خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
راهکارهای سازگاری با کمبینایی یا نابینایی از نظر شما

به نام خدایی که با خوب و بد ما میسازه!
به نام خدایی که داده و نداده اش را شکر میکنیم!
به نام خدایی که به ما قدرت داد تا با شرایط خاصمون سازگاربشیم!
سلام اهالی محلۀ باصفای گوش کن!
همینطور که میدونید بیشتر ساکنان این محله مثل کوه در برابر نابینایی و کمبینایی ایستاده اند می ایستند و خواهند ایستاد. ممکنه کسانیم تو محله زندگی کنند که هنوز نتونستند خودشونو با وجود نابینایی یا کمبینایی دوست داشته باشند و یا نتونستند با نابینایی یا کمبیناییشون سازگار بشن؛ به همین دلیل تصمیم گرفتم این پست رو منتشر کنم تا دوستانی که با نابینایی یا کمبیناییشون سازگار شدند راهکارهاشونو با بقیه به اشتراک بذارند که همه با این مسأله یعنی نابینایی یا کمبیناییمون حداقل تا اندازه ای بسازیم. اما سوالهایی که اگه تو کامنتها درباره شون بحث کنید خوشحال میشم اینهاند:
آیا با نابینایی یا کمبیناییتون کنار اومدید یا نه؟
برای سازگار شدن با نابینایی و کمبینایی خودتون چه کار کردید و از چه مراحلی گذشتید
کی و کجا کمبینایی یا نابیناییتون بیشتر براتون آزار دهنده میشه؟
در چنین زمانها و مکانهایی که از نابینایی یا کمبیناییتون میرنجید برای کم کردن احساسات بد و برگشتن به زندگی عادی چه کار میکنید؟

۳۳ دیدگاه دربارهٔ «راهکارهای سازگاری با کمبینایی یا نابینایی از نظر شما»

سلام
پست بسیار خوبیه، ممنون از شما
من با نابینایی کنار اومدم و به ناچار قبولش کردم
یکی از مهمترین دلایل سازگاریم معلم های خوبم تو دوره دانش آموزی بود
اون ها باعث شدن توانایی هام رو بتونم نشون بدم و بفهمم با این شرایط هم می تونم تلاش کنم
دلیل دیگه داشتن دوستای خوب بود و هست که تأثیر متقابل بر هم داشته و داریم و تو این زمینه کمک زیادی به هم کردیم
دلیل سوم تأثیر انکار نشدنی دانشگاه تو سازگار شدن من بوده، من به همه ی دانشجو های نابینا توصیه می کنم که فقط روی درس تمرکز نکنن و حتما تو فعالیت های فرهنگی و غیر درسی شرکت کنن، این مورد بسته به دانشگاه می تونه تأثیر خیلی زیادی روی شرایط روانی و سازگاری نابینا داشته باشه
یه مورد دیگه اینکه خانواده ها و معلم ها باید تلاش کنن که تا جایی که میشه افراد نابینا رو تو جمع های نابینایان ببرن و براشون فرصت تعامل با نابیناهای دیگه رو به وجود بیارن، مخصوصا در این شرایط که این دانش آموزا بعد از دوره ابتدایی باید به مدارس عادی برن حد اقل تو شیراز که این طوریه
نکته ی آخر رو عاجزانه از خانواده ها می خوام که بچه های نابینا رو وابسته نکنن این کار علاوه بر مشکلات روانی و افسردگی سازگاری اون ها با مشکلشون رو خیلی سخت تر می کنه
باز هم از پست خوبتون تشکر می کنم
راستی بعد از مدت ها اول شدم مدالمو هم بدید برم! خخخ!

