خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

آدم برفی و پروانه بخش2

***
زمان می گذشت. روز های تاریک و شب های طولانی و سرد سرد سرد زمستون.
چند روز بعد توفان موقتا فرو نشست ولی هوا همچنان از شدت سرما به انجماد می زد. آدم برفی در تمام لحظه ها محافظ پروانه بود. پروانه تبدار روی سینه آدم برفی، زیر شال بی رنگ و رو پنهان بود، توی تب داغی که خیال قطع شدن نداشت می سوخت و از کابوس باد به خودش می لرزید. آدم برفی در تمام این مدت با مهربون ترین حالت صداش برای پروانه آواز می خوند و با آرامش بخش ترین نوازش های دست های چوبیش از روی شال پروانه رو نوازش می کرد. مدتی طول کشید تا پروانه بیمار و سرمازده دوباره به زندگی برگشت و دنیای اطرافش رو تشخیص داد.
-اینجا چه تاریکه! چه دنیای کوچیک و تاریکی! من کجام!؟
آدم برفی حس کرد به اندازه۱تولد، ۱پرواز، ۱بهشت خوشحاله.
-پس بلاخره بیدار شدی. اونجا دنیا نیست پروانه کوچولو. اینجا که تو هستی فقط۱پناهگاهه. پناهگاهی که از سرما و از دست این باد دیوونه حفظت کنه.
-باد!آره۱چیز هایی یادمه. خواب های وحشتناکی می دیدم. ولی من واقعا نمی تونم زیاد اینجا بمونم. باید بیام بیرون.
آدم برفی با مهربونی گفت:
-بیایی بیرون؟ پروانه کوچولو! حالا نمیشه بیایی بیرون. جایی که هستی برات هم بهتره و هم امن تر. این بیرون چنان سرده که تو۱دقیقه هم دووم نمی آری. فورا تبدیل به۱تیکه یخ کوچیک میشی. میشی درست مثل این دونه های کوچیکی که اطراف من دارن بازی می کنن. این بیرون باد دیوونه هست، سرما هست، تشنگی و گرسنگی هست، تاریکی هست، این بیرون زمستونه. توی دل زمستون جایی واسه پروانه های کوچولو نیست. الان نمی تونی بیایی بیرون. فعلا باید همینجا بمونی.
پروانه با بغضی از سر نا امیدی گفت:
-ولی آخه من پروانه هستم. من پر دارم. من همزاد پرواز و رفیق گل و آشنای بهارم. گل ها منو می شناسن. بهار دلتنگم میشه مثل من که دلتنگش هستم. من باید بپرم. من و نسیم با هم دوست های خوبی هستیم. بال هام که خسته میشن سوارش میشم و تاب می خورم. خیلی مهربونه. همیشه پر از بوی شکوفه های تازه هست. خورشید هر روز و هر ساعت با دست های گرمش نازم می کنه و از لطافت پر هام روحش تازه میشه. اگر نباشم دلش می گیره. خودش همیشه بهم میگه. می بینی؟ من نمی تونم توی۱پناهگاه تاریک بمونم. اینجا جای من نیست.
آدم برفی با گوشه شال بی رنگ و رو اشک های پروانه رو پاک کرد و با نهایت محبتی که می شد توی دست های چوبیش جا بده به پر و بال هاش دست کشید و گفت:
-پرپری کوچولو! تو درست میگی. ولی این بیرون الان هیچ اثری از گل و بهار نیست. آشنا های تو الان اینجا نیستن. زمانش که برسه تو هم می پری. باور کن الان حتی آسمون هم اون آسمونی که تو می شناختی نیست. خورشیدی در کار نیست که نوازشت کنه. نسیمی نیست که وقتی بال هات خسته شدن، سوارش بشی و تاب بخوری. گلی نیست که بهت شیره های خوشبو و خوش مزه عیدی بده. الان این بیرون فقط سرماست و سیاهی و باد. تحمل داشته باش و منتظر بمون. بهار میاد. مطمئن باش که میاد. بهار میاد و تمام آشنا هات و آشنایی هات رو با خودش میاره. اون زمان تمام خنده و شادی و تمام عشق جهان برای خود خودته. زمان تو و گل ها و بهار و خورشید و نسیم. ولی تو باید صبر کنی. برای دیدن اون روز باید زنده بمونی. و اگر الان بخوایی از این جای کوچیک و تاریک خارج بشی وقتی بهار بیاد تو دیگه نیستی و جات بدجوری بین تمام اون ها که شمردی خالیه. تو که این رو نمی خوایی. می خوایی؟
پروانه خواست حرفی بزنه که صدای هو ی دیوانه و دور دستی ساکتش کرد. آدم برفی دست هاش رو دوباره حفاظ سینهش کرد و گفت:
-باده. دوباره داره میاد. چقدر هم سریع داره میاد.
