خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

آلاچیق شعر امشب، با حال و هوای شب یلدا

سلام به اهالی با صفای محله ی دوست داشتنیمون
حال و هوای دلتون چطوره؟
امیدوارم آفتابیه آفتابی باشین.
امشبم توی آلاچیق پر مهر و محبتمون جمع شدیم تا ساعاتی از احساس و عشق و غزل برای همدیگه بگیم.
اما امشب، آلاچیقمون حال و هوای یلدایی داره.
یلدا، کلمه ای که خاطرات زیادی رو واسه ی هممون زنده میکنه،
از جمعهای دور همی خونه مادر بزرگا و بزرگترای فامیل،
تا حال و هوای رمانتیک و شاعرانه ای که این شب برای آدمای احساسی داره.
خب، صحبت رو کوتاه کنم،
همینجور که دارین از آجیلهای شب یلدا و انارها و هندونه های آلاچیق میل میکنین، از یلدا بنویسین واسمون.
غزل، ترانه، نو، سپید…
انتخابش با شما.
منتظر اشعار نابتون هستم و فراموش نشه که از کسی که شعر یلدایی برتر رو بنویسه ویژه پذیرایی میشه
شاد باشین و احساسی
در پایان هم دکلمه ای بشنوید با صدای دوست خوبم سارای

۹۰ دیدگاه دربارهٔ «آلاچیق شعر امشب، با حال و هوای شب یلدا»

سلام. آخیش بشینم اینجا کنار این بخاری بزرگه هم گرم بشم هم هر چند دقیقه۱دفعه۱آب مقطر بندازم داخلش بترکه بقیه بپرن من بخندم! بچه ها اینجا داره بارون میادش! یلدا! چه خاطره ها که ازش خاطره نشد واسم. خونه فسقلی بابابزرگ شب یلدا ها پر می شد از ما! همه ما!داخل اون فضای فسقلی چه همگی جا می شدیم. ما فامیل پر جمعیتی بودیم. اون زمان که بابا بزرگ و مادربزرگ هنوز بودن قهر های فامیلی زود شبیه یخ زیر آفتاب آب می شد و این طوری بود که ما همه۱جا بودیم. یادش به خیر یلدا های گذشته مون!
بیخیال غمگینش نکنم که هیچ مثبت نیست! عزیز های من که شما باشید این لحظه شعر خاطرم نیست اگر خاطره رو فعلا می پذیرید بدم خدمتتون. بچه ها۱یلدایی بود به نظرم واقعا مطمئن نیستم یلدا بود یا چی بود خلاصه همه فامیل جمع بودیم نمی دونم آش بود چی بود داشتن می پختن وسط حیاط قوطی کبریتیه بابابزرگ حصیر انداخته بودن بزرگ تر ها به کار و حرف و ما بچه ها هم طبق معمول به شیطونی. وایی بچه ها خدا واسه هیچ کسی بد نخواد من سر شیطونی بودم رفتم گوشه حیاط به بپر بپر۱دفعه۱زیرزمین اون گوشه بود پله می خورد می رفت پایین بچه ها به جان خودم نفهمیدم چی شد۱لحظه شبیه خطکش سیخکی سر و ته شدم اون پایین خیلی با حال بود اصلا کج و وج هم نشدم همین طوری سیخ مثل چوب جفت پا هام بالای پله بود سرم پایین مادربزرگم هوارش در اومد مچ پا هام رو گرفت آورد بالا. اون لحظه عر و اورم رفته بود هوا ولی الان که خاطرم میاد از خنده منفجر میشم.
یادش به خیر! ببخشیدم این رو نشد نگم.
یادش به خیر!
شاد باشید همگی تا همیشه!

خوب خوب خوب۳تا اولی خودم شدم الان در حالت سبکیه روان بعد از نمی دونم چی به سر می برم. احضار شدم به بیرون از خونه جهت عشق و حال. به نظرم خدا اینجا رو دوست داشت فعلا دارم میرم. بچه ها شعر های۲۰بذارید اومدم بخونمتون حسابی خوشم میاد. تازه مسابقه هم هست هیجان هم داره من تماشاگر مثبتی هستم با جیب های پر از ترقه.
فعلا من رفتم شاد باشید تا برگردم بعدش هم شاد باشید و خلاصه همیشه شاد باشید خیلی شاد خیلی خیلی شاد!

