خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

حرف دل

سلام.
خیلی سخته آدم حرفای دلشو تایپ کنه.
همیشه فکر می‌کردم خیلی سخت باشه که آدم حرفای دلشو با مداد توی دفتر خاطرات یا یه چیزی شبیه این بنویسه ولی الآن می‌بینم تایپش سختره.
یه سریالی بود نمی‌دونم یادتونه یا نه؟ دنیای شیرین .همیشه به این دختره شیرین حسودیم می‌شد شبا می‌نشست و خاطرات اون روز را تو دفتر خاطراتش با مداد فشاری می‌نوشت.
من هی گفتم امروز یه دفتر می‌خرم فردا می‌خرم و حرفای دلمو توش می‌نویسم تااا حالا که باید تایپ کنم و دیگه دفتر مفتر به دردم نمی‌خوره خخخ
چرا اینا این جورین؟ منظورم خواهر و برادر و اطرافیان آدمه.
همه میان پیشت درد دل می‌کنند ولی کسی هم هست به درد دلای تو گوش بده؟ اصلا مگه تو هم دل داری مریم؟
نه بابا تو دل نداری! آدمی که نمی‌بینه هم مگه دل داره؟
مشکل تو مریم ندیدنه ولی مشکلات اونا اوووووووخیلی زیاده خیلی..
یکی می‌یاد می‌شینه کنارت می‌گه وااایی کار ندارم ماشین ندارم کرایه خونه ندارم و تو باید گوش بدی بشینی پای حرفاش و حتی یه کاری هم که از دستت بر اومد انجام بدی.
اون یکی می‌یاد می‌گه من اعصاب ندارم چرا این قدر سر و صدا می‌کنید؟ طبق معمول تو باید اون رو آروم کنی و سرو صدا رو بخوابونی.
همش این توئی که باید گوش بدی، شده اونا به حرفای تو گوش کنن؟ نه تازگیا خیلی کم،.
من دیگه عادت کردم گوش بدم و اونا حرف بزنن.
یه روزی فکر می‌کردم مشکل من و خانواده‌ام ندیدن منه ولی الآن می‌بینم ندیدن من! ندیدن من! کی یاد ندیدن منه!.
تو رو خدا یه کمی فکر کنید. چرا این قدر گیجید؟ چرا مشکلاتتونو خودتون حل نمی‌کنید؟ چرا چیزای ساده را بزرگ می‌کنید؟ بابا از سلامتیت لذت ببر از اون چشمای سالمت استفاده کن، دست و پا و عقلتم که سالمه دیگه چی می‌خوای؟ همش که دارید آیه یاس می‌خونید!
نه که بخوام از دستشون گله کنم به حرفای دلشونم با کمال میل گوش می‌کنم. اگه اونا اینجوری خالی بشن و اگه این قدر به من اعتماد دارن که برام حرف بزنن خیلی هم عالیه. ولی گاهی فقط گاهی احساس می‌کنم حواسشون نیست که منم برا خودم مشکلاتی دارم و منم گاهی به دو تا گوش احتیاج دارم.
دوست دارم خیلی حرفا اینجا بنویسم ولی نمی‌تونم یعنی فعلا بسه دیگه تا نزدم همینو دیلیت کنم برم سریع کپی کنم.
موفق باشید

۴۸ دیدگاه دربارهٔ «حرف دل»

مریم قربونت یوخده درد و دل دارم بیا بیشین براد حرف بزنم. خخخخخخخخخخخخخخخخخخ
خوبه که. تو سنگ صبور اطرافیانتی. بابا بی خیال غصه نخور. ما زن جماعت از وقتی بدنیا میایم وظیفمون اینه که مواظب بقیه باشیم. محبت کنیم و هواشونا داشته باشیم ولی باس پوستمونم کلفت شه و به بی کسی عادت کنیم. عادت کن مریم. منکه خیلی وقته عادت کردم. زدم دنده بی خیالی. برو بابا. شادم. وقتی ام درد و دل دارم میرم میشینم سر جانمازم به خدا میگمشون. کسی رو نداریم جز خدا. داریم؟ نه بخدا.

سلام.
مشکل امثال من و شما اینه که خودمون رو دست کم میگیریم و فکر میکنیم مشکل از نابینایی بزرگتر وجود نداره.
چرا خانم شیبانی. به خدا وجود داره.
فقط کافیه من و شما و امثال ما فرق بین بد و بدتر رو بتونیم تشخیص بدیم و قدر دان خیلی چیزها باشیم.
ممنون از این که تونستید درد دلتون رو اینجا با هم محله ای هاتون در میون بذارید.