خخخ خب ببندید . سوار بر بال باد و برقو صاعقه میشمو جیم میشم .
ندایی با صفحه نخونا متنو می خونی ؟ندایی اگه غرب اصفهون زندگی میکنی آماده برف و بارون شو و کیف کن از سرما هاهاها
من الان مست بارون نم نمک یا همون نمکی تهرونم

فدات بشم الهی، این خودتی که ماهی.
الهی همیشه بارون بباره تا شما خوشحال باشی رعد مهربونم.
این حرف شما کاملا بجاست اما من این پستو زدم تا نوجوونا و تازه نابیناها و بخصوص کمبیناها که نمیدونند متعلق به کدوم گروهند اگه گذرشون به این محلۀ دوست داشتنی افتاد با استفاده از تجربه های حرفه ایهایی مث زهره خانمی گل راهکارهای سازگاری را پیدا کنند و خوشبختتر و با روح و روانی آرومتر زندگی کنند. شایدم یکی از اعضای خانوادۀ یک تازه نابینا یا کمبینا حرفهای ما رو رسوند به گوش عضو نابینا یا کمبینای خودش و اونم شد ساکن محله از کجا معلوم! شایدم خودمون از همدیگه راهکارهایی یاد گرفتیم که وقت دلتنگی آروممون کرد.

سلام ندا خانم ضمن تشکر از پست مفیدتان مگر چاره ای به غیر از صبر و تحمل هم داریم اگر هم بگوییم راضی و خوشحال هستیم حرفی خنده دار زده ایم البته که نحوه برخورد هرکسی با نابینایی و کمبینایی متفاوت است مثل سایر موارد در زندگی که بستگی به عوامل زیادی دارد موفق باشید

درود. روز خوش.
نمیتونم بگم کامل کنار اومدم. چون گاهی مشکلی نیست ولی گاهی جوش میآرم. جواب مطلق که با ندیدن کنار اومدم یا نه نمیتونم بدم. گاهی اتفاقاتی می افته که تازه به عمق بیشتر فاجعه ی ندیدن پی میبرم که تا اون روز نمیدونستم. گاهی هم هیچی برام مهم نیست و اتفاقا از اینکه نمیبینم احساس خوبی هم دارم. مثل یک حس متفاوت.
باید بر اساس تجربه و آموخته ها مهارت های ذهنی و یا معادله های ذهنی برای مواجه شدن با شرایط بحرانی رو پیدا کنیم.
ترفند هایی مثل طنز. که من این ترفند رو خیلی دوست دارم. روی شخصیت من در همچین مواقعی خوب جواب داده. یعنی در شرایطی که ندیدن من یک خرابکاری رو باعث شده , من توی ذهنم با شوخی و طنز و یک نوع خیالپردازی کودکانه موضوع رو از جدیتی که توی ذهنم داشت خارج میکنم. اینطوری خیلی کمتر آسیب میبینم. آسیب ذهنی.
زمانی ندیدن خیلی عصبیم میکنه که مواجه میشم با شرایطی که شخصی که سواد یا توان فکری بسیار کمتری از من داره و فقط بخاطر دیدن از من شایسته تر محسوب میشه.
واکنش من اینه که خودم رو از جو و محیط و جمع اونجا تا حد امکان خارج میکنم. اگر خارج شدنم تاوان بیشتری برام نداشته باشه.
و اما برای سازگاری بیشتر با ندیدن به نظر من کمی فلسفه خوبه. اینکه زندگی رو گاهی مفهومی ببینیم. کمی منو حد اقل آروم میکنه.
موسیقی گوش دادن بخاطر تغییر تمرکز ذهن و آزاد کردن عادت های فکری خیلی مفیده.
پیاده روی. بخاطر درگیر بودن فراوان اعضای بدن باعث استراحت فکری میشه. مثل شنا.
داشتن یک دوست صمیمی. که بشه راحت و بی دغدغه صحبت کرد, خیلی آرامشبخشه.
کتاب و رمان و داستان هم خیلی خوب ذهن منو از زندگی خودم منحرف میکنه. مثل گوش دادن به فیلم.
هدف گذاری و انتخاب راه حرکت باعث انگیزشی میشه که خیلی انرژی مثبت داره.
گاهی هم چاره ای نیست. باید غصه خورد.
بدرود

ارادت دارما ندا جونم.!
باور میکنی من به قدری واسم عادیه که اصلا فکر خوب شدن به ذهنم نمیاد!
نه که مشکلی باهاش نداشته باشم، قطعا محدودیتهام زیاده ولی خیلی راحت کنار اومدم، به خصوص از وقتی که از لحاظ جهتیابی و رفت و آمد به کلی مستقل شدم
یه دلیل عمدش خانوادم بودن و هستن و اینکه از بچگی این مشکل رو داشتم.
مطمئنا واسه کسانی که در بزرگسالی نابینا شدن کنار اومدن با نابینایی سختتره.
موفق باشی دوست پر انرژی و خوب من.

