خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یه کم حرف و یه خاطره از بچگیم

سلام دوستان من کلاس دوم بودم زمستون بود رفتم بالا پشتبوم خونمون تا برف رو به داخل حیاط پارو کنم. وقتی رفتم تا برف رو پایین بریزم پام سر خورد افتادم داخل حیاط دست و پام و دندونم شکست منو بردن کرمانشاه دست و پامو گچ گرفتن تا 2 ماه نتونستم از جام بلند شم سجاد هم خیلی برام ناراهت شد بعد خوب شدم… حالا ببخشید چند وقط تنهاتون گذاشتم.

راستی میخواستم اینو بپرسم کی در مسابقه ی شطرنج شرکت کرده بود؟ چون یک هفته پیش مسابقه ی شطرنج بود من شرکت کردم مسابقه تو بابلسر بود خیلی از نابینایان شرکت کرده بودن من ازشون پرسیدم کدومتون عضو سایت گوشکنه میگفتن ما عضو نیستیم ولی پست هاتونو میخونیم تو مسابقه از بین 34 نفر من 19 هم شدم اگر کسی از دوستان تو مسابقه بوده کامنت بده شاید بشناسمش و شاید هم با هم بازی کرده باشیم از دوستانی که به شطرنج الاقه دارند هتمن شرکت کنند.

تا پست بعدی شما رو به یکتای بی همتا میسپارم

۱۳ دیدگاه دربارهٔ «یه کم حرف و یه خاطره از بچگیم»

سلام و درود بر آقا حسین گرامی اول که مرسی باب تاین پست زیبا و خاطره عالی خب من با وجود این که شطرنج رو دوست دارم ولی بلدش نیستم حالا شاید بعد از این که پایان نامه کارشناسی ارشدم تکلیفش به امید خدا روشن شد این بازی رو که میتونه فکرم رو خلاقتر کنه یاد گرفتم به هر حال مرسی بابت این پست شبت خوش و خدا نگهدار

سلام بر جناب مهدوی گرامی
خوش به حالتون پانزده سالگی سن خیییلی خوبی هست ازش کمال استفاده رو ببرید که تکرار ناشدنی هست….
شما اهل لرستانید اون وقت بردنتون کرمان شاه! یعنی این قدر تو استان شما امکانات درمانی وجود نداره؟
و خدا رو شکر که الآن سالمید و ان شا الله که همیشه شاد و سلامت باشید و مواظب خودتون هم باشید

سلام بر حسین آقای گل و بلبل خب پسر رعایت کن ولی چقدر جالب میشه که آدم نابینا باشه دست و پایش هم بشکنه و مثلاً گوشش هم یه کوچولو ناشنوا بشه دیگه استراحت مطلق خخخخخخ اما شکر خدا که الآن سلامت هستی و دیگه هیچوقت بلا نبینی….

سلام!
پریسا؟ تو بازم بالا رفتی؟
به هر حال از من بالاتر رفتی!
راستی جناب مهدوی.
پستتون عالیه!
ممنون!
اما بیشتر طولش بدین.
مِث سریالهای ایرانی! یه موضوع کوووووچوووووولوووو رو پنجا قسمت طول میدن!
نمیگم سریالش کنی ها!
فقط کِشِش بده!
البته فقط تو پست!

دیدگاهتان را بنویسید