خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یادش به خیر

۳۳۱ دیدگاه دربارهٔ «یادش به خیر»

الو الو اینجا پسته یا پوسته؟ چرا فقط علائم نگارشی تعجب و سوالی میبینم؟ جریان چیه؟

در زدم و گفت کیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست
گفت در آن دوست چیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست

گفت اگر دوستی ! از چه در این پوستی ؟
دوست که در پوست نیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست

گفت در آن آب گل دیده ام از دور دل
او به چه امید زیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست

گفتمش اینهم دمیست ، گفت عجب عالمیست
ساقی بزم تو کیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست

در چو به رویم گشود ، جمله بود و نبود
دیدم و دیدم یکیست ، گفتمش ای دوست ، دوست

این صدای پسر منه داره توضیح میده؟ ای ننه ننه. خخخخخخخخخخخخ
همه تون گلابی یید. کمپوتای گلابی
کاش ریخته بودین تو مرداب. هاهاههاااههاهاهاهاها
بابا بی خیال اختلافای مجازی رو. منکه اینجا هر چی تو سر بقیه بزنم بعدش تو فضای حقیقی با همه رفیقم. شومام رفیق باشید. وگرنه نفرین میکونم بیریزین تو باتلاق. آکله ها

این فایلو اون وقتها که عضو سایت نبودم هیچ کدوم از شماها را نمیشناختم گوش دادم
چقدر لذت بخش بود شنیدن این همه شادی و خنده دورهم بودن و رفاقت
چند تا خاطره خوب داریم؟
چند تا خاطره بد داریم؟
چند چنده خاطره هامون؟
همیشه خاطره های خوب بیشتره اما
زور کدومشون بیشتره؟
خودمون میتونیم به هر کدوم پرو بال بدیم
من خاطره های خوبمو نگه میدارم همیشه
خاطره های خوبت با دوستات همیشه ماندگار بشه و بزنه بقیه چیزها رو دور کنه ازتون
دوستیهاتون مثل همون روزها بشه ان شاء الله
دعا میکنم یه روز بشه بشینید با همین دوستاتون
بجای اینکه بگید یادش بخیر
بگید
چقدر خوب که باز هم همگی دور همیم
به امید اون روز برای همه تون

سلام. آنلاین گوشیدم.
پس بدجور حال کردید.
اگه زبونم لال همه میرفتید شکم دریا، الآن گوشکن تکلیفش چی میشد؟

چار کس را داد مردی یک درم
آن یکی گفت این بانگوری دهم

آن یکی دیگر عرب بد گفت لا
من عنب خواهم نه انگور ای دغا
آن یکی ترکی بد و گفت این بنم
من نمی‌خواهم عنب خواهم ازم
آن یکی رومی بگفت این قیل را
ترک کن خواهیم استافیل را
در تنازع آن نفر جنگی شدند
که ز سر نامها غافل بدند
مشت بر هم می‌زدند از ابلهی
پر بدند از جهل و از دانش تهی
صاحب سری عزیزی صد زبان
گر بدی آنجا بدادی صلحشان
پس بگفتی او که من زین یک درم
آرزوی جمله‌تان را می‌دهم
چونک بسپارید دل را بی دغل
این درمتان می‌کند چندین عمل
یک درمتان می‌شود چار المراد
چار دشمن می‌شود یک ز اتحاد
گفت هر یکتان دهد جنگ و فراق
گفت من آرد شما را اتفاق
پس شما خاموش باشید انصتوا
تا زبانتان من شوم در گفت و گو
گر سخنتان می‌نماید یک نمط
در اثر مایهٔ نزاعست و سخط

الان یعنی تو نمیدونی این پستم به همون دلیل فنی مثل بقیه پستها کامنتاش برای غیر کاربرا بستهست؟!
لا اقل اگه مثلا میخوای حسن نیت داشته باشی خورد شیشه نداشته باش!
ولی جای تو بودم پا پس نمیکشیدم!
یه کم دیگه با همون فرمون بری جلو من بساطمو جمع کردمو رفتم دنبال زندگیم!
جدی میگم!
گرچه من هنوز آستانه تحملم اون قدر پایین نیومده که مثل تو تف توی رفاقت بندازم و حاضر نباشم یک ثانیه هم با بودن تو اینجا موندگار باشم!
ولی خستهم! نه از دست تو!
از دست اونایی که نه منو شناختن نه تو رو!

من کامنتا رو نگفتم. خود پست به غیر کاربرها نشون داده نمیشد که دستتون درد نکنه حلش کردید.
من خورده شیشه ندارم. فکر هم نمیکنم شما تو این فایل بوده باشی که به خودت گرفتی. اونی که باید بگیره گرفته. دنبال بیرون انداختن هیچ کس هم اینجا نیستم. هر کسی اینجا اندازه ی سهم خودش هست.
من کنار کشیدم که شما راحت باشی.
اتفاقاً بچه ها هم منو میشناسن و هم تو رو.
ولی ظاهراً مشکل اینه که ما خودمون همدیگه رو نشناختیم.
قضاوت من در مورد تو رفاقتی بود ولی قضاوت تو در مورد من فقط با یه افزونه ی نیمبند بود که اعتبارش از دو سال خاطره و رفاقت بیشتر بود که آبروی یکی مثل من شد بازیچش.
به هر حال خسته نباشی.

سلام هرچند حدس میزدم تکراری باشه ولی دانلود و گوش کردم.
فقط دلم گرفته. یه چیزایی رو نمیفهمم. چرا؟ نمیفهمم. چرا این شهروز و مجتبی که انقدر با هم صمیمی بودند، الآن رابطشون کارد و پنیر شده نمیفهمم. یعنی این همون شهروزه که همین دو سال پیش میگفت: فقط چون مدیریت مجتبی رو قبول داره اینجا پست و کامنت میده، الآن صد و هشتاد درجه هم که نگیم، به هر حال رفتارش با مجتبی تغییر کرده، نمیفهمم. این شهروز و سعید که معلوم بود این همه با هم دوستند، الآن رفتارشون با هم اینطوری شده باشه، اونم سر چی نمیفهمم. چرا همه چی اینطور ریخت به هم نمیفهمم.
هیچی الآن بغض اذیتم میکنه دیگه بیشتر نمیتونم بنویسم.
فقط میگم به خدا ارزششو نداره. تو رو خدا اختلافات بین خودتون رو حل کنید. فکر این باشید که سوء تفاهمها برطرف بشه. نه اینکه بیشتر بشه. نه اینکه هر روز بی احترامیها بیشتر بشه. به خدا ارزششو نداره. به عنوان یه خواهر که همتون تأکید میکنم همتون برام قابل احترامید میگم.
ببخشید دیگه نمیدونم چی بگم. همین.

نازنین فقط من تغییر نکردم. آیا مجتبی هم همون مجتبی هست؟
آیا هنوز همون افکار و ایده ها رو داره؟
اگر همون مجتبی رو پیدا کردی، بهش سلام برسون بگو من هنوز هم به سرش قسم میخورم.
هممون مشکلات زیادی تو زندگیمون داریم. خیلی باید یه نفر پررو باشه که مدعی باشه هیچ مشکلی نداره. ولی مشکلات ما باید تحمل بشن. اگر همه مثل مجتبی با یه اتفاق بخوان این شکلی تغییر کنن که سنگ روی سنگ بند نمیشه. مگه فقط مجتبی هست که مادرش رو از دست داده. این روزها برای همه هست و برای من هم یه ماه پیش بود.
روزهای آرامش خوب بودن هنر نیست. کسی موفقه که تو سختیها محکم باشه.

سلام
قبلا گوشش کرده بودم اما اون بار کجا و این بار کجا؟
واقعا ای کاش اینطوری نمیشد!
من که تو جریان همه چیز هستم خوب خبر دارم که چقدر از اتفاقی که افتاد به هم ریختی چه قدر طول کشید تا ریکاوری بشی تا بتونی باور کنی که گوش کن رو با سیاست از دستت گرفتن اما بهتر
ببین چقدر وقت آزاد داری چقدر الآن بهت خوش میگذره چقدر در دسترس هستی و چقدر داری لذت میبری از زندگی
واقعا دست کسایی که باعث و بانی این جدایی شدن درد نکنه چون تو عمرا از اینجا دست میکشیدی و بچۀ دو ساله تو تنها میذاشتی ولی خب بعضی وقتها بعضیها سبب خیر میشن!!!
همیشه شاد و موفق باشی.

من اینجا یه مدت کمک کردم و تموم شد.
شاید برای از دست دادن مسئولیتم ریکاوری شده باشم.
ولی خیلی چیزهای دیگه با این از دست دادن مسئولیت از دست رفت.
مثلاً این که بعد از دو ساااال فهمیدم اعتمادی با وجود همکاری به من وجود نداشته.
به هر حال این پست فقط خاطره بازی هست و حرفا قبلاً زده شده. بیخیال بذارید با همون یادش به خیر خودمون حال کنیم.
یادش به خیر.

چون نویسندۀ پست شما هستید شما رو خطاب کردم و طرف حساب دونستم. بله، منم معتقدم هممون تغییر کردیم، ولی متأسفانه نه از نوع خوبش. حرف برا گفتن زیاد دارم، یعنی سؤالاتی هست که ذهنمو مشغول کرده، ولی نه حال دارم بنویسم و نه جاش اینجاست.
اتفاقا من هم همین امسال عزادار شدم. دو سال پیش هم عزادار شدم. درسته هممون تو زندگی مشکلات و چالشهایی داریم. فقط معتقدم هر کس خودش کلاه خودش رو قاضی کنه ببینه تو شرایط مختلف رفتارش با دیگران چطوریه؟ نه فقط دنیای مجازی، بلکه همه جا.
فقط بذارید یه نکته رو رک و راست بگم. تا وقتی که این فضای مسموم تو محله ادامه داشته باشه، دستم واقعا به هیچ کار نمیره. نمیخوام منت بذارم که این مدت فلان کردم و بهمان کردم، ولی میگم فضایی که توش بی احترامی باشه، اصلا برام قابل تحمل نیست.
شخصا معتقدم اگه جایی اشتباهی کردم حالا تفاوت نمیکنه طرفم یه بچه دو ساله باشه یا یه سالمند هفتاد ساله، به هر حال اشتباه و خطا اشتباه و خطاست، و خودمو ملزم میدونم از طرفم عذرخواهی کنم. از طرفی هم معتقدم باید گذشت داشته باشم تا بتونم از دیگران انتظار گذشت و بخشش داشته باشم. متأسفانه خیلی از همین اختلافاتی که اتفاق افتاده و همچنان هم ادامه داره، دلیلش اینه که هنوز هیچ کدوم به طور قطع حاضر به پذیرش اشتباه یا اشتباهاتشون نبوده و نیستند. اینبار فقط شما رو نمیگم. میگم همه. تأکید میکنم همه.
امیدوارم این پست سر انجام خوبی داشته باشه. با همۀ وجود از خدا میخوام امروز یه روز خوب برا هممون باشه. میخوام دوستیها برگرده. حالا اینکه مدیر کی باشه منظورم نیست. فقط میخوام دوستیها برگرده. امروز یه کم کار دارم. شاید تا شب دیگه به سایت سر نزنم. فقط همه چی رو به خود خدا میسپارم.
در پناه حق.

من شهامتشو دارم نازنین.
من بارها اینجا بابت اشتباهاتم عذر خواستم.
باز هم هر کس اینطور فکر میکنه که من اشتباهی کردم معذرت میخوام.
من بابت تمام اتفاقات این چند ماه به سهم خودم معذرت میخوام.
ولی با این عذرخواهیها چیزی قرار نیست درست بشه.
تا کی بکوبیم و بشکنیم و بعدش عذر بخوایم؟
من از کسی که یک ساله زمین تا آسمون عوض شده توجه و احترام و تغییر نگرش خواستم. بارها با شوخی و خنده خواستم. بارها با التماس خواستم. بارها با تهدید خواستم. ولی وقتی کسی خودش نخواد چیزی عوض بشه، تمام آدمهای جهان هم دست به دست هم بدن فایده ای نداره.
به هر حال ممنون.

سلام
آخی خوش بحالتون چه خوش گذشته بهتون خخخ شکلک وانمود به شنیدن فایل خخخ یعنی دلم آب میشه تا عصر که برم خونه و بتونم گوش بدم ببینم چیه؟ خب کاش یه نوشته هم داشت اقلا از کنجکاوی نمیمردم
میخاستم خیلی چیزها بگم از کامنت حیرت آور درفشیان تاااا بیخیال بمن چه
حالا بعد گوش میدم شاید دوباره بیام

سلام ..منم پرواز !یه زمانی قرار بود دکتر بشم .اما خب اتفاقاتی افتاد .که الان ده روز مونده به یکی از مهم ترین اتفاقات زندگیم .منم و ….این پست تو و …
دزد  دزد

آهای آهای همسایه ها خبر بشین

دزد اومده آماده سفر بشین

دزده تو کوه و کمره

از حال من بی خبره

دزد و بگیر فرار کرد

عشق منو شکار کرد

دزدو میخوام بگیرم عشقمو پس بگیرم

اون یار با وفای من به دست دزد اسیره

قصه گوی شبای من تو دام دزده گیره

الهی که هیچ وقت نمونه راه سفر بگیره

مثل پرنده رو هوا به لونه پر بگیره

روز شد و آفتاب دراومد دل بی قرارم

غروب رسید ماه دراومد چشم انتظارم

هعععععععععی …..این هم آخر و عاقبت من بود گفتم با شما share کنم!!!

هنوزم درس نگرفتی!
اون دفعه هم این قدر خودت کش دادی آخرشم منو به بی وجدانی متهم کردی تا مجبور بشم ازت مدرک رو کنم!
اشکالی نداره!
حالا که اعتماد نداری بازم مدرک نشون میدم!
من از قضاوت هیچ کس در مورد خودم ترسی ندارم!
توی صفحه ویرایش این پست صرفا یه نفر کار انجام داده که الانم هر کی مجاز به دیدن صفحه ویرایش باشه همینو میبینه!
آخرین ویرایش به‌دست شهروز حسینی در آذر ۲۰, ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۳۷ ب.ظ
پس یا ما دیشب برای مدتی کل سایت رو از دسترس غیر کاربران خارج کردیم که هیچ کس همچین گزارشی نداده!
یا پست تو رو برای مدتی خصوصی کردیم و بعد که اعتراض کردی از خصوصی درش آوردیم که در این صورت باید الان اسم تو به عنوان آخرین ویرایشگر اونجا نوشته نشده باشه و ساعتش هم با ساعتی که تو تو صفحه ویرایش بودی متفاوت باشه!
حالا بازم بیا بگو که مرسی از این که درستش کردید!
دیشب بهت گفتم که محتمله جمع کنم از این سایت برم بیرون!
ولی اگرم بخوام برم قبل از اون نیست که سنگامو واکنده باشم!
آره یادش به خیر!
بعضی چیزا اون قدر قدیمی به نظر میان که با گذشت چند ماهم دیگه باید با حسرت گفت یادش به خیر!

این پست یه پست شخصیه دوست عزیز.
نه پست تصفیه حساب. اگر خواستی با کسی تصفیه کنی، یه پست بزن تصفیه حساب سعید با همه، بعد هممون میاییم هر حسابی باشه با هم صاف میکنیم. پست من رو به حاشیه نبر چون من اگر مدیر اینجا نباشم مدیر پست خودم هستم و حتی خود مجتبی هم اجازه نداره تو مدیریت پست خودم دخالت کنه.
فقط برای این که فکر نکنی خیلی چیزا رو ثابت کردی بهت میگم که اگر یه پست رو از طریق لینک ویرایش سریع ویرایش کنی، اسمت به عنوان آخرین ویرایشگر ثبت نمیشه. خود من بارها این کار رو کردم و اسمم به عنوان آخرین ویرایشگر ثبت نشده. شاید اثبات حقانیتت حقت باشه. ولی استفاده از بی اطلاعی مردم برای اثبات خودت نه اخلاقیه و نه انسانی.
خیلی قاطع دارم میگم که کامنت حاشیه دار توی این پست چه از شما و چه از هر کس دیگه ای رو حتی از زباله دانی هم حذف میکنم.پس مدیر خودتون حد اقل تو این پست باشید لطفاً.

سلام و درود بر داش شهرووووزم خوبی داداش گلم
چه خبرا خوش میگذره آیا
خب دانلودش کردم تا بعداً بگوشم فقط میگم این بدون شرح بود آیا به هر حال باید گوشید تا فهمید چی به چیه
مواظب خودت چی یعنی ببخشید ایام به کامت روزتم برفی باشه مواظب آستینت هم باش که قراره بالا بزنی در پناه یگانه دادآر هستی بخش بدرود و خدا نگهدار

شما توی کامنتهای همین پست شخصی خودت یه اعتراض داشتی که باید بهش جواب داده میشد. مگه نه؟!
خب منم به عنوان یکی از کسایی که میتونم جوابتو بدم دارم همین کارو میکنم.
وقتی قانع نمیشی ما وظیفه داریم شفاف سازی کنیم و ظاهرا هنوز برای شما به عنوان معترض موضوع شفاف و قانع کننده نیست.
پس من دارم وظیفه ی خودمو انجام میدم هرچند شما فکر کنی ایجاد حاشیهست.
تا وقتی هم این کار رو ادامه میدم که یا اعلام کنی قانع شدی و از اول هم اشتباه فکر میکردی، یا خودم دیگه جوابی نداشته باشم بدم.
در خصوص اون چه گفتی با توجه به به روز شدن وردپرس و رفع باگهاش باید به عرض برسونم که الان دیگه ویرایش سریع هم جزء همون قاعدهست و هر کی اونجا کاری انجام بده ثبت میشه.
از جمله مثلا پست محمد ملکی رو من دو روز پیش سنجاقش رو از ویرایش سریع برداشتم و با همون دقیقه و ساعت آخرین ویرایشش به نام من ثبت شده.
ضمنا از نوشته ی خودم کپی برای احتیاط میگیرم.
چون ممکنه بخوای طبق گفته خودت دیدگاهمو پاک کنی و افکار عمومی هنوز تصورش این باشه که ما پستت رو خصوصی کرده بودیم.