به نظر من باید دربارۀ بیماری چشمیمون اطلاعات کافی به دست بیاریم و ضمن اینکه زیر نظر پزشک هستیم حواسمون باشه که بعضی از پزشکان امید واهی میدن و سازگاری افراد با مشکل بیناییشونو به تأخیر میندازن. والدینی که تازه متوجۀ مشکل بینایی فرزندشون شدن باید خیلی حواسشون به این نکته باشه. باید هم به پیشرفت علم و خوب شدن بیماری چشمی امید داشت و هم از تلاش و به روز نگهداشتن خودمون دست نکشیم. اگه فقط با خیال خوب شدن زندگی کنیم کاملا زندگی رو میبازیم.

سلام ندا جان.
اگه جواب این سوالات بهت کمک می‌کنه من به چند تاش پاسخ می‌دم.
من بینا بودم و به تدریج کم بینا یا شایدم نابینا شدم.
مشکل بزرگی که برام به وجود اومد توی مطالعه بود. راستش من نمی‌دونستم که می‌شه نابیناها به راحتی از کامپیوتر و موبایل استفاده کنند یعنی در واقع یه چیزائی شنیده بودم ولی کسی نبود راهنمائیم کنه. بالاخره یه نابینا یافتم و با راهنمائیهای اون و تلاش خودم و کمک انجمن موج نور کامپیوتر یاد گرفتم. دیگه خب مشکلات توی رفت و آمد هست و خواهد بود بخصوص توی شهرهای کوچیک و فرهنگ مردم ولی دیگه باید یه جورائی باهاش سازگار شی و باید مشکلتو بپذیری.
جاهائی که واقعا دلم خواسته ببینم توی عروسیها و مهمونیا بوده که دلم خواسته یه گوشه بشینم و مردمو و لباساشونو و رنگارنگی محیط رو ببینم. گاهی دلم می‌خواد برم و از پشت ویترین مغازه‌ها فقط لباسای رنگی را ببینم.
می‌شه با شرایط کنار بیائی ولی خب به هر حال همه ما انسانیم و اما و اگر و کاش و …همیشه هست.
موفق باشید

