کولاک و توفان که میشه کوفان. کوفان سرمدی.
به هواشناس بگو رسول تهرون ودر اسم پسرشو گذاشته مهر سام. با من مشورت نکرد. حالا توی مدرسه پسرا بهش میگن سامبولی خخخ
کوفان ولی با ابهت مثل رعده خخخ
آفرین مثبت بیندیش

اصلاح میکنم خودتی در واقع بوده خوبی عزیزم. خاسی دُدِه خاصکم؟ مارو نمیبینی خوش میگذره؟
امیر خان خوب شووَریه یا نه؟ من میگم کم کم امیرو عادت بده به آشپزی و رفتو روب؟ دو صباح دیگه که نی نی گولو بیاد دنیا وقت سر خاروندن هم نداری هاهاها

خانم رعد بارانی مهربان و همیشه سر حال سلام. امیدوارم همیشه خوبه خوب باشید. از جملات امیدوار کنندتون ممنونم. مراقب خودتون باشید. یکی از دوستان به من یک خانم دکتری را معرفی کرد که ساکن تبریز هست و مراجعه کننده های زیادی داره و اینطور که تعریف میکنند بسیاری از کسانی که به این خانم دکتر مراجعه میکنند از شرایط جسمیشون پس از درمان راضی هستند. ایشون خانم دکتر سهیلا رضاپور فیروزی هستند اگر شماره ایشون رو خواستید به من بگید تا براتون بفرستم. من براتون در مجالس عزاداری امام حسین (ع) دعا میکنم. موفق باشید.

هاهاها چه جالب. چه دقیق. چه نکته سنج. واقعیتش من وقتی تایپ می کنم به صفحه خونا هم فکر میکنم. با خودم فکر کردم شاید کُرد رو که با ک ضمه داره
کَرد به فتح ک بخونه. با خودم گفتم چه کنم که بتونم حال این صفحه نخونارو بگیرم این شد که کُرد تبدیل به کورد شد خخخ
آفرین معلومه که خیلی حواست جمعه. الان هم میگم نکنه جَمعِ رو جُمعِه بخونه . خخخ
خییییلی آقایی. کلی شاد شدم با حضورت که از راه دور هم باعث شدی که لبخند به لبان رععععد بزرگ بیاد .

حاج ملکی مطرب بزن تارو بزن تار. هاهاههههه
والله این ام اس شده اس ام اس. و دیگه روی بورس نیست. بوسیدمش و انداختمش دور.
مَش ممد مگه رسیدی خونه؟ الان کجایی؟ منتظر پست مجازی های محقق شده هستمااااا

خانم رعد سلام. من نمیدونم شما تا به حال با پسران نبین محله حضورا گفتگویی داشتید یا نه؟ من هفته ای دو روز به خاطر دانشگاه از قم به تهران میام و دوباره به قم برمیگردم. دوست داشتم شما و همسرتون رو از نزدیک ببینم. متأسفانه به من خوابگاه ندادند. در ابتدا این رفت و آمدها کمی برام سخت بود ولی با مهربونیهایی که از مردم تهران دیدم مشکلاتم خیلی کمتر شده. خواستم از اینجا از محبتهای مردم تهران نسبت به تمامی نابینایان تشکر کنم.

خب از تو چه پنهوون که با مریخی های محله به صورت گفتاری در ارتباط نیستم. مگر زمانی که دیگه نیاز بوده .
ولی ی جشن عصا زنون در قلهک تهرون برگزار شد که خیلیارو اونجا دیدم. کلی نبینک و نبین گوشکنی.
وای چرا خوابگاه ندادند. متاسفم برای همشون.
فک کنم با اتوبوس ی راست بیای ترمینال جنوب و از اونجا سوار مترو بشی و بری دانشگاه.
هادی من برای چن نفر ناخودآگاه همیشه دعا میکنم که عاقبت به خیر بشن و برن سر کار. یکی شبو شور حسینی و تو و علیپور . شهروز که کار پیدا کرد و از گردونه خارج شد. مونده تو و علیپور که اسم کوچیکش یادم نیست.
خدا کنه یکی ،فقط یکی ناخودآگاه برای منم دعا کنه. و انرژی مثبت روانه ی وجودم بشه.