سلام فرزانه جون مرسی
ممنونم از اینکه دکلمه منو قابل دونستی اینجا به اشتراک گذاشتی
خب سلام به پریسا و بقیه بچه ها که بعد کامنت من میان
بچه ها شعر منو گوش ندید گول فرزانو نخورید
عهههههه
بیچاره میشم باید دستمال کاغذی پخش کنم اینجا
خخخخخخخخ
وایییییی دستمال کاغذی هم که دم دست نیست
چه اوضاعییییی بشه این کامنتا
خخخخخخخ
سرسره بازیه عههههههه
واااایی
من خیلی مودب بودماااااا این پریسا که خورد زمین سیخکی دست منم گرفت با مخ افتادم عه
یه چیزی تو سرم انگاری جابجا شده

وااااییییییی
گفتم گوش ندید هاااااا
نگین نگفتم خخخخخ
فین فین تون که راه افتاد ما دستمال کاغذی نداریم عه
خخخخخخ
برم پایین شعر بذارم فعلا

با تب تنهایی جانکاه خویش،
زیر باران می سپارم راه خویش.
سیل غم در سینه غوغا می کند،
قطرهء دل میل دریا می کند،
قطرهء تنها کجا، دریا کجا،
دور ماندم از رفیقان تا کجا!
همدلی کو؟ تا شوم همراه او،
سر نهم هر جا که خاطرخواه او!
شاید از این تیرگی ها بگذریم.
ره بسوی روشنایی ها بریم.
می روم شاید کسی پیدا شود،
بی تو کی این قطره ی دل , دریا شود؟

فریدون_مشیری

بوی یلدا را میشنوی؟
انتهای خیابان آذر…
باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان..
قراری طولانی به بلندای یک شب..
شب عشق بازی برگ و برف…

پاییز چمدان به دست ایستاده !
عزم رفتن دارد…
آسمان بغض میکند… میبارد.
خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست…

کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز…
و… تمام میشود

پاییز، ای آبستن روزهای عاشقی،
رفتنت به خیر…
سفرت بی خطر

چه حالی می دهد باران ، ولی تنها کنار تو
دو جرعه چای ، یک فنجان ، ولی تنها کنار تو

صدای خش خش برگ و ترنم های پاییزی
تَ تق تق ، چانه ی لرزان ، ولی تنها کنار تو

نشستن توی آلاچیق و “ها” کردن به دست ماه
که تکیه داده بر ایوان ، ولی تنها کنار تو

چه حالی میدهد بوسه ، چه حالی میدهد لبخند
حکایات لب و دندان ، ولی تنها کنار تو

ببین این ژاکت کهنه کنار تو چه می آید
دلم شاد و لبم خندان ، ولی تنها کنار تو

چه روزی میشود امروز ، عجب عصرانه ای به به
کمی سبزی ، پنیر و نان ، ولی تنها کنار تو

دلم یک شعر میخواهد ، ردیفش عشق ، وزنش تو
چه غوغایی کند “عشقی”، ولی تنها کنار تو

دل بی آشیانم را به دریا می زنم امشب
چه حالی می دهد باران ، ولی تنها کنار تو….