سلام دوست عزیز من هم با نابیناییم کنار اومدم یه علتش درک بالا و خوبیهای پدر و مادرم بود از اینکه میدیدم یا میشنیدم که نابیناهای زیادی توی هر زمینه حتی خیلی جاها بیشتر از بیناها موفق شدن با خودم گفتم چرا من نتونم توی علایقم موفقیتهای بزرگ کسب کنم و حالا از خودم و نابیناییم راضیم و نسبت به یک بینای شاغل و خونواده تشکیل داده ای که بی هدفه و موفقیتش رو درک نمیکنه و قدر نمیدونه پیروز تر میدونم لذت از زندگی توی همین مسیره همین که آدم زندگی امروزش از دیروزش بهتر باشه و براش برنامه داشته باشمو به نتیجه برسم همین که این دنیا مثل یک سفر چند روزست واسه مقصدی که عوض و پاداشهای نابیناییم رو هم دریافت میکنم و همین که میتونم موجب افتخار کمک و نمونه برای اطرافیانم باشم خیلی ارزشه
البته یه وقتایی بخاطر نابینایی غر میزنم یا ناراحت میشم ولی دقیقه ای بیش نمیگذره و خودمم میدونم بهونه میگیرم و از نظر فلسفی منطقی قلبی و عقلانی قانع شدم و این پیشومد شاید بخاطر لجبازی کودک درونم باشه
بعضی از این مدل بحثها این حس رو به فرد القا میکنه که انگار نابینایی یک مقوله خاص و یک مشکل ویژه ای هست که فقط ما داریم و بیناها امتیازی دارن که ما نداریم
در صورتی که همه یکسان از امکانات عالم بهره میبرن در کنار اینکه هر چه تلاششش بیشتر نصیبشم بیشتر
ما با ندیدن و یکی دیگه با دیدن امتحان میشه یک بینا مسئولیتش سنگینتر از مایی که از این ویژگی محرومیم هست و اگرچه خیلی مشکلات به واسطه نابینایی پیش میاد ولی مشکلات عجیب و بزرگتری هم هست که یک بینا داره و به نظر ما هم ممکنه نیاد
من به معجزه ایمان دارم و مهم برام اینه که به اهدافم برسم و از خدا میخوام اگر لازمش بینایی هست عطا کنه و اگه نیست ویژه کمکم کنه تا موفق بشم
اینها برای من صورت مساله رو حل میکنه ولی از اون جا که انسان هست و سرکشی و اینکه میخواد همه چیز رو فوری به دست بیاره و داشته هاش رو فراموش میکنه و کم طاقت میشه راههایی هست که میتونه ازش کمک بگیره که سرحال بیاد یا سرحال هم که باشه انرژیهاش رو تقویت و روحیش رو حفظ کنه
طنز مفید داستان خوب جستجو در زندگی نامه معلولین افراد موفق دانشمندان و بزرگان دین و نتیجه گیری عاقلانه از اونها و خوندن خاطرات روح بخش
معاشرت خنده و گفتگو با دوستان و آشنایان و تفریح
موسیقی طبیعت غذای خوشمزه بازی با بچه ها بخاطر پاکی شون بیشتر به سراغ نابیناها میان و نشون دادن مهارت به افراد بینا
کسب اطلاعات عمومی و انتقال دانسته های مفید به دیگران
استفاده از مطالب و صوت انگیزه بخش علمی روانشناسی و مذهبی و بهره گیری از تاثیرات عمیق اونها در به کار گیریشون در زندگی
برنامه ریزی و هدفمندی واسه امروز و فردا این هفته ماه سال و آینده خود جوری که وقت کم میاد
ورزش تغذیه و استراحت به جا مناسب و کافی
تا جایی که میشه خود رو در معرض حوادث منفی قرار ندادن یا نفوض ندادنشون در خود با تمرین
تغییر در سبک اخلاقی و شیوه رفتاری خودمون که عکس العمل خاص خودش و نتیجه بهتری از زندگی داره
پیشبینی یه سری اتفاقات ناگواری که میدونیم ناراحت مون میکنه و میتونیم براش برنامه بریزیم
راهنمایی گرفتن از قرآن نامه خالق مهربان به تک تک ما و پناه بردن به معصومین و توکل به خدا
سرگرمیهای خوب بازیها شعر و مسابقه های واقعی و مجازی
استفاده از برنامه های بسیار و جالب و سودمند اندروید رادیو تلویزیون تلگرام وبها و چیزای خوب دیگه
فعال کردن ذهن واسه اینکه هر روز به دنبال چیز تازه ای باشیم و از خودمون سوالی بپرسیمو بریم به سراغ یادگیری یه نکته جدید
افزایش معنویت و ارزشها و تامین خوراک روح
ارتباط صمیمانه با خانواده
مطالعه کتابهای بریل جاهایی که احساس میکنیم حوصلمون سر میره
شوخی و شادی و جشن در روزهای مبارک
سپاسگزاری از خدا بخاطر خیلی چیزای فراوون
دعا نماز مناجات وضو به هنگام خشم و ناراحتی بوی خوش و گریه جهت دار که موجب سرحالی و سازمدگی میشه
و عبارات و نواهای زیبا
موفق باشید

سلام به شما
من تا قبل از اینکه شاغل بشم میتونم به جد بگم که نابیناییم برام مهم نبود و خیلی راحت پذیرفته بودمش چون زیاد تو اجتماع نبودم
اما حالا شده روزهایی که واقعا عصبی میشم و هزار بار زمین و زمان رو به خاطر این مشکلم نفرین میکنم
وقتی مجبورم برای یه سری از کارها از کسانی کمک بگیرم که دوست ندارم و مجبورم یه سری حرفها رو تحمل کنم؟
وقتی به خاطر نابینا بودنم از یه سری تفریحات محرومم!
وقتی با دوستان بینا بیرون میرم (خصوصا بازار) و نمیتونم حتی رنگ لباسی که میخرم رو ببینم!
وقتی همکارام مرتب عکس ها و فیلمهایی که با هم گرفتن رو به هم نشون میدن
وقتی برای عبور از خیابان مجبورم صبر کنم تا بلکه یکی پیدا بشه تو این شهر کوچیکی که هنوز فرهنگ استفاده از عصا جا نیفتاده کمک کنه
و هزاران هزار دلیل دیگه! اون وقته که از نابینا بودنم ناراحت میشم
اما خب، باید پذیرفت و راهی جز کنار اومدن نیست
اما با این وجود همیشه سعی میکنم تا اونجایی که میتونم وابسته نباشم و تا اونجایی که میتونم حق خودمو از این شرایط بگیرم

