خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

من,و خاطرات کشور عراق,بله,آخرش رفتم,

fotofotofotofotofotofotofotofotofotofotofotofotofoto سلاااااااام
صد سلااااااام
چطورین بچه ها
آقا میگم بمبی چیزی اینجا ها نترکیده
خخخخخ
راستی برف بازی حال میده یا داده
من خو خیلی حال کردم
چایی برفی هم که زدما
لامسب نمیدونید چقدر حال میده بیصحاب
خخخ
بله من آخرش رفتم کربلا
یا به قول بچه ها کشور پولدارها ولی فقیران جنگ زده
من یکشنبه 23 آبان راهی ترمینال یزد شدم و با عصایم راه افتادم به رفتن
اول خو هرکس میدیدم بهم میگفت
پهلوان کجا میخوای بری کدوم استان راهی هستی
منم با خنده میگفتم رام خیلی دوره خیلی
خب کجا
دوره
عه کجا دیگه میخوای بری بلیت بهت بدیم
گفتم من میخوام برم مرز چزابه و از اونجا هم برم کربلا
این که میگفتم حنگ میکردن
عجب کربلا
کشور عراق
تازه
تنها
دوستی پدری داداشی
رفیقی هیچکس
منم خیلی راهت میگفتم آره هیچکس
تنهایی تنها
بلیت را گرفتم و راهی شدم
بله
اول خو ملت هنگ کرده بودن
بالاخره حرکت کردیم گوشیم را در آوردم و از همه حلالیت گرفتم
رفتیم تا شیراز شمال شیراز اتوبوس توقف کرد یه چند دقیقه ای
تو شمال شیراز زمستون و سرما را تجربه کردم
حسابی یخیدم
خلاصه تو اتوبوس مون یکی پاکستانی بود که یکمی سر به سرش گذاشتم
فارسی میتونست بحرفه
رسیدیم مرز
از ماشین که پیاده شدم عصارا بازش کردم و شروع کردم به رفتن به مسیری که مردم میرفتن
رفتیم تا منطقه 0
مرزی یه 3 4 کیلومتر پیاده روی داشت
موکب ها از همون مرز خودمون به استقبال زوار ها میومدن