من دیشب با موزیلا از توی حساب کاربریم پست رو میدیدم. ولی با اینترنت اکسپلورر از خارج از حساب کاربریم پست رو نمیدیدم. حتی چند نفر توی واتساپ بهم خبر دادن که نمیتونن پست رو ببینن. ولی امروز صبح بعد از اعتراضم مشکل حل شده.
فکر نمیکنم دیگه بیشتر از این لزومی داشته باشه این مسأله کش پیدا کنه.
در ضمن، مگه قرار نبود از این به بعد فقط مجتبی با کاربرها حرف بزنه و مشکلاتشون رو حل کنه و پاسخگو باشه؟
اگر این قرارمون بوده پس شما الآن چی کاره حسنی که داری جواب منو میدی؟ اگر هم این قرار لغو شده، پس لابد ما زیادی بودیم دنبال بهانه میگشتید دکمون کنید. من از این به بعد به جز مجتبی کسی رو به رسمیت نمیشناسم. پس لزومی هم نداره با من یکی به دو کنی. عالم و آدم دارن میبینن که من میخوام آروم باشم ولی یه سریها وول وول میکنن.
رک بهت بگم. حتی کامنت غلط کردم هم بذاری حذف میکنم. اصلاً تو یه نفر حق نداری تو پستهای من بیایی. فکر کنم انقدر حق داشته باشم که بخوام یه نفر تو پستم کامنت نذاره.
خوش باشی.

درود
شهروز و سعید
” این نیز بگذرد؟!”
فراموش نکنید که این نیز بگذرد و اینبار نوبت سعید است که لینک بگذارد که یادش بخیر .
نه حوصله دارم و نه می خواهم بدانم اون چی هستش .اما برام مهم است که شما دونفر چی بودید و چی شدید و یا خواهید شد .، راستش چیزی نشده که افسوس خوردید .اصلا مگه چی عوض شده است .اصلا برای چی باید عوض بشود . اینطور معلومه فقط روی کاغذ تغییر داشتیم والا که حداقل شما صاحب پست و شما مدیر حاضر شده در کامنت دانی اصلا تغییر نداشتید .چه چیزی از شما عوض شده است .ها بنویسید اصلا چی از شما تغییر کرده است .شما دونفر با هر جایگاه خواه کاربر یا مدیر یا هر چیز دیگر کجای کار شما درست است و تغییر کرده فقط یکی الان بیرون گود است و دیگری درون گود و اصلا نه چشم دیدن دارند و نه گوش شنیدن مثل دو تا بچه کوچولو و با منطق بچه گانه بعد از یکسری حمایت های کذائی و به دور از اندیشه الان با همان روش به جان هم افتاده اند هی حرف می زنند هی مدرک منتشر میکنند و هی … بنشینید سر جایتان بنشینید و کمی به خودتان بیائید و گامهای جدی و مثبت برای احیای دوستی هائی که ادعا میکنید بردارید .شما دو نفر در جهالت مدیریتتان نفر سومی را هم به چالش انداختید و به دنبال این نباشید آن نفر کیه اصلا شاید من اشتباه میکنم .اگر اشتباه هم باشد بر شما الان وارد است .یا مثل دو تا بچه خوب و فهمیده این روش را ادامه نمی دهید یا اینکه می روید و سنگهایتان را از هم وامیکنید و بعد مثل دو تا فهمیده به اینجا می آئید .یا من یا اون حرف بی اساس و منطقه و اشتباه .
شهروز مجتبی خیلی تغییر کرده ، خیلی بیشتر از اونیکه انتظار داشتم .قطعا در این تغییرات نسبیت خوبی اون بیشتر از بدی اش شده ، یعنی توانسته با هر مشکلات با وجود دوستان فداکار این محله را سرپانگهدارد .و این خوب است و منطق الکی را کنار گذاشته اصلا از اول هم نداشته اما بواسطه حمایت از شما ها که تندروی داشتید از شما حمایت کرد و و کاربران را به پاس تلاش های شما گرامیان مورد شماتت قرار داد .اما بالاخره همه امورات ما حدود و محدودیت هائی دارد و به اینجا رسیدیم که جاده پیچید و مجتبی با پیچش جاده پیچید و تغییر کرد اما شما و سعید هنوز در حال کنترل و مهار پس لرزه ها هستید .من هم مادرم را از دست دادم و با این وجود نمی توان کسی را بخاطر از دست دادن پایگاهش متهم به تغییر و قصور و کوتاهی نمود .
شهروز این حاشیه سازی نیست و خوب میدانم که محله را دوست داری و انتظاراتت از مجتبی بهحق است ولی قرار نیست همه انتظاراتت را در این حالت پاسخ مناسب بدهند .سعید هم ای کاش در کنار توانائی ارزشمندش می توانست این موضوع را بفهمد و درک کند که باید بهتر از این و بیشتر از گذشته با شما مراوده و دوستی داشته باشد و به مدیریتش بها ببخشد .بگذریم ، نه شهروز و نه سعید هیچکدام از شما با منطق سخن نمی گوئید ، همانگونه که بودید الان هم هستید شما با اقتدار حذف و اضافه میکنید و سعید هم با همان روش گذشته مدرک ارائه میکند .هیچکدام از شما ایجاد کننده نیستید بلکه شتاب دهنده هستید .شتاب دهنده .خجالتبکشید .دست دوستی دوباره بدهید و با درایت بیشتر به افکار عمومی و سایر ساکنان این محله احترام بگذارید .اعتراف میکنم من اصلا نمی دانم بخث شما چیست ؟ اما شعارم این است که با من ویا بدون من حتما باید این گوش کن بهفعالیت مستمر خودش ادامه دهد و بودن شهروز و سعید در کنار مجتبی و همچنین پریسیما وعمو چشمه در کنار مجتبی لازم وضروری است .افکرا بلند داشته باشید و اشتباهات گذشته و آنگونه که از کامنت های بنده در گذشته داشتید با این کامنت نداشته باشید .من خیر خودم ، مجتبی ، سعید و شهروز را می خواهم .راستی این پست را من دیروز ندیدم و الان دیدم ولی مطمئن نیستم که موضوع چی بوده و دقت هم نکردم و همچنین کامنت دانی متاسفانه در ادامه پروژه گذشته برای من بیرون از حساب کاربری وجود نداشت که اکیدا توصیه میکنم نه دشمنی ایجاد کنید و نه سیاست درهای بسته را اجرا کنید .بدرود و کامروا باشید .و دیگه سخنان دلسردی از هیچ کدام از شما دونفر نبینم.

من دلیل این همه حمله رو از صبح نمیفهمم.
پست من دیشب مشکل داشته و خصوصی بوده و چند نفر هم شاهدن. توی کامنتها خواستم که مشکلش برطرف بشه و از حالت خصوصی در بیاد و امروز صبح هم مشکلم حل شد و تشکر هم کردم که رسیدگی شده. دیگه بقیش رو واقعاً نمیفهمم که باید برای چی و چرا جواب پس بدم؟ اونم به کسی که اصلاً صلاحیت سؤالپیچ کردن منو نداره. البته به گفته ی خود مجتبی نه حرف الکی. مجتبی از چهار مهر قرار شد خودش حرف بزنه و خودش حرف بشنوه و تصمیم بگیره نه هیچ کس دیگه ای حتی سعید. ولی ظاهراً قرارها عوض شده و ما خبر نداریم. اگر اینطوره بگید حد اقل تکلیفمون رو بدونیم که باید چه طور رفتار کنیم.

سلام امیدوارم شهروز همیشه شاد باشی
راستش من نمیخواستم کامنتی در مورد این ماجراها بزارم ولی چون از خصوصی بودن یا نبودن پست شهروز حرف زده شد وظیفه خودم دونستم تا چیزی راکه دیشب دیدم رااینجا بگم من دیشب وارد سایت شدم و خواستم وارد پست شهروز بشم ولی لینک دانلود و کامنت ها اصلا دیده نمیشد تا اینکه وارد حساب کاربری خودم شدم و بعد از وارد شدن به حسابم تونستم پست شهروز رو کامل ببینم این چیزی بود که من دیدم و علتش را ندونستم خلاصه یه مشکلی بود و من وظیفه خودم دونستم چیزی که دیدم را دقیق بگم
امیدوارم موفق باشید س

سلام شهروز
با اینکه قبلا شنیده بودمش ولی برام تازگی داشت
شاید هممون از این یادش به خیر ها تو زندگی داشته باشیم
ولی متاسفانه همیشه اوضاع به هر دلیلی خوب نمی مونه!
امیدوارم ارتباط شما دوستان خوب بهبود پیدا کنه

سعید و شهروز عزیز. بیشتر رو خودتوون کار کنین دوستان عزیزن. اینجور برخورد در شأن شما مدیران سابق محله نیست بچه ها.
رو خودتون مسلط باشین.
شخصاً اگه جای سعید بودم به این قضیه دامن نمیزدم و اگرم سعید به این قضیه دامن زده بود و من اگه جای تو شهروز بودم فقط با همین یه کلمه که طرف حساب من مجتبی هست و بس قضیه رو خاتمه میدادم.
اصلاً من کاری به این ندارم که این موضوع درسته یا غلط و حق هم با کیه. ولی اون چیزی که متوجه شدم اینه که این رفتارا از شما در شعن یه مدیر نیست. از هیچ کدومتون هم طرفداری نمیکنم و حق رو هم به هیچ کدومتون نمیدم, حتی اگه همه ی مدارک و شواهد ثابت کنه که حق با یکیتون هست.
حتی اگه کاربر هم باشین, یه کاربر عادی نیستین و از کاربرایی هستین که سابقه ی مدیریت داشتین. خطابم به دو تاتونه نه یکیتون.
یکیتون دنبال ارائه ی مدرکین و انگاری دادگاه سران فتنه هست, و یکی دیگتون هم دنبال اثبات این موضوعه که آره پست من خصوصی بوده و الآن عمومی شده.
بعد افکار عمومی هم این وسط باید قضاوت کنند خَخ.
بابا کلاً اگه ما اینقد دنبال تقابل نباشیم چی میشه. کِش هم تا یه جایی میشه کِشش داد. اگه بیشتر از اون اندازه کِشش بدیم میبُره. ولی نمیدونم این کِشی که دست شما دوتاست جنسش از چیه که هرچی کِشش میدین نمیبُره. با ما هم بگین جنسش چیه بریم بخریم. والا. متأسفانه یه رفتاری که بین خودمون زیاد دیدم اینه که یا طرفو صد درصد دوست و همراه و همنظر و همراه خودمون میدونیم, و یا هم کلاً میگیم اون دشمن خون و جون مال و ناموس ماست. یعنی یا همه یا هیچ. ولی ما از هیچ هم اونورتر رفتیم خَخ. خلاصه هرکی جوش میاد بیشتر رو خودش کار کنه. به خدا ثواب داره. خطابم یه نفر خاص نیست. خطابم هرکی هست که جوش میاد و نقطه ی جوشش خیلی زود آشکار میشه.
هر چند میدونم گفتم این حرفا هیچ فایده ای نداره و آخرش میگین تو کی هستی که داری نصیحت یا شایدم وصیت میکنی, ولی امیدوارم همگی هدایت بشیم و اگه به راه راست هدایت نمیشیم, حد اقلش راه راست سمتمون کج بشه.

سلام شهروز.

واقعا نمی دونم چی بگم. صمیمیت اینجا روز به روز کم رنگ و کمرنگ تر میشه. این اواخر هم که انگار روح آدم تو سایته تا خودش. من به سهم خودم از همه زحماتت تشکر می کنم. امیدوارم از این یادش بخیر ها فقط یادش بخیر شیرینش تو زندگیت بمونه نه چیزی غیر از این.
شاد و موفق باشی.

این کامنتو توی پست مجتبی هم ارسال کردم . ولی کار از محکم کاری عیب نمیکنه . اینجا هم میذارم
سلام بر همه اهالی محله. از کوچیک و بزرگ. اینایی که دارم می نویسم واقعا حرف دلمه.
سعید خان و شهروز ، درسته بینتون شکرآب شده ولی تو رو جون رعد بی مقدار ، تمومش کنید .
گفتید و شنیدید؛زدید و خوردید،های شنیدید و هوی جواب دادید
حقو از نا حق تشخیص نمیدم. البته ناحقی وجود نداره فک کنم تفاوت سلیقه باشه. الله اعلم
اما اگه هر کدومتون ی کوچولو دلتون برای اینجا میتپه ،بحثو عنادو تموم کنید. مسلما هر کدوم از شماها هم ی طرفدارایی دارید که شاید به خاطر اختلاف شما بینشون اختلاف بیفته. که یقین دارم افتاده.
اصلا وقتی اینجا برای هر مدیرو کاربر فعالی جز درد سر نداره پس چرا به جون هم افتادید؟
باور کنید دلم برای سلامتی شما دو تا هم شور میزنه. هم شهروز و هم سعید که تازه پیوند کلیه رو انجام داده.
خودتون شاهد بودید که بدون اینکه در طی سه سال به کسی توهین کنم ی عده بی دلیل به من تهمت زدن . ولی آخرش چی منو به خیر اونا هم به سلامت.
شما دو تا هم لازم نیست بشید تو برادر و دو تا دوست شفیق ولی بی تفاوت از کنار هم رد بشید و به عناد و کینه خاتمه بدید. در آخر میگم این سایت برای کسی نون و آب نمیشه که به خاطرش دعوا و دشمنی ایجاد بشه. اینجا ی عده آدم دریا دل و گاها تنها و بعضا نبین دوست و حتما نوع دوست دور هم جمع شدن که خستگیاشونو در کنن و ی چیزی یاد بگیرن
شهروز حق با توئه سعید شما درست میگی خخخ رعد دانا خوب میدونه دنیا ارزش اینو نداره که ی لحظشو حتی به خاطر گرفتن حق خودت به کشمکش و بگو مگو سپری بشه

من با این که کاری به کار هم نداشته باشیم موافقم.
مثل تو و پریسا که الآن کاری به هم ندارید. هرکی زندگیشو بکنه.
حتی اگر تا حالا من رعایت نکردم، از امروز قول میدم رعایت کنم. آقا اصلاً من سعید نمیشناسم سعید هم منو. تمام.من صبح تمومش کردم. والله حتی تشکر هم کردم که مشکل رو حل کردن. منتها هنوز خودم هم نمیدونم چرا داره ادامه پیدا میکنه. البته فعلاً که تموم شده و امیدوارم واقعاً هم تموم شده باشه.

خدارو شکر که تموم شد.
پس بزنید اون دست قشنگه رو. سوتو کفو پف خخخ
اوخ اوخ اومدم سوت بزنم دندون مصنوعیام افتاد توی کیک. خخخ آخ جون کسی دیگه نمی خوره کیک آشتی کنونو.
همش مال خودم شد. خوشم شدو خوشم شد کیکا مال خودم شد سوت بلبلی بزن شبو شور

شهروز یادش به خیر. دقیقا همون موقع که شمال بودید ی سری اتفاقات برای من افتاد که خیلی ناراحت شدم. ولی فراموش کردم. بخشیدم و رها کردم.
حالا این جمله رو اینجا مینویسم. باشد که شدنی بشود ههههه

عاشق اگر میشوید
عاشق رفتار آدم ها نشوید.
آدم ها گاهی حالشان خوب است گاهی بد
رفتارشان متاثر از حالشان است
عاشق افکارشان شوید
افکار حتی در بدترین حالت آدم ها هم تغییر نمی کند..

سلام. دیی شب بدلیل این که ویندوز تازه نصب کرده بودم وارد حساب کاربریم نشده بودم ندیدم لینک دانلود رو. بعد که وارد شدم حل شد.
دانلود کردم و گوشیدم علان.
فقط میتونم بگم یادش بخیر! یادش بخیر! . کاش همه چی مثل قبل میشد! ولی…
افسوس!

سلام شهروز.

ممنون از پادکست.من اینو گوش نداده بودم.
یه نکته بگم ولی خواهشا سوء تفاهم نشه.
دیشب که کامنتت رو خوندم درباره اینکه پستت رو از حالت خصوصی در بیارند من از حساب کاربری خودم خارج شدم و بعد وارد پستت شدم لینک دانلود رو دیدم ولی کامنت ها مثل بقیه پست ها رو ندیدم.
پادکست رو با لپتاپ دانلود کردم بعد از طریق گوشیم از حسابم خارج شدم و لینک رو دیدم و حتی دوباره دانلودش کردم.