انشا الله شرایط کاریتون مساعد بشه تا بازم مثل سابق با نابیناییتون کنار بیایید. فقط اگه برای سازگار شدنتون از تکنیکی استفاده کردید لطفا حتما پست بزنید تا بقیۀ شاغلینیم که شرایط شما رو دارن از تکنیکهای سازگاری و آرامشبخشی شما استفاده کنند.

درود به شما.
باید بگویم که من از آن جمله افرادی هستم که خودم هم دقیقا نمیدانم با مشکلم کنار آمده ام یا نه. ولی برای سازگاری بهتر با محیط و ادامه زندگی این راه ها را در پیش گرفته ام و به دوستانم هم توسیه میکنم.
۱: یاد گیری هر چه بیشتر مهارت های کامپیوتری و یادگیری محارت استفاده از اینترنت.
۲: خرید یک تلفن همراه آیفون یا اندروید و یادگیری استفاده از تمامی نرم افزار هایی که قابلیت نصب بر روی این گوشی ها را دارند و به استقلال بیشتر ما کمک میکنند. خواه نرم افزار های مخصوص نابینایان باشد و خواه نرم افزار هایی برای استفاده عموم. مثل برنامه های جهت یاب و تشخیص رنگ و تشخیص اسکناس. و همچنین انواع پلیر هایی که مورد استفاده عموم هستند و ما میتوانیم برای گوش کردن آسان به کتب صوتی از آنها استفاده کنیم.
۳: رفتن به کلاس های مخصوص مهارت آموزی که معمولا در شهر های بزرگ در برخی مؤسسه های مربوط به عمور نابینایان میتوان آنها را پیدا کرد و یاد گیری انواع مهارت های لازم برای زندگی زن یا مرد در این کلاس ها. مثل آشپزی, خانه داری, خیاطی و بافتنی در حد رفع نیاز برای خانم ها. و تعمیر بعضی وسایل مثل شیر آلات منزل و غیره برای آقایان.
۴: یادگیری هر چه بهتر و اصولی تر انواع محارت های جهت یابی برای این که فرد بتواند تنها رفت و آمد کند و کار های بیرون از منزل را تا حد امکان انجام بدهد.
۵: انتخاب رشته تحصیلی که با شرایط جسمی فرد نابینا و امکانات محدود کشور تناسب داشته باشد. برای این که فرد بتواند از تحصیلات خود در وارد شدن به بازار کار استفاده کند.
۶: تلاش برای تسلط به یک زبان دیگر بغیر از زبان فارسی. برای این که فرد بتواند کم بود منابع مطالعاتی خود را تا حدی از این راه جبران نماید. همچنین یادگیری زبان دوم میتواند به ما این امکان را بدهد که با دوستان بینا موقع تماشای فیلمی که به آن زبان است همراه شویم و نهایت لذت را ببریم. تسلط به یک زبان خارجی, مثلا انگلیسی, آلمانی یا عربی میتواند به ما کمک کند که در دروس دانشگاهی موفقیت های زیادی کسب کرده, توجه اساتید را به خود جلب کنیم و در نهایت میتواند به اشتغال ما کمک کند.
۷: به دوستانی که مثل من مادر زاد, نابینای مطلق بوده اند و یا در سنین پایین بینایی خود را از دست داده اند به گونه ای که درک درستی از انواع رنگ ها ندارند توسیه میکنم که به کمک افراد بینا, یا کار گاه های رنگ شناسی مفیدی که یک نمونه اش همین تابستان در اصفهان بر گذار شد تا حدی از رنگ ها شناخت پیدا کنند و نکاتی در باره آنها را به ذهن بسپارند. مثلا این که کدام رنگ ها برای فصول گرم و کدام ها برای فصول سرد بهتر است در لباس های ما باشد. یا ست کردن کدام رنگ ها با هم, بهتر و جالب تر است و غیره. در این مورد, چند پست واقعا ارزش مند از خانم ها رهگذر عزیز و رعد بزرگوار در محله خودمان منتشر شد.
۸:: توسیه من به دوستان کم بینایی که مشکل چشمشان به گونه ای است که احتمال از دست دادن بینایی آنها به مرور زمان میرود این است که سعی کنند هر چه میتوانند تجربیات خود را به حافظه بسپارند و انواع مهارت ها را که در ابتدای یاد گیری نیاز زیادی به دیدن دارند, کسب نمایند. مثل خود آرایی برای خانم ها. از خانه بیرون بروند, با دقت در پیاده رو ها, تفریح گاه ها, پارک ها و خلاصه در مکان های عمومی شهر محل زندگیشان قدم بزنند و سعی کنند موقعیت آنها را خوب به خاطر بسپارند تا پس از از دست دادن بینایی کمتر دچار مشکل شوند و از زندگی بیشتر لذت ببرند.
۹: و در نهایت از دوستان کم بینا خواهش میکنم که اگر مطالعه کتاب های عادی و یا نگاه کردن به مانیتور کامپیوتر برای چشم هایشان ذرر دارد, این کار ها را کنار بگذارند, از برنامه های صفحه خوان استفاده کنند و این مقدار بینایی گران بها را برای ادامه زندگی و انجام بسیاری کار های دیگر که نیاز به داشتن بینایی دارد نگه دارند.
با تقدیم معذرت از طولانی شدن کلام, تا درودی دیگر, بدرود.