درود خانم شیبانی، وقت به خیر. درد شنیده نشدن، دیده نشدن و درک نشدن، درد مشترک همه ی ما نابینایانه، خصوصاً کسانی مثل من که وقتی می خوان سفره ی دلشون رو واسه یکی باز کنن، مطمئن نیستن که طرف داره واقعاً به حرفاشون گوش میده یا فقط به آوا و ندا شون و الکی هی میگه: آهااااااا، آرههههه، آخیییییییی، راس میگی و از این طور واکنش های مرسوم.
جدیداً هم دنیا این قدر کثیف شده که درد دلات یه روز میشن وسیله ای برای تحقیر شدن و مورد تمسخر قرار گرفتنت، دقیقاً اتفاقی که حدوداً یک ماه و نیم پیش واسه من افتاد و یه آدم نامرد و بی معرفتی منو به شدت مورد تمسخر قرار داد.
زیاد نمی تونم بنویسم چون مثل اون زیادن و دنبال سوء استفاده و پیدا کردن یه نقطه ضعف، فقط می تونم بگم که با شما ابراز همراهی و هم دردی می کنم.
پیروز و پویا باشید

سلام عزیزم واقعا حرف دل منو زدی ما برا همهشون سنگ صبوریم ولی نوبت ماکه میرسه همه گرفتار کار خودشون هستند جالب اینجاست که وقتی خوشحال و شادند ما نیستیم باشه ماهم برا همهشون اارزوی شادی و خوشبختی میکنین

رععد بزرگ بسان ی ابر غرنده فریاد میزنه و میگه: مرررریمی هیچ موقع نقش سنگ صبورو بازی نکن.
افراد منفی میان با مویه کردن و ناله و غُرُ لند خودشونو سبک میکنن و میرن.
فقط خداوند میتونه سنگ صبور باشه و بس. دختر تو فقط باید با مثبتها نشست و برخاست کنی. فهمیدی چی گفتم ؟ یا تکرار کنم ؟
باید با افرادی صحبت کنی که پر از انرژی باشن و روح شادیو در تو تزریق کنن .

مریمی جون اصلا هم دیگه به این که دیگران پیشت چیا گفتن فکر نکن . تو احتیاج به یک تغییر بزرگ توی زندگیت داری . قبلا هم بهت گفته بودم که چندتا کتابو حتما بخون . فک کنم پشت گوش انداختی خخخ ولی این مطلبو بخون
دکتر شاهین فرهنگ میگه :
حتماً قبل از خواب رؤیاتون رو تو ذهن بیارید .
برای خودتون یک جمله تأکیدی بسازید و این جمله رو به کسی نگید.

حتماً در جمله به لطف خدا ایمان داشته باشید
یعنی به یک نیروی برتر اطمینان کنید.

مثلاً : به لطف خدا من موفق وپیروز می سوم….
به لطف خدا من مادر می شوم

انشالله من خانه دار می شوم…

به امید خدا اندامم متناسب خواهدشد …
به امید خدا من ازدواج خواهم کرد…

قبل از خواب جمله تأکیدی خود را حداقل بیست و پنج بار تکرار کنید
بعد از تکرار به چیز دیگری فکر نکنید.

ضمیر خودآگاه می خوابد

ولی ضمیر ناخودآگاه تا صبح جمله تأکیدی شما را تکرار خواهد کرد!

ضمیر ناخودآگاه با کائنات همسو می شوند و شما حتماً به آرزویتان خواهید رسید.

سلام خانم رعد.
نمی‌تونم نشست و برخواست نکنم.
نمی‌شه. اگه دوستم بود یه چیزی.
من باید به حرفاشون گوش بدم ولی تازگیا سعی می‌کنم خیلی درگیر هم نشم و فقط به خاطر احترام گوش بدم.
اون کتابو قبلا یک کمیشو گوش داده بودم ولی چون خیلی به مطالبش اعتقاد ندارم ولش کردم.
این که ما به هر چی فکر کنیم سرمون می‌یاد رو قبول ندارم.
ولی مطلب بالا را قبول دارم یعنی سعی می‌کنم باور داشته باشم.
دلم همیشه می‌خواد مثبت باشم و فکر کنم.
بله باید با مثبتها نشست و برخواست کرد. ولی هر کسی هم شرایطش با دیگری فرق داره
به قول خودت از خوردن یه چای هم می‌شه لذت برد.
باید بیشتر صبوری کرد.