اینو صادقانه میگم.شاید فقط یه مشکل فنی بوده که واسه یه عده پیش اومده.
من واسه همتون احترام زیادی قائل هستم و بهترین ها رو براتون آرزومندم.
یا علی

شهرووووووووز یعنی تو میگی من نباید واسه عروسیم برنامه رییزی کنم؟چه فرقی داره کجا.
اخه تو شمال رفتی منم میخوام ماه عسل ببرمش اونجا.
محمد وای به حالت نشه اونی که گفتی. وااااااای به حالت.
شهروز حرص نخور . عروسیم دعوتت نمیکنما؟ خخخخخخ

درود
شهروز خوشحالم که بنا بر گفته شما و تاکیدت مشکل پست منتشر شده شما حل شده است .من اصلا بحثی برای این مشکل شما ندارم .ضمنا اصلا هم نگران روابط شما با سعید نیستم .آنی که برای من مهم است این است که همواره سعی کرده ام مطابق آنگونه که برای خودم دوست داشتم و درک کردم برای شما هم خواسته باشم .الان اگر دقت کرده باشی هم نوشته های من بهتر شده و هم پاسخگوئی شما .اگر سخن درست باشد منظور شما همانا از ساعت یازده به بعد را شما صبح می دانید و برای ما همانا امروز است .کسی به شما حمله نکرده است اگر منظور شما بنده هست که من قصدم حمله نبوده و نیست بلکه تلنگور بوده برای هر دویتان .البته من به خودم نگرفته ام .من دارای ۲۵ سال تجربه کار آموزشی هستم .ضمنا ۲۰ سال از اخذ مدرک لیسانس مدیریت دولتی ام در بهمن امسال خواهد گذشت ! انگ های زیادی خوردم ودشمنی های فراوانی داشته ام اما از مسیر خودم و اعتقادم دور نشدم .شدت وضعف داشتم ، از بهترین دوستم بخاطر تفاوت در درآمد و بهبود وضعیت معیشتی اش و تدریس در خارج از کشور دور شدم اما یگانگی اهداف دوباره ما را به سوی هم رساند .اغلب مسئولان به دلیل رک بودن من و جسارتم که خودم آن را قبول ندارم همواره بدون هر دلیلی با من دشمن هستند و تمام سعی و مساعی خودشان را بکار می بندند که به گونه ای مرا تحقیر و یا تسخیر کنند اما به شکر خدا نتوانستند .مثال من این است که معلم خودم به عنوان مدیر در نیمه مهر بازنشسته شد هفت سال در کنار تجربیاتارزشمندش و سایه حمایتش در یک محل کار کردیم آن هم از نوع کار بینا با نیمه بینا که نابینا است تا بینا منظورم خودم هستم .تعداد ۵ مدیر عوض شد در مدت دوماه که هر مدیر را به گونه ای خط فکری دادند و مرا دشمن جلوه دادند ولی بالاخره مدیر آخری که حدودا یک ماه است منصوب شده به من گفت که از من خواستند که اگر قنبر را نمی خواهی بگو تا او را به مکان اصلی و محل ابلاغش بفرستیم که مجدانه او رغبت ماندن من در مدرسه را خواستار شده است و تعجب دیگران را برانگیخته .حالا حدود رفاقت ها و مباحثی را خود شما با قلم وزین نوشتید و سخنان بی ادعا و بابابزرگ خوبم را با دقت دنبال کن الان مشکل حل شده گول زدن خودمان است .مشکل را جدی حل کن .جدی .سخنان نازنین و درد دل او شما دو نفر را تکان نداد .فقط ادعای مدیر بودن کفایت میکند .شهروز حس نیتت را ثابت کردی و ما جدی از شما درخواست داریم که حضورت را مدیریت کنی و در این فضا باشی .همه چیز مطابق خواسته ما هرگز نمی شود اما ما هم حق نداریم بخاطر گذشته جو دلسردی را حکمفرما کنیم .تفاوت ها را در نظر بگیرید .من اصلا حمله نکردم اما عصبانی هستم از رفتارهای بی حد و مرز و احساساتی .پست نقد شما دو نفر یادت هست .چقدر جدی کامنت ها را حذف کردی وبا سعید چطور تاختید حتی درفشیان عزیز در گروه خودش اصلا بنا به گفته خودش به صغری و کبری بنده توجه نکرد .من این همه حمایت را در آن زمان ستودم و گاها برخی اموراتم را عمدا برای تحکیم وحدت شما انجام دادم .حالا همان موارد که درفشیان برای بنده انجام داد و مدرک ارائه کرد تا از شمادفاع کند برگشته و همان روش را به سمت شما نشانه رفته و شما هم حذف کامنت های مطلب شخصی خودت را برای همان دوست قدیمی خودت انجام میدهی .دیروز واقعا به این همه دوستی رشک می بردم اما به قول خودت بخاطر یک افزونه اینچنین عدول کردید .اگر منطقی هستید بیا و ثابت کن که بهافکار عمومی هم احترام می گذاری و دوستی های گذشته خودت را ارج بگذار .سعید هم مدرک ارائه نکن اون مدارک حقانیت کسی را ثابت نمی کند بلکه درک و معرفت وجوانمردی شما دوتا را نشانه می رود .من و سایرین همانطور کهاعلام کردید که همه چیز آرومه از شما درخواست داریم که دلهایتان هم آروم باشد و برای ازدیاد محبت میان خودتان بتپد .

من هیچ کامنتی توی این پست حذف نکردم. فقط یه دونه کامنت حذف کردم اون هم چون تکراری بود. اگر لازمه برش گردونم خخخ.
من دنبال هیچی نیستم. سرم به کار خودمه. حد اقل از این به بعد میخوام اینطوری باشم.
دیگه اگر کسی بخواد موش بدوونه دیگه خودش میدونه و وجدانش. من آرومم و دیگه هم کاری به هیچ کس ندارم. حتی دیگه به آنچه که اینجا اتفاق میفته و تصمیماتی که گرفته میشه هم ندارم. اینجا پولی شد یا نشد یا هر اتفاقی هم افتاد، دلم خواست میمونم و دلم نخواست میرم دنبال زندگیم. چون همه تو این چند روز نظرشون رو گفتن، ولی من که نظراتمو گفتم متهم شدم دنبال به دست آوردن جایگاه از دست رفتم هستم. گفتم مدیر نباشم که بتونم راحت اینجا آزادی بیان داشته باشم. ولی ظاهراً سایه ی این یک سال و ۹ ماه تا قیامت ماند بر ما.

درود مجدد
شهروز شما به عنوان یکدوست ارزشمند مورد احترام بنده هستید .هر چند که از ابتدا نخواستید یک ارتباط خوب را با بنده ایجاد کنی و بنده هم نتوانستم و عاجز ماندم تا با شما یک رابطه دوستانه مناسب را به کف بیاورم به هر حال الان هر دویمان کی هدف داریم و بودن و ماندن گوش کن و همین برای من کفایت می کند پس بیا دست دوستی مرا در دستانت قرار بده .ببین دستم اینجاست کجا رو نگاه میکنی .
سعید جان من شرمنده شما هستم و از احوالات شما بی خبر بودم .آخه شما در چنان شرایطی به دنبال احقاق حق خودت و پیگیری حقوق پارس آوا بودید و من هنوز هم با تکرار مکرر رعد باور ندارم اما شرمنده شما هستم و این قصور وکوتاهی خودم را هرگز نخواهم بخشید .امیدوارم هم اکنون در سلامت کامل بسر ببرید و این حقیر با بخاطر قصور و کوتاهی در وظیفه انسانی خودم ببخشید .آرزوی بهروزی و تغییرات جدی شما را دارم .
هر دویتان برید با توانائی که دارید کنار هم بایستید تا رعد یک عکس یادگاری بگیرد و نازنین و سایر همقطاران را شاد کنید البته اگر سوار قطار شدید قطار مشهد را سوار نشید چون فعلا خیلی سرد است مشهد .
من این پست را تقویت دوستی های قدیمی و پیوندعمیق تر شما دو نفر می دانم .
قیافه حق به جانب قنبر و خطاب به شهروز و سعید .ببین من شما رو بخشیدم حالا شما هم برید همدیگر را ببوسید و آرزوهای خوب برای هم داشته باشید .مجتبی را ولش کن ما مرد شدیم و خودمان مسائلمان راحل وفصل میکنیم اما کودتا نخواهیم کرد .بای .من دیگر گفتنی ها را گفتم .خواهشمند است تا با حضور مهربانانه و کامنت پر ا زمهر و محبت به کامنت این حقیر اوج بزرگی و متانتان را به معرض دید همگان به نمایش بگذارید .از این پس تا اطلاع بعدی اینجانب خواننده خواهم بود.بای بای بای .

نمیدونم چه قدر اهل فوتبالید.
ولی یاد مراسم آشتیکنون علی کریمی و علی دایی افتادم که همدیگه رو ماچ کردن فرداش به هم فحش دادن.
من دلیلی به این تظاهرها نمیبینم. فقط به سهم خودم سعی میکنم سرم به کار خودم باشه و کاری هم به مدیران اینجا و تصمیماتشون نداشته باشم و در مورد شخص این آقا هم فقط براشون آرزوی موفقیت دارم. دیگه بیش از این اگر بخواید فقط میتونم عذرخواهی کنم یا نهایتاً برای رضایت شما تظاهر کنم. مطمئنم شما همچین چیزی از من نمیخواید.

آقا شهروز حسینی درود بر شما. از یک شاگرد کوتاه و قدیمی. میدونی راستش من وقتی تهران بودم مدت کوتاهی افتخار داشتم در فرهنگسرای معرفت شاگرد شما باشم. بگذریم. شهروز خان اجازه میخوام چندتا نکته از حرفها و درد و دلهای شخصی خودم رو خدمتت عرض کنم. در مورد فایلی که گذاشتی من گوش کردم و خیلی باحال بود واقعا هرچند من اون روزها بین شما نبودم ولی خوب، من هم دوست دارم بگم یادش به خیر. همونطور که گفتم من شاگرد شما بوده و هستم و شما پیش من احترام خیلی زیادی داری. اما فکر میکنم مشاهده ی این جر و بحثها در سایت گوش کن خصوصا بین شما و آقای درفشیان واقعا جالب نیست. مشاهده ی این خشمها و کینه ها. به خدا قسم قصد دخالت ندارم و به هیچ عنوان دنبال مقصر هم نمیگردم. شهروز خان، من نمیدونم و نمیخوام که بدونم بین شما چی بوده و چی هست. فقط آرزو دارم هرچی که هست زودتر و زودتر و البته بین خودتون حل و فصل بشه و دوباره دوستیها برگرده. یه نکته کوچیک هم در باره ی مجتبی میخواستم بگم و توقعها و انتظارهایی که شما ازش داری. اون هم تنها در مقام کسی که خودش زمانی تجربه ی افسردگی رو داشته و سپری کرده. مجتبی خودش علنا داره میگه که افسرده هست و دلیلش رو هم داره عنوان میکنه. من فقط میخوام بگم وقتی آدمی افسرده میشه ممکنه خیلی تغییرها بکنه و خیلی چیزها رو از دست بده. من فکر میکنم به چنین آدمی باید خیلی زمان داد. خیلی. یادم هست وقتی خودم چنین مشکلی رو داشتم یکی از اونهایی که خیلی به من کمک کرد و البته همینو بهم گفت، خود مجتبی بود. زمان. آقا شهروز، عذر میخوام اگه دخالت بیجا کردم. فقط احساس کردم چیزی هست که باید بگم. شاد باشی.

سلام قاصدک.
آره یادش به خیر فرهنگسرای معرفت.
قبول دارم که زمان لازمه. ولی از همین یک سالی که گذشته، من ۹ ماهش رو کنار مجتبی بودم. خیلی نامردیه اگر منکرش بشه. خیلی سعی کردم کمکش کنم. حالا این کمک میتونه هر شکلی باشه. حتی بهش گفتم تو اصلاً کاری به اوضاع اینجا نداشته باش و بسپارش به من و مدتی هم همینطور بود. حتی توی اون آییننامه که نوشته شد مجتبی رو تا حد یه ناظر ارتقا دادیم و خیلی مسئولیت اجرایی نداشت و فقط بالا سرمون بود و عملکردمون رو بررسی میکرد و کار هم خوب انجام میشد. نمیخوام اینجا چیزی رو باز کنم. ولی خود من و کلاً اکثر ما نابیناها یه ریشه ی افسردگی داریم. پس خیلی هم عجیب نیست. من مریضی کسی رو تو سرش نزدم. فقط کمی صداقت خواستم. مجتبی تو پستش واقعاً چیزی که تو اون کامنت ۱۵۳ نوشته بود رو نگفته بود. به خدا نگفته بود. مشکلم تغییر دیدگاهش نیست. اگر میگفت من نظرم عوض شد و پیشنهاد جدیدم اینه خوشحال هم میشدم. ولی متأسفانه تأکید داشت که متن پستش منظورش این بود در حالی که تقریباً هیچ کس همچین برداشتی از پستش نکرد.
البته اینها فقط درددل بود وگرنه من دیگه برام مهم نیست نهایتاً چه تصمیمی گرفته میشه. من نهایتاً شرایط رو بررسی میکنم و یا میمونم یا میرم دنبال کارم. انقدر هم آدم مهمی نیستم که بگن حیف شد که دیگه نیست و این حرفا. من نه مخ کامپیوترم نه خوره ی گوشی نه خدای زبان. هیچی بلد نیستم که یاد کسی بدم. فقط اینجا میپلکیدم و کاری اگر ازم بر میومد انجام میدادم. خب حالا فوقش قراره همینم انجام ندم. اینجا با رفتن من هیچی از دست نمیده و بهت قول میدم آب هم تو دل کسی تکون نمیخوره که هیچ، خیلیها هم یه نفس راحت میکشن که همچین خل و چلی شرشو کم کرد و رفت.
به هر حال خوشحالم که هستی. تو استعداد خیلی خوبی تو موسیقی داشتی. امیدوارم حیفش نکنی و بری دنبالش. تو میتونی یه نوازنده ی تراز اول بشی پس حتماً قدر این استعدادت رو بدون.

بیا اینم مدرک. سلام دوستان. من شهروز حسینی، متولد ۲۱ فروردین ۱۳۶۸ در تهران هستم و از همون بدو تولد دیدم که نمیبینم
دیدی که نمیبینی خَخ. یعنی چی دیدم که نمیبینم. اگه دیدی چه طور نمیبینی و اگه نمیبینی چه طور دیدی که نمیبینی
الآن تو میبینی بالاخره یا نه نمیبینی.
بیا. منم مدرک جور کردم. چی فکر کردی خَخ. خلاصه این تناقضو حل کن وگرنه تحویل دادگاه لاهه میدمت خَخ.
راااستی اگه مایل بودی و دوست داشتی بگو تا حرفایی که زدیو یه تحلیلی کنم و یه نقد سازنده و دوستانه هم ازت داشته باشم. نقدی که خیلی میتونه به دردت بخوره و خیلی از چالشها رو جلوت میتونه برداره.