پروانه این صدا رو خوب می شناخت. هنوز سرمای کشنده تازیانه های باد رو روی جسم کوچیکش حس می کرد. انگار همین الان داشت اتفاق می افتاد. از شدت ترس و سرمای کشنده حاصل از اون آشکارا می لرزید. آدم برفی با دست های چوبیش از روی شال نوازشش کرد و پرسید:
-چی شده پری کوچولو؟ سردته؟
پروانه نفس بریده از ترس گفت:
-من، سردمه. می ترسم.
آدم برفی خندید و با لحنی آرامش بخش گفت:
-می ترسی؟ از چی؟ باد دستش بهت نمی رسه. تا من اینجام از هیچ چی نترس.
-آدم برفی! من خیلی سردمه.
آدم برفی شالش رو محکم تر به خودش پیچید و کلاهش رو کشید پایین پایین و پروانه کوچولو رو از روی شال تا جایی که بهش آسیب نرسه محکم بغل کرد. صدای هو ی باد داشت به سرعت نزدیک می شد. هرچی پیش تر می اومد بلند تر و بلند تر می شد. طوفان وحشتناکی توی راه بود.
پروانه با شنیدن این صدا چنان ترسیده بود که قلب کوچیکش داشت از ترس می ایستاد.
-من می ترسم آدم برفی.
آدم برفی در حالی که پروانه رو نوازش می کرد گفت:
-نگران نباش پرپری کوچولو. این فقط صداست. طوریت نمیشه.
پروانه بال های ظریفش رو گذاشت روی گوش هاش و گفت:
-آدم برفی!نمی خوام بشنوم. این صدا رو نمی خوام بشنوم. ۱کاری کن نشنوم.
و آدم برفی شروع کرد برای پروانه حرف زدن. حرف زد و حرف زد. باد داشت نزدیک تر می شد و صداش داشت بلند تر می شد. آدم برفی شروع کرد به لالایی خوندن. بلند و بلند تر. باد دیگه بهشون رسیده بود و داشت زمین و زمان رو مثل آردی که توی الک ریخته باشن به هم می پاشید. دیوانه و بی افسار نعره می کشید و به هر طرف ضربه می زد و انگار قیامت رو با خودش برای اون سرزمین منجمد آورده بود. و آدم برفی با بلند ترین صدایی که قدرتش رو داشت می خوند و می خوند. باد قهقهه ای زد و داد کشید:
-خیال کردی می تونی با من برابری کنی؟ تو۱مشت برف بی قابلیت؟ ای خوشخیال!. حالا نشونت میدم.
پروانه گوشه سینه آدم برفی مچاله شده بود و می لرزید. آدم برفی با بلند ترین صداش آواز می خوند ولی توانش داشت ته می کشید. صدای باد بلند و ضربه هاش قوی بودن. پروانه زیر شال آدم برفی آروم تکون خورد. دست های چوبی آدم برفی حرکت ظریف پروانه رو حس کردن. قلب اسفنجی آدم برفی از احساس محبتی بی انتها لبریز شد. پروانه خیلی آروم با بال های ظریفش از زیر شال دست های چوبی آدم برفی رو ناز کرد و گفت:
-چه صدای قشنگی داری. صدات رو خیلی دوست دارم. خوشم میاد می خونی.
آدم برفی حس کرد قدرتش زیاد شد. اینقدر زیاد که بتونه صداش رو تا انتهای دنیا بالا ببره. قلب اسفنجیش از احساس عجیبی که خیلی شدید و خیلی لذتبخش بود داشت از هم می پاشید. حس کرد ظرفیتش رو نداره و اگر بخواد تحمل کنه تمام وجودش منفجر میشه. پس تمام احساسش رو ریخت توی صداش و شلیک کرد طرف باد. صدای آدم برفی انگار نعره های باد رو خورد و متلاشی کرد. باد دیوانه با تمام توان می چرخید و هو می کشید و شلاق می کشید و ویران می کرد و آدم برفی همچنان دست هاش رو روی سینهش فشار می داد و می خوند و می خوند. در۱لحظه احساس کرد پروانه دیگه حرکت نمی کنه. بال های ظریفش دیگه دست های چوبی آدم برفی رو ناز نمی کردن. آدم برفی حس کرد دنیا تموم شد. ولی وقتی خوب دقت کرد، نفس های ظریف و منظمی رو روی سینهش احساس کرد که مال خودش نبود. پروانه نه تنها دیگه سردش نبود و نمی ترسید، بلکه با آرامش روی سینه آدم برفی و زیر دست های محافظش و گوش به آواز بی توقفش فارغ از صدای باد به خواب رفته بود. آدم برفی موفق شده بود.
بیرون انگار تمام دنیا می رفت که با دست های ویرانگر توفان به آخر برسه ولی زیر شال بی رنگ و روی آدم برفی، درست روی اون تیکه اسفنج توی سینهش، پروانه گوش به لالایی آدم برفی و سوار تپش های آروم و منظمی که بی وقفه مثل گهواره ای کوچیک و نرم تابش می دادن، با آرامش روی سینه آدم برفی آروم خوابیده بود و آدم برفی همچنان می خوند و می خوند.
***
ادامه دارد!