سلام ندا خانم پستتون خیلی مهمه و به نکته ی خوبی اشاره کردید
راستش من خودم با نابیناییم مشکلی ندارم ولی دید افراد کوتاه فکر خیلی ناراحتم میکنه این که یه عده ای از مردم فکر میکنن ما به خاطر نابیناییمون از عهده ی هیچ کاری بر نمیاییم یه عده هم بهمون ترحم میکنن و وقتی میفهمن نمیبینیم نوچ نوچ میکنن
من این مسائل خیلی برام غیر قابل تحمله و گر نه خودم به نابیناییم عادت کردم البته ما یه محدودیتهایی داریم مثل عبور از خیابون و محدودیت در رفت و آمد اینم یه مشکله ولی میشه یه جور تحملش کرد از شما تشکر میکنم موفق باشید

درود. مرسی از این پست جالب و نظرات کاربردی دوستان عزیز.
من فکر میکنم اینا راه حلها نوعی مسکنن وگرنه که کیه که ندونه چشم چه قد مهمه.
ولی نکته ی مهم اینجاست که وقتی کاری از دستمون بر نمیاد, واس همینم مجبوریم دیگه. دیدن هم یه وسیله هست نه خود هدف. امیدوارم حالا که این وسیله واس ما فراهم نشده, حد اقلش یه چیز جایگزینی مثل درک درست مردم و پیشرفت علم جاشو بگیره.
مرسی از پست. دوستان همه حرفا رو زدند و منم فقط میخواستم هم نظر خودمو بگم و هم یه جمع بندی داشته باشم. سپاس.