عزیزکم میدونم که نمیشه از افراد خانواده دوری کرد ولی باید اونا رو به سمت مثبت ها دعوت کنی که معمولا علاقه نشون نمیدن . گاهی سعی کن بحثو عوض کنی.
مریمی حتی مشاورها هم با اینکه شغلشونه و بابت گوش کردن و راه حل دادن پول میگیرن بعد از ی مدت کم میارن و خسته از شغلشون میشن .
پس کم کم باید از شنیدن درددلها شونه و گوش خالی کنی خخخ
به افرادی که درداشونو برات میارن بگو رعد گفته آیا لحظات خوششون هم برای مریمی میارن و باهاش خوشی ها هم شریک میشن ؟؟؟؟

سلام و درود بر بانو شیبانی گرامی امید که حال دلتون خوب باشه نمیدونم چی بگم شایدم چون مث شما نبودم یعنی این طور نبوده که فقط بقیه درد و دل کنند و من گوش کنم بلکه بعضی اوقات منم باهاشون درد و دل میکنم امیدوارم که در زندگی و در تمامی مدارجش موفق و مؤید باشید شبتون خوش و آروم و زیبا شب بخیر و خدا نگهدار

سلام مریمی جونم,وای چقدر ب دلم نشست عجیب.وای حالا من جدیدا هر کی هر چی میگه یااادم میره!!! ولی خیییلی خوبه که مینویسی,اصل نوشتن آدمو سبک و ریلکس میکنه,بنویس فقط,همین خودش درد دله,شاااد باشی و رها از غصه ها عزیز.

سلام مریم جان…
آخی یادش بخیر, دنیای شیرین, چقدر قشنگ بود؛ کلی خاطره برام زنده کردی..
من هم گاهی با این حسی که تو زمان نوشتن این پست داشتی مواجه میشم.
میدونی خیلی سخته فقط شنونده بودن, میفهممت.
فکر میکنم انقدر دختر محکم و راهنمای خوبی هستی که همه تو را به عنوان شنونده انتخاب میکنن, این خیلی با ارزشه, اما نمیشه منکر شد که گاهی هم آدم خسته میشه.
راستش را بخوای من از بچگیم یاد گرفتم حرف دلم فقط و فقط مال خودمه؛ و تنها کسی که میشه باهاش راحت و بی پروا حرف زد خدایی هست که قادر مُطلقِ.
مریم کمن کسانی که آدم میتونه باهاشون درد و دل کنه. پس بهت تبریک میگم که از این دسته آدم ها هستی.
همیشه شاد باشی عزیزم.

درود بر مریم بانوی گرامی. منم مثل رهگذر یه عالمه درد دل دارم کی بهتر از دخترم مریم بانو که به حرفام گوش بده خخخخ. ولی دوستان عزیز حرف زدن با خود یکی از مکانیسم های دفاعی ما هست که از این طریق میتونیم خودمون را از نظر روانی تخلیه کنیم و کمی آرام بشیم. منتها چون در خیلی فرهنگها از جمله فرهنگ ما، حرف زدن با خود، دیوونگی تلقی میشه، لذا عادت کرده ایم بجای اینکه بگوییم با خودمون حرف میزنیم، میگوییم که با خدا حرف میزنیم. ولی بنظر من با خودمون حرف زدن هیچ اشکالی نداره و ما میتونیم کلی از هیجانات و خواستها و آرزوها و کامییابیها و ناکامیهامون را به زبون بیاریم. منم کلا عادت دارم با خودم حرف بزنم فکر نمیکنم دیوونه باشم خخخخ. البته دیوونه که هستم اما دیوونۀ یه شیطون بلاااا. فکر هم نمیکنم که ما انسانها اون قدر مهم باشیم که همه کائنات لازم باشه بخاطر ما بسیج بشند تا کمکمون کنند. ما هم موجوداتی هستیم مثل بقیه موجودات که از روی اجبار به دنیا آمده ایم و پس از مدتی هم خواهیم رفت. البته با توانمندیهایی که برخی از ما دارند و میتونند منشأ تحولاتی بشند که خب جامعه مدیون اینگونه افراد هست، وگرنه فرق دیگری با بقیه موجودات نداریم. پیروز و مهربان باشید و بماننید.