۷۰ دیدگاه دربارهٔ «آدم برفی و پروانه بخش2»

سلام پریسا.
کاش همه رو با هم منتشر میکردی.
از این که نمیدونم آخرش چی میشه حالم گرفته میشه.
میگم ای کاش این داستاناتو میدادی رهگذر ضبط کنه.
واقعا چه زیبا عشق و محبت رو به تصویر کشیدی.
دفعه بعد همه رو بذار بخونم.
مرسی خیلی عالی بود استاد

سلام کامبیز. کامبیز اون پستت کو؟ خخخ!
آخه اون دفعه که بابا شریف رو۱دفعه زدم اینجا تقریبا همه بهم می گفتن بابا این چه طولانیه این شد که گفتم این دفعه کوتاهش کنم و چند بخشی بشه که اگر کسی خواست بخونه اذیتش نکرده باشم.
من شاگردم کامبیز به خدا راست میگم. چیز یاد می گیرم. از تکی تکیتون با نظراتتون چیز یاد می گیرم. کاش شاگرد خیلی بدی نباشم!
ممنونم که هستی!
موفق باشی!

سلام هستی جان. آخ جون شکلک ذوق کردن از ابراز رضایتش! تو قشنگ خوندی عزیز جان و ممنونم از این نگاه مثبت و از جنس محبتت!
خوشحالم که رضایتت رو جلب کرد و ممنونم که هستی!
همیشه شاد باشی!

سلام پریسا.
خب من که رفتم همشو خوندم. بعله دیگه چی خیال کردی؟ فکر کردی تا قسمت //// صبر می کنم ببینم آخرش چی میشه؟
راستی بپر برو دو تا چایی با آب زرشک و کلی مخلفات خوشمزه واسم بیار وگرنه به جان خودم تمام قسمتهایش رو میزارم اینجا و میگم آخرش چی میشه!
این حرفم رو مثل گوشواره آویزون گوشات بکن. وگرنه به جان خودم اگه بخواهی سرپیچی کنی، به جان خودم اگه بخواهی سرپیچی کنی، یعنی به جان خودم اگه بخواهی سرپیچی کنی، دیگه آخرش رو اون بالا گفتم برو دوباره بخونش.
شاد باشی.