به نظر من هیچکس نیازمند به دعای هیچکس دیگه ای نیست اگه شخص خودش انسان خوبی باشه اگه به هیچ کس آزاری نرسونه اگه برای دیگران هیچ,وقت بدی نخواد و اگه به آدمها به چشم همنوعان خودش نگاه کنه هرگز انرژی منفی سراغش نمیاد چون کاری نمیکنه که این انرژی منفی در وجود اون بتونه رشد کنه باور کن خوب بودن تا حد امکان خودش یعنی همین تولید انرژی مثبت و نیکیها رو جذب کردن یعنی از پلشتیها تا حد امکان دور موندن هیچ با خودت فکر کردی که چرا توی این ده یازده سال هنوز نیازی به هیچ آمپولی مثل ربیف پیدا نکردی شاید یه دلیل مهمش همین باشه من که تورو نمیشناسم اما شاید تو یک چنین انسانی هستی پس اگر واقعا اینطور شخصی باشی همینی که هستی باقی بمون نه بخاطر اینکه وضعیت جسمیت بهتر بشه نه چون اینطور بودن به مراتب از بغیر از این وضعیت رو داشتن بهتره چون خوبی به خودی خود خوبه نیازی به هیچ عامل بیرونی هم نداره

جناب نظری حرف زدنتون ی جورای خاص به دلم میشینه. نمیدونم چرا ولی میشینه دیگه.
من معتقدم که رذایل اخلاقی اول به صاحبش ضربه میزنه تا به دیگری.
از قدیم هم گفتن چاه کن همیشه ته چاهه. یا حسود هرگز نیاسود. هم دین ما و هم علوم روانشناسی نوین این امرو تایید میکنه.
در کتاب ۴ اثر از اسکاول شین خوندم که منشا هر بیماری میتونه فلان اخلاق باشه. البته باید بگم من خودم انسان خیلی حساس و وسواسی هستم. وسواس نه در پاکیزکی بلکه در امور کاری. همیشه می خوام کاری که بر عهده منه به بهترین شکل انجام بشه. و این وسواس بودن باعث ضرر به روح و روانم شده. معمولاًدچار استرس میشم. ولی دارم سعی میکنم بهتر بشم.
پست قبلیم که لینکش توی همین پست اشاره کردم که چقدر لجوج بودم. خخخ مسلماً دور شدن از ذات خودم که لج بازی و وسواسی و قُد بودن و غرور از خصیصه هاشه کمی سخته خخخخ

درود بر رعد مقاوم و همیشه شااد
امیدوارم که این ام اس با وجود شما دمشو بزاره رو کولش بره پی کارش!
اصلا بیماری جرأت نمی کنه به ما آذرماهی ها نگاه چپ کنه! خخخ! والا!
امیدوارم روز به روز روحیه تون شاد و مثبت تر بشه
و بیش از پیش با عصای مبارکتون ما رو به راه راست هدایت کنید!

سلام سعید. بازم ی سعید خوبه دیگه.
سعید خالی سعید شریفی سعید ویسی پور سه سعید تو دلبرو و مهربون مثل خودم صادق و دانا خخخ
تو هم آذری هستی ؟ ویسی پور هم آذریه هههه سعید خالی هم بعید نیست که دی ماهی باشه هههه
عصای عهد خرچنگ شاهمو که ی نگین صد قیراطی روش خودنمایی میکرد توسط مدیران و مختلسان به کِش رفت خخخ خدا از رووی سرشون رد بشه که حق منو چپو راست دارن بالا می کشن

سلام وقت بخیر.
نوشته قبلی تان را خوانده بودم. بسیار زیبا و امیدبخش بود. برای یکی از دوستانم که مبتلا به ام اس است فرستادم. این نوشته تان نیز بسیار زیبا بود. در صورت امکان آدرس یا شماره ای از پزشک مذکور برای بنده بفرستید.
آدرس ایمیل من: a.samiei81@gmail.com.
با تشکر

سلام. من اولین نابینایی که توی عمرم دیدم ی پسر بچه ۵ ساله به اسم ابوذر بود . الان باید اون پسر بچه ۲۰ و یا این حدودا باشه.
یادمه صورتمو لمس کرد. اون زمان من ۲۲ ساله بودم .
ی مدرسه شبانه روزی توی صادقیه بود. احیانا تو همون پسر بچه نیستی که حالا ی جوون رعتا شدی . ؟سال ۷۹ اون پسر بچه ای ۵ ساله بود.
چشم ابوذر خان برات میل کردم . برو بده به دوستت . میدونم که راه درست و درمون واقعی تزریق نکردن اون آمپولای لعنتیه .