همه چیز اونجا گیر میامد
از شربت هایه خوش مزه
تا برنج کباب و ماهی
ولی گرما مرز عین شهریور یزد بود روانیت میکرد
خلاصه کوتاه بگم از ساعت 12 ظهر تا ساعت 7شب که از مرز رد شدم
حدود 16 17 نفر دوس واسه خودم جمع کردم هم یزدی به تورم خورد هم اهوازی
بله دوستان محرومیت استان خوزستان اهواز و مناطق مرزی انقدر بزرگ بود و زیاد که به چشم حتی من نابینا می اومد
واقعا نمیدونم به خدا چی بگم
ولی خیلی تو شرایط بدی دارن زندگی میکنن
خب ساعت 7 بود که گمرک عراق را هم رد کردیم
بله دقیقا اینجا مسیر سخت
دوستانی که رفته باشن میفهمن چی میگم
تازه ساعت 7 شب
مرز که رد بشی
اون طرف بیابون در بیابون حتی خالی از سکنه
راه بیابون را پیش گرفتیم به رفتن که
2تا ماشین تویتا دو کابین آمریکایی کنار جاده وایساده بود و ما چند نفر را صدا زدن
وقتی رفتیم پیششون از ما درخواست کردن که سوار ماشینشون بشیم و به استان ال عماره برویم
سوار شدیم و راهی شدیم
وقتی به استان ال عماره رسیدیم منزل اشون بزرگان طایفه جلو ما اومدن و مارا هدایت کردن به داخل
بله
سفره ای واسه ما چیدن که ماها واسه مهمان درجه یکمون نمیچینیم
کلا تمام عراقی ها همشون همینجور بودن
بله
شب گذشت و ما فردایش حرکت کردیم به سوی نجف
رفتیم تو راه یکی ماشین گرفتیم از مینی اتوبوسهایی که عمرن تو ایران باشه
مینی اتوبوس ژاپنی بود
سوار شدیم و یارو میگازوند تا راه داشت
میرفتا خدا ایش ها
کمتری سرعتی که میرفت 120 تا بود
رفتیم و شب رسیدیم نجف
اونجا هم یکی خونه گرفتیم و رفتیم
شب خابیدیم با امکانات عالی خیلی خوب
فردا هم رفتیم حرم آقا علی ع
و حرکت کردیم به صوی کوفه
یک روز هم کوفه بودیم و
روز بعدش حرکت کردیم به صوی کربلا
3 روز تو راه بودیم و حدودن 95 کیلومتر از کوفه تا کربلا با پای پیاده رفتیم
خب خلاصه میکنم
تو مسیر هر شب خونه یکی عراقی ها دنده میشدیم
و روز ها هم حرکت میکردیم
موکب ها هم که تا دلتون بخواد خدمت می کردن
از این که پایت را میشستن
تا جای خاب
و بهترین مکان بهت میدادن
که استراحت کنی
من کلا 14 ساعت بیشتر تو کربلا نبودم
چیز هایی که واقعا من پسندم شد
این ها بود
بچه هایی عراقی تو طول سفرم دیدم که پدر مادر خودشون را خدا رو زمین میدونستن
که واقعا لایک داشتن
مردم عراق خدمتی که واسه زوار آقا امام حسین می کردن لذت می بردن
کیف می کردن
حال می کردن
مثال یک شب مونده بود به این که ما دیگه برسیم کربلا
رفتیم خونه یکی عراقی ها که نه آب
برق
گاز
تلفون
هیچ هیچ هیچ
نداشتن از برق
موتور برق استفاده می کردن
از آب کشاورزی به جای آب شرب استفاده می کردن
ولی سفره ای واسمون انداختن که من کُپ کردم
عراق که بودم مزه فلافل را فهمیدم تازه چی هست
خخخ
فلافل هایی که ما میزنیم نخود خالی هست
وسلام
شیر و دوغ گاومیشی که اونجا زدم حرف نداشت
دیونت میکرد
خب
تنها چیزی که من تو این سفر آزار داد حوا ای آلوده به شدت عراق
و کثیف بودن شهر ها خیابون ها کوچه ها و
و
و
و
و
که اصلا حرفش نزنیم بهتر هست
کلا سفر خوبی واسم بود خیلی آرومم کرد
مغزم کمی ریست شد
برگشتم شادم کرد
آرومم کرد
شدم عین قبلا
امیدوارم که شما هم اربعین سال دیگه اونجا باشین

شما هم پاشید
شما هم میتونید
من تو این سفر به خیلیا درس دادم
که نابینا منگل نیست
نابینا هم میتونه
خیلیا با دیدن من خدا را شکر کردن
که من راضی هستم
خیلی ها من را تو این شرایط میدیدن کُپ می کردن
به خیلی ها امید دادم
دیگه هم حرفی ندارم
هم شما خسته شدین
هم من
بیشتر از این هم بنویسم خسته کننده میشه
وعده تو کامنت ها
یه چن تایی عکس های که گرفتم هم میذارم

۵۸ دیدگاه دربارهٔ «من,و خاطرات کشور عراق,بله,آخرش رفتم,»

سلام محمد.
واقعا بگو.
چن ساعت کشید از گمرک عراق رد بشین؟
ما رفتیم صبح، یه شب موندیم مرز و صبح فرداش تازه ساعت نمیدونم دوازده بود نه نزدیک به یک بود ردمون کردن اون طرف!
البته فکر کنم سال نود و سه بود و نود چهار!
چطور؟
چون عید، زیر گمبد بودیم!
خداییش چطور از کربلا دل کَندی؟
ما سه روز و سه شب موندیم کربلا، وقتی میخواستیم بیایم ایران، واقعا نمیتونستیم دل بِکَنیم!
واقعا یک بهشته برا خودش!
اونایی که رفتن میفهمن چی میگم.
اگه خواستی، و دوستان خواستن، در کامنتی منم خاطراتم رو میگم البته دو تا رو میگم که کمی جالبند.
اما مثل تو نه!
چون تنهایی رفتی!
ایشالاه ما هم اربعینی با هم، در حرم امام حسین و حضرت عباس
علیه السلام باشیم!
انشا الله!
برم که تولانی شد کامنت!