سلام وحید. اوخ شکلک۱دستم روی سرم اون یکی دستم هم یواشکی مشغول خرابکاری و میکس کردن چند تا چیز میز خطرناک و ریختنش داخل لیوان چایی زرشک این!
بابا خونسرد باش چه خشنی تو! عه! چایی زرشک هم میدم بهت بشین بابا اصلا۱پارچ میارم واست هرچی عشقته بریز بخور به جان خودم تو اصولا خطرناکی من هم که کلا مثبت مهربون اهل صلح گریزان از هررر مدل بحث و جنگ و خشونت و از این چیز ها و بچه ها به نظر شما ادامه بدم یا در برم تا لهم نکرده؟ بیا بابا چایی و زرشک و آب زرشک و آب آلو و آب زرد آلو و دیگه نمی دونم چی تمامش مال خودت شما فقط از جا در نرو باقیش حله. میگم بچه ها نظرتون چیه من این رو نیمه مسمومش کنم؟ بیخیال به دردسرش نمی ارزه حالش که جا بیاد دودم می کنه نمی خوام.
ممنونم از حضور عزیزت دوست عزیز من!
ایام همیشه به کامت!

سلام عزیزم مرسی برا این یکی قسمتش

ادامه ش رو هم حتما در آینده میشنوم! هرچند ممکنه نباشم اما به حتم این سری پست هاتون رو دنبال میکنم!

اصلا میرم همین الان همه ش رو یکجا میخونم! خخخ

موفق باشید

سلام ریحانه جان. ای کاش بشه که شما بیشتر باشی! نیومده می خوایی بری آیا؟ ممنونم ریحانه جان. ولی واقعا دعا می کنم شما همچنان باشی نه فقط واسه خوندن ادامه این سری پست های من. دلم می خواد پست های مفیدت رو بخونم.
ممنونم که هستی دوست من و شادم از شادیت پس شاد باشی تا همیشه!

سلام دوست عزیز. نمی تونم میزان شرمندگیم رو از اینهمه محبت شما ها توصیف کنم. به خدا راست میگم کلمه گیر نمیارم و همهش فقط میگم ممنونم. ممنونم! گویا تر از این اگر بود حتما می گفتم. نیست و من باز مثل همیشه میگم که ممنونم. بی نهایت ممنونم.
پیروز باشید!

سلام به پریسای عزیز و با احساس.
عالی بود خیلی عالی.
نمیدونم چی بنویسم جدی میگم..
فکر کنم لازم شد یه سر به سایتت بزنم.. یه چند وقتی هست نیومدم راستش, شاید از وقتی که سرگرم آزمونم شدم و بعدش هم که گرفتاری های خاصی که پیش اومد.
من میام اونجا اما نمیدونم چرا نمیشه کامنت بدم خخخخخ.
شاد باشی همیشه.

سلام فاطمه جان. عزیز تو به سایت من سر بزنی یا سر نزنی در هر حال دوست عزیز من هستی تا زمانی که دیگه خودت دلت نخواد این امتیاز مال من باشه.
فاطمه من معمولی می نویسم. این مثبت بینی های شما هاست که مثبت می بینه و من کلی ممنونم از اینهمه مثبت بینی ها و کلی خوشحالم از رضایت شما ها!
کامنت داخل سایت من میشه بدی عزیز فقط اینکه وردپرس بیشتر از۲دقیقه زمان نمیده. من نتونستم این رو حلش کنم. از زمان باز کردن۱پست تا زدن کلید فرستادن دیدگاه باید بیشتر از۲دقیقه نشه. من خودم داخل سایت های وردپرسی اول پست رو می خونم بعدش کامنتم رو داخل۱صفحه ورد می نویسم بعدش کپی می کنم و میرم اف۵رو می زنم صفحه پستی که داخلش هستم رفرش بشه و سریع فرم رو پر می کنم و دیدگاه رو در بخش متن کامنت پیست و اینتر. معذرت می خوام فاطمه جان این کار وردپرسه من نمی تونم این زمان بندی رو حذفش کنم. تا جایی که اطلاعات ناقص من می رسه فعلا راهی واسهش نیست. اگر کسی بیشتر می دونه لطف کنه بیاد بگه و یادم بده که حسابی دلم می خواد بلد بشم!
ممنونم فاطمه جان که هستی.
کامیاب باشی!