متشکرم. نه متاسفانه. من خودم اون موقع ۱۹ سالم بود و تازه داشتم بیناییم رو از دست میدادم! اتفاقا خیلی ها از سر ترحم دست به سر و صورتم می کشیدن!!! احساس می کردم امام زاده هستم!
متشکرم که به این سرعت برام فرستادین.

خواهش میکنم . به دوستت بگو اگه آمپولای ام اسو که کلی هم واسش هزینه میکنه مصرف میکنه حتما بره پیش این دکتر. تقریبا بیشتر بیمارا خونشون شهرستان بود. و همه از راه دور اومده بودن.

بله جناب نظری متخصص مغز و اعصابه.
فرستادم. به اون دوست همدرد هم حتما بگید . دکتر شیخ الاسلامی معتقده که مافیای دارو پشت این آمپولای ام اسه . و با حرفاش همسر منم تا حدودی متقاعد کرد.
بر خلاف خودم همسرم آدم خیلی دقیق و حسابگر و ریزبینیه . اما اونم دیگه راضی شده که آمپول تزریق نکنم. چون بیمارهای اونجا هم گواهی بر صحت گفتار دکتر بودن .

سلام محسن کوشا.
یادمه خیلی تیز و کوشا بودی. چون کتاب رازو به سرعت برق و باد گذاشتی توی محل.
البته باید بگم فک نکنید ی آدم فوق العاده هستماااا خخخ نه خیلی هم شکننده و حساسم. ولی هیچ موقع نخواستم باور کنم که من ام اس دارم.
همیشه فکر میکنم ی سرو گردن نسبت به همسنو سالهای خودم بهترم.
چوون اکثر هم سنو سالای من معمولا میشینند ولی من روحیم هنوز مثل دوران بیست سالگیمه. راه میرم از بارون لذت میبرم. با دیدن ابرها به ذوق میام و خلاصه ی دیونه شیکو پیکم هههه

فاطمه جان دختر خوبم سلام.
اینجا الان داره بارون میاد. خییییلی خوبه.
آره بالاخره قسمت شد منتشر بشه.هر چند که برای تو منتشر شده بود خخخ البته اگه پستو بخونی میبینی که تغییراتی درش به وجود اومده.

درود! بهبه چه اعتماد به نفسی! واقعا خوشمان آمد… همینطور ادامه بده… تو موفق میشی… من که خوشم و میدونم که از تو بهترم و اعتماد به نفسم هم از تو بیشتره خخخخخ … خوب حالا بریم سر اصل مطلب حالا دوست داری که من یه کاری کنم که درجا سکده بزنی.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خیلی خوبه همینطور برو پایین.
.
.
.
.
.
.


.
.
.
.
.
.
.
نه من قاتل نیستم.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

خوب انتظار داری چی بگم که داری همینطور میایی پایین.
.
.
.
.
.
.
بیخیالش من دیگه ادامه نمیدهم تا به اسم قاتل شناسایی نشوم… دوست داشتم نصف شبی کمی اذیتت کنم ولی پشیمون شدم… مطمئن باش نمیتونی منو مجبور کنی که تو یا کسی دیگر را اذیت کنم… من شیطون هستم ولی نامرد نیستم… در طبیعت همه چیز وجود دارد… صبور باش و با صبوری و با شادی زندگی کن و بیخیال مشکلات و کمبودها باش و با شادی و شادکامی به زندگیت ادامه بده که غم ارزش خوردن ندارد… شاد باشی و با شادی و شادکامی زندگی کنی… موفق و پیروز باشی…!

عدسی میدونی ؟
چیو ؟
نمیدونی؟
میگم …
…..


مثل اینکه خوابیاااا

مگه نمیدونستی که رعد میدونه که عدسی ازش بهتره؟
خب من همیشه تو رو همه جا مثال میزنم و میگم این نبین قانع همیشه به فکر سفره.