باریک تر از موی سرت گردن ما بود
آن روز که مو های تو در باد رها بود

جنگی شده بین من و مو های بلندت
در خانه میان من و تو صلح و صفا بود

از عشق چه تصویر جدیدی بنویسم
چشمان تو مربوط به این حاشیه ها بود

لبخند زدی ، قالب شعر من عوض شد
در شعر من انگار ، اَلم شنگه به پا بود

تقدیر من این بوده که درگیر تو باشم
در فال من احساس تو از غیر جدا بود

بسیار شبیهی تو برنامه ی کودک…
آن دخترکِ مزرعه داری که حنا بود

بیت آخرش یه جوریه خخخخ

اینم تقدیمی تولدت عزیزترین که چند ساعت دیگه متولد میشی

من لبریز اسامی روشنِ آسمان بودم
که شبی آشنایانی گمنام
به دیدنم آمدند،
آشنایانِ گمنامی از خوابِ ملایک و می
با یکی دو نی دوات و دفتری از نور …
آمدند، کنارِ حیرتِ بی‌دلیلِ همیشه نشستند
شب را ورق زدند و دعا به دعا
از دیدگانِ گریانِ من سخن گفتند
گفتند تو برگزیده‌ی باران و بوسه بوده‌ای
چرا بی چراغ
در شبِ این همه گریه پیر می‌شوی؟!
ما واژگانِ عجیب دیگری از دریا،
از عطرِ عشق و عبورِ نور نوشته‌ایم،
ما به خاطر تو
از انتهای سدر و ستاره آمده‌ایم،
از این به بعد
تکلیفِ بوسه و باران با ماست،
تولدِ بی‌سوالِ ترانه‌های تو با ماست،
ما به جای تو از عطرِ عشق و عبورِ نور خواهیم سرود،
و تو با ما از اسامیِ روشنِ آسمان خواهی گفت،
و ما دوباره ترا
به دوره‌ی دورِ همان واژه‌های مکررِ خودت بازخواهیم برد.
باور اگر نمی‌کنی
این دست‌خطِ آشنای خداوند است.

#سید_علی_صالحی

تولدت پیشاپیش مبارک رعد عزیزم.

اینم خیلی معروفه ولی چون قشنگه بازم میذارم

دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود

هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد…!!!
دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟
گله هارابگذار!
ناله هارابس کن!

تابجنبیم تمام است تمام!!
مهردیدی که به برهم زدن چشم گذشت….
یاهمین سال جدید!!
بازکم مانده به عید!!
این شتاب عمراست …
من وتوباورمان نیست که نیست!!

زندگی گاه به کام است و بس است؛
زندگی گاه به نام است و کم است؛
زندگی گاه به دام است و غم است؛
چه به کام و
چه به نام و
چه به دام…
زندگی معرکه همت ماست…زندگی میگذرد…

زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد؛
زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد؛
زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد؛
چه به راز
و چه به ساز
و چه به ناز…!!!
زندگی لحظه بیداری ماست
زندگی میگذرد.

رُک بگویم… از همه رنجیده ام !!!
از غریب و آشنا ترسیده ام !!!
با مَرام و مَعرفت بیگانه اند !!!
من به هَر سازی که شُد رقصیده ام !!!
در زمستانِ سکوتم بارها ،،،
با نگاهِ سردِتان لرزیده ام !!!
رد پای مهربانی نیست…نیست…!!!
من تمام کوچه هارا دیده ام !!!
سالها از بس که خوش بین بوده ام !!!
وزنِ احساس شما را بارها ،،،
با ترازوی خودم سنجیده ام !!!
بی خیالِ سردیِ آغوشها …!!!
من به آغوش خودم چسبیده ام !!!
من شما را بارها و بارها …
لا به لای هر دُعا بخشیده ام…!!

فریدون مشیری

‏‏منم و تلخیِ دلدار، ولی میخندم
منم و سینه ی بیمار، ولی میخندم
منم و حسر تِ یلدا و غزلخوانیِ عشق
شعرِ من وردِ لبِ یار…ولی میخندم
منم و حسرتِ سرخیِ انارِ لبِ او
حسرتِ بوسه و دیدار، ولی میخندم
نفسم بندِ نفسهای کسی هست که نیست
همه دنیا شده دیوار، ولی میخندم…
هر چه فریاد زدم از غم و تنهایی و درد
گوشِ تو نیست بدهکار ، ولی میخندم
کَسِ من روی تو و کارِ من آغوشِ تو بود
شده ام بی کس و بی کار، ولی میخندم*
شدم از عشقِ تو دیوانه و رسوای زمان
آه! ،
انگار نه انگار…
ولی میخندم

سلام و صد سلام ب مهربان فرزانه شیطونکی خخخ.چطوری یا خوبی؟منم خوب چون که پستت توش یلدا بودش,نکنه ب عشق من و تولدم زدی هاااان؟! وای بخدا من رااااضی نبودم ک همش تو زحمت بیفتی برام که ااا!!! هه. خب شعر ندارم که فقط میگم میسی ک هستم و هستی و همه دوستای مهربونم هستین و باشین همیشه ایشالا. دیگه اینکه سارای با احساسم دکلمه تو در حد در حد بیییینهایت میلایکم و برای احساس و دل مهربونت شادی می آرزویم ی عاااالمه. هر کی کامنتمو ویرایش کرد جملاتو مفهومشو دمش گرم خخخخخ.خووووش باشیییید.