سلام پریسا خانم
باز هم قلم لطیفت مرا غرق لذت و احساسات نمود. گر خواهان تداوم آتشفشان احساسات و عواطف ما هستی باز هم بنویس.
میگم راستی چقدر آدم برفی به پریسا و مهربانی های وی، و پروانه ی کوچک به امیر و قلب کوچک اما خورشید آسای او شبیه است.
شاد باش

سلام دوست بسیار عزیز!
از بسیاریه لطف شما من به نظرم باید سکوت کنم. کلمه ممنون دیگه جواب نمیده.
مهربون؟ من؟ اعتراف می کنم از ذات مهربانی این لحظه که این کامنت شما رو خوندم شرمنده شدم. اونهمه که تصور می کنید من مثبت نیستم. خدا ببخشدم که نیستم! باید سعی کنم. باید سعی کنم مهربون باشم تا در حق این امانتی که روی شونه هامه خیانت نکرده باشم!
خدایا کمکم کن!
ممنونم بی نهایت ممنونم به خاطر اینهمه لطفی که بهم دارید دوست من!
پاینده باشید!

سلام مریم جان. امیدوارم عالی باشی! خدا می دونه چه قدر دلم می خواد بهتر و بهتر بنویسم! ممنونم به خاطر این دعای قشنگت که حسابی اجابتش رو دلم می خواد. و ممنونم که هستی!
کامروا باشی و دلشاد از حال تا همیشه!

سلام محمد. حسابی با اپلیکیشن هات کولاک کردی ها! خواستم اونجا کامنت بذارم نفهمیدم واسه چی ثبت نشد. اینترنت بی معرفت! الان میرم دوباره آزمایش.
ممنونم از لطف و از حضورت!
همیشه شاد باشی خیلی زیاد شاد باشی!

سلام و درود بر پریسا خوبی آیا وای عجب سرگذشتی داشت این پروانه ولی خدا بهش رحم کرد یعنی اگه آدم برفی نبود باد معلوم نبود چی کارش میکرد این داستان بهم یه درس دیگه داد اونم اینه که اگه با قدرت و قوت قلب با مشکلات بجنگی هیچ چی جلو دارت نیست و میتونی حتی کوه رو هم در مقابلت تسخیر کنی به هر حال مرسی پریسا بابت این داستان خوبت روزگارت برفی و بارونی ایام به کام روز خوش و خدا نگهدار

سلام احمد آقای مهربون. احوالاتت در چه حاله؟ احمد آقا شبیه کوه وایستیم تا گیر ها ولو بشن زمین! ساده نیست ولی میشه!
این پروانهه هم هنوز با آدم برفی راه زیاد داره. حالا میریم همراهشون تا برسیم!
خوشحالم که هستی.
شادم از شادیت!
شاد باشی تا همیشه!

سلام دوست من! روی توصیف هام گاهی حس می کنم بیشتر باید متمرکز باشم تا دقیق تر بشن! اگر شما ها میگید خوبن پس جای امیدواریه واسه من! آخ جون!
به من لطف داری دوست عزیز و چه قدر ممنونم بابت این لطف!
خوشحالم که رضایت داشتی و ممنونم از حضورت!
سرفراز باشی!

سلام علی اکبر. کامنت دونی چی شده نکنه من نیستم یواشکی اینجا تخمه می خورید تا من میام تخمه ها رو مخفی می کنید زیر میز این علی اکبر دیده؟ زود باشید به من هم بدید واقعا که!
علی اکبر۱گوشه فسقلی اینترنت به کاممه و البته به نامم که۱جور هایی دیوونه خونه شخصیمه. هر جفنگی دلم می خواد می برم می نویسم اونجا. به دیدنش نمی ارزه سخت نگیر. چیزی که چیز باشه اگر باشه رو میارم همینجا با هم بخوریم چیز یعنی بخونیم چیز یعنی چی شد اصلا یادم رفت سر بحث کجا بود!
خوشحالم که هستی علی اکبر.
همیشه شاد باشی!