سلام علی اکبر
کلا من شاید به ۴۰ دقیقه طور نکشید تا از گمرک رد بشم
تو اون زمانی که تو منطقه ۰ مرزی بودم
بخاطر این بود یا داشتم گوشیم شارژ میکردم
یا استراحت میکردم
چون دهن سرویسی را بعد از گمرک
قابل پیش بینی بود

خدارو شکر که ریست شدی و از هنگیات به درومدی .
واقعیتش رععهد بزرگ فقط با دیدن طبیعت ریستو پیست میشه خخخ جاهای زیارتیو به خاطر شلوغیش اصلا دوست ندارم .
یادمه رفتم آقا علی عباس اطراف کاشان . خیلی خلوت بود و رعد بزرگ خوشش آمد . ههه
ان شالله بری مکه. بری هر جا که دلت میطلبه

رعد سلام
آره آروم شدم
خخخ
انگار بازگشت کارخونه شدم
تو کشور عراق واسه نابینا تو این شلوغی کمی سخت هست

ولی خوبی که داره واسه کمک یهو ای میتونی خیلی نگران نباشی
حال داد کلا

سلاااا،ااا،ااا،ااا،ااا،ااا،ااا،ااا،ااام و درووووووووووووووود بر کربلایی خوشی جووووووون خودمون خوبی آیا خوشی آیا میگما سفر کلی بهت ساخته ها به هر حال ما ها رو که دعا کردی یا نه میگم خوشا به سعادتت که چنین سفری نسیبت شد یعنی میشه میشه میشه میشه منم سال دیگه برم پابوس حرم آقام امام حسین یعنی امکانش هست یعنی میتونم آیا به هر حال با این پستی که تو گذاشتی و با خاطراتی که تعریف کردی کمی به من الهام شد که در کربلا هستم به هر حال زیارتت قبول و مرسی بابت خاطرات روزت خوش و خدا نگهدار

سلاااا،ااااا،ااااااام به احمد آقای گل و گلااااب محله!
بله!
فقط به دو چیز نیاز داری.
یک: دعوت،
دو: همت!
این دومیش رو که میتونی که انجامش بِدی!
اولیش هم با خواست خدا، امام حسین و بقیه معسومین، اونقدر کریم و بزرگوار هستند که با دیدن این که شما میخوای و واقعا تلاش میکنی، دعوتت کنند.

سلام قبول باشه من سفرهای طبیعتی زیارتی و در کل هر چیزی که با روحیه و فطرت آدم جور باشه رو یکی از عوامل شارژ شدن میدونم تا مدتها و اگه بازم بخوایم بازم این شارژ شدنا پیش میاد اراده قویی داشتید من سفر کربلا رو با اتوبوس هواپیما دوست دارم چون هم بیشتر خوش میگذره و هم بیشتر هم میشه استفاده کرد اما این طور نیست که سفر اربعین رو رد کنم باید خدا بخوادو تجربش کنم دوست دارم با یه عده دوست و آشنای ترجیحً هم سن و دوره خودم باشم توی چند روز پیاده روی و از آلودگیها دور و از از خوراکیهای سالم بهره مند باشم