یک لحظه کنارم بنشین، حرف زیاد است
بازار غزل بعد تو بدجور کساد است!

کمبود تو بیماری سختی است، کشنده!
بی حسی و بی میلی و کم شعری حاد است

هرچند که من مرده ام از دوری ات اما،
برگرد که آغوش تو یک جور معاد است

اجبار نکردم که کنارم بنشینی
یک لحظه ولی، لطف بکن! پیشنهاد است

وقتی که نباشی به خدا حس غزل نیست
با اینکه دلم لب به لب و حرف زیاد است..

#منوره_سادات_نمایی

در این شب این شب برفی دو یار تنهایند، با ترنم نفسهای عاشق، بیخبر از مردمان دنیایند
هنوز خواهش گرگان فرو نخفته ز خشم، که سایه های غزالان به دشت پیدایند
تو در کنار منی و کنار کلبه ی ما، ستارگان همه تکتک فرود می آیند
فرشتگان مقدس به شوق دیدن تو، بر آستان این کلبه بال می سایند
تو در جزیره ی مهتابهایی و هنوز، هزار عاشق پیرت کنار دریایند
تو خود بگو که دگر مادران زیبایی، بتی به معجزه و زیباتر از تو می زایند؟
شاعران جهان خفته اند تا شاید، تو را به خاب ببینند و باز بسرایند
ببند پنجره را که این ستارگان حسود، ز پشت پنجره ات از دور می پایند.

شاد باشید

در کوه انعکاس خودت را شنیده‌ای
در سعی‌ها، صفای دلت را دویده‌ای

افسانه بود قبل تو رویای عاشقان
تو پای عشق را به حقیقت کشیده‌ای

تَبَّت یَدا أبی لهبان شعله می‌کشند
تا «لا» به لب، به خرمن بت‌ها رسیده‌ای

رویت سپیده‌ایست که شب‌های مکه را …
خالت پرنده‌ایست رها در سپیده‌ای

اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد
با چشمکی ستاره و ماه آفریده‌ای

باران گیسوان تو بر شانه‌ات که ریخت
هر حلقه یک غزل شد و هر چین قصیده‌ای

راهب نگاه کرد، وَ آرام یک ترنج
افتاد از شگفتی دست بریده‌ای

مستند آیه‌ها، عرق «عقلِ اول‌»ند
یا از درخت معرفت انگور چیده‌ای

آه ای نگار من! که به مکتب نرفته‌ای
ای جوهر یقین! که مُرکّب ندیده‌ای

عشقی و بی بلندی پرهای جبرئیل
تا خلوت خدا، تک و تنها پریده‌ای

حق با تو، با صدای علی حرف می‌زند
جانم! عجب صدایی و به به! چه ایده‌ای!