آره. چه دورانی بود! یادش بخیر. میدونی شهروز؟ اگه نمیخواستیخودت مدیر کامنت دونی پستت باشی، اتفاقاتی که نیفتاده و باعث شد پستت مثل پست خودم از راهش کمی منحرف بشه رو یه کاریش می کردم ولی خب…
نهایتا لذت بردم از پادکست و در خصوص خصوصی شدن پستت باید بگم اگه یه پستی توی وردپرس توسط کسی خصوصی بشه، هم کلمه ی خصوصی توسط وردپرس اولش نوشته میشه و هم غیر از مدیر ها کسی حتی کاربران نمیتونه نه پست و نه هیچیش رو ببینه. مگر اینکه با کانتنت لاک قفل شده بوده باشه که چون شواهد دو سری کاربر در خصوص مشاهده یا عدم مشاهده ی لینک دانلودت باهم متضاد هست، من باید استنادات سرور رو بررسی می کردم. اینجا هم باورت بشه یا نه، کسی جز من تصمیم گیرنده نیست. کلا من چه قبل از شما، چه زمان شما و چه بعد از شما این عادت همیشه باهام بوده که از همه حتی مشارکت کننده ها مشاوره بگیرم ولی سعید و نه هیچ یک از ویرایشگر های دیگه بدون هماهنگی با من پستی رو خصوصی یا عمومی نمی کنند مگر اینکه از خودشون باشه. اصلا روشش رو هم در دسترس همگانی نگذاشتیم که ویرایشگر ها این کار رو انجام بدند و بلدم باشند نمی کنند. گفتم ابهام رو برطرف کنم که خدایی ناکرده بی خیال رد نشده باشم. من هم جداول پایگاه داده رو از پی اچ پی مای ادمین و هم گزارش های سایت رو بررسی کردم و چیزی مبنی بر دستکاری توی پستت ندیدم. بررسی کردم که مثل دفعه ی قبل به ذهنم متکی نشده باشم که دفعه ی قبل شدم و بعدم حرفمو پس گرفتم. فکر می کنم اتفاقی هست که به شدت احتمالش از نظر من یکی ضعیف و نزدیک به صفره و میشه هر دو طرف از کنارش بگذریم و به همون خاطره‌بازی ها فکر کنیم! این دفعه فقط به افزونه اکتفا نکردم و اصل داده ها رو به خاطرت چک کردم. چیزی نبود. نه که بخوام ثابت کنم چی شده یا نشده ولی دیشبم من چیزی توی پستت ندیدم که اگه دیده بودم، حتما اقدام می کردم. نمیدونم دسترسی به پیشنویس ها یا رونوشت های پستت داری یا نه ولی حتی رفتم اینو هم چک کردم که مطمئن بشم و دیدم سه رونوشت از پستت موجود بود. یکی ساعت ۲۳:۱۵ توسط خودت که عمومی بود، یکی خودکار ذخیره توسط خودت ساعت ۲۳:۳۷ که بازم عمومی بود و آخریشم که همون ساعت ۲۳:۳۷ منتشر کردی و باز عمومی بود. حتی اگه اشتباهی شده بود، باید توی رونوشت ها خودشو نشون میداد. چه مشکل از سایت بوده باشه یا مشکل از خطای لحظه ای برخی کاربر ها به علت زدن حرف H برای کامنت ها یا رد شدن از اسم یا لینک پست، هرچی بوده به قول خودت بخیر گذشته و اگه اجازه بدید، راجع به همون شمال حرف بزنیم.
اونجا رسول واقعا هوای بچه ها رو خیلی خوب داشت! با رسول بود که آب توی دل کسی تکون نمی خورد. کلا ذاتش توی اردوی نجف آباد هم همین بود. به زور هم نمیشد بشونیش و همیشه میدید کجا کمک لازمه از تفریحش واسه تفریح بچه ها می زد!
عجیب بود اون ضبط خیس نشد. من اولش ترسیدم ولی تا ته اعماق کفشام موج و آب و ماسه گرفت و عجیب بود با اینکه حس می کنم حتی آب بهم پاشیده شد ولی ضبطه لامسب انگاری در مقابل پاشش آب خب مقاومتی داشت!
دستکش هایی که واسم گرفتی رو تا یکی دو هفته پیش داشتمشون. امانت دادم به یکی که سر کار دستاش بدجور یخ میزنه. آخه خودم پشت میزم زیر بخاری شرکت نمیتونم سرمایی که اون میکشه رو درک کنم.
امیر و مسعود و اشکان و خودت و هرکی بود و نبود هم که سنگ تموم گذاشتید. از استقبال از من تا فراهم کردن شرایط شوخی و خنده و برف بازی تو اون شور بازار!
شاید نوشتن این مطلب آخر این قضیه واست جالب نباشه چون گفتی پستتو به حاشیه نکشیم و کامنتامونو میندازی زباله دان ولی من می نویسم اگه دوست نداشتی، ویرایشش کن.
من دنبال این ترفند رسانه ای که واسه گاهی ها طرحواره ی ذهنی شده نبودم و نیستم و نخواهم بود. اینکه هر سه ماه یک بار گوشکن رو با یه جنگ سر زبونا بندازم قصدم نبود و نیست و نخواهد بود. من خودم از آرامشی که بچه ها از گوشکن می گیرند آروم میشم. چطور ممکنه بخوام آرامش خودمو به هم بزنم؟
من پست انتقاد رو زدم و شاید درست نزدم ولی زدم که اگه بشه، به جای اینکه من شما و سعید و تیم سابق رو صاحب امتیاز این سایت کنم، بچه ها این کارو کنند که طرحم شاید چون ناقص، نسنجیده یا بدون مشورت بود، شکست خورد. خودتونم دوست نداشتید صاحب امتیاز اینجا بشید که حرفو حدیث زیاد توش بود و من گفتم اگه بچه ها این کارو کنند، حتما این اتفاق حرفو حدیثاشم میپره چون دیگه یه تصمیم داخلی نبود و اون موقع خود بچه ها شما رو می آوردند بالا نه من.
یه کم دخالت می کنم و میگم تا جایی که من میدونم، سعید هیچی توی قلبش نیست. فکر نکنم تو هم باشه. آرزومه شما با هم رفیق باشید، آرزومه اون تلخی کف کافی با شیرو شِکَر شیرین بشه، اگه هم این چند ماهه تو، سعید، پریسیما، چشمه، مسعود، هنگامهف ساناز، حسین، یا هرکی فکر کرده من قصد حاشیه داشتم یا برای تک تک بازدید کننده های اینجا مشکلی از سمت من به وجود اومده، مطمئن باش ناخواسته بوده و واقعا از همه معذرت میخوام اگه کوچکترین کاری از طرف من باعث به هم خوردن آرامش اینجا شده. با خودم گفتم حالا که تصمیمات بدون مشورت عقل همگانی توش نیست و خراب میشه یا شکست میخوره، این حق عضویت رو که قبلا بحثشو کردیم، بگذارم به نظرسنجی تا مشکلی پیش نیاد و همه با آرامش نظر بدیم ولی خب نمیدونم چرا نظرسنجی هایی که می زنم، این شکلی میشه!
خلاصه که خیلی دوست دارم اگه واقعا پست یادش بخیر زدی، دوست داشته باشی شرایطی به وجود بیاد که همگی بگیم چه خوب که الان ها هست و وقتی پا به سن گذاشتیم، این روزا اونقدر خوب رقم بخورند که اون موقع بگیم هعی! یادش بخیر!
من دلجویی بلد نیستم، برعکس اینکه همه میگن زبون بازی هم بلد نیستم.
شاید سعیدم از این مطلبم کلا خوشش نیاد. نمیدونم ولی من چون همیشه خودم بودم، تمرین غیر خودم بودن نکردم و نخواهم کرد.
دوست دارم این کامنت پاک نشه، سعیدم این کامنتو بخونه و سعیدم سعی کنه مثل تو که به سعیت امیدوارم سعی، باهم مثل گذشته ها بشیم.
کلا من هر وقت خواستم پست بزنم، فوقش قبلش توی یه گروهی چیزی ما ها که بیشتر اینجا کار اجرایی کردیم، از قدیمی ها تا جدیدی ها رو دورِ هم جمع می کنم، ده روز با مسالمت طرحی که قراره عمومی بشه رو توی سر و مغز هم می کوبیم و وقتی با خنده از گروه مذکور زدیم بیرون، پست رو عمومی می کنم تا حد اقل اختلاف سلیقه ی بین ما ها، به اسم حاشیه به پای هیچ کودوم از ما نه تو، نه من و نه سعید و نه هیچ شخص دیگه ای نوشته نشه. دیگه اون موقع هر کودوم از ما نظری واسه هر طرحی بده، چون چند روز با هم راجع بهش حرف زدیم، میدونیم که طرف چرا داره فلان حرفو میزنه و سوء برداشت نمیشه.
بی ربط نیست. قبل از اینکه بخواهی پاکش کنی، خوب بخونش. من در راستای یادش بخیرِ تو وقت گذاشتم و کامنت دادم. شاید باید زودتر ها، همون موقع ها این اتفاقات می افتاد.
من کم توی گروه ها بودم و شاید یکی از دلایل این اتفاقات ریشه توی همچین چیزی داشته باشه.
با اینکه منزوی هستم، از این به بعد سعی می کنم توی این مسائل، روی این حسِ خودم پا بذارم و بیشتر توی جمع های تصمیم گیرنده باشم.
اما تو هم اگه فکر کردی من منطقی میگم، سعی کن قول بدی وقتی حق یا ناحق خشمگین میشی، دیرتر دست به کامنت ببری.
نه سعید شعار میده، نه تو و نه من. الان بحث اون پست و این پست همین ها شده متأسفانه. بحث همه اینه که همه ی کاربر ها دوست دارند ما قدیمی ها مثل قدیم با هم باشیم چون واقعا خیلی از کاربر ها نمیتونند فقط تو، فقط من یا فقط سعید رو انتخاب کنند. کاربر ها ما رو به صورت مجموعه ای و تیمی خیلی بیشتر دوست دارند و می پسندند. اگه کاربر ها ارزش دارند، اگه دوستی ها ارزش داره، اگه یادش بخیر، پس من، تو و سعید یک بار برای همیشه باید این قضیه رو به نفع خودمون و به نفع هم محلی ها تمام کنیم.
حالا تصمیم با شما.
من شخصا تصمیممو گرفتم و هستم. تا شما دو نقش اول چه تصمیمی بگیرید. خدا کنه این حرفم توسط جفتتون پذیرفته بشه و خدا کنه که بشه!
چقدر کنار دریا فکر کردم صدای من قشنگه و چقدر داااااد کشیدم توی اون میکروفون!
لذت ببر از زندگی!

همه ی کاربر ها دوست دارند ما قدیمی ها مثل قدیم با هم باشیم چون واقعا خیلی از کاربر ها نمیتونند فقط تو، فقط من یا فقط سعید رو انتخاب کنند. کاربر ها ما رو به صورت مجموعه ای و تیمی خیلی بیشتر دوست دارند و می پسندند. اگه کاربر ها ارزش دارند، اگه دوستی ها ارزش داره، اگه یادش بخیر، پس من، تو و سعید یک بار برای همیشه باید این قضیه رو به نفع خودمون و به نفع هم محلی ها تمام کنیم.
همه چیز توی این حرف آخرت خلاصه شد و بس

در مورد پست بیخیال. مهم اینه که الآن مشکلی نیست.
شمال هم یادش به خیر. یادمه امیر میگفت خدا به دادش برسه این همه رو بخواد ادیت کنه چون میدونست تو از خیر یک ثانیه هم نمیگذری.
کامنتمو به قاصدک بخون. خیلی از حرفا رو اونجا زدم.
میدونی کجا دلم گرفت؟ جایی که من هوار زدم و خواستم که بهم اعتماد بشه و نشد. یه افزونه اومد شد سند حقانیت من. با این که حتی خودت قبول کردی که تو محاسباتت اشتباه کردی، اون افزونه ی لعنتی چماق شد تو سر ما سه نفر و تو سکوت کردی. ما متهم به خیلی حرفها و خیلی نقشه ها مثل انقلاب کردن و سوء استفاده از اسم مجتبی شدیم و تو سکوت کردی. ما خواستیم که به عنوان مدیر نه، به عنوان دوست مداخله کنی، گفتی فلانی هرچی میگه به خودش مربوطه نه به من. گفتم مجتبی، تو خودت میدونی سعید داره تند میره. گفتی سعید به من مربوط نیست. اگر به تو که نفر اول اینجایی مربوط نیست به کی مربوطه آیا؟ تو پست خودت برو کامنت۱۵۳ رو بخون. به نون و نمکی که با هم خوردیم قسمت میدم یه بار بخونش و بیا اینجا بگو اون کامنت در واقع منظور اصلی پستت بود. اگر این کارو کردی من دستتم میبوسم. چرا مجتبی؟ فوقش میخواستی بگی نظرت عوض شده. چرا انقدر پس گرفتن حرف برات سخته که این شکلی بخوای توجیهش کنی که آدم فکر کنه تو یه بیعقل فرضش کردی؟ شاید من تو کنترل خودم ضعیف باشم. هیچ کس بیعیب نیست. ولی فقط اونی که عصبانی میشه مقصر نیست. اونی هم که باعث عصبانیت میشه هم مقصره.
به هر حال من سر حرفم هستم. من تو تصمیمات اینجا حتی اگر شخصاً زنگ بزنی ازم بپرسی هم دیگه نظر نمیدم و دخالت نمیکنم. هستم ولی فقط برای خودم و پستهام و کسایی که منو میخونن. اگر در همین حد قبولم داری، گاهی یه سری به ما بزن خوشحال میشیم. اگر هم نه که دیگه خودت میدونی. بابا بزرگم یه آدم بیسواد بود. ولی همیشه میگفت باید انقدر خوب باشی که همه بخوان مثل تو باشن. من حد اقل نمیخوام بد باشم. این که تونستم خوب باشم یا نه رو نمیدونم. ولی حد اقل نمیخوام بد باشم.
مواظب اینجا باش. میدونم به این راحتی نمیذاری زحمت این همه آدم از بین بره.
راستی یه چاقو پیش من داری که تو کیفم جا موند. واسه هندونه ی سی و سه پل بود.
ترتیبش رو دادم که به دستت برسه.
مواظب خودت و خوبیهات باش.

خب نمیدونم. ای کاش کمی انعطاف پذیر بودی! به هر حال، من قصدم از اول همونی بود که توی اون کامنت ۱۵۳ نوشتم. اگه چند ده نفر که اونجا نظر دادند نظرات خودشون رو گفته بودند و فقط از من سوال کرده بودند در خصوص ابهامات پستم، شاید اینطور نمیشد. هر کسی از نوشته ی من یه برداشتی کرد و به جای اینکه خیلی ها نظر خودشونو بگند، نظر منو با طرح ذهنی خودشون گفتند ولی من نظر همه رو صرفا به عنوان نظرات خودشون می خواستم نه نقد نظر من! به هر حال، به نون و نمکی که خوردیم، به عزیزترین هام قسم که قصدم از اون پست همون کامنت ۱۵۳ بود که من نوشتم و همه با هم خوندیم. فقط بخشی که تو نوشتی اگه پست های من در اختیار همه به صورت رایگان نباشه می برم جای دیگه، تلنگری به ما زد و به این فکر افتادیم که چون پیشفرض من هم همون رایگان بودن بوده، طرح طوری برنامه ریزی بشه که اگه هر کودوم از نویسنده ها خواستند، این اختیار رو داشته باشند که پست هاشون رو غیر رایگان و به شرط مشارکت کاربر منتشر کنند و هر کودوم نخواستند، رایگان. و این اختیار با خودشون باشه تا امکان جذب کاربر با پست های آس وجود داشته باشه و به شعور و نظر نویسنده ها و تهیه کننده های محتوا احترام گذاشته بشه ولی از همون اول هم قصدم محدود سازی نبود. فوقش اجراییش می کردیم می دیدیم اختیاری بودن، برای مشارکت مالی هیچ انگیزه ای ایجاد نمی کنه طرح های دیگه رو در نظر می گرفتیم یا خب برعکس وقتی می دیدیم اکثریت موافق طرحند، مطمئن بودیم با وجود اختیاری بودنش، همه مشارکت خواهند کرد و احتیاجی به محدود سازی هم کلا نبود از نظر من. به هر حال، اینجا می نویسم که بدونی اون بخش که اختیار به نویسنده ها داده بشه رو هم تو مایل بودی که وجود داشته باشه تا اختیار انتشار رایگان مطالبت برای همه رو داشته باشی و هم سعید نظرش همین بود که اختیار با نویسنده باشه.
این که سر حرفت هستی رو من نمیدونم چطور باید تغییر داد ولی اگه راهی واسه دور هم بودن مجدد باشه، من خیلی دوست دارم این اتفاق بیفته. من شعار اتحاد نمیدم. دوست دارم این اتفاق واقعا همیشه بین ما باشه. اتحاد همیشه باشه. اینه که تو میگی گذشته نگذشته ولی من میگم گذشته گذشته. اگه توی گذشته ها گیر کنی، همیشه همون جا گیر می افتی ولی عبور از گذشته و درس و تجربه گرفتن از گذشته هست که میتونه ما رو به آینده برسونه.
اوکی. اوکی. من دخالت نکردم. من سکوت کردم. اما. اما الان فکر می کنی زندگی ارزش اینو داره که عملکرد گذشته رو مانع کنیم بذاریم وسط و بگیم نمیشه ازش رد شد؟ من اگه بتونم، فوقش خودمو بتونم تغییر بدم. تغییر دادن یه نفر در صورتی که خودش نخواد، غیر ممکنه. امیدوارم روزی برسه که خودت بخواهی و تغییر کنی چون نه تنها به نفع خودته، بلکه به نفع همه ی هم محلی هات هم هست. من اصلا به اینکه تو چی بلدی یا بلد نیستی و توی کامنت قاصدک نوشتی کاری ندارم. خودمم کلی چیز هست که بلد نیستم. موسیقی؟ پیانو؟ من صفرم توش که خدا رو شکر تو و سعید دستی توی موزیک بر آتش دارید. من به مفید بودن هر کسی که میتونه اینجا مفید باشه از جمله خودت و سعید و دیگران کار دارم. من هدفم رو خیلی وقته تو خودت میدونی که اگه هر کودوم از شما کاربران و بازدید کنندگان در هر نقشی که بودید اینجا هدف من رو نمیدونستید یا قبول نداشتید، پاتونم اینجا نمیذاشتید. اینجا آس نیست، خاص نیست، هزار جای بهتر از اینجا میشه درست کرد. اما اینجا فعلا همینی که هست هست و فعلا بهترش ساخته نشده و کاربر ها همینی که هست هست رو دوست دارند. و در صورتی که مثل سابق باشیم خیلی بیشتر هم میشه این دوست داشتنشون. البته الان همینی که هست میتونه خیلی بهتر باشه. دوست دارم حرف های قشنگ دیگه ای که احتمالا از پدربزرگت یادته رو مرور کنی و اگه دیدی رد شدن از گذشته و امید به آینده منطقی به نظر میرسه، نتیجه ی انعطاف پذیری رو امتحان کنی.
من تو و سعید رو قبول دارم. هر گلی بوی خودشو داره. دوست دارم بچه ها به زودی شاهد اتفاق های خوب و خبر های خوش باشند.
بابت کارد ممنون. قابلی نداشت. اصلا توی فکرش نبودم!
به امید یه هندونه خوری دیگه که همه توش باشیم!

حد اقل باید زمان بگذره.
شاید یه کم منعطف بودم. ولی با اتفاقی که توی پیامهای خصوصی برام افتاد، مردد شدم. نپرس کی چی گفت. من دارم فراموش کردن رو تمرین میکنم. ولی به هر حال پیام قشنگی به دستم نرسید.
بیخیال.

منظورت اینه تو صدای رسولو تقلید می کردی و چیز به بچا تعارف می کردی؟ واقعا که! منو بگو فکر می کردم چقدر رسول مهربونه! نگو رهگذر بود که اون همه منو برده بود گردونده بود و هی من همش فکر می کردم رسول بوده! عجیبه! آدم به حواسِ ادراکی خودشم شک میکنه این روزا! نکنه الان من مجتبی نباشم؟ نکنه مثلا من تو باشم و کلی کتاب مونده باشه هنوز نخوندم؟ کجاست؟ اون ساند فورج من کو؟ چرا این کتابا بریل نیست؟ من چطوری از روی این کتابا بخونم؟ رهگذر؟ تو اون موقع که خودت بودی میدیدی؟ آخه الان که من شدم تو، نمیدونم چرا نمی بینم! کارِ خاصی می کردی که نمی دیدی ولی میتونستی کتابا رو بخونی؟ راستشو بگو! کتابا رو بریل میدادندت؟ خدایا. مردم از سردرگمی هویتی و چند‌گانگی ارزشی! یکی منو کمک!

ها؟ یعنی الان تو رهگذر شدی؟ خدا مرگت بده چیکار داری وسطی سایت قاطی مردا آکله ضعیفه. وخی چادورتا سر کون. خخخخخخ
من اگه خادمی باشم.
اوهوم.
آهای برادران وخسین سری این پرده رو بیگیرید بکشیم زنونه مردونه رو سوا کونیم. خواهرا بدوین اون وری پرده. برادران بفرماین این وری پرده. برادران فردا هیشکیا بی ریش و تسبیح نبینم. دمی اذون صبحم حضور غیاب میکونم هر کی نبود باس روزه بیگیره کلی تابستونا.
آهای رهگذر شومام زین پس با حجاب تردد میکونی و میتمرگی گوشه خونت به کتاب گویونی. یکی یه چای بیاره با پولکی. رسووووووول. خخخخخخخخخ

منظورت از رسول ، رسول رضایی بود؟
آخه توی ی مستند دیدمش. همسرم گفت این نابیناست ؟گفتم نه کم بیناست . بعدا کاشف به عمل بود بعععله نبینه خخخ ولی اصلا به ظاهرش نمی خورد نبین باشه. چند تا رسول داریم؟
ی رسول هم توی سایت هواشناسی داریم که بیا و ببین . از بچگی زمان بارش برفو ثبت کرده.

