خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

طلوعی پس از باران

امشب برایت می نویسم
برای تو که با نگاه سرد و خاموشت
مرا یاد ناگفته هایم می اندازی
ناگفته هایی که در پس این راه
و از لا به لای ناله ی باد
در گلویم سنگینی می کرد
و همچو برگ های زرد پاییزی
ملال انگیز بودند
اما اکنون
در میان رقص زلف سیاهت
و به یاد روز هایی که مرا در پی خود می کشیدی
عقل خفته ی مرا بیدار می کنی
تا بدانم امروز
زیر این نم نم باران
نیازی جز طلوع تو ندارم
و این بار از صمیم وجود
در طلب باوری از سوی توام
تا همچو گذشته
که شانه های با وفایت
اشک های زار مرا به خود می دید
و برای یک دم زندگی با تو
در میان شاخه های پر طراوت یادت
به سان خورشیدی که پس از باران می تابد
بر من، طلوع کن

۲۰ دیدگاه دربارهٔ «طلوعی پس از باران»

سلام وحید. این عالیه!
وحید اینجا داره بارون میاد و من در ها رو بستم اما هوای بارونی از لای پنجره زده داخل. صداش و حال و هواش. و این نوشتهت کاملش کرد. شاید به نظر مسخره بیاد ولی بعد از خوندنش۱جور حسه بی حسیه عجیب شبیه گرمای داخل۱وان آب گرم آهسته آهسته پیچید توی تمام جونم! هنوز هم انگار جریان داره و همین طور داره پخش میشه! عجیبه و دلپذیر و بی توصیف.
ممنون! به خاطر این حس عجیبه قشنگ ممنون!
ایام همیشه به کامت!

سلام پریسا.
خواهش می کنم خودت عالی خوندی.
پریسا از بارون و حال و هوایش لذت ببر ولی هیچ وقت بارونی نشو. برو زیر بارون قدم بزن و واقعا از این حال و هوا استفاده کن.
امیدوارم به زودی به آن طلوعی که دلت می خواهد برسی. یک طلوعی از جنس باران و ختم به لبخند.
ممنونم از حضور خیلی عزیزت و مرسی که هستی.
شاد باشی دوست عزیز من. شاد

سلام وحید. چقدر احساساتم رو تحریک کردی.
زیر این نم نم باران
نیازی جز طلوع تو ندارم
چقدر زیباست: در طلب باوری از سوی توام.

به سان خورشیدی که پس از باران می تابد
بر من، طلوع کن.
آفرین به تو که منقلبم کردی. دمت گرم و قلبت عاشق

دیدگاهتان را بنویسید