سلام سلام سلام.
خوبی؟؟
من میدونم آخرش چی میشه.
خب بذارید براتون تعریف کنم.
ببینید این آخرش…………
بگم پریسا؟؟؟حق السکوت باید بدی.
آخ جون.
خیلی داستان باحالیه.مرسی که اینجام گذاشتی.شاد باشیا.این یه دستوره.

سلام نیایش جون جونم! نیااااااایش نگوووووو خخخ! شکلک۱بطری آب زرشک رد کردم بهش. شکلک چشمک پلید یواشکی. تقلبیه بخوره خوابش می بره تا آخر داستان خخخ!
شوخی کردم نیایش تو عزیز دلمی!
راستی نیایش سارا کتاب ترسناک هاش رو برده اون طرف بیا بریم اونجا شیطونی!
شکلک آماده در رفتن از دست سارا.
دستور شما اجرا میشه قربان! در حال تلاش برای اجرای امر هستم.
ممنونم نیایش به خاطر همه چیز. از حضورت گرفته تا دستورت!
همیشه شاد باشی عزیزکم!

بهار میرسه، بلاخره بهار میرسه
پریسا شاید بگم عالی بود تکراری باشه بین این همه کامنت که از عالی بودنش میگن و خودتم واقفی به عالی بودنش و عالی بودنت، ولی من میگم کاش همه ما ی آدمبرفی داشتیم که موقع زمستون و برف و سرما تا رسیدن بهار ما رو روی سینش نگه داره
بهار میاد!

فرزان! واقعا میاد؟ این روز ها تمام مدت دارم می خندم. تمام مدت دارم به همه داد می زنم میگم بهار میاد! تمام مدت شادم. شلوغم. بهارم. کلافه کردم بقیه رو. ولی۱گوشه ای داخل دلم، … فرزان دلم تنگ شده! به خدا دلم تنگ شده آخه۱کسی بفهمه من یواشکی دلم وحشتناک تنگ شده. بهار واسه چی اینهمه سریع رفت؟ واسه چی زمانی که من خواب بودم؟ واسه چی بیدار نشدم بلکه می شد اجازه ندم بره! فرزان! یواشکی دارم امیدم رو می بازم. زمستون لعنتی! هرگز نمی بخشمش!
فرزان میگی بهار باز میاد؟ یعنی باز می بینمش که باز می رسه؟ کاش این بارون بند می اومد! کاش می شد دیگه نباره! کاش، …!
به امید بهار!

اینجا که نمیشه جوون!آخه من داخل۱سایت دیگه آدرس سایت خودم رو بذارم؟ میشه آیا؟ خخخ اونجا دیدن نداره باور کن چیز درست درمونی پیدا نمی کنی بدتر داخل پیچ و خم هاش گم میشی گناه داری ول کن خخخ!
ببین! شاد باش! حسابی!
موفق باشی جوون!

درود! یعنی من حالیم نیست که اینجا میام و با بچه ها حرف میزنم و میخندیم… خوب اونایی که حالیشونه بیایند و من میرم کنار تا جای همشون باز بشه و حالیشون باشه… آره تو خوب فهمیدی که من حالیم نیست که اینجا هستم… اگه حالیم بود اینجا نبودم و جای دیگری بودم…!

سلام مدیر. اندازه۱بهارِ نرفتنی ممنونم واسه تعریفت و حضورت!
در مورد شناسنامه هم، چشم! فقط اینکه من مکان اولم اینجاست ملت رو کجا ببرم آخه اونجا فقط۱پناه گاه زمان های اسمش رو نبره یعنی بود و الان که من بیشتر اینجام تا اونجا. با این حال هرچی تو بگی. میرم حلش می کنم تا این صحبت آدرس دیگه تموم بشه!
۱آسمون ایول که اومدی!
سند کل شادی های کل ایام به نام و به کامت!