یسنده‌ و شاعره‌ ایتالیایی‌

Prego il Signore che mi Porti
Prego il Signore che Mi porti
sulle ali degli Angeli Iontano:
di rubini. floriscono sempre. com coperti candido, dove gli oleandri Morte, e non soccombe, il dove l’Amore non lotta con la
dove la luna scintilla e piange
amanti. per essere all unisono con gli
In quel paese lontano
fanciulli io voglio andare, dove i
d’amore, correndo, gia soffrono
dove le fanciulle sedute
alizai fioriti davan
piangono nelle sere di Festa gia
iazdivina. furtivamente, con mesti
یادش بخیر

درود! این انگلیسی منگلیسیها چیه که نوشتی… وای یادش نبخیر من با طاها دوچرخه سواری کردم و آنقدر بد رانندگی میکرد که من از ترس داشتم سنگکپ میکردم و شما بدون عدسی چیکار میکردید و بقیه ی روزهای اردو را به کجا میرفتید… بالاخره بخیر گذشت و من سالم به باغ برگشتم!

آق داداش جوابتا این پایین میدم. رسول رضایی مسئول کتابخونه ولیعصرن. خخخخخخخخخخخخ. نه ایشون نیسن. این رسول یه رسول دیگه س. نجف ابادم اومده بود. بچه بدی نیس. خخخخخخخخخخخ. خیلی تو سایت نمیاد. تا مونده بخوره وقت سایت اومدن نداره.

آبجی واقعا رسول رضایی اصلا نمیبینه ؟؟
من به بعضی از نبین ها مشکوکم هههه بی زحمت کاراگاه خصوصی شو و از نبین بودنش اطمینان حاصل کن.
خب رهایی چه میکنی با امورات زندگی؟؟
من که به خاطر کارهای مدرسه وقت سر خاروندن هم ندارم . امسال مدرسه ابتدایی پسرانه هستم. چشمت روز بد نبینه? واقعا شیطونو شرور هستن . به قصد کشت همدیگه رو میزنن.
در ضمن از بس فوتبال و بودو بدو دارن همیشه کله پلشون خیسه و بوی گربه مرده میدن هاهاها ??

رسول رضایی نیمه بیناس فک کنم. من یه بار بیشتر ندیدمش. ولی میدید انگار. خخخخخخخخخخ. باور کن مطمئن نیستم.
وای افتادی تو بچه پسرا؟ بزن لهشون کن. حلالت نمیکنم روزی چن تاشونا نزنی. وای بوی آهن میدن همه شون. هاهاهاههاهاهاهاهاا
منم خوبم. شکر خدا. یوخده سر و برم شولوغه. از اقصی نقاط زمین کتاب ریختن سرم. سرمو وق نیمیکونم بخارونم. ازم شیپیش میریزه. ککم دارم فک کونم. میخارم. هاهاههاهاهاه

ولی گویا رسول نبین واقعی باشه نه کم ببین.
*******
راستی بهترین دارو برای شپشی که به جونت افتاده ،اسپنده که باید آسیاب کنی و بعد با توجه به دستوری که بعدا توی پست شپش کشی میزنم روی سرت پیاده کنی. ????
شپش که چیزی نیست . بعضا در سر ی عده عنکبوت و رتیل هم دیده شده ههههه

یا حضرتی عباس. خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ.
الآنو میبینی کفی محله ولوام؟ واس خاطر اینه که لامپ اتاقم سوخته. منتظر لامپ جدیدم. هاهاههاهاهااه
باس دعا کونم لامپ برسه.
یا ربِ یا ربِ یا ربِ یا رب.
میگم یعنی الان شهروز داره خودشا آتیش میزنه ما داریم چت میکونیم؟ خخخخخخخخخخخخخخخخ. این بِچه حساسه ها.
بمن چه. من تا لامپم نیاد بیکارم باس یه جا سرمو گرم کونم. هاهاهاهاهاه

سلام.
این فایل رو قبلاً هم دانلود کرده بودم.
دوست داشتم من هم اونجا می بودم.
رعد و رهگذر یه سؤال مشترک از دوتاتون دارم که میخوام دوتا جواب متفاوت بهش بدین.
سؤال اینه:
چرا شما ها پسرا رو بو می کشید که بعد معترض بشید بوی خوبی نمیدن؟
خخخخخخخخ
فراااااااااااااااااااار

دعا میکنم ازون شپشای دست پا بلوری بیفته به جون آگاهی هههه ی بار دست زدم به کله یکی از پسر بچه ها و گفتم بشین . ی بند انگشت دستم رفت توی عرق. داشتم عق میزدم . همه پسر بچه ها زدند زیر خنده .
پسرا هم خودشون و هم معلماشون اگه مرد باشن بو میدن هههه
من بو نمیکشم ولی بوی اونا منو میکشه خخخ کشتن . صفحه خون با ضمه بخون کشتن به معنای به قتل رسوندن.
راستی آگاهی موهای تو هم نه اینکه پرو پیمونه جون میده که ی پیاله شپش توش بریزی الفرار

سلام…

من کامنتها رو خیلی نخوندم چون احساس کردم چون من نبودم و از چیزی خبر ندارم بهتره ازشون هم رد بشم اما یه چیزی خیلی من رو تو فکر فرو برد…

چرا بعضی حرفها آدمها رو از هم جدا میکنه یا نویسنده هارو از هم جدا میکنه یا باعث میشه عقب بکشن…

بهتر نیست اون حرفها رو یهو کنار بذارین و دوباره مثل قبل گروهی به این سایت کمک کنید و دوباره هم محله ای ها رو خوشحال کنید؟

شهروز من با این خاطره ی صوتی که گذاشتی یاد خیلی چیزا افتادم خیلی چیزا…

هم خاطره های خودمون که حتی از این خاطره ها هم قدیمیتره و هم خاطره های خودم…

تک تکتون رو دوست دارم…

فعلا…

شهروز کوجاس که نیمیاد دعوامون کونه؟ خخخخخخخخخ
داره یه کامنت دراز مینویسه. هاهاههاهاهاها
وای چرا پسرا میتونن کامنتای پر و پیمون بنویسن تو صد تا خط؟ او وق من تو خط دوم حرفام ته میکشه میرسم به ته دیگ سوختام؟ خخخخخخخخخخخ
خدایا لامپی منو برسون دارم با جونم بازی میکونم دیگه. خخخخخخخخخخخخ
یا غیاث المستغیثین
یا غیاث المستغیثین
یا غیاث المستغیثین

اینا توی حموم هم از بس ورجه وورجه میکنن عرق ازشون شره میکنه.
اوه اوه خدا نصیب گورکن اتریشی هم نکنه وقتی زنگ ورزششون باشه. معلماشون از خودشون بدتر . خخخ همشون انگار از جنگ گلادیاتورها بر گشتن هههه
خودت توی کتابخونه راحت نشستی بعد به رعد خوشبخت گیر میدیا

یا مُعینَ الضُعَفاءِ و الفُقَرا و رهگذرا
اللهم نَجِنی مِنَ القومِ الظالمینَ وَ الآگاهی
یکی وخسه چراغا رو خاموش کونه میخوام دلا رو ببرم کربلا. خخخخخخخخخخخخخخ
بیا تا حالا پست به این نورانی یی اص داشتیم تو محل؟ حالا هی بگید رهگذر اله بله جیمبله

دارارارام وا چه خبره اینجا. کی عروسیش بود؟ منم میخوام برم! اییییش کی شیپیش گرفتس؟ وا چرا همه چی قاطی پاتی شدس! هان راسی یکی یه قول داده بود. گف همه شام دعوتیم! هان؟ هان یکی هم یه چی هراج کرده بود! فک کنم همه جنساشم فروش رفت! بی زحمت پولشو بدید خرجم رفته بالا! میگم فک کنم کلا دارم خواب میبینم! خوووور پووووفففف! لطفا ساکت بذارید بقیه خوابمو ببینم! عه هی شولوغ میکونند! عه! یکی بیاد اینا رو دعواشون کنه! هیچی کلا قاط زدم رفت پی کارش! خخخخ.

نازنین من و رها از بحث و جدل خسته ایم و اگه خنده تزریق نکنیم میمیریم . دقیقا مثل مریخیها که اگه نزنن توی سر هم شبشون روز نمیشه.
کلا مردها باعث خرابی دنیا شدن. همه جنگها زیر سر مردهاست که به خیال خودشون می خوان دنیارو درست کنن. من نمیدونم خدا با خلقت این موجود چیو می خواسته ثابت کنه ؟؟یا به فکر بازی هستن یا به فکر دعوا. اصلا این مریخیا با اندیشیدن آشنایی دارن؟؟

وای یعنی بش چی گفتن تو خصوصی؟ یکی یوزر پسورد شهروزا بده من.
یوزرشو میخرم. خخخخخخخخخخخخ.
آق داداش باور کون من دیدمشون متوجه نشدم مطلق نابیناند. تا همی حالام می اندیشیدم نیمه بیناند. خخخخخخخخخخخ. کامبیز آمار همکاراشو خو بهتر ما داره. هاها

راستی یه سوال دارم.
مگه میشه طاها همزمان هم رسول باشه هم رسول رضایی؟
بعد این رسول رضایی که من رفتم دیدمش همون طاها هست؟
اگه رضایی طاها باشه، امکانش هست من دوست طاها باشم؟
ولی آخرش نفهمیدم اون رسول که صداشو نشنیدم و فقط چای میخورد چه ربطی به رضایی داره؟
اصلا شهروز کیه؟
لطفا پستتو از کامنت ما بیار بیرون خخخ

آخجون امشب جشن شپش خورون خخخ نه شپش کشون داریم ههه سرو کله همه داره پیدا میشه. منم ی گونی اسپند آوردم که باهاش شپشارو منهدم کنم . نازنین دختر متولد دیماه بی زحمت ی مشت اسپند هم دود کن چش نخوریم هههه بعد ازون دعوا این چت بازار چه کیفی میده.

دست به پست شبو شور زدی نزدیا .
اگه راست میگی برو اون پست نبون خان مشتبهیو بترکون.
چی کار به پست پسر من داری ؟؟اعهههه اعهههه
راستی به من تبریک بگید که توی قرعه کشی آلاچیق برنده شدم.
اون قدر هم شارژاش برکت داره که نگو ??

اسپند دونه دونه
اسپند سی و سه دونه
قوم و خویش و بیگونه
بترکه چشم حسود و حسد
همسایه این طرفی- همسایه اون طرفی
هر که که دید
هر که ندید

اسفند خودش می دونه هر کی از دشمنونه

چشم خویش و بیگونه الهی بترکونه

درود
رعد بابابزرگخوبم ببیمک کم گخ کی ئ.مک در آموزش و پرورش محل خدمت افراد را با توجه به عرق و بوی عرق جابه جا می کنند ! اینو شهروز و بقیه نمی دانند .تازه حسین آگاهی هم نمی دونه .اما من که می دانم پس خوش به حالت .خخخخخخخخخخ
این کامنت دانی خوب مدیریت شده و اگر همینطوری پیش بره دیگه لازم نیست ما خواستگاری بریم و لبخند بر روی لبان همه می شینه .همه این دردها از مجردی است و عذب بودن تنها بلائی است که داره مخ مدیران ما را هنگ می کند .تو رو خدا کلاس های مشاوره ازدواج شرکت کنید .سعید ناز نکن ، نترس و شهامت مجتبی را داشته باش بنویس بگذار شهروز حذف کند .شاید هم نوشتی شهروز حذف کرده و شاید هم ننوشتی داری فضا را مسموم می کنی .فعلا مضنون اصلی سعید خان است و بس و وای بر شهروز که چشمانش را بسته و به مجتبی هم دست رد می زنه .

آق داداش شهروز از خودمونه میشه زد نصفه نیمه ش کرد. میشه چرخش کرد. میشه کوبوندش تو دیوار. ولی اون مشتبهی پستش پر از آقایون سیبیل کلفتیه که من اص خیلیاشونا نمیشناسم. یه هو دیدی کمربند در آوردن زدن سیات کردن. ههاهاهاهاهاهاها

اگه حس کردین میتونه مشکلزا باشه حذفش کنین موردی نیست.
آینده را دیدم، زمین حالی پریشان داشت.
خالی از انسان بود و سرتاسر بیابان داشت.
نسل بشر کوچیده بود از سرزمین خویش.
هر ملتی بر روی یک سیاره اِسکان داشت.
سیارهٔ ‘مریخ’ مال ژاپنی ها بود.
از ظاهرش معلوم بود اوضاع میزان داشت.
‘ناهید’ که، ایتالیایی‌ها در آن بودند.
بار و کلوپ و دیییسکوهای فراوان داشت!.
روی ‘عطارد’ انگلستان حکمفرما بود.
استخرهای مختلط در هر خیابان داشت.
اهل فرانسه روی ‘نپتون’ حال می کردند.
آنجا به تعداد همه حوری و غِلمان داشت!.
اسپانیایی ها به روی ‘مشتری’ بودند.
تفریح میکردند تا جایی که امکان داشت.
بودند اهل روس با هم روی ‘اورانوس’.
که روز و‌شب کنسرت های خوب و ارزان داشت.
حتی ‘زحل’ که دستِ اتباع ‘یو اس آ’ بود.
یک‌ساحل قاتی برای کل ادیان داشت!.
اما ‘پلوتون*’ بر خلاف کل سیارات.
در حومهٔ منظومه می چرخید و بحران داشت.
عصر فضاپیما و کشف کهکشانها بود.
اما پلوتون این وسط تولید پیکان داشت!.
با اینکه مردم مثل جُلبک جُم نمی خوردند.
کلی پلیس و گشت ارشاد و نگهبان داشت!.
منظومه، غرق صلح بود اما هنوز اینجا.
دائم شعارِ مرگ بر این، مرگ بر آن‌داشت.
تقویمشان پُر بود از روز عزا‌داری.
یک‌ملت افسرده و یکریز گریان داشت.
اول گمان کردم که لبنان یا فلسطین است.
چون هم شباهت به فلسطین هم به لبنان داشت!.
ناگاه یک‌موشک از این سیاره شد شلیک.
رو به ‘زحل’ می رفت و ‌رویش آرم ایران داشت…… ………

میگم شهروز رفته کامنت بچینه آیا؟ هان نه چیز شد میگم این شد نه خلاصه چیزه. مراقب باشید با نوۀ قصاب طرفیم! مممممیگم چچچچیزه ممممممممممممن ننننننننبودم. هههههههمش تتتتتتتتقصیر رهگذر و رعده! اینا ما رو خام کردند. چچچچچچیزه الفرااااار.
جدی خوش گذشت. خدا شادتون کنه. شب همگیتون خوش. بازم امیدوارم دوستیها برگرده یعنی منظورم اینه که پایدار بمونه. منتظر خبرای خوشحال کننده هستم همچنان. راستی رعد، داشت یادم میرفت! تبریک بابت انتخاب شدن شعرهای انتخابی شما تو آلاچیق! ولی کامنت من از همه بهتر بوداااا! خخخ. شکلک شوخی.
بازم شبتون خوش.

نازنین منم اول فک کردم مطرب ملکی شعر منو انتخاب کرده ولی گویا قرعه کشی کرده . اونقدر خوشحالم که اسمم توی قرعه کشی در بیاد که نگو.
اگه توی قرعه کشی ی خونه یا ی یک میلیاردی هم برنده بشم قول میدم تا زنده هستم هر سال خودم پول این سایتو کمالو تمام بدم.

آفرین فرزندانم.
اون پیام خصوصی که دارید فضولیشو میکنید، اسمش پیام خصوصیه. خصوصییییی.
در ضمن یکی از حلواهایی بود که وسط دعوا خیرات میشه. اونم با شکر فراوان و پودر نارگیل و خلال بادوم.
دیگه اگه زرنگ باشید میفهمید من چی گفتم.
حالا هرکی جرأت داره بگه میخواد یوزرمو بخره.

هوووووم .متاسفم عمه …متاسفم ک چشمهات انقدر کمسو شده ک فرق ماه و لامپ پر مصرف رو از هم نمیتونی بتشخیصی .تقصیر خودد نیس دیگه /مشکل اینه ک شما از عهد رنسانس میباشی و خب چشماتم قطعا مال همون دورانن
آه پدر .آره خودمم .رفیع .چی پرواز خخخخخخخخخخ نرذبون موفقیت ؟؟؟؟؟نه بابا .شدم ماه آسمون موفقیت پدر ……..دارم بال میزنم برسم به اعلا درجه انسانیت.
راستی گفته بودم انسانیت و اصل انسان و روح انسان تجلی و تعالیش رو در وجود ذی جود من به نظاره خواهد نشست ؟؟؟

ضمن درود فراوان و عرض ادب!حالا من دارم آموزش با کامی را ادامه میدهم و میخواهم کامنتی را که عصر با مبایل نوشته ام را با کامی کپی کنم و اینجا پیست کنم…
من برای اولین بار این کپی پیست را اینجا انجام میدهم…
واقعا یادش بخیر که من آن روز این فایلها را با گوشی دانلود کردم و گوشیدم… حالا هم فکر میکنم این همان لینکی باشه که داشتید از روی یک پل چوبی خطرناک عبور میکردید که من قبلا گوشیده ام…
راستی اگر کسی فایل صوتی از نجفآباد ضبط کرده را برای یادش بخیر اینجا بگذاره تا بگوشیم و لذت ببریم…
خوب این هم کامنت کپی شده ی من در این پست…
درود! از دیروز تاحالا که به محله اومدم و هرچی میخونم میبینم که اینجا میدان تاخت و تاز شده و گروهی مشغول جویدن یکدیگرند… بنا بر این تصمیم گرفتم چند گوسفند نذر کنم و اینجا قربونی کنم تا شاید کمکی بشه و کسی دیگر کسی را نجوه… حالا هم استوخوانها را از گوشتها جدا کردم و در زودپز خوب پختم تا نرم شود و اکنون آماده ی پذیرایی هستم… بفرمایید مشغول جویدن این استخوانهای حلال شوید و دست از جویدن یکدیگر بردارید… با عرض پوزش از حاشیه رفتنم و با تشکر از همه…!