سلام عمو جان.
من که بیشتر اوقات با خودم حرف می‌زنم.
البته نه بلند بلند تو ذهنم
وااای نمی‌دونید موقع شستن ظرفا من که ظرف نمی‌شورم! اصلا هیچی احساس نمی‌کنم
جسمم کنار ظرف شوئی هست و تو ذهنم دارم جواب یکی رو می‌دم.
شبا می‌رم تو حیاط با ماه حرف می‌زنم یا با درختای خرما.
البته من فکر می‌کنم ما برای خدا حرف می‌زنیم نه فقط برا خودمون.
این که یکی از صفات خدا هست قریب یعنی نزدیک نزدیک همینه دیگه.
حالا چه با سجاده و بند و بساطش یا بدون اون
تشکر از حضورتون عموی مهربون

سلام مریم خانم
هیچ چیزی توی دنیا خانواده آدم و دوستانی که داریم نیست.
اگه کاری از دستمون بربیاد براشون انجام بدیم
اینکه توی شادی و غم همدیگه شریک باشیم
ولی منم ظرفیت اینکه یکی بیاد همش پیشم بناله و درداشو برام بیاره ندارم
توی خانوادم هم خب خیلی همیشه باخواهرام حرف میزنیم و معمولا تمام مشکلات خانواده را میشینیم ۴ تایی بررسی کارشناسی می کنیم خخخخ
همیشه بحث و صحبت های ما بیشتر متقابله یکطرفه نبوده
خیلی اوقات ما هم با هم شوخی و خنده میگذره

اینقدر صبوری کردی و دردهاتو لابد ریختی توی خودت فکر می کنند خیلی قوی هستی و باید تو بار رنجهای اونها را هم بکشی
یه جوری جو و صحبت را عوض کن وقتی میان پیشت
سعی کن بخندونیشون باهاشون شوخی کن
همیشه هم درد و دل کردن و فقط گوش دادن چاره نیست
خب باید یاد بگیرن گاهی مشکلاتشونو بذارن کنار وقتی میان کنارت حداقل اون زمان را از مشکلات فاصله بگیرن اوقات خوبی داشته باشید با هم
من خودم خیلی وقتها درد و دل کردن رنجهامو بیشتر کرده بیشتر وقتها حال درد و دل ندارم اصلا
فقط میخوام حالم خوب بشه و فراموش کنم چون برای بعضی رنجها هیچ چاره ای جز فراموشی نیست
خلاصه مریم جان اینجا هم کامنت دونی باز کردی ماها بیایم درد دل کنیماااا خخخخ
الان میگی با خودت چه اشتباهی کردم پست زدم اینام اینجا ولم نمی کنند خخخخخ
فدای قلب مهربونت
خوب باشی همیشه

سلام بر مریم خانمی شیبانی عزیزم
می دونی نوشتن سخته اونم نوشتن حرف های دل چون حتی توی نوشتن حرف های دلت هم جرأت نداری همه شون رو بنویسی
بگذریم قبلا یه کتابی خوندم که اسمش یادم نیست, بعد توی این کتاب دو نفر بودند ناشنوا که با هم زندگی می کردند و در همسایگی اونها هم افراد دیگه, همه همسایه ها گاه و بی گاه میومدند سراغ یکی از اون ناشنواها و با اون درد دل می کردند و اون ناشنوا هم درد دلهاش رو با دوست ناشنواش می کرد و یه روز یادم نیست به چه دلایلی ناشنوای دوم رو به یک مرکز نگهداری منتقل کردند و ناشنوای اول که همه با اون درددل میکردند و اونم با ناشنوای دوم همیشه بهش سرمیزد و باهاش حرف میزد و ….. نتیجه اینکه همه انسانها احتیاج به کسی دارند که باهاش حرف بزنند و حس کنند اون به صحبت هاشون توجه می کنه …..
مریم جون برات صمیمانه بهترین ها رو آرزو دارم
و نمی دونم بگم زیبا نوشتی یا نه چون حرف های دل اونم با طعم تقریبا تلخش رو زیبا نامیدن درستش نیست ولی خییلی تأثیر گذار و تأمل بر انگیز نوشتی خانمی و همیشه بنوییس همیشه حتی اگر بعدش پاکش کنی و برامون نفرستی این طور سبک میشی خیییلی….