درود! خوب بخند تا دنیا بهت بخنده… اصلا به من چه مربوطه که گروهی دوست دارند بخندند… راستی از کجا متوجه شدید که من خنده دارم…! نوشته هایم خنده داره یا قیافم خنده داره یا برخوردم خنده داره یا چشمانم خنده داره یا زبانم خنده داره یا متونم خنده داره یا گفتارم خنده داره یا برخوردم خنده داره یا کل بدن و رفتار و گفتار و کردار و همه و همه ام خنده داره… من ازت نمیگذرم تا در یک پست منو تشریحم کنی تا همه و خودم بیشتر منو بشناسیم… پس زودتر دست بکار شو و ست جدیدت را بزن که منتظریم تا منو تشریح کنی… تا تو باشی جایی که من حضور ندارم از این پرچونگیا نکنی… خوب تو بودی که منو به اینجا کشوندی حالا زودتر بیا به جرایمت عمل کن تا دیر نشده و جرایمت بیشتر نشده… من خیلی دوست دارم به وسیله ی تکتک دوستان در پستهای جداگانه تشریح شوم… البته این هم میتونه یه بازی جدید باشه بجای صندلی داغ که قبلا توسط ترانه گذاشته میشد… راستی روزی روح الله صالحی پستی در مورد من زد اما بعضیا خوششان نیامد و حذفش کردند… آقای بعضیا لطفا پستهای درباره ی مرا پخش کنید و بعدش پشیمون نشوید و پاکش نکنید… ختوب دیگه چی میخواستم بگم.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.خخخخخخخخخخخخخخ
.
.
.
.
.

.
.
هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها
.
.
.
.
.
.
خیلی خوبه همینطور ادامه بده و بیا پایین که کارتون دارم…
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
o wo wo wo wo wo wo wo wo wo wo wo wo wo wo wo wo wo wo wowowowowowowowowowowo

عدسی تو خنده دار نیستی. تو می خندونی. شبیه زمان های سرحالیه خودم. تشریحت کنم؟ اینکه پست نمی خواد همینجا تشریحت می کنم. تو از نظر من مثبتی. شیطونی، خوش باطنی، برخلاف چیزی که نشون میدی دلت خیلی نازکه و اگر تلنگر ببینه می شکنه ولی یواشکی، شفافی، داخل دلت چیزی نیست، مهربونی، اگر ببینی۱کسی گیر کرده باز هم برخلاف ظواهر امر که همه می بینن دل نداری بزنی به بیخیالی و اگر ازت بر بیاد واسه نجاتش تا ناکجا میری اگر هم ازت بر نیاد باز هم واسه نجات طرف تا ناکجا میری، عملیات پلیس نامحسوست بسیااار خطرناکه، خدا نصیب کافر نکنه اگر بخوایی پیادهش کنی، خخخ، دیگه چی بود؟ خاطرم نیست، و خلاصه اینکه تو عدسیه محله ما و دوست و هم محلیه با ارزش من هستی که ای کاش نباید ها رو از من یکی به دل نگیری چون دیگه باید شناخته باشیم و دیگه می دونی که عقل باهام قهره.
خوب این هم از تشریح. حله آیا؟
راستی عجب قشنگ کاری کردی صفحه خوان من صدای موتور در حال حرکت روی سربالایی در آورد! خخخ!
همیشه شاد باشی!

سلام سامی. این چه حرفیه؟ کامنت دادن که وظیفه نیست حالا نشده یا نرسیدی یا اصلا دلت نخواست به خاطرش معذرت بخوایی! ببین تو هر زمان می خوای بیا فقط اون چوب تامی رو بهم برسون به جان خودم تعهد میدم فقط۱آواداکداوارا بیشتر باهاش اجرا نکنم بعدش پس میدم! خوب بجنب بده معطلم!
ممنونم از حضورت و شادم از رضایتت.
پیروز باشی!