شمشیرک /خودت زبان ناچیزت رو ب کام میگیری یا خودم از حلقت بکشمش بیرون و برای نازنین و اهل محل حلوایی باا زبان و سر حقیرت درست نمایم تا فردا نوش نموده و بلکم برایت دعایی کنند ک در آن دنیا باقیات و صالحاتی برات ب جا بمانه /فکر نمیکنم کلا تونسته باشی در عمر کوتاه دنیویت ب چنین توشه آخرتی دست یافته باشی !!!!هعععععععععععع

هوووووم .متاسفم عمه …متاسفم ک چشمهات انقدر کمسو شده ک فرق ماه و لامپ پر مصرف رو از هم نمیتونی بتشخیصی .تقصیر خودد نیس دیگه /مشکل اینه ک شما از عهد رنسانس میباشی و خب چشماتم قطعا مال همون دورانن
آه پدر .آره خودمم .رفیع .چی پرواز خخخخخخخخخخ نرذبون موفقیت ؟؟؟؟؟نه بابا .شدم ماه آسمون موفقیت پدر ……..دارم بال میزنم برسم به اعلا درجه انسانیت.
راستی گفته بودم انسانیت و اصل انسان و روح انسان تجلی و تعالیش رو در وجود ذی جود من به نظاره خواهد نشست ؟؟؟وای عمه و پدر .شما از یک استاد مسلم دانشگاه آکسفورد چه توقعاتی دارید …در مورد وجد و سماع عارفانه میتونم تحقیقات ارزشمندم رو ارائه بدم خدمتتون عزیزانم ….همین .

.وای پریسیما .به آسمون بالا سرت ک نگاه کنی ××××اما افسوس چشمم ک نداری #به بر بچ بینا دور و برت بگو نگاه کنن …ماه رو ک دیدن من رو دیدن انگار ….
همون ماه آسمونام منو.
عمه ۱۰ روز دیگه /…….!!!!دارم میرم ب دیدار مولانا جلال الدین بلخی .یه جور عروج عارفانست .باید با ایشون مکالماتی داشته باشم درزمورد تصوف …پستش رو بعدها اینجا خواهم زد تا شمام استفاده کنید …هعععععععع

پریسیما بذار شبو شور بگه ما خانوما بوی پیاز داغ میدیم ؛ ی دختری براش بستونم که بوی سیر داغ و یا ترشی شور یا بوی سیرآبی بده . دارم براش
راستی رهایی چتها رو رسول رضایی شروع کرد هههه
مگه این پست یادش به خیر نبود؟
دقیقاً پست مثل گذشته شده . ویرایشگران اسم پست رو به مَش خیرالله تغییر بدید ههههه

اینطوری نمیشه. حالا که اینطور شد، عمه یه کتاب حقوقی گیر آوردم مربوط به مباحث فقه و حقوق اسلامی هست حدود هزار و دویست صفحه. تا سی ثانیه دیگه پتو رو رو سرت نکشی نخوابی میندازمش گردنت. دیگه خودت میدونی.

کامبیز من موضوع پستا میدونم. بیا براد بگم. یه عده از این پسر مسرا بودن رفته بودن مرداب و بوی آهن میدادن. کله هاشون شیپیش داشت و میخاریدن. بعد طاهام لیدرشون بود و براشون پولکی می آورد تو لیوان یه بار مصرف چای بخورن و همین. باور کن چیز بیشتری نداش.خخخخخخخخخخخخخ

سلام!!!خوبی شهروز???بابا این روزا اینجا چه خبره?باباول کنید دیگه بچهها من اگه کسی بهم خوبی کنه تا آخره عمرم یادم نمیره این آقا شهروز یه کاری برام انجام داده که هر کسی انجام نمیده اینجا من نمیخام از شهروز دفاع کنم فقط خواستم بگم در طوله این چند ما که شهروزو میشناسم ازش بدی ندیدم فقط نمیدونم آیا کاری کردم که ناراهت شدی جوابه تلفنمو نمیدی ???

آقا من پشیمون شدم همون دعوا بهتره.
اصلاً اگه اینجا پولی بشه من میدونم و شماها.
چرا به فکر اونایی نیستید که پول ندارن.
مجتبی تو یه آدم نامردی. ببینید ببینید من دارم دعوا میکنم. خدایا اینا رو از برق بکش خخخ.

درود!این هم یک متن تنز که از پیامکهای قدیم داشتم و در واتساپ گذاشتمش و اکنون با کامیجونم از پوشه ی واتساپ نوکیا ان ۸۲ کپی کردم و اینجا پیست نمودم… البته همین متن را به دو شکل دیگر هم دارمش که در آینده در جای خاص خودش خواهم آورد… این متن تقدیم به دوست دارانش!یگانه پسرم_زن ندارم:چون اصلن قصد بر همسر ندارم.
خدا داند که من بیزارم از زن:که مرد دارد ز زنش دل پر از درد.
خوشا حال مردی که همسر ندارد:یکی گندهگیسوی بر سر ندارد.
هزاران زن فدای مرد چو باشد:خبر از درد و غم بر من نباشد.
خداوندا چو زن را آفریدی:در او مهر و وفا اصلن ندیدی.
الاهی هرچه زن:دربگیره؛که مردش زندگی از سر بگیره.
نسیرا؛؛؛این سخنها که تو گفتی_نترسیدی با زنها دربیفتی???…

خب حالا که خلوت شد وقت مناسبیه برای این که منم آخرین حرفامو بزنم.
نمیخواستم خلاف میلت بیام تو این پست و مطمئن باش اگه بنای تو همون بنای سابق باشه دیگه نه اینجا و نه تو هیچ پست دیگه ای که تو بزنی من نمیام.
این دفعه هم چون مجتبی خواست که گذشته ها رو فراموش کنیم اومدم.
میخوام طولانی بنویسم و میدونم حوصله ی خوندن حرفای منو نداری.
ولی خب من اگه بودم میخوندم.
شایدم مثل اون ده دقیقه حرفم توی گروه به نظرت همهش حرف مفت باشه.
ولی پا در میونی مجتبی باعث میشه بر خودم لازم بدونم همه ی این حرفا رو بزنم.
راستی شماهایی که دنبال صاحاب پیام خصوصی میگشتید صاحابش منم.
پیاممم چیز خاصی توش نبود که خیلی غلیظتر از دعواهای گذشته باشه.
اصلا خودت اگه خواستی اسم اونو از توش حذف کن شر نشه و بذارش تا همه بخونن.
ولی خب! همون طور که خودتم گفتی حلوای خیراتی پر ملاتی بود آخر دعوا!
بگذریم!
قضیه از این قراره که بعد اون جلسه ی کذایی هزار تا اتفاق پشت سر هم افتاد که خب همه خیلیاشو میدونن.
اما بعضیاشو نه.
برای این که هیچی باقی نمونده باشه من باید اون بعضیاشو توضیح بدم.
بعد این که مجتبی بر اثر نمیدونم حواس پرتی یا چی مدعی شد که شماها اول گروه رو ترک کردید و بعدم اون نقشتون رو تغییر داد، تو اومدی و به اصرار از من خواستی که کامنت بذارم و بگم این ادعای مجتبی دروغه و برعکسش اتفاق افتاده.
اگه دلت خواست باور کن یا نکن! ولی من تو اون زمان یادم نبود کی کدوم اتفاق افتاده! واقعا یادم نبود!
اصلا خودمم ساعت ۹ ۱۰ شب دیدم چی شده!
اونم اتفاقی!
چون من هر وقت تو پیشخوان میرم به لیست کاربرا عادتا نگاه میکنم و خوب یادمه تا شب نرفته بودم ببینم.
تو پیامهای گروهم ساعت خروج شما ثبت نبود.
فقط نشون میداد خارج شدید.
برمیگردیم به اون روز!
با این که قبلش هم من از شماها انتقاد کرده بودم، ولی رشته ی رفاقتمون هنوز پاره نشده بود.
با مجتبی هم که توی اون ماجرا هم فکر و هم رأی بودیم.
پس من مونده بودم وسط که چی کار کنم هیچ کدوم ناراحت نشن!
چون میدیدم عمل این وری یا اون وری من به هر حال باعث ناراحتی یه کدوم از طرفین میشه هی اول طفره میرفتم و بعد که اکتیویتی لاگو دیدم بهونه ی خوبی دستم اومد.
گرچه اعتراف میکنم کامنتهای تو رو دیده بودم و متعجب بودم از نادیده گرفتن ورودت به سایت توسط اکتیویتی لاگ.
ولی گفتم که بهونه ی خوبی بود!
حالا خودت قضاوت کن!
اگه جای من بودی چی کار میکردی؟!
بین دو تا رفاقت ترجیح میدادی کدوم رو ندید بگیری؟!
تو فکر میکنی من در حق شما سه نفر ظلم کردم.
در حالی که از نظر خودم من فقط کمکی به شما نکردم. در عین حال ضربه ای هم نزدم!
من تا قبل از کامنت تحریک کننده ی تو یه آدم بی طرف بودم!
دلیل محکمم هم این بود که غیر از من کسای دیگه ای هم هستن که اگه بخوان میتونن با مراجعه به گزارشات متوجه بشن ساعت تغییر نقش شما کی بوده و از خودم میپرسیدم چرا من؟!
اتفاقا به این فکر میکردم که شهروز اگه بخواد از کسی مثل امیر خیلی ساده تر میتونه برای اثبات این قضیه کمک بگیره و حتما وقتی من طفره برم یه ذره ناراحت میشه و سعی میکنه از اون بپرسه!
ولی تو کامنتت رو گذاشتی و ضمنش به من بی وجدانی رو نسبت دادی.
این برای من قابل تحمل نبود!
بعدش مجتبی اومد و خیلی ساده نوشت که اشتباه میکرده و ترتیب همون طوریه که تو میگفتی و خلاص!
اما برای من کار تموم نشده بود!
بی صداقتیی که به مجتبی نسبت میدادی با اعترافش به اشتباه حل شد ولی این بی وجدانی من بود که عین زنگ تو گوشم صدا میکرد!
لازم نیست بگم که تا قبل از این ماجرا ما نسبت به هم کم لطف و کمک نداشتیم و این منو عصبانیتر میکرد که پس من چی؟!
منی که خواستم فقط بی طرف باشم حالا باید بی وجدان جلوه کنم؟!
این شد که اون دو تا کامنت رو گذاشتم و مطمئنم که تند رفتم!
چون با فرط عصبانیت این کار رو کردم به تنها چیزی که فکر نمیکردم بعدش بود!
این تمام اتفاقی بود که افتاد!
بعدش رو دیگه من کاری ندارم چرا مجتبی سکوت کرد و خب شاید اونم تو وضعیت من بوده!
شاید اونم اگه چیزی میگفت یا به نفع شما و ضرر من بود یا بالعکس و بالاخره این وسط من یا شما بهمون برمیخورد!
به هر حال با این کامنت به نظرم دیگه چیز ناگفته ای باقی نیست و خب اگرم هست میتونیم در موردش حرف بزنیم و همین جا به یه نتیجه ای برسیم!
به امروزم زیاد نمیپردازم چون در مقایسه با اون روزها خیلی چیزی توش نبود و اگه بتونیم با اونا کنار بیایم با امروزم حتما کنار میایم!
من انتظار ندارم بیجهت حرفای من به نظرت پذیرفتنی باشه و تازه اگرم باشه برای هیچ کدوممون کارنامه ی جالبی نبوده! شاید برای من یه کمم ناجالبتر!
ولی مثل مجتبی فکر میکنم میشه از گذشته رد شد!
پس همین جا از اون چه من مسببش بودم و باعث کدورت برای هر کسی شده عذر خواهی میکنم و این تنها کاریه که میتونم بکنم!
اگرم در نهایت نتیجه ای که قبلا گرفتی سر جای خودشه، من بازم این نتیجه گیری رو قابل احترام میدونم و قول میدم این آخرین باری باشه که توی گفتار یا نوشتار تو رو مخاطب قرار بدم.

سلام.
اون روز تو فقط کافی بود یه کلمه میگفتی من چون ندیدم چی شده و مطمئن نیستم ترجیح میدم مداخله نکنم. منم میرفتم سراغ مثلاً امیر یا یه فکر دیگه میکردم.
به قول خودت تو به بیوجدانی متهم شدی و از کوره در رفتی. پس به نظرت ما سه نفر که یه روز تمام جلوی این همه پآدم به دروغگویی متهم شدیم و مدام هم روش تأکید شد نباید از کوره در بریم آیا؟
فقط اگر بعد از کامنت مجتبی که اشتباهش رو قبول کرد اون دوتا کامنت رو نمیذاشتی الآن چیزی بین ما خراب نشده بود. فوقش ازت دلخور میشدم و دو روز بعد یادم میرفت. انقدر هم میفهمیدم که به هر حال تو نخواستی مجتبی رو هم دلخور کنی. این کار وقتی بیشتر عصبیم کرد که اون کامنت کزایی رو تو پست کامبیز دیدم و متهم به طراحی انقلاب اونم از راه دور شدیم. باز هم امیدوار بودم تموم بشه تا این که مجدد تو گروه اتاق اد شدیم و باز هم از کامنتهات دفاع کردی. دیگه مطمئن شدم که رسماً با زبون بیزبونی داری اعلام جنگ میکنی. ما هم طبق خواسته ی بچه ها و مجتبی برگشتیم و میبینی که هنوز هم هستیم. توی پست نظرسنجی اخیر هم من به جز یه کامنت ۱۳۵ و کامنتی که در جواب کامنت ۱۵۳ مجتبی گذاشتم فکر نمیکنم تند رفته باشم. دومی که مربوط به مجتبی هست و خودم میدونم و اون. ولی کامنت ۱۳۵ هم یه چیزی بود مثل همون دوتا کامنتت تو پست چهار مهر و کامنتت تو پست کامبیز. به جرأت میگم تمام اقدامات و نوشته های من تو این ماجراها واکنشی بوده که به کنشهای شما انجام دادم. نمیخوام چیزی رو توجیه کنم و بابت هرجاش که مقصر بودم عذر میخوام. ولی به هر حال من تو پست نظرخواهی اخیر حرفهای بدی نزدم. البته به جز دو کامنتی که گفتم. این که گفتم این طرحها پیشنهاد تو هستن حرف بدی نیست. خب منم کلی پیشنهاد دادم که خیلیهاش انجام شد و خیلیهاش هم انجام نشد. اگر پست مجتبی قابل دفاع هست و باهاش موافقی، چرا باید از این که به تو نسبت داده بشه ناراحت بشی؟ مگه خود تو اسفند نود و سه این مدل رو پیشنهاد نکرده بودی؟ دروغ ما کجا بود که بخوای به خاطرش این شکلی عصبانی بشی؟ خب فوقش میگفتی آره من پیشنهاد کردم و مجتبی هم قبول کرده و حالا داریم نظر بچه ها رو میپرسیم. این که دیگه چیزی نبود؟ فساد اخلاقی رو بهت نسبت نداده بودم. یه طرح رو که پیشنهاد کرده بودی بهت نسبت دادم.
به هر حال اینها رو ننوشتم که بخوایم تو این پست به قول تو بحث کنیم که به نتیجه برسیم. من میخوام همینجا این بحث جمع بشه و دیگه حرفی نباشه. من دیشب با مجتبی حرفامو زدم و با هم مشکلی نداریم. الآن هم حرفامو زدم و مشکلی هم ندارم. فقط میخوام برای خودم باشم و به سایت و تصمیماتش کاری نداشته باشم.
شما هر تصمیمی برای سایت میگیرید، حالا چه طرح تو باشه یا نه، من سبک سنگین میکنم. یا مطابق ایده هام هست و میمونم و کارمو انجام میدم، یا مطابق ایده هام نیست و میرم دنبال کارم.
همینجا هم اعلام میکنم و مینویسم که ثبت بشه که نه از تو و نه از مجتبی دلخور نیستم و همه چیز رو فراموش میکنم. منتها این که بخواد صمیمیت بینمون مثل سابق برگرده، نمیدونم به این زودیها شدنی باشه یا نه. ولی این قول رو میدم که سعیمو بکنم به مرور زمان خیلی مسائل رو برای خودم حل کنم تا بتونیم باز هم به نقاط مثبتتری برسیم.
در آخر هم جدا از هر اتفاقی که افتاده، اگر به عنوان کوچیکتر از طرف من توهینی به تو و مجتبی شده، بابتش متأسفم و عذر میخوام.
موفق باشی.