شاد باش و در فکر شاد کردن دیگران هم باش

سلام بر رعد بزرگ امید وارم که همیشه حالتان خوب و اراده تان بسیار عالی باشد در این موقع از شب که پست شما را خواندم برای همه بیماران دعا کردم و از خدای مهربان خواستم که اگر به کسی بیماری میدهد روحیه قوی و نشاط هم بدهد بعید هم نیست که این صبر و بردباری و اراده قوی را از محله نبین ها یاد گرفته باشید به هر حال هرچه که باشد امید وارم به زودی یک پست دیگر منتشر کنید و بنویسید که دیگر از آن بیماری هیچ نشانه ای نیست که نیست به امید روزهای بهتر…..

بارون بارونه زمینا تر میشه.
سلام بر مرد همیشه در صحنه و قهرمان میادین محله .
گوشه نشین داره بارون میاد و حال من عااااالیه.از این بهتر هم مگه داریم؟باارون بارون زمینا تر میشه.
راستی من واقعا خوب خوبم. به ام اس میگم اس ام اس. اونو باور ندارم .

صد آفرین به ابراهیم ۴ برج.
آبراهام میگم رعد بزرگ دوست داره که همه به نیکی ها و مثبت ها فکر کنن. همه برای هم خوب بخواییم و از نقشه کشیدن واسه هم دست بردارن. خیلی خوشحالم که خوشت اومد.مرسی آبراهام.اسمت ی جوری پر از حس قدرت و نیرومندیه

سلام…

دو سال در مقابل یازده سال شما هیچی نیست…

اما من دقیقا آرزوم رو یادداشت کردم و فقط برای رسیدن به آرزوم تلاش کردم تا پای رد کردن سکته و بیمارستان قلب تهران…

اما رسیدم…

من رسیدم…

و هر روز که بلند میشم خدارو شکر میکنم…

با اینکه شبها کابوس میبینم و انگار همه چی دست به دست هم داده که من نابود بشم اما من هنوز نابود نشدم و انرژی دارم و برای این هدفم میجنگم…

امیدوارم اون دوستانی که پارسال از آرزوم نوشته بودم اینجا باشن و یادشون بیاد که چی بود…

تک تکتون رو دوست دارم…

فعلا.

سلام بر سکوت و آرامش . میگم دقت کردی که چقدر این روزا سکوت و آرامش نایاب شده؟اصلا گرانقدر و جزو عتیقه جات شده این دو تا خخ
والله از آرزوت که بی خبرم ولی گویا سپیده و سحر نزدیک است و کمی صبر جواب داده.هاهاها
میگم هنوز در جنگی؟
ی دهن براش بخون بلکه آتش بس بشه بینتون

سلام دوباره. من که با خودش جنگ ندارم یا یه طرفیم اونا یه طرف خخخخخخخخخخخخخخخخخ الان که دیگه خیلی کمتره چون راه اومدن و همین که گذاشتن عقد بشیم یعنی خدا دلش به رحم اومد نسبت به من.

دمش گرم…

خدارو شکر…

توم میدونم برای نابود کردن این مشکل تا پای جونت میجنگی…

بهت تبریک میگم…

برا منم خیلی دعا کن تا سپیده دیگه برای همیشه وارد دنیای تیره و تاریکم بشه و اسم این دنیارو که سکوت، آرامش هست رو عوض کنه…

تک تکتون رو دوست دارم…

فعلا

آرامش لبریز از سکوت ی نصیحت کنم ؟
هیچ موقع به هیچی اونقدر دل نبند که تمام امیدت بشه.
همسرتو عاشقانه دوست داشته باش ولی تمام روحتو تقدیم بهش نکن. همیشه ی کوچولو خودتو برای خودت نگه دار
الفرااااااااااااااااااااااااااار

ههههه دالی سکوتک. دالی سوت سوتک.
البته از اونجایی که تو یک مریخی هستی و طرف مقابلت ی ونوسی دل ببندد.
اما بازم معتقدم که آدمای احساسی هیچ موقع طرف مقابلشون مثل خودشون نمیشن خخخ
رعد بزرگ به هیچ کس به جز خودش دل نبسته. ویییی همش یادم میره تو یک مردی خخخ