سلام پریسا جون ببخشید دیر اومدم
در کل چه داستان روحبخشی امیدوارم همین طور آخر و بیشتر صحنه هاش جالب باشه و پر از بهار مهربونی طراوت زمستون و سرمای سازنده و زندگی بخش و..
من هنوز برف ندیدم و نمیدونم چه شکلیه فقط تصورش میکنم هر چقدرم برام توضیح میدن باز باید خودم بفهممش
چه آدمبرفی قوی و مهربونی مثل داداشا میمونه منم دلم میخواد یکی درست کنیم
حالا یعنی این پروانه زندست خدا کنه خوب تموم بشه همون طور زیبا لطیف و روح انگیز

سلام ثناجان. در مورد دیر رسیدنت رجوع شود به اون بالا جواب کامنت سامی.
عزیز جان کامنت دادن لطف شماست این وسط واسه۱کسی نمیشه یا اصلا۱زمانی حس کامنت دادن نداری نمی فرستی واسه این چیز ها به من نگو ببخشم شرمنده میشم شدید!
برف خیلی قشنگه ثنا. خیلی سفید و خیلی نرم و البته خیلی خیلی سرد! من دوستش دارم. کاش پیش بیاد ببینیش!
یادش به خیر آدم برفی درست می کردیم من از خوشی و شیطونی حواسم نبود دست هام از بس یخ می کردن درد می گرفتن و همیشه وسط کار می زدم زیر گریه خخخ!
خوشحالم از نوشتن های ناقابلم خوشت اومده دوست من! و ممنونم که هستی!
همیشه شاد باشی!

سلام شهروز! نسکافه؟ باز هم نسکافه؟ یعنی بگم آیا؟ خودت بگو! باز بگم آیا؟ بلدم ها! بگم؟
اون پروانه بدبخت شبیه تو عشق نسکافه نبودش نسکافه ها رو گذاشتن کنار واسه تو!
خدایا ببین تقصیر خودشه خداییش من هر دفعه میگم این دفعه دیگه اذیتش نکنم این خودش اعصابش می خاره من بی تقصیرم.
شهروز! ممنونم که اومدی! ممنونم که هستی! بلد نیستم توضیحش بدم و اندازهش رو توصیفش کنم فقط ممنونم!
همیشه شاد باشی خیلی شاد!

اونقدر دیر آمدم که انتظار جوابت را ندارم خخخ ببخش نتونسته بودم کامل بخونم و دلم نمیومد نیم بند خونده کامنت بدم
خیلی فشنگ مینویسی فقظ حیف طولانی مینویسی شکلک تنبلی خخخ
میدونی چیه؟ به آدم برفی باور ندارم! منظورم اینه که دیگه آدم برفی نیست تا پروانه را در سینه اش پناه بده هم از سرما هم طوفان و هم تنهایی
شاد و سربلند باشی تا همیشه و منتظر ادامش هستیم

سلام روشنک عزیز! تو هر زمان برسی همون زمان زمانشه دوست من!
آدم برفی. دلم نمیاد باورش نداشته باشم ولی، … باقیش رو آخر داستان میگم. اگر خاطرم بود که امشب جمله نصفه داشتم، اون زمان کاملش می کنم. حالا نه!
طولانی؟ بچه ها می گفتن تمامش رو۱دفعه بزنم اگر می زدم از این خیلی طولانی تر می شد خوب شد نزدم خخخ!
ایول گوش کن گردی! دوست دارم این کار رو!
ممنونم که اومدی عزیز!
ایام همیشه به کامت!

سلام عدسی. اگر بدونی با این اینترنت فوق داغون امروز صبح چه جوری دستم به این پست در صفحه دوم محله رسید تا جوابت رو بنویسم! خدا کنه قطع نشه! اینترنت رو میگم!
عدسی تعریف نبود جدی میگم تو خیلی خوبی! اگر تو نبودی من الان اینجا نبودم! این رو به خیلی ها گفتم باز هم میگم. تو و چند تای دیگه که نمی خوان اسم ازشون ببرم پس نمی برم ولی همیشه داخل دلم شما ها برام با ارزش و قابل احترامید.
عدسی! اذیتشون نکن! ملت رو اذیت نکن!
ممنونم که هستی! همیشه شاد باشی!

دیدگاهتان را بنویسید