سلام
خوب بلاخره بختش باز شد منم اینجا کامنت بذارم
از وقتی من گوش کنی شدم، مدام همه صحبت از صفا و صمیمیتی که قبلا داشتن و از بین رفته میگفتن
کاش زودتر گوش کنی میشدم که منم درک میکردم اون دوران رو
از وقتی من اومدم اینجا مدام حاشیه بوده
هیییی دلم گرفته

از تو چه پنهوون اون موقع هم حاشیه و بزنو بکوب بود ولی جنگهای خارجی مُد بود. ولی الان جنگ داخلی افتاده به جون بچه ها.
جنگ های قبیله ای ههههه.
ولی اون موقع همه حضور داشتن. خیلی بزمهای خوبی بود. همیشه مشتبهی و سعید خان به من میگفتن با این پستهای آبدوخیاریت خخخ
خلاصه تنها کسی که این وسط تو سری خور و مظلوم بود ، رعععد دانا بود.
ولی فک نکن کم اَلَکی بودم واس خودمااااا . نه ی تنه کلی لَگد خوردم هههه و توی دلم می خندیدم.
البته از حق نگذریم شبو شور و پریسیما و پرواز همیشه بهم دلگرمی میدادند.
من تا مدتها فک میکردم پرواز دختره. حتی با خودم فک میکردم ی دختر نبین فلجه هههه بهش میگفتم آوای محبوبم هاهاها ولی گویا تو زرد از آب درومد و شد ی پسر خخخ
آهان بعد از مدتی مشتبهی و سعید خان هم توبه کردندی و از لگد زدن به رعععد توبه نمودندی و برایمان طعام های ملوکانه فرستادندی هههه

خوبه پدر !استقامتت رو میستایم .تا جان در بدن داری و این پست در اینجا در صفحه اول میخودنماییه !!!
و حتی ممکنه سالهها بعد .ک خواهرت .رهای رهگذر زاده ی بارانی سنگاله ب دلیل کهولت سن به رحمت ایزدی بپیونده زبونش لال .تو بیای اینجا و به یادش مرثیه سر دهی و بگویی یادش به خیییییییییر .اون شب چقدر با خواهرم خاطرات خوبی داشتیم ..احسنت پدر .آفرین به این همه مجاهدت فی سبیل الپستت ….تحسیییییییییییییییییییییییییینش کنیییییییییید .خخخخخخخخخخخخخخ /

پرواز. میشه لطفاً آکله بیگیری؟ عه چیکار من داری؟ پررو. خخخخخخخخخخخخ
آوای منکوبش. هاهاهاهاهاهاهاه
من یه پیشنهاد دارم. هر یکی دو سه ما چار پنج ما یه بار یکی از بچای رعد بارونی و فامیل وابسته بیاد و یه پستی بزنه بیریزیم توش به فک زدن.
خب دیگه فعلا خدافس. رفتم بتمرگم سری کارام.

درود
عجب این هم دنباله همان یارگیری های قبلی شد وکه سرانجامش جنگ هسته ای شد هست ها .نگاه کنید ظاهرش نشان نمی دهد اما نوعی تبلیغ و نمایش و یا باج دادن به شهروز است ها .فقط کامنت ها را نگاه کنید خواهید فهمید .ما که راحت گفتیم بیا و باش ولی به گروه و تیم و نهایتا حزب و این حرف ها توجه نکن .بر قلب ها مدیریت کن نه بر فضا .اصلا بزرگترین اشتباه من و شما دو نفر و یا سه نفر و یا هر نفر شما این است که به جای دیگران تصمیم می گیریم یعنی دقیقا در مقابل اموراتمان فقط قصد یک رفتار ثابت از دیگری داریم مگه رباطیم ها .مگه وسیله هوشمندیم ما و باید مطابق برنامه پیش برویم .شهروز و سعید تعجب نکردید که کامنت های من از همیشه رنگ وبویش متفاوت شده است.آنقدر ساده و بی آلایش هستید که نمی توانید بفهمید که بنا بر رفتار شما خواسته های شما تا حدود زیادی محرز می شود .شما فقط غرور را می دانید چیست ولی مهار آن را و مدیریت آن را بلد نیستید .شهروز شما که منو متهم به ناکارآمدی میکردی و اظهار کردی هیچ چیز از قنبر ندیدی که تاثیر گذار باشد چرا خودت به یکباره سرد و خموش شدی ها بگو ببینم طفره نرو و مثل کامنت های بالا فقط به یک جنبه نگاه نکن و حرف را عروض نکن .بگو چرا سعید تو چی اینقدر کلمه بی وجدانی روی وجدانت سنگینی کرد .آیا حق گفتن اینقدر سخت است .اشتباه محض است که حق را کنار بگذاری و طوری رفتار کنی که دوستانت خوششان بیاید .همه را متهم کردید به حاشیه سازی اما پرواز هم با همان سرعت شما در همان ابتدا در حال حرکت بود و امروز عنوان کرد که دوستی قبل از ورودش را آرزومند است که رعد بیان کرد همیشه همینطور است ولی اینبار رخنه در اصل و مرکز بود .حالا شما دو نفر که سنگ هاتون را واکندید و بی توجه به تذکرات دیگران هستید و نان به هم قرض می دهید .با گفتن شما که خواسته مجتبی این بود و آن و هر جا که وا می مانید خواسته مجتبی را علم میکنید می گویم که مجتبی با گفتن های شما و یا نگفتن های شما بزرگ نشده است که الان بخواهد کوچک شود .مجتبی هیچ وقت بواسطه اجماع سران اقوام به این مقام نرسیده که بخواهد رئیس دربار تعیین کند یا نکند .همین سخن شهروز را من هم بارها گفته ام یعنی هر چیزی که دلم خواست و موافقم بود انجام و اگر نبود رهایش میکنم اما یک چیز را نمی توانم فراموش کنم که بعله من هر چه که دارم از فضای مجازی نابینایان از محله و موج نور دارم و هر کجا که باشم اگر مخالف یا موافق باشم فراموش نخواهم کرد که محبت یعنی چه و بدون هر نوع طناب ظاهری دعا گوی وجود شریفشان هستم و همچنین از شهروز و سعید اما راه دراز است تا شما بتوانید بر احساسات خودتان فائق بیائید و به یکدیگر کمک کنید تا آبرومند عتر و قدرتمند تر از گذشته باشید و سرانجام کار این شد که باید از صفر شروع کنید .بیائید همواره حق را بنویسید و حق را بگوئید حتی اگر به زیان خودتانباشد ..خصوصیات اخلاقی شما همانند هم است و قطعا از یکدیگر جدا ناپذیرید پس بهترین راه برای شما همانا سخن گفتن های مکرر و عذر خواهی های مکرر و بی توجهی های مفرط به گفته ها و نوشته های پیشین است .اما من نیز اعلام میکنم تا نام مرا در کامنت هایتان نبرید هرگز بخاطر اشتباهی که توافقا شما دو نفر با من داشتید هرگز نخواهم بخشیدتان .حالا ببینم که چطور این سخن مرا تعریف خواهید کرد .

درود
ده سال قبل انرژی درمانی تهران می رفتم و استاد ملکی با من کار میکرد .روزی نگران در جلسه بودم و از من سوال کرد ذهنت درگیر است چرا و من قضیه پاسخ خودم به دانش آموز را درکلاس مبنی بر اینکه چرا برخی بچه می میرند و برخی جوان و برخی در پیری می میرند و من پاسخ داده بودم که به لیوان و پارچ و تانکر نگاه کن چرا همه اینها یک مقدار آب ندارند و عمر ما نیز به اندازه ظرف ما است و وقتی اشباع شد دیگه وجودمان در این مکان لازم نیست .و از این بابت نگران بودم که جواب درست بوده یا نه که استاد ملکی گتند شماماموریت داشتید که این سخنان را بزنید و فراموشش کنید حالا این خاطره را برای سعید و شهروز و سایرین نوشتم که در آن زمان ماموریت داشتید و نگران نباشید و فراموش کنید .در آن زمان همه شما بهترین امر را انجام دادید .و شک نکنید و مبنای ادامه دوستی های صادقانه باید باشد .شما می توانید طور دیگر بیندیشید اگه خودتان بخواهید نه مجتبی و قنبر و نازنین و دیگران .

من باز هم درست نتونستم محتوای نوشته های شما رو درک کنم. البته این از بیسوادی منه و مشکل از شما نیست.
به هر حال یه چیزی رو میدونم و اون هم تصمیمیه که گرفتم.
من تصمیم دارم فقط و فقط فعالیت شخصی خودم رو اینجا دنبال کنم و به هیچ وجه در امور مدیریتی اینجا دخالت نکنم و حتی اگر پست نظرخواهی هم در هر موردی که مربوط به این سایت منتشر شد مداخله نداشته باشم. توقعم اینه که به این تصمیمم احترام گذاشته بشه و اصلاً هم برام مهم نیست که کسی از این تصمیم من خوشش بیاد یا نه چون کاملاً یه امر شخصیه.
امیدوارم برای همیشه این بحث تموم بشه چون مایل نیستم در موردش با کسی بحث داشته باشم.
موفق باشید.

خب شهروز من اصلا نمیدونم چی شده ولی انگار خیلی عصبانی هستی،امیدوارم با یه تصمیم خوب از هر مسئله ای که باعث ناراحتیت میشه زودتر خلاص بشی و به آرامش چند ماه پیش برگردی،یادمه من اولایل برای خوندن نوشته های تو تند تند اینجا میومدم،بازم میگم امیدوارم که خوب باشی.

سلام دیروز که این پستو خوندم خیلی منقلب شدم خیلی خاطره های قشنی از خودم و محله یادماومد خیلی حرف دارم ولی از بس تلخن نمیشه به زبونشون آورد کاش میشد فاصله هارو پر کرد اما بعضی از فاصله ها انقدر عمیقن که هیچجوره پر نمیشن با آرزوی بهترینها برای شما

سلام به همه.
فایل رو دان کردم و گوش دادم.
خیلی قشنگ بود و کلی هم خندیدم. خصوصا اونجا ک مجتبی میخواست بدوه.
بچه ها، به خدا دوستی خیلی ارزشش بیشتر از این حرفاست. خصوصا دوستی شما ک ظاهرا با هم نمک خوردید.
به خاطر اینجور مسایل یا هر مسئله ای از هم دور نشید. این با هم بودنا رو فراموش نکنید.
مجتبی و شهروز و جناب درفشیان شما هر سه خیلی خوبو شریفید. تو رو خدا قدر دوستیو رفاقتتون رو بدونید.
خوشحال شدم وقتی کامنت شهروز و آقا سعید رو خوندم.
امیدوارم به زودی بشنوم که باز هم مسافرت رفتید و پادکست های خندیدناتون رو اینجا بذارید.
هر کی هم که به اختلافات دامن میزنه رو سیاه شه. البته منظورم شخص خاصی نیست چون کامنتا رو هم کامل نخوندم. شاید هیچکس هم دامن نزده و همه پا در میونی کرده باشن.
ولی در هر صورت امیدوارم همه آرامش داشته باشن و روز به روز صمیمیت ها بیشتر شنو اختلافات محو.

سلام خانم حاج محمود خخخ.
به جان خودم من تا حالا پیش نیومده با کسی بشینم نمک بخورم.
خب چه کاریه نابود میشیم که خخخخ.
ایشالا دیگه مشکلی پیش نمیاد.
نه بابا همه پا در میونی کردن. همینطور پا بود که میومد میون. اصلاً یه وضعی بود. این وسط یه عده هم ساعتها پاشون تو کفش بود دیگه خلاصه خودتون بگیرید چه وضعی بود خخخ.
به خاطر سلامتیمونم که شده کوتاه اومدیم که یه وقت سرطان ریه نگیریم خخخ.
به حاج محمود سلام برسونید.

سلام من با دوستی و صمیمیت شما مشکلی ندارم قصد نفت رو أتش ریختن هم ندارم ولی باز هم ما کاربران سایت به بازی گرفته شدیم ولی در این چند سال تجربه دار و أبدیده شده ایم مدیر پست میزند برای حق اشتراک که سعید و شهروز حصابی تاخت و تاز میکنند بعد شهروز با سیاست بسیار بالا پست یادشبخیر را میزند که کامنت هایش از پست مدیر هم فراتر میرود و نشان میدهد که سایت ۲ دسته شده است پس این دفعه هم سعید و مجتبی با ماستمالی عقبنشینی میکنند تا ببینیم در أینده چه خواهد شد

ایولللل.
پس یه پست عروسی افتادیم.انقدر بدبین نباش علی.
به هر حال من نمیتونم بیشتر از این کاری انجام بدم. اون پست گذشت و تموم شد. من الآن دارم پست خودم رو جلو میبرم.
به جای این کارا بگو کی شیرینی عروسی رو میخوای بدی.

خاک بر اون سرت کنن. این فایل با اینکه کلی سانسور شده، بازم دو سه تا مورد منکراتی داره. خخخخ
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود
هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد……
دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟
گله هارابگذار!
ناله هارابس کن!
روزگارگوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!
زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را…
فرصتی نیست که صرف گله وناله شود!
تا بجنبیم تمام است تمام!!
مهردیدی که به برهم زدن چشم گذشت….
یا همین سال جدید!!
باز کمی مانده به عید!!
این شتاب عمر است …
من و تو باورمان نیست که نیست!!
***زندگی گاه به کام است و بس است؛
زندگی گاه به نام است و کم است؛
زندگی گاه به دام است و غم است؛
چه به کام و
چه به نام و
چه به دام…
زندگی معرکه همت ماست…زندگی میگذرد…
زندگی گاه به نان است و کفایت بکند؛
زندگی گاه به جان است و جفایت بکند‌؛
زندگی گاه به آن است و رهایت بکند؛
چه به نان
و چه به جان
و چه به آن…
زندگی صحنه بی تابی ماست…زندگی میگذرد.
مراقب خودت، خوبی هات و قلب مهربونت باش رفیق.
سر هیچ و پوچ دنیا، روح و جانت رو خش نده.
به همین زودی، دیر می شود

ی سوال دارم . ببینها اون بالا میبینن که نوشته ای کاش به خودمون و خودتون و خود ….. دیگه بقیش دیده نمیشه …. کجا این چیزها رو می نوسید که اون بالا توی مرور گر نقش بسته میشه
در ضمن بقیش هم بگید چی نوشته شده . این سئوالو دو سال دارم می پرسم ولی گویا توی دلم پرسیدم و یادم رفته توی کامنت عنوانش کنم

سلام
اول از همه خدا را شکر میکنم که این مشکل به خوبی حل شد
خیلی خوشحال شدم که همه خوشحال هستند,
به اون دوستمون هم که فکر میکنه که کاربر ها را بازی دادند میخوام بگم که اتفاقا من اینجوری فکر نمیکنم
از شعر آقای سرمدی خیلی خوشم اومد عالی بود عالی
وقتی این فایل را دانلود کردم خیلی دلم گرفت آخه یادم اومد که یه بار دیگه این فایل را دانلود کرده بودم و گوش داده بودم,
اما این بار نوع گوش دادنم با دفعه ی قبلی خیلی فرق داشت
یاد اون پستی افتادم که مجتبی برای تشکر از آقای حسینی زده بود
رفتم اون پست را خوندم خیلی ناراحت شدم,
از خودم همش سوال میکردم آخه چرا؟ چرا؟ اما جوابی براش نداشتم
هرکاری کردم دستام یاری نمیکرد که اینجا کامنت بذارم,
اما الآن که به خیر گذشته خوشحالم
به قول رعد شما؛ آقای حسینی الآن بهترین تصمیم را گرفتید شما خیلی ظرفیت تحملتون بالاست من به آشنایی با شما افتخار میکنم
راستی مجتبی از تو هم تشکر میکنم که دوباره اینجا بنای دوستی را گذاشتی.
همیشه موفق باشی.
خدا را شکر الآن دیگه استرس ندارم
شاید فکر کنید الکی میگم ولی خب هرکس یهجوریه خب منم ظرفیت صبرم خیلی پایینه
همگی موفق باشید.

واقعا عالیه خدا را شکر
خیلی خوشحال شدم
شیرینی ما یادت نره هاااا
خخخخخ
من هم ذرت مکزیکی میخوام هم آب هویج
البته از هر کدوم ۳ تا
عههههههه
آشتی و رفاقت دوستی شماها برای من یه دنیاست
پست های دورهمی از این بعد از همتون ببینیم
خوب باشید همیشه

پسرم شبو شور بیا اینجا ببینمت .
میگم بالاخره به خودت و خودشونو خودتون ، اومدید ؟
شبو شیپور خخخ میدونی چیه ، ؟ کلی نوشتم ولی منصرف شدم . چون همش درد دل بود و ربطی هم به این پست نداشت . پس کاتش کردم. یعنی ی همچین بچه خوبیم من هههه به نظرم سه تاییتون به خودتون اومدید و حسابی هم تکونده شدید. الهی شکر.
خاطره رععد: من اون اوایل فک میکردم دانشگاه نبین ها مخصوصه. همون جور که مدارس مخصوص دارند.که بانو کلی به این حرفم خندید و سوژه کرد ههه

تقدیم به مهربون این روزام !
چشماتو هر لحظه پرستیدم
!
این حسِ عاشقی یه عادت نیست.
قلبی که ناراحت نمیکردیش.
از وقتی رفتی.دیگه راحت نیست.
اون روزی که این قلبِ حساسو.
با رفتنت دیوونه میکردی.
خودخواهِ بی احساسِ لجبازم!
فکرِ منو اصلا نمیکردی….
رفتی همه گفتن که این عاشق.
با رفتنت اینجا روانی شد
رفتی و میجنگم با احساسم!!!
این سومین. جنگِ جهانی شد.
قلبم مثلِ انبارِ باروتِ!
عشقت مثل کبریت خطر داره.
عطرت که اینجا مونده هم باید!
دست از سرِ این خونه برداره..
یادش بخیر. من بی تو میمردم!
چشماتو میدیدم دلم میریخت.
یادش بخیر اشکامو میدیدی!
دنیام یه جورایی به هم میریخت..
!!!!