چه عجیب. تا حالا کسی از حال همسرم نپرسیده بود.
ولی سال ۸۴ که فهمید به طرز وحشتناکی خودشو باخت. چون وقتی دکتر به دوتامون گفت بله ام اس داری حالش و چهرش به هم ریخت.
من اگه ناراحت بودم فقط و فقط به خاطر ناراحتی اون بود نه حال خودم.
همسر من در برابر بیماری من یا خودش خیلی زود کم میاره. در حالی که من با خودم میگم این ی زمان کوتاهیه که طبیعت می خواد مارو مجبور به استراحت کنه. و زمان اون رسیده که دست از کار بکشیم و با خیال راحت بخوابیم

سلام بر رعععععععد
ایول پست را منتشر نمودی بالاخره هاهاهاها
انگار همون قبلیه بود فقط قبلیه یسری از جزئیات را در بر داشت این یک سری دیگه را نه؟ یعنی منظورم اینه که تقریبا همونه ادامه نیست مال همون دوره جدال با بیماری ام اس و مقاومت در برابر کورتون و ایناس!!! اما جدی سرسختی و استقامتت قابل تحسینه میدونی وقتی خانم معلم باشی کلا الگو میشی و چه عالی که این الگو سمبل مقاومت و مبارزه با بیماری و ناملایمات و سختیها باشه
پس آفرین به رعد بزرگ که بزرگیش را الکی بدست نیاورده و بابتش رنجها کشیده و خون دلها خورده و مقاومتها کرده
طب سنتی را قبول دارم اما بنظرم نمیشه قطعی گفت صد در صد سنتی بهتر از پزشکی جدید هست
اون منشیهم هاهاها خدا هدایتش کنه گناس! آیا ببینی چه منفعتیش را بچهای همشهری ما تامین نکردن بدبخ عقده شده بدلش ولی عاشق خودمونم که کلا بیخیال قضاوتهای خرکی افراد جاهلیم که هنوزهم ادمها را بر اساس شهر و نژاد و رنگ و جنسیت و ثروت و زبان قضاوت میکنن و وقتی از یه خصلت یکنفر به هر دلیل خوششون نمیاد یک حکم کلی میدن و تعمیمش میدن به هر چیزی که اون آدمه بهش تعلق داره که فلانیها فلان خصوصیت را دارن خخخ خو بجهنم آدم کوتاه فکر قضاوتش بدرد خودش میخوره که همونم بعیده چون قضاوت فکر نشده اصلا به هیچ دردی نمیخوره هاهاهاها
شاااااااااااااد و تندرست باشی

سلام به روشانا. بله ادامه اون پسته . ولی هدف این بود که به اطلاع عموم برسونم که بالاخره ی دکتری پیدا شد که همفکر و هم سو با من فکر میکنه .
فقط خواستم بگم ای بچه ها وقتی به ی چیزی فک کنید بالاخره اون فکر تبدیل به واقعیت میشه. دلم همیشه بهم میگفت که این داروها درش درمون نیست و حالا این دکتر هم مثل من فکر میکنه.راستی داروهای ام اس که خیلی ازشون واهمه دارم اینترفرون هستند و دست کورتونو از پشت بستن

سلام بر عارف پدر عزیزم خخخ
به پیر به پیغمبر من همیشه حالم عالی بوده. سال ۸۴ فقط کمی حملات داشتم . الان هم فقط گردن درد دارم.
بله بالاخره رعد بزرگ این دکترو به عنوان درمان کننده پذیرفت.
واقعیتش این دکتر هم داروهای کورتونی تجویز میکنه. ولی شدیدا آمپولای اینترفرنو که مخصوص ام اسه منع میکنه.
پدرم من عالیم. شما خوبی؟در چه حالی؟اگه منتظری حلوای رعد بزرگو بخوری باس بهت بگم نوچ. فعلا خرما هم خبری نیست هههه

نه جانم! آنقدر آدم‌‌هایی هستند که به شدت منتظر خوردن حلواشون هستیم که حالا حالاها نوبت تو نمیرسه.. خخخ. برو با خیال راحت زندگیت را بکن…
راستی داروهای کورتونی هم عوارض کمی ندارند که از مهمترین آنها پوکی استخوان است.
اگه به حرف من عارف گوش کرده بودی و از همان پارسال آن دستورات را عمل کرده بودی حالا این گردن درد را هم نداشتی…
من هم بد نیستم و به شدت دارم تلاش می‌کنم که زندگی کنم، اگه آدم‌های خبیث بگذارند