مریم جون سلام.
نمیدونم چی بگم و چی بنویسم ولی کاملا حرفات رو درک میکنم.
کامنت خانم فاطمه حسینی رو هم لایک میکنم و بهت تبریک میگم که تا این حد تونستی مورد اعتماد خانوادت و رازدار اونا باشی که اونا هر حرفی دارن بییان به شما بگن و با شما مشورت کنن!
یه حدیثی خوندم که این هدیه ای از طرف خداست دقیقش رو یادم نیست.
یکی دیگه هم میگفت رفع حاجت دیگران، از ۱۰۰۰ سال نماز و روزه جایگاهش بیشتره.
در بهشت جایی هست که دار الفرح هست و مخصوص اونایی که دیگران رو خوشحال میکنن.
اما حرفای بانو رو هم لایک میکنم که هممون نیاز داریم بشنویم و شنیده بشیم.
کی بهتر از دوستان صمیمی و خانواده برای شنیدن و شنیده شدن!
اتفاقا برای من برعکسه من همیشه آرزو داشتم بقیه بییان باهام درد دل کنن که خانوادم و خصوصا خواهرم بیشتر شنونده حرفای منه و باهاش درد دل میکنم!
اما همونطوری که گفتم یک نیاز متقابله که کمک کنیم و بهمون کمک کنن،
محرم راز باشیم و محرم راز داشته باشیم،
به دیگران اعتماد کنیم و مورد اعتمادشون واقع بشیم،
با دیگران مشورت کنیم و مورد مشورتشون قرار بگیریم
و …
پس قدر خودت رو بدون و به وعده ها و عنایات الهی مطمئن باش.

سلام مریم جان. می فهممت. یعنی تا جایی که ممکنه سعی می کنم هرچی بیشتر بفهممت. گاهی افراد خسته میشن. گاهی حس می کنن ترجیح میدن دیگه نشنون. گاهی کوه هم که باشی خسته میشی. دلت می خواد۱سفت تر از خودت باشه تکیهت رو بدی بهش کوهی که کوه باشی اون لحظه خسته ای! ولی مریم به تجربه بهم ثابت شده این حال و هوا گذراست. تقریبا مطمئنم خودت الان دیگه حس و حالت شبیه لحظه ای که این پست رو می زدی نیست. اون لحظه خسته و شاید عصبانی بودی و الان نیستی. اون ها رو دوست داری و اگر باز هم بگن باز می شنوی.
خودم این مدلی هستم که میگم. گاهی حسابی خسته میشم ولی ازش که می گذره و خستگیم که در میره باز میشینم پای ناگفته هایی که تمومی ندارن. مریم من یاد گرفتم هر زمان این مدلی میشن گوش می کنم و مطابق با سنگینیه جو و تلخیه ماجرا خط بحث رو می چرخونم. اگر ساده باشه سر به سر طرف می ذارم و بحث منحرف میشه. اگر۱خورده سنگین تر باشه ولی نه خیلی افتضاح، نامحسوس با یادآوریه مثبت های اطرافش از ااون منفی منحرفش می کنم. اگر خیلی سنگین باشه و نشه با خنده و انحراف حلش کرد سعی می کنم باز هم غیر مستقیم دلداری بدم و همچنان نامحسوس طرف رو ببرم به سمت آرامش. خواستم مثال بزنم دیدم طولانی تر میشه پس بیخیالش شدم.
گویا نوشتی عزیز و چه خوب کردی. نوشتن حسابی سبک می کنه. بنویس و حسابی سبک شو. روی من که حسابی جواب میده!
امیدوارم الان عالی باشی!
ایام همیشه به کامت.

سلام مریم.
ضمن اظهار خوشحالی از اینکه دوباره ازت اینجا یه پست خوب میبینم، باید بگم که اتفاقا منم همین مشکل تو رو دارم و یه وقتایی فکر میکنم جای یه قناری توی خونه و یا یه گلدون و گل توی باغچه هستم که یکی دیگه کسی رو پیدا نمیکنه و فقط میخواد دلشو خالی از حرف کنه میاد سراغ من.
حالا تو کدومشونی؟ قناری یا گل؟ خخخ.

سلام بر جناب چشمه گرامی.
من هم از این که یک بار دیگه تو کامنتا هم صحبت شدیم خوشحالم.
والا چه می‌دونم من چیم؟ شاید گاهی قناری شاید گل شاید یه درخت شاید یه گربه خخخ
من نمی‌دونم اینا منو چی فرض کردن؟خخخ
خوشحال شدم نظر دادید.