بر شانه‌ی تو رفت و کجا می‌توان کِشد
عالم، چنین که بار امانت کشیده‌ای

دستت به دست ساقی و جایی نخوانده‌ام
توحید را چنین که تو در خُم چشیده‌ای

دریای رحمتی و از امواج غصه‌ها
سهم تمام اهل زمین را خریده‌ای

حتی کنار این غزلت هم نشسته‌ای
خط روی واژه‌های خطایم کشیده‌ای

گاهی هزار بیتِ نگفته، نهفته است
زیبای من! در اشک به دفتر چکیده‌ای

گفتند از جمال تو اما خودت بگو
از ‌آن محمدی (ص) که در آیینه دیده‌ای

قاسم صرافان

مثل هر روز همگی میل خراسان داریم
انتظار کرم از سفره ی سلطان داریم
مثل دشتی که ترک خورده و عطشان باشد
از خراسان طلب بارش باران داریم
از سر کفر نگفتیم: ” شفا دست شماست ”
ما به دستان شفا بخش تو ایمان داریم
یک نجف قسمت ما کن،به خدا یک عمر است
غصه ی ” جامعه ” خواندن دم ایوان داریم
در بهشت ابدی حب وطن چون داریم
خانه ای پیش ولی نعمت ایران داریم
شک ندارم که پس از مرگ ملائک گویند
از دل مقبره برخیز که مهمان داریم
ما سراسیمه بپرسیم که آن مهمان کیست؟
و بگویند که مهمان ز خراسان داریم

می شود سخت ترین مساله آسان باشد
پشت هر کوچه ی بن بست خیابان باشد!

می شود حال بدِ ثانیه ها خوب شود
شهر هم غرقِ هماغوشی باران باشد

گیرم این عشق -که آتش زده بر زندگی ات-
بعد جان کندنِ تو شکل گلستان باشد!

گیرم این دفعه که برگشت، بماند…نرود!
گیرم از رفتنِ یکباره پشیمان باشد

بعد شش ماه به ویرانه ی تو برگردد
تا درین شعر پر از حادثه مهمان باشد

فرض کن حسرتِ پاییز تو را درک کند
روز برگشتنِ او اولِ آبان باشد!

بگذر از این همه فرضیه، چرا که دل من
مثل ریگی ست که در کفش تو پنهان باشد

امید_صباغ_نو

‍ درودم را با نگاه سبزی…
در آغوش آذر پاییز پذیرا باش …..
دی ام میرسد و…..
فراق پاییز سر رسیده ست ….
حال و هوای شیدای مرا تو بینا باش …
پاییز با من بارور از رفتن ست ….
بیا و در خیالم شب قرارمان یلدا با ما باش….
من که بابرف پیری عمری زمستان دیده ام …..
درد بی درمانم خاطر توست بیا و درمان باش ….
جوجه های پاییزی مان را سرنوشت نقدا به نقد جوانی شمرده ست …..
خیال خاممان هنوز وصال در فراق میخواهد شب یلدا وصالمان نزد ما باش…
پیشاپیش یلدا مبارک …..

حریقستان دامانت، ز پا در آورد جان را
اگر عشقت به کفرم زد،نمیخواهم من ایمان را

دهانت پر ز گلهای بهار قمصر و کاشان
بخوان شعری به وجد آور، قناری غزلخوان را

شقایق از لبت سرخ و شب یلدا نگاه تو
سرای سینه را وا کن، برویم این شبستان را

گره وا کن ز ابرویت، کمان ابروی مشکینم
بریز از جام چشمانت، قدح پر کن دل و جان را

غزل بانوی خوش آواز، سپاه گیسوانت را
طلب دارم سحرگاهان، به باد افتان و خیزان را

ز هرم پیکرت شاید، شب دیماه من سوزد
بزن با بوسه ای آتش، تن سرد زمستان را

کنایه میزند دائم رقیبم، با سلامی تو
بکش بر طعنه ها روزی، دو خط پهنِ بطلان را

سلاااااام و درود و صد درو خدمت شما عزیزان
صبح شد و من غافل از شب پیش که در این آلاچیق بشینم با شما.
ولی ماهی رو از آب هر وقت بگیری تازست.
من فقط پیشاپیش بریک میگم و غزلی از حافظ رو براتون میذارم که امید قبول افتد.
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود

سبز باشید و شاداب

چشمها – پنجره‌های تو – تأمل دارند
فصل پاییز هم آن منظره‌‌‌ها گل دارند

ابر و باد و مه و خورشید و فلک مطمئنم
همه در گردش چشم تو تعادل دارند

تا غمت خار گلو هست، گلوبند چرا؟
کشته‌هایت چه نیازی به تجمل دارند؟

همه‌جا مرتع گرگ است، به امید که‌اند
میش‌هایم که ته چشم تو آغل دارند؟

برگ با ریزش بی‌وقفه به من می‌گوید:
در زمین خوردن، عشاق تسلسل دارند

هرکه در عشق سر از قله برآرد هنر است
همه تا دامنه‌ی کوه تحمل دارند

#مژگان_عباسلو

سلام بازم دوباره.فرزااان جونی خب اما ولی هنوز من ک شعر ندااارم که خب!!! من فقط میخونم و میخونم هم,سارای داشتم شعرا قشنگتو میخوندم ی دونه خودمو دیدم چشام چارتا شد!!! من اون وسط چیکا میکنم بین این همه شعر ناز ا ا ا,خخخ. عوضش من کپی میکنما فرزان,شعرا ک هدر نمیره خو.

امروز پشت پنجره گلدان گذاشتم
از غصه سر به نرده ی ایوان گذاشتم

دست و دلم به شعر نمی رفت مدتی
عکس تو را کنار قلمدان گذاشتم

شعر آمد و تو آمدی و خط به خط به خط
اسم تو را نوشتم و باران گذاشتم

با طعم قهوه ای که نخوردم کنار تو
بر ذهن میز خسته دو فنجان گذاشتم

عطر تو را برای غم روزهای عید
شال تو را برای زمستان گذاشتم

از گریه خیس و خالی ام امشب که نیستی
چتر تو را کنار خیابان گذاشتم

عشقت مرا به حاشیه رانده ست از خودم
اینگونه شد که سر به بیابان گذاشتم…!

#اصغر_معاذی

واااای ببین چی دااارم خخخ,برنده شدم رفت دیگه.منم بلدم شعر بذارما چی خیال کردین.
مادر بزرگ مادر بزرگ چشام هنوز به راته
مادر بزرگ مادر بزرگ آخ دلم برات هلاکه
مادر بزرگ مادر بزرگ چشام هنوز به راته
مادر بزرگ مادر بزرگ آخ دلم برات هلاکه
یادم میاد قدیما وقتی زمستون میشد
هیچ کجا بهتر از اون کرسی تو نمیشد
دور و ورت شلوغ بود چه روزگاری داشتیم
خوشحال و خندون بودیم هیچ چیزی کم نداشتیم
آخه دلم میگیره غم تو رو ببینه
خدا نکنه یه روزی تو رو ازم بگیره
آخه دلم میگیره غم تو رو ببینه
خدا نکنه یه روزی تو رو ازم بگیره

شب یلدا واسه ما شب بی خوابی بودش
قصه هایی که میگفتی اگه تکراری بودش
ولی هر بار واسه من تازگی داشت
هر کدوم یه درسی از زندگی داشت
ولی هر بار واسه من تازگی داشت
هر کدوم یه درسی از زندگی داشت
مادر بزرگ مادر بزرگ چشام هنوز به راته
مادر بزرگ مادر بزرگ آخ دلم برات هلاکه

اگه دست زمونه دل تو رو شکسته
اگر چه برف پیری روی موهات نشسته
هنوزم که هنوزه واسه من تو همونی
تا دنیا دنیا هستش الهی که بمونی
هنوزم که هنوزه واسه من تو همونی
تا دنیا دنیا هستش الهی که بمونی
الهی که بمونی
آخه دلم میگیره غم تو رو ببینه
خدا نکنه یه روزی تو رو ازم بگیره
آخه دلم میگیره غم تو رو ببینه
خدا نکنه یه روزی تو رو ازم بگیره
مادر بزرگ مادر بزرگ
مادر بزرگ مادر بزرگ
مادر بزرگ مادر بزرگ
مادر بزرگ مادر بزرگ

دلم یک اتفاق ساده میخواهد…

مثل شکستن گلدان شمعدانی کنار حوض مادربزرگ و در پی آن
غرغرهای بی امانش…

و خنده های ریز ریز کودکی که دستپاچه تکه های گلدان فیروزه ای او را جمع میکند…

 یک رویای ناب …

مثل مشت کردن اولین خوشه ی نور در آخرین ظهر تابستان

و گریز زیرکانه اش از لابه لای انگشتانم…

یک حضور بی موقع…

مثل رسیدن مهمان سرزده ای
که سالها بودنش را فراموش کرده بودم….