ها؟ شیپورچی یه شعر تقدیم مهربون کرده؟
آهای خیر و بهره ندیده وخی بیا بوگو بینیم مهربون کیه؟ خرس مهربون خواهر نداش. یه مامان داشت. بابا داشت؟ وای به مادر خرس مهربون شعر تقدیم کرده. هاههاهاهاهاهاهاههاهاهاها . نه اون دختر مهربون بود. ولی اونکه با پسر شجاع بود. الان میرم به پدر پسر شجاع میگم که برا نامزد پسرش شعر گذاشدی تو گوشکن. خخخخخخخخخخخخخخ

خب عمه پاکی !×ظاهرا در اون دوران شاه عباس قاجار ک شما ر اون دورون سیکل گرفتی .اون مکتب خانه ک میرفتی بت یاد ندادن یه خانوم متشخص و محترم به هیچ وجه تو کار داداش زاده اش کنکاش نمیکنه و نمیپرسه ک مهربونت کیه …..!و این وظیفه خطیر افتاده رو دوش خودم ک الان امیدوارم یاد بگیری #####!
پاکی هم مخفف یکی از القابی هست ک در یکی از شبنشینیای پارسال بهت دادم ک امیدوارم بری و پیداش بکنی #
حالا هم برو با سالمندان دیگه بازیتو بکن عمه /
حاج خانوما صب کنین الان میاد.
برو .برو باشون به کوه و دشت و دمن و صحرا …ببینم میتونم دکتر شم یه پولی در بیارم از خانه سالمندان درت بیارم بفرستمت خانه ابدی ؟؟؟؟
بدو باریکلا …اون لیوان دندون مصنوعیاتم وردار با خودت .پول نداریم هر هفته ک میایم ملاقاتت ی لیوان جدید بخریم …خخخخخخخ .هععععععععععععععع

درود
شهروز جان شما فردی توانمند و با سواد هستید .شک نکن . تصمیم کبری شما هم مورد احترام این حقیر هستش و حتما هم مورد احترام مابقی محله .این را هم نوشتی که متوجه نشدی یا هر جیز در همین زمینه به تفاوت نگرش ما از جریانات برمی گردد .اهمیتی که در ذهن من هستش با اهمیت شما در زمینه محدودیت و افق دید متفاوت است .شما مسائل را در جاهائی مجزا و در اموری متحد م یدانید و این موارد در ذهن من و وروش زندگی من دارای شدت وضعف هستش .مطالب من و شما قطعا مورد توجه و بازخورد هستش .باز هم اظهار نظر کردی در مورد سخن سید علی موسوی اما امروز نگرش شما به کامنت این برادرمان با مهربانی خاصی همراه بود .همین امر بروز حاشیه را از بین برد .این درحالی است که کامنت دانی و نظرات موجود این گمان را برمی انگیزد که شاید مانور قدرت و به نمایش گذاشتن اون جریانات باشد و حضور بعضی ها که بودن و نبودنشان احساسی بود این گمان را قوت نیز می بخشد .همچنین مود بالای نوشته ات هم قصد نهانی شما را کمی محرض می کند و شما قصد بازگشت را دارید اما من شخصا توصیه می کنم شما می توانید کمی بیشتر از حدود درج شده در نوشته هایت هم وارد محله شوید شما می توانید در صورتیکه شما بخواهید و مجتبی و یا سایرین که شما به خوبی می شناسید و موثر هستند اجازه دهند اما شما حق ندارید و نخواهید داشت که همانند گذشته تمام فرصت و خواب و خوراکت را برای این محله بگذارید .این توصیه من است .اما رفتنت هم توصیه نمی کنم و خنثی بودنت هم مورد قبول من شخصا نیست .همانطور که می دانید خیلی از دوستان برای حضور شما به این سایت می ایند و با نبودنت نیستند .این قضیه به سن و سال بر نمی گردد و همچنین جنس مرد و یا زن .اما این موضوع نباید مورد غرور ما شود و بخواهیم ورود قدرتمندانه و دیکتاتوری داشته باشیم که البته شما هرگز اینطور نیستید .من خوب می دانم محله را دوست داری و برای حفظش در هر زمان سخت تلاش میکنی اما برخی دوستی ها از دشمنی هم ویران کننده تر هستش یعنی دوستی خاله خرسه .ما شخصا نمی دانیم اما اونیکه بیرون گود نشسته از رفتارمان به سادگی می تواند بنا به شخصیتش برداشت کند .شهروز مهم نیست که دیگران میخواهند یا نمی خواهند و منظور از دیگران کی باشد ؟ اما مهم این است که شما باید بخواهید و از هر کاری که مانع خواستن شما می شود خودداری کنی .این بی معنی است که سعی داشته باشی دیگران به خودشان بیایند ولی وقتی که به شما نزدیک می شوند شما غرش کنید و شاخ و شانه بکشید و تهدید به حذف کامنت دوستت نه من کنی . دو سال قبل با مسئول بازرسی استان محل خدمتم مشکل پیدا کردم و ابلاغ محل کارم به دلیل مشکل بینائی مورد توجه و شیطنت اطرافیانش قرار گرفت .با تهران و وزارت تماس گرفتم او گفت که بازرس شما را دیده ام و فردی جوان است ؟ البته چندین سال سابقه داشته در دفتر مدیر کل وغیره اما منظورش رفتاری جوانی و بی تجربه دارد .بگذریم .توصیه کرد که از در دوستی نزدیک بشو و نگذار وارد امورات اداری شود و با دوستی حرفت را بزن و همین کار را کردم و بواسطه نام وزارت نشین با او نزدیک و قضیه را حل وفصل کردم .این یعنی منطق شما باید در مسیر فلسفه قرار گیرد و اون مرتفع شود کجای اون ؟ همانجائی که می گوئی باید همه بخواهند ! پس ایده ها و دیدگاه ها و تجزیه و تحلیل ها باید در مسیر حصول به نتیجه قرار بگیرد نه اینکه اول نتیجه را بگیریم و بعد رفتار کنیم .لذا اگر نمی خواهید مورد اتهام قرار بگیرید که قصاص قبل از رسیدگی می کنید لطفا در مسیر اهدافتان متعادل رفتار کنید ، عصبانی نشوید ، کمی هم به طرف مقابل حق بدهید تا جائی که موجب بسته و یا فراخ شدن درهای اصول نشود .یعنی تا در زمین بازی نباشیم نمی توان یک بازی خوب ارائه نمود .دوست من نمیدانم برای من سخت است که بتوانم تغییرات کمی در دیدگاه هایت ایجاد کنم اما اگر علم و دانشت کمی با تجربه همراه شود و از احساسات بپرهیزید حواشی این محله به حداقل خواهد رسید و به قصد فرمانروائی بر دلها برای حصول به کمال این محله قدم بردارید نه برای اثبات حقانیت خود .البته که کمی هم طرف مقابل باید منطق پذیر باشد اما شما اگر مدیر با تجربه می شدید در هیچ زمانی میدان را خالی نمی کردید و دیگران هم همینطور در میدان حاضر می شدی حالا با رای خنثی و یا بدون حتی کمترین رای و به آرمان محله مدد می رساندید .حالا این محله که کعبه مقصود و مدینه فاضله نیست اما مرحله مهمی از کسب تجربه و بالا بردن توان نابینا جماعت می باشد .اگر همیشه فکر کنی و تلاش کنی تاجور دیگر به قضیه بیندیشی و بیندیشیم قطعا اشتباهاتمان به حداقل خواهد رسید و از دیگران انتظار و توقع بیجا نخواهیم داشت .اگر ه۹مه موافق نظر ما باشند باید مشکوک باشیم و همه با ما مخالف باشند باید آسیب های آن را بشناسیم .برای پیشرفت مخالفان از موافقان بیشتر خدمت می کنند .گاها حاشیه ها از آرامش های کذائی و دروغین سرآمدتر و مددرسانترند .
سیاست درهای بسته فعلا در حوزه این مطلب نیست اما سوای از مخالف بودن حضرتعالی و اینجانب اعلام میکنم تا این سیاست حاکم است زوال و نابودی محله سرعت خواهد گرفت .من ا زحق اشتراک و نوشته مجتبی چیزی نمی دانم و اصلا نمی خواهم بدانم اما شرط بهره مندی از محله با حق اشتراک اگر باشد همین حالا رهایش کنید .درهای محله باید باز باشند برای عموم اما موضوع هزینه ها باید کاملا اختیاری باشد و در فواصل سه ماه یا چهار ماه یک فراخوان بدهید که قرار است تا هزینه ها اینطور تامین شود و هر کس که تمایل دارد و توان در این فواصل زمانی به محله کمک کند و بسنده به نیاز خودمان برای یک سال هم نکنیم یعنی گر با دو نوبت فراخوان هزینه های سال آینده تامین شد این فراخوان را ادامه دهیم حالا چه اشکالی دارد بصورت شفاف این وجوهات در حسابی نگهداری شده و بدون دغدغه این موضوعات برای سالهای آینده حل شود و به جائی خواهیم رسید که همین وجوهات خود ادامه فعالیت را برایمان ممکن کند .اما درهای محله برای استفاده همگان باز باشد و عمومیت داشته باشد همانند بسیاری از امور که تاکنون بوده است .در واقع محله می شود بستر امور عمومی وعام المنفعه برای نابینایان .
به هر حال شهروز عزیز این پست موجب تحول عجیبی در میان گروه شد و امیدوارم شما نیز تلاش کنید و انتظار نداشته باشید از شما بخواهند توانت را بدون منت انجام بده و اگر کوتاهی کنی در مقابل همگان مسئول هستی اما خودت را فدا نکن .دردت فقط مجردی است تو و مجتبی داری به زوال نزدیک می شوید اگر مزدوج بسشید همه چیز حل می شود شاید هم محله تعطیل شود والا .بدرود

سلام مجدد به همگی.
آقا شهروز ببخشید قبل از شما جواب میدم. جناب قنبر گرامی، ضمن احترامی که برای شما قائلم، ولی فکر نمیکنم کش دادن بحث و همچنین بحثی که اصلا جاش اینجا یعنی تو این پست نیست، صورت خوشی داشته باشه. البته باز هم از همگی عذر میخوام.
موفق باشید.

ممنون نازنین جون الآن میخواستم بیام همینو بگم,
آخه هرچی میخوایم تمومش کنیم شاید نه حتما ناخواسته میان به اختلافات دامن میزنند
میدونید که آقای حسینی قلمشون خوبه و خوب میتونند جواب بدند اما ای کاش جواب ندند چون بحث دوباره شروع میشه.

امو شما و من تقریبا بزرگ تر از همه هستیم باید سعی کنیم بحث را تموم کنیم نه این که یه کامنت بدیم که بحث پیش بیاد و دوباره همه چیز از اول شروع بشه
راستی پیشاپیش میلاد حضرت محمد (ص) را به همه تبریک میگم
امیدوارم عید خوبی داشته باشید.
ببخشید که مجبور شدم کامنت بدم
امو شما برام خیلی قابل احترامید
گفتم ناخواسته جو را بیش از این مسموم نکنیم.

درود
از اینکه در ابتدای نام شما جناب نمی نویسم تنها به دلیل این است که شما هم ننویسید که من از این کلمه جناب از ابدای آشنائی با شما خوشم نیامده و نوعی رفتار رسمی است .
شهروز جان ممنون هستم و خوشحال بخاطر این کامنت بسیار ارزشمندتان .خیلی توانمند و قشنگ نوشتید و کامل بود .من کسی نیستم اما دوستانمان واقعا نظرات جالب دارند .من امیدوارم تصمیمات شما به زودی کامل و زیبا انجام گیرد و ما شاهد انتقال تجربیاتتان باشیم .
راستی خوشحال هستم که توانستم کمی در این کامنت طوری بنویسم که شما بفهمید که نظر من چه بوده است ! من منتظر تصمیمات جدی شما هستم . تصمیماتی از نوع جوانمردی و شهامت و جسارت و دوست داشتن این محله .قطعا اگر بتوانید به بازخوردها توجه کنی و برخی ابزارها را مد نظر قرار دهی حتما به ساحل آرامش خواهیم رسید و خواهند رسید و خواهیم رساند و خواهند رساند .خخخخ خ
شهروز جان سربلند باشید .و در ادامه دوستی استمرار دوستی ها را برایت آرزومندم .

درود
سرکار خانم کاظمیان گرامی ، قطعا توان و نوشتار شما بسیار زیبا و فردی توانمند و با احساسات و شعور مثبت و لالا هستید و شکی در آن نیست .اما تفاوت جنس و همچنین موقعیت های زندگی قطعا در روش های زندگی هر کدام از ما تاثیر بسزائی دارد .شما روحیه لطیف و مهربان دارید و به همه قوت و روحسه می دهید و من الطاف شما را هرگز فراموش نکرده و نخواهم کرد .سخن من در این کامنت صرفا با شخص شهروز بود .افراط و تفریط در این جناب شدید بوده تا کنون اما من صرفا خواستم تا بخشی از اوقات فراغتش را اختصاص به این فضا دهد و اگر فرصت ایجاب کرد در مدیریت هم باشد .این سخن بدی نیست بلکه اگر باشد می تواند مثبت باشد . اما اصلا حق ندارد زندگی اش را همانند گذشته فدای این فضا کند .ما به این افراد نیاز داریم .عوام در این محله مثل بنده است یعنی اصلا نه اعلام همکاری کردم با مدیر و نه با سیاست درهای بسته موافق بودم اما وقتی شهروز اعلام آمادگی کرد و خودش را اثبات کرد حالا وظیفه اش هست تا خدمت کند ما نه با فدا کردن خودش بلکه به تناسب وقتش . انسان ها باید تغییر کنند نه برگشت کنند بلکه رشد کنند. به هر حال شما نگران نباشید فقط فضا را نباید بست بلکه باید نظرات همگان را شنید .همیشه تعریف و تمجید آرامش نیست .همیشه ثبات و آرامش هم احتمالش محال است .در همه کار و زندگی تغییر و دگرگونی موجود است و اگر این نبود که همه جوان می ماندند و ثابت . انسان ها با تغییر افکارشان دوستانشان هم تغییر می کند اما بد این موضوع آن جائی است که بعضی بخواهند با اطلاعات نادرست و غلط و بر اساس دشمنی دوستانافراد را تغییر دهند و یا اینکه ما با رفتارهای نابخردانه دوستانمان را از دست بدهیم .همه چیز باید شفاف و بدون جبهه گیری و در فضای آرام صورت گیرد .من کامنت بد و متشنجی را ننوشته در کامنت های قبل شاید اینگونه بود اما در این کامنت اصلا موردی نبود .از توجه شما به کامنت این حقیر سپاسگزارم .

درود
نازنین گرامی از تلاش های مکرر و بی نهایت مبتنی بر لطف شما در محله سپاسگزارم .نگرانی شما در مورد تداوم محله بر حق است .اما کش دادن وسایر موارد مطرح شده در بالا را نمی فهمم .البته سعی ندارم بر مشکلات دامن بزنم و اصلا هم دلم این را نمی خواهد .اما کامنتم سخنی بود در پاسخ به جواب جناب شهروز ، و انتقال تجربیات و بازخورد اعمال و انتشارات و نظراتش بود .در کامنتم هم دقیقا برجسته نمودم که چقدر جالب با سید علی موسوی برخورد داشتند و درخواست شیرینی نمودند .اما در میان این همه محبت کلمه ای هم نوشته بودند که بد فکر نکن ؟ ولی این کلمه اصلا حاشیه نداشت چرا اطمینان از دوستی را قبل از آن ایجاد کرده بود و میدان برای ایراد نظر ایشان فراهم شد و تمام .پس این جملات نیستند حاشیه ایجاد میکنند بلکه رفتارهای احساسی و سوار بر استرس و ترس خود محرک اصلی تنش و حاشیه سازی هستند .لطفا نگران نباش .طوری نوشتید که من باخودم خیلی فکرهای بد نمودم والا . به هر حال بیشتر اوقات مقابله و شفاف سازی با هزینه بیشتر هم به استمرار آرامش و ثبات کمک خواهد نمود .فقط بسنده به راه بدون پیچ و خم و بدون سراشیبی و سربالائی نمی توان راه رفت بلکه تا به زمین نخوریم راه رفتن را یاد نخواهیم گرفت و برای نابینا این راه رفتن و زمین خوردن سخت تر از همیشه واحتمال سقوط از بلندی هم هست ؟!

درود به همه و خصوصاً آقا شهروز.
چه فایلی! پر از حس و حال خوشی و شادی، یاد روزایی افتادم که تو پارک ملت مشهد منم با دوستان هم کلاسیم در مدرسه این مدلی شادی می کردیم، حتی من یه گوشی نوکیا ان۷۰ رو که اون موقع ۲۴۰ تومان نوش رو خریده بودم سر بدو بدو زیر فواره هایی که تو چمنا بود از دست دادم، ولی اصلاً یادمه حسرت نخوردم، اما حالا که اون روزا رو تو زندگیم مرور می کنم، کلی حسرت می خورم که اون دوستا الآن کجان؟ هر کی رفته پی کار خودش و جز یکی دو تا شون، از بقیه خبری ندارم.
خیلی دوست دارم باز دور هم جمع بشیم و بزنیم به دل طبیعت، حالا می خواد پارک باشه، می خواد همین دانشگاه خودمون باشه که پر از فضا های زیباست، یا تو یه خونه باشه و فارق از تمومی غم و غصه هایی که داریم، دور هم خوش باشیم.
اون جا هایی که با هم یهو حرف می زدین و شلوغ می کردید خیلی خندیدم، بسیار بسیار زیبا بود این فایل، در عین سادگی، فوق العاده دل نشین بود. مرسی آقا شهروز بابت ارسالش. خداییش کیفیدم از شنیدنش. دست آقای خادمی هم درد نکنه که این فایل رو ضبط کردن.
خاطرات قدیمم رو برام زنده کردین، نفستون گرم.
شاد باشید

پوریا هرچی سن بره بالاتر، دغدغه ها بیشتر میشه.
برای همین هم بیشتر از هم فاصله میگیریم.
ای کاش بزرگ شدن یا نشدنمون دست خودمون بود.
حد اقل خودم یکی رو میدونم که به هیچ وجه نمیذاشتم بزرگ بشم.
شاد باشی.

دیدگاهتان را بنویسید