سلام بر شما خواهر همنوع عزیز. واقعا که به حق گویند, سخن چون از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. جانا بنویس که حرف و سخن از دلهای خیلی بسیار از ماها همنوعانت مینویسی. حسن اعتماد دیگران بشما نیز نوعی نعمتی گران بهاست که هرکسی را شایسته آن نیست. شایستگیتان را تحسین میکنم. در پناه خدا پاینده باشید.

درود مریم خانم کم پیدایید خوشحالم که اینجایید مغز انسان راظرفی فرض کنید که حجم مشخصی ظرفیت دارد هر زمان احساس کردید که ظرفییتان پر شده به فضای باز بروید خودتان را تخلیه کنید با داد زدن یا همانطوریکه خودتان گفتید با خودتان حرف بزنید امیدوارم مقبول افتد.

سلام

همیشه برا من هم نوشتن سخت بوده خاصه خاطره نویسی

اما موضوع اصلی !من فکر میکنم مشکل ندیدن ما مسئله ای نیست که خونواده هامون واسشون مهم نباشه! اما خوب دیگه تبدیل شده به یه امر عادی منصفانه هم بخواهیم نیگا کنیم میبینیم

درست نیستش که خیلی هم سر این مسئله با دیگران قصد درد و دل کردن داشته باشیم! مطمئنا دیگران هم مشکلات خودشون رو دارن و خوب این کار ما فقط موجب ناراحتیشون میشه! اما مشکلات ما مطمئنا صرفا فقط همین ندیدن نیستش و خوب ما هم در خصوص سایر مشکلات با افراد خانواده صحبت میکنیم به قصد سبکتر شدن و به دست آوردن آرامش!

و این خیلی ارزشمنده خیلی! اصلا همین همبستگی و در کنار هم بودن افراد خانواده نعمت بسیار بسیار بزرگیه!

موفق باشید

درود.
میگما: چقدر درد دل های تو شبیه درد دل های منه!!!.
بیا با هم دوست شیم. من به حرف های تو گوش میکنم و تا حد زیادی درکت هم میکنم چون این چیز هایی که اینجا نوشتی نشون میده که حرف های دل من و تو, بسیار به هم نزدیکه

سلام. منم دقیقا با همین مشکل روبرو هستم: البته خیلی وقتا به دیگران رو نمیدم که پرچونگی کنند. مگه اینکه کاری براشون از دستم ساخته باشه. وقتی ببینم کاری ازم برنمیاد, گوش دادن به ذکر مصائبشون افسرده ترم میکنه. آخه مشکلاتشونم گاهی از دید ما که رنج را عمیقتر احساس کرده و پخته تر شده ایم, خیلی مضحک به نظر میاد. بیشترش بیبرنامگی و شلختگی و تنبلی یا مرض نق زدنه تا مشکل واقعی. دیگران نباید ما را سطل آشغالشون حساب کنند. خوبه شما هم یه وقتایی قاطعیت نشون بدید و جلوی ادامه اش را بگیرید.

سلام.
سطل آشغااال!
نه بابا. اینجوری فکر نکنید.
منم به این شدت که فکر نمی‌کنم.
هر کسی از زاویه دید خودش به دنیا نگاه می‌کنه.
واقعا ما نباید انتظار داشته باشیم قشنگ درک بشیم و قشنگ درک کنیم.
اصلا ولش کنید.
موفق باشید

سلام.
آره برا منم پیش اومده.
یه پیشنهاد.
اگه خواستید کامنت بذارید و فکر می‌کنید قراره طولانی باشه تو WORD تایپ کنید بعد اینجا کپی کنید.
البته اگه با کامپیوتر می‌تایپید

سلام.
به جز تأیید تمام پستتون هیچ حرفی ندارم.
از نظر دیگران ما نابیناها نه ناراحت میشیم و نه خوشحال و نه عاشق. انگار رباتیم. در کل هرکی چشم نداره نه شاید عقل داشته باشه. ولی قلب نداره. اگر هم داشته باشه قلبش فقط مهربونه و باید از مهربونیش استفاده کرد و هیچ حقی نداره.
دنیای شیرین هم یادش به خیر. حتی بازیگرای اون سریال هم شاید الآن بچه های همسن اون زمان خودشون داشته باشن.
موفق باشید.

دیدگاهتان را بنویسید