دلم یک آرزوی محال میخواهد….

مثل بودن تو…

به جای جمعه یلدا بذار فرزان هه
‌بیا جمعه ها را تعطیل کنیم
مثل همه
من شعر نمیگویم
تو هم با چشم هایت
آتش نسوزان

جمعه ها غمگین اند
روا نیست
شعر های من
و چشمهای تو
بدترش کنند

بیا
جمعه ها را
تعطیل کنیم …

امیر اخوان

عاشق نباشی حس باران را نمی فهمی
فرق قفس با یک خیابان را نمی فهمی

عاشق نباشی می روی در جاده ها اما
معنای فصل برگ ریزان را نمی فهمی

عاشق نباشی زندگی بی رنگ و بی معناست
درد درون چشم انسان را نمی فهمی

در شعرها دنیای از اسرار پنهان است
عاشق نباشی درد پنهان را نمی فهمی

عاشق نباشی فصل پاییز و بهار ،حتی
زیبایی فصل زمستان را نمی فهمی

مژگان فرامنش

@alisafaripoems

هیچ کس مانند من در عاشقی خودخواه نیست
انتخابم کن که هر راهی بجز این ، راه نیست!!

فکر تغییر من عاشق نباشی بهتر است
عاشق دیوانه هرگز قابل اصلاح نیست

حال من همراه تو از هر زمانی بهتر است
لایقِ اندازه اش حتی زمان شاه نیست !

می روم از صنف شیرینی شکایت می کنم
جعل لبخندت که کار “حاج عبدالله” نیست !

تازگی از چال روی گونه ات فهمیده ام
جای زیبایی شناسی توی دانشگاه نیست

کاش میشد جای من بودی، فقط یک ثانیه!
تا بفهمی عاشقت آنقدرها خودخواه نیست

اشعار صفری

حالم خوب نیست!
هنوز خاطراتت دست از این فراموشخانه نکشیده
گاهی قطعه شعری
چقدر خاطره را از انبوه شنیده ها و دیده ها بیرون می کشد
خاطرات خاک خورده ای که
اشکی می شود
می چکد بر گونه چین خورده ام
گونه هایی که جای بوسه
همیشه چون خاک باران خورده نمناک است
نمناک از مرور روزهایی که آرزو بود و هرگز نیامد…
این سنگ فرشهای برجسته در پیاده رو
مرا به هیچ کجا رسانده اند
هیچ کجا
آه
بی چتر
سرگردان
فاصله ی بین تابستان و زمستان را
در میان انبوه آدمها قدم میزنم
آسمان شهر بغض آلود است
کاش در پیم می آمدی
دلم چتری میخواهد که دستان تو بر سرم بگیرد

سارای

من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود

برید کنار ملک الشعرا اومد
رفتم به صحرا دیدم قورباغه
گفتم: قورباغه دماغت چاقه؟
رفتم به صحرا دیدم لاک پشت
گفتم: لاک پشت قِرِت ما را کُشت
رفتم به صحرا دیدم مارمولک
گفتم: مارمولک یلدات مبارک.
مرسی مرسی. خواهش میکنم. من متعلق به شماها هستم. خواهش میکنم خجالتم ندید.

از قدیم گفته اند اگر اولین کاری که هر روز صبح انجام می دهی خوردن یک قورباغه ی زنده باشد، در طی روز خیالت راحت خواهد بود که بدترین کاری را که ممکن است در تمام طول روز برایت رخ دهد پشت سرگذاشته ای.

قورباغه شما بزرگ ترین و مهم ترین کار شماست و هدفی است که اگر اکنون کاری روی آن انجام ندهید بیشتر مایل هستید از انجام آن طفره بروید و تنبلی کنید.
همچنین این هدف می تواند بیشترین تاثیر مثبت را بر زندگی و نتایج تان در آن لحظه داشته باشد.
همچنین می گویند: اگر مجبورید دو تا قورباغه بخورید، اول زشت ترین آن ها را بخورید.