مجتبی
ببین داداش
اینجوری بهت بگم
کشور ما ایران
۹۰ تا ۱۰۰ سال از دنیاعقب هستیم
ولیکشور عراق
یه ۶۰ ۷۰ سالی از ما ایران عقب هست
ولی چیزی که من از مردمش دیدم هنگ میکردم
مثال من نو ای نابینا ای که به کشور عراق رفته بودم
ایرانی ها که میدیدنم
هنگ می کردن
ولی واسه اونا تبیعی بود

با این که ماهادعا روشن فکری و جهان بینی داریم
مجتبی اونا واسه امام حسین و مسافر آقا
جیگر میزارن وصت جیگر
که نوکری آقا کنن
حالا ماها کجا اونا کجا

سلام زیارتتون قبول خوش به سعادتتون التماس دعا.

من همیشه آرزو داشتم امنیت کامل برقرار بشه و بتونم منم با آرامش برم.
بتونم از حال و هوای معنوی لذت ببرم که خب نیاز به امنیت کاملم داره!

البته برای همه هموطنان دعا کردم و در دعاهای توسلم یاد همه بودم که با سلامت و امنیت کامل و زیارت قبول برگردن!

سلام آقای خوشی.
اول از همه زیارت قبول.
امیدوارم که قسمت ما هم بشه که بریم و تجربه کنیم, چون هر کس که میره و برمیگرده میگه که رفتنی و دیدنی هست اونجا که اگر نری یه لذت بی حمتا را از دست دادی.
خدا را شکر که به سلامت رفتید و برگشتید.
شاد باشید.

درود آقا محمدرضا، وقت و رسیدن به خیر. چه قدر خوب که سالم و سر حال برگشتید از این سفر.
عزیز سفر کرده ی منم خدا رو شکر در صحت و سلامت کامل، شنبه صبح رسید مشهد.
خدا رو شکر.
من از پنجشنبه شب که خبر انفجار به گوشم رسید خیلی خیلی خیلی نگران شدم و از همون موقع هم به هم ریختم تا اینکه شنبه صدای عزیز دلم رو شنیدم که به سلامت برگشته، حالم بهتر شد و امروز با دیدن شما در این جا عالی عالیه حالم.
خودتون می دونید که من آدمی نیستم که اهل تعارف باشه، بی نهایت ممنون که با این پست دیگه خیال من یکی رو راحت راحت کردید.
من سال ۱۳۹۰ که این سفر قسمتم شده بود، نرفتم، چون اهل سفر های مذهبی و زیارت و این طور حال و هوا ها نیستم، هر چند که تا قبل از سال ۸۸ بودم!
خدا رو شکر که به مراد دلتون رسیدید و این سفر زیارتی رو با هر زحمتی که بود، پشت سر گذاشتید.
شاد و سرزنده باشید

پوریا جان
خوشحالم که عزیز دلت قسر در رفته

و سالم رسیده پیشت
آخ آخ
چقدر سخته کسی که دوستش داری یا به قول ای عزیز دلت هست بدونی تو ختر هست
و این که چقدر دوست دارم که تو سفر باشم و کسی نگرانم
باشه و بیقرارم
آخ آخ که چه حالی میده اآ

سلام، زیارت قبول، خوشا به سعادتتون، واقعاً سفر به یاد ماندنی است، امسال که من لیاقت نداشتم ولی از پارسال یه سفرنامه ی صوتی ضبط کردم که در آینده (که نمیدونم کی هست) کار میکس و ویرایشش را باید انجام بدم و تقدیم دوستان کنم. به هر حال رسیدن به خیر و باز هم قبول باشه.

سلام بر آقای خوشی گرامی
زیارتتون قبول باشه ان شا الله
و ممنون بابت نوشتن خاطراتتون
ولی کاش اندازه هزار صفحه می نوشتید و خسته نمی شدید اون وقت من تک تک کلمات و صفحات و خطوط رو با دقت می خوندم بدون اینکه اصلا هم خسته بشم و لذت میبردم زیااد
دعا کنید قسمت ما هم بشه بریم زیارت

دیدگاهتان را بنویسید