پدرم خوب میدونم که داروهای کتلتی نه کورتونی پوکی استخوان میاره. تازه جنس موهای آدمو مثل سیم ظرفشویی میکنه.در حدود یازده تا آمپول برام نوشت که فعلا هیچ کدومشو حتی تهیه هم نکردم. خخخ
پدر عزیزم رعدک بازیگوش کلا کمی حرف گوش نکنه. ولی قول میدم به حرفت بگوشم

فرناز ناز نازی سلام. ی کوچولو انگاری قبلا دیدمت.
بیا اینجا پیش خودم بشین تا برات برم ی صبحانه تپل تدارک ببینم. بربری یا سنگگ؟شیر یا آب پرتقال؟پنیر یا خامه؟کره یا سرشیر؟
چی؟
همش با هم؟
دختره ریزه بیزه بهت نمیاد این همه بخوریا خخخ
خیلی ماهی. مررسی

شبو شور پسرم خوبی؟نمیدونی چقدر جای خالیت توی محله برام عذاب آوره؟ولی خب هر جا هستی امیدوارم خوشو خرم و در پناه حق باشی.
شبو شور زندگی این روزات چه شکلیه؟
این پستم ی جورایی به خاطر برگشت تو و حضرت مهرداد و پری و مهربان خانوم و بقیه مثل حسین و کامروز بود .
اما مثل اینکه نبین مطلق خوندم. هیچ کدومتون نه اینجایید نه اونجا. رهایی هم نیست .
شما کجایید منم بیام پیشتون؟

درود بر رعد گرامی. الهی هر چه زود تر هم تو، هم سایر هم محله ای هایی که مبتلا به بیماری خاصی هستند بهبودی شون حاصل بشه، خود منم از مشکلات گوارشی سخت در رنج و عذابم، گاهی اوقاتم شدیداً افسرده می شم، اما زیاد دکتر نمیرم، بیشتر از هر کسی مشتاقم واسه مرگ.
شاد باشی و سر حال

سلام پوریا. دیشب هر کاری میکردم اسم کوچیکت در خاطرم نمیومد. پیریو هزاران درد هههه
پسرم به دستورم گوش کن شیر ولرم با عسل ناشتا بخور.
ی کار دیگه که خیلی راحته عسل ی قاشق مربا خوری و سیاه دونه نصف قاشق چایخوری . بعد مخلوط کن این سیاه دونه و عسلو کوچولو کوچولو بذار توی دهن و سعی کن سیاه دونه ها رو زیر دونت له کنی. تو یکی دو ماه این مخلوطو بخور . اگه خوب نشدی بیا پیش من.
این معجون سیاه دونه و عسل برای همه آدما مفیده ی سرچ کنی متوجه میشی

مرسی بابت این پست امیدوار کننده ات که خیلی وقت بود منتظر انتشارش بودم! من حالم خوبه! خوووووووووبم! من خیلی خوبم! واقعا لذت می برم از وجود داشتنم! ایول به من! ایول به خودم! و ایول به بابابزرگ که مثل من به مافیای دارو معتقده. خوب کردی نزدی اون کوفتیا رو! دم دکترتم گرم. بگو به زنش بگه با عینک خوشبینی ما اصفهونی های حسابگر و مهمان نواز رو بنگره!

اووووففف کمی بیا پایین. بذار ی نفر دیگه از وجودت کیف کنه. . دکتر گفت سال ۶۲ وقتی به ایرون اومده ی سری اتفاقاتی افتاد که به مافیای دارو در اون ور آب و این ور آب مشکوک شده.
مشتبهی به جای این فکرا کمی محکم خودتو بکووبون به دیوار که دلم خنک بشه. خودت میدونی واس چی میگم.
منشی دکتر که زن آقای دکتر و از طرفی هم دکتر اطفال در مورد هر کی اشتباه فک کرده باشه در مورد مشتبهی اشتباهی نکرده.