#برایان_تریسى

فدات بشم قورتش ندادی؟خخخخ

کسی مسافر این آخرین قطار نشد
کسی که راه بیندازمش سوار نشد
چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد
من و تو پای درختان چقدر ننشستیم
چه قلبها که نکندیم و یادگار نشد
چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
چه لحظه ها که نماندیم و ماندگار نشد
همیشه من سر راه تو بودم هربار
کنار آمدم وآمدم کنار …نشد!
قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی ؟!قرار نشد
مهدی فرجی

فاضل نظری :

سفر نگو! که دل از خود سفر نخواهد کرد
اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد

من و تو پنجره‌های قطار در سفریم
سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد!

بِبر به بی‌هدفی دست بر کمان و ببین
کجاست آنکه دلش را سپر نخواهد کرد

خبرترین خبر روزگار بی‌خبری‌ست
خوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد

مرا به لفظ کهن عیب می‌کنند و رَواست
که سینه‌سوخته از «ِمی» حذر نخواهد کرد

اینم تقدیم به فرزانه باجی. خخخخخخخخخخ
یل من یراق میخواد
یراق نمیدهی، طلاق میخواد
طلاق نمیدی، ددر میرم
از کوچه دو در میرم
با کَل ممد جَفَر میرم
با لاله و فنر میرم
ددرم سر پولکه
پول دارم تو قُلَکه

پیچیده در هوای سرم حس و حال تو
افتاده ام به پای غزل با خیال تو

در ازدحام بغض نفسگیر کوچه ها
باید بیفتد از تن شب احتمال تو

دائم به لمس دست شما فکر میکنم
گاهی ولی به امر محال وصال تو

هی شعر پشت شعر برایت سرودم و
خواندی و بی تفاوتی و خوش به حال تو

با این غزل به روی شما بوسه میزنم
حتی اگر به جان من افتد عیال تو

#ناهید_میر_کاشی

دلم گرفته برایم بهاربفرستید
زشهرکودکی ام یادگاربفرستید

دلم گرفته پدر,روزگاربامن نیست
دعای خیروصدای دوتاربفرستید

اگرچه زحمتتان میشودولی این بار
برای دخترک خود”قرار” بفرستید

به اعتبارگذشته دوخوشه لبخند
دراین زمانه بی اعتباربفرستید

غم ازستاره تهی کردآسمانم را
کمی ستاره ی دنباله داربفرستید

******

تمام روز وشب من پر از زمستان است
دلم گرفته برایم بهاربفرستید

منیژه درتومیان

خب دوستای عزیزم، اول تشکر از همه کسایی که شرکت کردن و شعر نوشتن
اما سلیقه برتر این آلاچیق
برنده این پست
کسی نیست جز…
جز…

دوست عزییییزم
خانم…
لنااااا
تبریک لنا گلی من
خخخ تازه شعرم نداشت مثلا

اگر چشمت شب یلداست،من درگیر پاییزم
که هر شب پشت یک شیشه، برایت اشک می ریزم
زمستانم، مرا یلدا نشین چشم هایت کن
که از باران فراوانم، که از مهتاب لبریزم
غزل می خوانم امشب، بیت در بیتش تویی انگار
تویی آن شاه بیتی که به پایش شعر می ریزم
بیا امشب کنارم،چای دم کردم،به زن بر دف
وَ مولانا بشو تن تن بخوان، من شمس تبریزم
نباشی زندگی تلخ است ای بانوی زیبایی
نمی دانم چرا گاهی به دیدارم نمی آیی
بزن دف تا برآشوبی سکوت خانقاهم را
که من گمگشته ی خویشم درین شب هایی یلدایی
شرابی از لبت می جوشد و مستم کن از عطرت
بکش آغوش ،روحم را که شبگردی غم انگیزم
بیاور گیسوانت را رها کن روی دوش باد
که از گل های نیلوفر درین دنیا بپرهیزم
دلم مانند طفلی راه گم کرده پریشان است
کمک کن تا ازین پس کوچه ها آرام برخیزم
“همه کارم زِ خود کامی به بد نامی کشید آخر”
که یلدایی دگر آمد، برایت اشک می ریزم

تبریک عزیزم.
یلدای همه هم محلی ها مبارک.خوب باشید.

دیدگاهتان را بنویسید