درود بر شما. من باید بگم که مثل خانم فروغ نمی دونم کنار اومدم یا نه. بعضی وقتا که می بینم کار هایی ازم برمیاد که از خیلی ها برنمیاد به خودم می بالم، ولی وقتی می بینم که این قدر جامعه ی بی فرهنگی داریم که ما و توانمندی هامون رو جدی نمی گیرن خیلی سریع دلسرد و ناراحت می شم.
مثلاً تو همین دانشگاه تا من یه نظری می دم، اکثراً باهاش مخالفت میشه یا وقتی من می خوام متن انشایی که نوشتم رو بخونم، هر کی مشغول کار خودش میشه و اصلاً توجه نمی کنن.
این موارد واقعاً منو عصبی می کنه و همین باعث شده که من از نظر روحی و روانی به هم بریزم و رفتار هایی در دانشگاه ازم سر بزنه که وقتی بهشون فکر می کنم، احساس پشیمونی بهم دست میده.
به عنوان مثال جنگ لفظی با استاد و کوبیدن در و از کلاس بیرون زدن.
من متأسفانه نمی تونم جلوی عصبانیتم رو گاهی اوقات بگیرم و استاد و دانشجو هم اصلاً برام مهم نیستن، به محض اینکه احساس کنم به خاطر نابیناییم جدی گرفته نمی شم یا داره بهم زور گفته میشه، یا محل رو ترک می کنم، یا همون جا فی المجلس، جوابشون رو می دم.
بیرون از دانشگاه هم که باید عرض کنم اوضاع بد تره و اکثریت جامعه بر این باورند که یک نابینا به صرف ضعف بیناییش، عقب مانده ی ذهنی هم هست.
من تلاش های زیادی برای ثابت کردن توانمندی هام به کار بستم که مهم ترینشون تأسیس کانال در سایت آپارات و قرار دادن ویدیو هایی از هنر هام بوده.
جدیداً هم که یک کانال مخصوص معرفی نابینایان موفق ایرانی اون جا تأسیس کردم که خدا رو شکر استقبال هم خوب بوده.
زیاد امیدوار نیستم که در آینده هم ما نابینایان در این مملکت جدی گرفته بشیم اما در حد خودم سعیم رو می کنم که لا اقل ۴ نفر رو از ضلالت و سطحی گریشون در مورد نابینایان خارج کنم.
پیروز و پویا باشید

سلام آقای علیپور واقعا اقدامات خوبی در آپارات کردید ادامه بدید حتی اگه هیچکسم سر نزد باز ادامه بدید. سعی کنید خودکنترلی تونو ببرید بالا چون کسی که درک نداره علت پرخاشگری شما رو اصلا متوجه نمیشه.

ضمن درود فراوان و عرض ادب! خوب من دیر اومدم برای نظر دادن و پست به صفحه ی بعدی رفت… خوب من با خواهرم نابینای آرپی هستیم و از زمانی که نیمه بینا بودیم و به مرکز نابینایان رفتیم و نابینایان زیادی را دیدیم همه چیز را پذیرفتیم…
ما میدانستیم که در سن سی سالگی به بالا بینایی خود را کاملا از دست خواهیم داد و دیگر همه چیز را پذیرفتیم که مثل ما زیادند و از تجربیات همنوعان استفاده کردیم و بیخیال بینایی شدیم…
من و خواهرم با هم عهد و پیمان بستیم تا از نابینایی خود نرنجیم و برای کارهایمان با یکدیگر مشورت کنیم…
من بیشتر به زبانم تکیه دارم و بسیار شوخطبع و بیخیال هستم…
من همه چیز را به شوخی میگیرم و بیخیال نابسامانیها و کمبودها میشوم و راحت طلب هستم و همه چیزها را راحت میبینم و کاری با بدیها ندارم…
من تعصب را از خودم دور کرده ام و شاید غیرت و تعصب نداشته باشم… البته غیرت و تعصب کاذب ندارم و بیشتر با بیخیالی زندگی میکنم…
من فکر میکنم گره ای که به دست من باز نشود نباید به آن فکر کنم و بیخیال تمام مشکلات به زندگی خودم میرسم و کاری به مشکلات جامعه و مردم ندارم…
من با روش خاص خودم زندگی میکنم و از کسی حرف شنوی ندارم… من فردی خاص و با روشی خاص خودم زندگیم را اداره میکنم…
با تشکر از شما که این پست جالب را اینجا زدید!

سلام
من ب تازگی کم بینا شده ام و روند کم بینایی من همچنان ادامه دارد و متاسفانه درمانی هم ندارد .چیزی ک بیش از هر چیزی من را آزار می دهد این است که دیگر نمی توانم کتاب بخوانم و با گوشی و کامپیوتر کار کنم . انقدر افسرده ام که هیچ انرژی برای یادگیری ندارم . واقعا به شما ها که انقدر قوی هستید تبریک می گم .

دیدگاهتان را بنویسید