ی چیزی بگم نمیدونم بخندی یا گریه کنی. روز جشن عصا ی نبینو دیدم رفتم راهنماییش کنم ازم آدرس پرسید و من بی اختیار با دست نشون دادم . سریع یاد حرف بچه ها افتادم و بعد دستشو گرفتم که کمی راهنماییش کنم . بعد سرش تق محکم خورد به درخت . وای دلم ی جوری شد . ولی بنده خدا صداش در نیومد. گویا از ضربه خوشش اومد و بدش نمیومد دومی هم بخوره خخخ چون با ما نشست توی پارک و غذاشو خورد از اینکه ماست رو براش باز کردم خیلی خوشحال شد و گهگاهی هم بهم میگفت چه کار کنم. تازه وایساده بود با ما بره مترو. منم بهش گفتم نبین خان اگه منتظر مایی برو. ما حالا حالا اینجاییم. خلاصه به زور روانه متروش کردم خخخ
ولی ی نبین دیگه بهم گفت رعد ما بدن هامون ضد ضربه و محکمه. نمی خواد غصه سر اونو بخوری خخخ

سلام رعد بزرگ و با روحیه.
خوشحالم که این همه پر انرژی هستی.
اگه خیلی از ما حرف میزنیم، تو به تمام معنا عمل کردی.
فقط چون من تازه واردم نمیدونم چرا بعضیها به شما میگن پدربزرگ؟
هیچوقت برای سلامتی تو امیدوار نیستم و آرزو نمی کنم.
چون از همه ی ما سالمتری ماشا الله.

سلام وفایی .
پدربزرگ جریانات داره .قبل از اینکه به این سایت راه پیدا کنم توی سایت هواشناسی امیر سرمدی عضو بودم. دو سالی فقط نظاره گر اون سایت بودم هر چی نگاه میکردم کاربراش آقا بودند بعد با خودم گفتم بهتره ی ریش و سیبیل مجازی بذارم و در کسوت مردها ظاهر بشم که راحت با همه حرف بزنم. و از اونجایی که سنم از همشون بالاتر بود خودم به خودم گفتم من جای بابابزرگتون هستم و اونجا چون به جز امیر همه بینا بودند خودمو ی پدر بزرگ چاق و چله و شوخ طبع نشون دادم خخخ بماند که بعد از دو سال لو دادم که ی خانوم هستم. وقتی فهمیدم امیر سرمدی و خانومش نبین هستند منم اومدم اینجا. خواستم بگم که پدربزرگم که گفتند نه اینجا مثل اونجا نیست و باید هویت واقعی خودتو بگی. اما از اونجایی که کسوت ریش سفیدارو دوست داشتم به بچه ها گفتم که من پدربزرگ مجازیتون میشم و در سال ۹۳ کلی دختل مختلا قبول کردند که من بشم بابابزرگ مهربونشون خخخ
توی سایت هوا شناسی وقتی گفتم اگه می خوایید از این دفعه منو ننه رعد یا عمه آسمون صدا کنید ، همه گفتند نه لطفا رعد بابابزرگ بمون هههه
حسن پسرم حالا شما چی می خوای صدام کنی؟ننه ؛نوه خاله عمه عم قزی، عمو کولاک دختر خاله بارون ؟هر چی به زبونت راحت می چرخه همون جور صدام کن . من راحتم به شما بگم پسر مثبت و دل نشینم. بعععله

پسر مثبتم با رعد راحت باش . خیلی خوشحالم که تجربه هام به درد کسی بخوره .
در ضمن امشب دوباره باید برم پیش دکترم. آخه ی آزمایش برام نوشت که بالای یک میلیون پول اون آزمایش شد . حالا باید بریم ببینیم چی میگه.
شوهرم بهم میگه چه شادو شنگولی انگار قراره بری عروسی خخخ ولی حس میکنم وقتی اونجا میرم باید آراسته و خوش بو و خوش پوشتر از همیشه باشم. چون می خوام به مریضهای دیگه روحیه بدم و بگم تسلیم نشید .
راستی شیکو پیک بودن با چادر خیلی سخته . برم برم اتو کنم شلوارمو که ساعت ده شب باید مطب باشم

سلام عزیزم
این عالیه که تسلیم داروها نشدی و الآن حالت خوبه
واای نمیدونی چقدر دلم میخواد یه بار از نزدیک ببینمت بعدش بشینیم کلی باهم حرف بزنیم من که دیگه زیاد به اینجا سر نمیزنم انتشار پست تو رو هم یکی بهم خبر داد اولش نمیخواستم کامنت بذارم اما راستش دلم نیومد این همه مقاومت و جرأت رو ستایش نکنم
هیچ وقت تسلیم نشو همینجور ادامه بده خدا بزرگه و همیشه کنار دستت ایستاده و مراقبته
همیشه سالم و شاد باشی

پری سیرت سلااام. من به خاطر برگشت شما و حضرت چشمه در و شبو شور و چند نفر دیگه پستو منتشر کردم. اول پستمم هم اگه بخونی متوجه میشی. اونوقت به من بعدا خبر رسید که بین شما و مشتبهی دوباره شکرآب شده. خیلی ناراحت شدم.
من واقعا نمیدونم پشت پرده چه خبرهاست.دوست ندارمم که بدونم. ولی دلم می خواد شما و شبو شور و مهربان خانم دوباره باشید.ای کاش مشتبهیو نادیده بگیرید و خودتونو صاحب اینجا بدونید. مثل من خخخ
یقین دارم که ی روز ی جایی همو میبینیم. قول بده که کلی راه بریم و نگی خسته شدم. راستی ی نبینک از من خیلی خوشش اومده بود . میگفت وقتی داری باهام حرف میزنی خیلی حس خوبی بهم میدی. چون دستشو گرفته بودم توی دستم. و مجبورش کردم صورتمو لمس کنه خخخ دنیا بر عکس شده نه؟

سلام آق داداش. بیا که آبجی پیرت اومده.
باریک الله مبارزه کون. بیا سر نیزه منم بیگیر. بزن تو دهنش. سر نیزه رو یادت باشه بکنی تو شیکمش از اون طرفش بیاد بیرون. اگه بالا بزنی گیر میکونه لای دنده هاش. هاهاهاههاهاهاهاهااههااه. خدا مرگم چه وحشی شدم.
اون سیا دونه عسلا همه آدمای لاغر بیخودی مث من و تو باس بخورن. منم میخورم هر روز. خخخخخخخخخخخخ

سلام رهای عقب اف منظورم عقب مونده ?? نه منظورم چیز از قافله کامنت گذاران عقب افتاده و عقب مونده خخخ
اصلا هیچی ??
وای سیاه دونه و عسل چاق میکنه ؟خاک به سرم . میگم چرا وزنم از ۵۵۰ گیاگالون رسیده به ۵۶۰ گیاگیج ههه نه گیگا چرت.
امشب ساعت ده باید مطب باشم . ولی هنوز که هنوزه تنها در خانه ام خخخ

هی اق داداش من صب رفدم تو حیاط ورزش کردم با دمپایی نمیشد ورجه ورجه کرد. دمپاییمو در آوردم پا پتی و پا برهنه کف حیاط بال بال زدم حالا دارم از پا درد میمیرم. فک کنم سرما خوردم و حوصله ندارم باش مبارزه کنم خوابیدم و منتظر فرشته مرگم بیاد ببرتم. آآآآآآآآآآآآی. یعنی نیاد سراغم خودم وخمیسم میرم یقه شا میگیرم. خخخخخخخخخخخخخ

نه فک نکنم چاق کنه. سردی رو میگیره. خو من بلغمی ام. او وقتا دکترم بم گف بخور بلکم یوخده از ماسیدگی بیای بیرون. منم دیگه میخورم همیشه. خیلی انرژی بم میده. داداشمم که سوداییه دکتر بش گفته هر روز ناشتایی بخوره.
من عقب موندم؟ یا تو که ساعت ده نوبت داری اون وق کف محله کله معلق میزنی؟ خخخخخخخخخخخخخخ

خب مریخی مثلا قرار بود زود بیاد که بریم مطب در خیابون گاندی خخ ولی هنوز نیومده. از شهرری تا اونجا هم کم کم دو ساعت تو راهیم. اون قدر هم خوابم میاد که نگو . مریخی عقب موندس نه من .
من از ساعت ۵ بیدارم . هههه خواهر الهی شوورت وقت شناس باشه. الهی شوورت بی لنگه باشه. تمام عیارو زمان و ساعت شناس ?? راستی طلای ۱۸ عیار گرمی چند؟

دیدگاهتان را بنویسید